ایران، قتلگاه
دگراندیشان
( بخش دوم)
مسعود نقره کار
به استاد بزرگوارم اسماعیل نوری علا
همراه با راه اندازی هیاهوهای فریبکارانه در باره " حقوق بشر
اسلامی" و وضعیت زندان های حکومت اسلامی ,سعیدی سیرجانی شاعر، نویسنده و
پژوهشگر به جرم های دروغین
"جاسوسی، اهانت به اسلام، انجام عمل لواط، مصرف و فروش مواد مخدر"
دستگیر و زندانی شد ( 23 اسفند ماه) .
سیرجانی پس از شکنجه های فراوان جسمانی سرانجام در زندان جان باخت.
سیرجانی اگر چه در زندان وادار به مصاحبه شد، اما پیش از دستگیری از آن جا که حدس می زد، به جاسوسی متهم اش
کنند با زبانی سرخ و به طنز و طعنه در مقدمه ای بر رستم و اسفندیار نوشته بود:
«گزارشگر این اشعار، از آن جانوران هفت خطی است که در سیزده سالگی از یک
طرف برای تجزیه ایران با پیشه وری همکاری داشته و از طرف دیگر با دکتر بقایی
کرمانی طرح تأسیس حزب زحمتکشان را می ریخته و در عین حال عضو رسمی حزب توده و
از عوال ساواک آریامهری بوده است،» و خواننده را به شماره های پنج سال
اخیر نشریات کیهان، کیهان هوایی و بولتن های محرمانه، ارجاع داده بود که
وزارت اطلاعات علیه او منتشر کرده بود.
جرم سعیدی سیرجانی دفاع اش از آزادی بیان و قلم و جسارتش در بیان اعتقاداتش
بود. او در سومین نامه اش خطاب به خامنه ای نوشت: «آدمیزاده ام
و دلیلش همین نامه که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان
بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و
مردانه به استقبال مرگ رفتند.»
و باز او بود که به هراس "کوته آستینان" از قلم خود اشاره می کرد:
که دانند اگر خامه جنبان شوم
فرومایه را آفت جان شوم
پس از قتل سعیدی سیرجانی چند نویسنده عضو" جمع مشورتی" کانون
نویسندگان را به وزارت اطلاعات فراخواندند و آنان را تهدید کردند که حق ندارند
درباره سیرجانی کلامی بگویند و یا چیزی بنویسند.
2 ابان 1374 جسد احمد میرعلایی،
مترجم و پژوهشگر در پسکوچه های شهر اصفهان پیدا شد. جمهوری اسلامی ادعا کرد
که میرعلایی بر اثر مصرف زیاد مشروبات الکلی جان باخته است.
15 مرداد1375 حکومت اسلامی قصد داشت طرح کشتار جمعی از نویسندگان را که عازم
ارمنستان بودند, به اجرا در آورد اما با هوشیاری نویسندگان این طرح هولناک ناموفق
ماند.
در همین سال جمهوری اسلامی علت
درگذشت غفار حسینی, مترجم و نویسنده را , که جسدش در خانه اش پیدا شد، سکته
مغزی اعلام کرد. کشتارها، برچسب سکته قلبی و سکته مغزی می خوردند.
هنوز اندوه سوگ غفار حسینی در سینه اهل قلم بود که ابراهیم زال زاده،
روزنامه نگار و ناشر و سردبیر مجله معیار، و مدیر انتشارات
"بامداد" و "ابتکار" مفقودالاثر شد. پاسداران اسلام پس از
مدتی به خانواده اش خبر دادند که جسد او را پیدا کرده اند و در محلی به
خاک سپرده اند.
«مهم ترین انگیزه قتل زال زاده نوشتن نامه ای سرگشاده از سوی
ابراهیم زال زاده خطاب به هاشمی رفسنجانی است که در زمان
سردبیری اش در مجله معیار با عنوان "آقای رئیس جمهوری، اجازه دهید اذان
بی وقت بگوییم" نوشت و در آن نامه به صراحت نوشته بود: "آقای رئیس
جمهورهیچ رژیمی درایران پایدار نبوده و شما بهتر می دانید که اگر رژیم نتواند
از تاریخ درس بگیرد و منطبق با خواست های مردم حرکت نکند، سرنگون خواهد شد.»
در این سال اعلام شد که عباس امیر انتظام، معاون نخست وزیر در دولت بازرگان،
که مدت 3 سال به خانواده اش اجازه ملاقات با او نداده بودند، از
بیماری های گوناگون رنج می برد، بیماری هایی که ناشی از
شکنجه های روانی و جسمی بودند. امیر انتظام را سرانجام به بیمارستان منتقل
کردند اما در بیمارستان نیز دست و پای او را با زنجیر به تخت قفل کردند و مأمورین
نیز در اطرافش پاسداری می دادند.
و البته آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه با جرج فادر رئیس و سردبیر مجله
"بینش خاورمیانه" که بخشی از آن در "واشنگتن پست" (نهم ژانویه
1996) آمده است، در رابطه با حقوق بشر در ایران می گوید که او از "بی بی
سی" شنیده است:
«در امریکا زندانیان که بیشتر
سیاهپوستان هستند در حالی که پایشان در زنجیرست به کار گرفته می شوند. و بعد
دلسوزانه اضافه می کند: "این فاجعه است. در ایران چنین چیزی وجود ندارد.
زندانیان ایران حق دیدار خانواده هایشان را دارند. با آنان رفتاری
شرافتمندانه می شود و در برابر کاری که می کنند دستمزد دریافت
می کنند...."
در همان روزها پاسخ آقای امیر انتظام به خانم رناته اشمیت نماینده پارلمان و
رئیس فراکسیون سوسیال دمکرات آلمان در مطبوعات انتشار یافت. این خانم در آغاز ماه
فوریه از طریق سفارت آلمان نامه ای برای آقای امیرانتظام به مأموران زندان
اوین می دهد. این نامه به او داده نمی شود. یک ماه و نیم بعد این نامه
از کانال دیگری به آقای امیر انتظام می رسد. امیر انتظام در پاسخ با صراحت
گفته است که او 16 سال از حق دیدار خانواده و نوشتن نامه محروم است و حتی زمانی که
او را برای درمان بیماری پس از ماه ها معطلی به بیمارستان می بردند،
پاها و دستانش را زنجیرکردند. (عکس های این صحنه در شماره مخصوص مجله اکسپرس
چاپ فرانسه منتشر شده است).
جسد احمد تفضلی معاون
فرهنگ سرای زبان های ایران نیز در صندوق عقب اتومبیلش پیدا شد و...
" تفضلی روز 24 دی ماه 1375 هنگامی که با اتومبیل خود از دانشگاه به
خانه اش می رفت، ساعت 2 بعد از ظهر نزدیک خانه اش در شمیران ناپدید
شد و دوازده ساعت بعد جنازه او را با جمجمه شکسته و استخوان های از جا دررفته
و شکسته و بدن خونین و مجروح در جاده ای دورافتاده در اطراف تهران پیدا
کردند."
علیرغم این کشتارها، و نیز آزار و دستگیری نویسندگان و روزنامه نگاران
(محکومیت عباس معروفی به زندان و ضربات شلاق، و دستگیری و شکنجه ی فرج سرکوهی) اهل
قلم، نه فقط ذره ای از خواست خود یعنی آزادی اندیشه ، بیان و قلم عقب ننشست،
بلکه بر دامنه فعالیت خود برای دستیابی به خواستش و نیزتجدید فعالیت کانون
نویسندگان ایران افزود.
حکومت اسلامی نیز که از زبان رحیم صفوی، فرمانده سپاه پاسداران و سخنگوی نظامی
خامنه ای وعده گردن زدن و زبان بریدن اهل قلم را داده بود، مثل همیشه به عهد
جنایتکارانه خود عمل کرد. این بار ائتلاف
امثال خامنه ای ها، رحیم صفوی ها و قاتلین احمد کسروی (فدائیان
اسلام و هیئت مؤتلفه اسلامی) به جان اهل قلم افتادند. آن ها که با دستگیری و
ضرب و شتم روزنامه نگاران و بستن روزنامه هایشان شروع کرده بودند، ماشین
کشتار خود را به راه انداختند.
محمد خاتمی، رئیس جمهوری اسلامی در اوایل شهریور ماه سال 1376 ادعا کرد که: «
فکر را باید با فکر پاسخ گفت نه با داغ و درفش»، البته ایشان
درجا تأکید کردند که در نظام اسلامی آزادی اندیشه و بیان محدود و مشروط است به عدم
اخلال به مبانی اسلام و...
چندی بعد حمید حاجی زاده شاعر
کرمانی
را همراه با پسر ۹ساله اش کارون،
به ضرب کارد به قتل رساندند.
«... حمید حاجی زاده، شاعرکرمانی و پسر ۹ ساله اش، کارون در خواب و
به شکل فجیعی توسط قاتل و یا قاتلانی به قتل رسیدند. این شاعر و فرزند خردسالش به
ضرب چاقوی فرد یا افراد ناشناس , به گونه بسیار فجیعی به قتل رسیده اند.
این جنایت در آخرین روزهای ماه شهریور رخ داده است. به هنگام وقوع جنایت افراد
خانواده شاعر معروف کرمانی در خواب بودند و متوجه بروز فاجعه نشدند.
قاتل یا قاتلان قصد قتل حاجی زاده را داشته اند، اما پسر کوچک او که
ابتدا توسط پدرش پنهان شده بود، به یاری پدر می آید، و حتا با قاتل یا قاتلان
درگیر می شود، تا جایی که موی قاتل یا قاتلان در دست پسرک به قتل رسیده، دیده
شده است. به همین دلیل پسر ۹ ساله اش نیز با ضربه چاقو به همراه پدرش به قتل
می رسد...»
پیروز دوانی، نویسنده و فعال سیاسی نیزکه از سوم شهریور ماه 1377 از خانه
بیرون رفته بود دیگر به خانه بازنگشت. اکبر گنجی در مقاله "عالیجناب
خاکستری"، در روزنامه صبح امروز مورخ یکشنبه 28 شهریور نوشت که پیروز دوانی
در پایان شهریور 1377 به قتل رسیده است. روز 27 نوامبر سال 1998، نامه سرگشاده ای
با امضای جمعی از چهره های سیاسی خطاب به آقای خاتمی انتشار یافت که در آن تحقیق
درباره وضعیت پیروز دوانی و قتل وی مطرح شده بود. در همین نامه تأکید شده بود: «به
دنبال تماس های مشکوکی از سوی افرادی ناشناس مبنی بر بازداشت پیروز دوانی و
سپس اعدام وی، مادر ایشان که سابقه ناراحتی قلبی داشته است، در اثر شنیدن این خبر
با کمال تأسف سکته کرد و...»
اکبر گنجی روزنامه نگاری که روی
پرونده قتل ها ی زنجیره ای کار کرده است در مطلبی زیر عنوان "عالیجناب
خاکستری" نوشت که دوانی در پایان شهریور به قتل رسیده است (صبح امروز، یکشنبه
28 شهریور)." پیروز دوانی که از طرفداران حزب توده بود پس از انقلاب به زندان
افتاد ولی پس از خلاصی از زندان، بیکار ننشست و به کارهای سیاسی به شکل علنی
پرداخت. کارش این بود که پاره ای از بیانیه ها و یا مطالب را (از جمله
نامه فرج سرکوهی) تایپ و تکثیر می کرد و به دفتر مجلات و روزنامه ها و
یا محافل دیگر می برد.»
خانواده پیروز دوانی نیز طی نامه سرگشاده ای به محمد خاتمی، رئیس جمهور،
خواستارمجازات آمران و عاملان قتل های زنجیره ای شدند؛ در قسمتی از این نامه
آمده است:
«پیروز دوانی نویسنده، مترجم، محقق دردمند، آزادی خواه و وطن پرست
روز سوم شهریور ماه 1377 از منزل خارج شده و دیگر هرگز به منزل بازنگشته است.
تاکنون به همه مقامات مسئول مراجعه کرده ایم اما هیچ جوابی نشنیده ایم
هرچه بیشتر از آن روز می گذرد روزگار ما تلخ تر می شود،
نمی دانیم بر سر عزیزمان چه آمده و یا خواهد آمد. نکند سرنوشتی هم چون
دیگر نویسندگان و آزادی خواهانی که یاران و دوستان پیروز دوانی
بودند، داشته باشد.»
روز یکشنبه چهارم آذر ماه 1377(29 نوامبر 1998) جسد مجید شریف مترجم و نویسنده
از سوی خانواده اش در پی سه روز ناپدید شدن پیدا شد. ناصر احمدی از دوستان
نزدیک مجید شریف در روز 5 دسامبر 1998 در بخش هایی از گفت و گویش با رادیویی
در شهر استکهلم گفت: «مجید شریف هنگام مرگ 49 سال داشت. متأهل و صاحب یک فرزند
بود...او فوق لیسانس فیزیک از امریکا و دکترای جامعه شناسی از فرانسه بود،
نویسنده و مترجم توانایی بود. صرف نظر از مسئولیت تدوین آثار دکتر شریعتی
حدود 100 مقاله در نشریات مختلف نوشت و 20 کتاب و ترجمه هم داشت که برخی از
آن ها عبارتند از:"اسلام منهای دمکراسی"، "ویژگی های
مبارزه مکتبی"، "سرمایه داری از خودبیگانگی و انقلاب فرهنگی"،
"تجدید عهد با شریعتی"، "خمینیسم به مثابه توتالیتاریسم
خداسالارانه بی سرانجام" که تز دکترای جامعه شناسی اش بود، همچنین
ترجمه "تاریخ یک ارتداد" به قلم روژه گارودی، "تاریخ یهود، مکتب
یهود"، "اراده قدرت"، از نیچه، "فلسفه عصر تراژدی یونان"
که زیر چاپ است، و چندین کتاب دیگر. مجید شریف شش اثرش را طی مدت سه سالی نوشت که
به ایران بازگشت"
ناصر احمدی گفت: «با توجه به این که مجید شریف در این سه سال به طور مرتب مورد
بازجویی وزارت اطلاعات و امنیت رژیم قرار داشت تا علیه اپوزیسیون مطلب بنویسد و با
رژیم همکاری کند، ولی او مقاومت کرد و به شدت علیه رژیم در این سه سال مطلب نوشت و
حرف زد، مرگ ایشان مشکوک است.»
آذر ماه سال 1377 داریوش فروهر و پروانه فروهر، دو تن از آزادی خواهان میهن مان با ضربات متعدد کارد به قتل رسیدند،
فاجعه ای که اعتراض های وسیعی را در ایران و جهان سبب شد.
هنوز دو هفته از قتل فروهرها نگذشته بود که محمد مختاری ، شاعر، نویسنده و
منتقد ناپدید شد. خبر در مسجد الرضا در ختم حمید مصدق (شاعر) به گوش اهل قلم رسید.
یک هفته بعد جسد مختاری در بیابان های شهر ری پیدا شد.
پس از پیدا شدن جسد مختاری خبر ناپدید شدن محمد جعفر پوینده
,مترجم و منتقد, در روز 18 آذر ماه، موجی از نگرانی
وهراس در میان روشنفکران و
پاره ای از مردم برانگیخت. جسد
پوینده که مانند محمد مختاری خفه اش کرده بودند، در بیابان های اطراف
تهران پیدا شد.
«هر کسی طنابی به دور گردن خود حس می کرد، چرا که پوینده و مختاری، برخلاف
فروهر و خیلی های دیگر، با طناب خفه شده بودند. هر چیزی بیمناک بود، هر صدایی
چون آواری بر سر شخص مردد فرود می آمد. یک روزنامه نگار که بعدها،
نشریه اش تعطیل شد، می گفت همین که صدای پایی از پله ها
می آید، دلم هری می ریزد.»
انتشار لیست های پیاپی، بر شدت دلهره می افزاید. شایعه وجود
لیست هایی که قرار بود به وسیله باندهای مرگ نابود شوند خواب از چشم
می ربود. لیست هایی که کسی آن ها را ندیده بود ولی همه از وجود آن
خبر داشتند.
در چنین فضای هولناکی، "نسخه هایی از جزوه حجت الاسلام پروازی
دست به دست می گشت و همه از خواندن آن بیش از پیش در اندیشه و دلهره فرو
می رفتند. از دیدگاه بسیاری، جریان و افرادی که در این جزوه ذکر آن ها
رفته بود، عامل قتل ها فرض می شدند. لیکن با پیگیری های بعدی و
انتشار اطلاعیه وزارت اطلاعات، ماجرا از کانون جزوه ی معروف به "پروازی"
دور شد.
پروازی در میان جمعی بسیجی پرده از روی تفکر خطرناکی برداشته بود؛ تفکری که
همه جا را ناامن و همه کس را ترسان و لرزان می خواست، به خاتمی که تازه آمده
بود هشدار می داد که: «کسانی ممکن است برای شما خطرزا باشند». او می گفت رئیس
جمهور منتخب با بیست میلیون رأی آمده است، اما در تهران و قم دارد اتفاقاتی
می افتد. سپس به کسانی اشاره می کرد که «مقاصد نادرستی دارند و با
وزارت خانه های ارشاد، کشور و اطلاعات مرتبط اند و دارند
سازمان دهی می کنند.»
پروازی، سپس به چگونگی تشکیل و تکمیل انصار حزب الله پرداخته بود و پس از
شرح ماجراهایی در قم نوشته بود که «در تهران ماجرای دیگری است. داستان وحدت
استراتژیک را سر داده اند و... وحدت استراتژیک این ها می تواند
پیامدهای خطرناکی داشته باشد. یک طرف فاز اندیشه، و طرف دیگر عمل.»
16 دی ماه ۱۳۷۷ وزارت اطلاعات اعتراف
کرد که افراد "خودسر وزارت اطلاعات در ترور فروهرها، پوینده و مختاری دست
داشته اند".
«... در این بحبوحه روح الله حسینیان رئیس مرکزاسناد انقلاب اسلامی که
ادعا کرده بود "خودش زمانی قاتل بوده است" کوشید موضوع قتل ها را
جناحی کرده، آن را به گردن جناح چپ بیندازد. حسینیان روز 22 دی ماه در گفت و گویی
با روزنامه کیهان مقتولان را ناصبی و مرتد خواند. وی همان شب در برنامه
"چراغ" که به طور زنده پخش می شد هر آن چه را که در روزنامه کیهان
گفته بود با تفصیل بیشتر و برای مخاطبان گسترده تر تلویزیون بازگفت.
حسینیان گفت مقتولان از مخالفان نظام بودند به طوری که بعضی از آن ها حتا
مرتد بودند و عده ای دیگر ناصبی بوده و نسبت به ائمه اطهار جسارت
می کردند. درباره قاتلان نظر او چنین بود که این نیروها مذهبی بودند و از
لحاظ سیاسی طرفداران جناح چپ استحاله شده و از هواداران جدی خاتمی، و " تا آن
جا که من از سوابق ممتد آن ها اطلاع دارم مسئول این جریان آدم اهل فکری بود.»
سردار محمد نقدی، فرمانده حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نیز روز 12 دی ماه
1378 در حاشیه مراسم سخنرانی اش در مسجد امام رضا در گفت و گو با خبرنگار
"صبح امروز" گفت:
«قاتلان و مقتولان جنایت زنجیره ای از یک باند هستند و...»
این قتل ها و برخورد وزارت اطلاعات
یادآور بسیاری از قتل های دیگر شد، قتل هایی که روزنامه سلام تعداد
آن ها را حدود 70 قتل اعلام کرد.
در این میان تلاش های افشاگرانه ی روزنامه نگاران، اهل قلم و
نیز خانواده ی قربانیان سبب شدند تا چرایی و چگونگی برخی از این قتل ها
روشن تر شود. قتل هایی که حسینیان در "مدرسه حقانی"
درباره شان گفت: «قضیه قتل ها مثل این که گریبان ما را گرفته، هر چه
می خواهیم فرار کنیم، راه فراری وجود ندارد.»
و "نیازی" نیز چگونگی وقوع قتل ها را اعلام کرد:
«قاتلان با همکاری یک نفر از آشنایان
داریوش فروهر که احتمالاً جزو تشکیلات وابسته به وی بوده، ساعت 9 و 5 دقیقه شنبه
شب (30 آبان) به منزل وی مراجعه کرده اند.آشنایا» و آن ها را به قتل رسانده اند.
اما قتل مختاری و پوینده شکلی دیگر
داشت. «در مورد پوینده و مختاری نیز قاتلان آنان را شناسایی کرده و کمین می کنند و
به شکل ربایش و جلب آنان را دستگیر کرده و با یک اتومبیل فولکس واگن به
نقطه ای برده و به قتل می رسانند و سپس جنازه شان را در جایی
انداخته و متواری می شوند.»
و به تدریج چهره قاتلین و روش کارشان، به ویژه سعید امامی (اسلامی) آشکارتر
شد.
سازمان قضایی نیروهای مسلح دو روش" انهدام "را در اعلامیه خود
شکافت: «در برنامه ریزی جهت از بین بردن اکثر سوژه ها درصدد آن بودند
تا آن ها را در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار یا بستن رگبار به قتل
برسانند. اما به دلایل اجرایی از انجام این امر منصرف می شوند وجهت قتل افراد
مورد نظر روش تک زنی را به صورت وحشیانه و فجیع به اجرا در می آورند. با
این انگیزه که در هر حال آحاد مردم آن را تقبیح نموده و ضمن تحریک عواطف و
احساسات، تداعی کننده ی وجود
ناامنی حتا برای زن ها در منزل باشد.»
که به یقین طرح به دره انداختن
نویسندگان در دره های حیران یکی از
طرح های جمعی بوده که ناکام مانده است و چه بسا پس از آن تک زنی را شدت
بخشیده باشند.
و حسینیان در نطقی در دفاع از سعید امامی در مدرسه حقانی (که به مدرسه
تررویست پرور اشتهار یافته) گفت: «شاید صدها عملیات برون مرزی...
خیلی عملیات داشت و اعتقادش همین بود و...»
درمیان هیاهووهنگامه ی بحث و جدل پیرامون "قتل های
زنجیره ای"، ولی فقیه آیت الله خامنه ای، گهگاه نطق یا
خطابه ای بر پا می کرد و ارزش و اهمیت جایگاهش را گوشزد می کرد و
مخالفین با خود را فاسد می خواند. او در نماز فطر مصلای تهران انتقاد از
دستگاه های مختلف رژیم از جمله از انتقادهایی که نسبت به شورای نگهبان و مجمع
تشخیص مصلحت نظام و یا کار دادگاه ها به عمل می آمد، ابراز ناخرسندی
شدید کرد و به ویژه تاکید داشت: «انتقادهای فزاینده از قوه قضاییه را
نمی تواند تحمل کند». وی اظهارداشت مقامات دولت، سخنان و توصیه های مکرر
او را در مورد ضرورت مبارزه با فقر، فساد و تبعیض و اولویت قائل شدن برای
توسعه ی اقتصادی به جای توسعه ی سیاسی رعایت نمی کنند. خامنه ای
گفت: «کسانی که در عمل یا زبان این نظریه را رد می کنند، یا خود از وجود فساد
و تبعیض منتفع هستند و یا فریب فاسدان را خورده اند.آی»
در این میان ایجاد محدودیت، آزار و
اذیت و تکفیر و زندان و شکنجه کردن اقلیت های مذهبی نیز ادامه یافت.
بهائیان هنوز بزرگ ترین
قربانیان عقیدتی حکومت اسلامی بودند و هستند.
اکثربهائیانی که در ایران زنده ماندند یا بالاجبار ترک دین خود کردند و یا
چنین می نمایاندند. «بهائیان هنوز ازدواج شان به رسمیت شناخته
نمی شود، فرزندان آن ها از نظر شرع اسلام و حکومت اسلامی مشروع نیستند.
جوانان شان حق ورود به دانشگاه ندارند و شهادت آن ها را محاکم قبول
نمی کنند» و تعدادی از آنان در زندان ها و شکنجه گاه ها به سر
می بردند.
یهودیان درمحیطی زندگی می کنند که حتی "آقای منوچهر الیاسی"
نماینده یهودیان در مجلس شورای اسلامی موضوع دستگیری 13 یهودی را به اتهام جاسوسی
برای اسرائیل و امریکا سوء تفاهم خواند.
مسیحیان و زرتشتیان نیز شرایطی بهتر از یهودیان نداشتنه و ندارند،
و مشمول اقلیت ستیزی حکومت اسلامی بوده اند و نمایندگان آنان در مجلس شورای
اسلامی از ترس جان انگاری چاره ای جز نان قرض دادن به حکومت اسلامی ندا رند.
آقای باغومیان، نماینده ارمنیان در اشاره به سخنان انتقادآمیز خانم مادلن
آلبرایت، وزیر امور خارجه ی امریکا (سال 2000)، که به رفتار حکومت اسلامی در
قبال اقلیت های مذهبی، به ویژه مسیحیان اعتراض کرده بود، گفت:
«ما محتاج همدردی دیگران نیستیم و از حقوقی که به ما داده شده راضی هستیم.»
و یا اقلیت دینی "مندایی" یا صائبین، که اقلیت دینی کوچکی در خوزستان
(اهواز) هستند، به ادعای رهبرشان "شیخ سالم چحیلی"، «از آزادی دینی
کاملی برخوردارند که این از وجود فضای مثبت آزادی دینی در ایران ناشی
می شود.»
البته در کنار این تعریف و تمجیدهای مصلحت طلبانه و فرصت طلبانه ،
حکومت گران حکومت اسلامی اما چهره ی اقلیت ستیز خود را پنهان
نمی کردند. " روزنامه جمهوری اسلامی" در رابطه با بزرگداشت بابک
خرم دین که در قلعه بابک (منطقه کلیبر آذربایجان شرقی) برگزار شد ، پیشاپیش این
گونه به پیشواز رفت: «بابک خرم دین مزدکی و آدمکش بود.» و با آوردن نقل
قول هایی از روحانیون حکومتی، انوشیروان وار به سراغ مزدکیان رفت!
آیت الله موسوی اردبیلی درباره بابک خرم دین گفت: «بابک خرم دین، کسی بود
که اردبیل را تاراج کرد و در منطقه عرشه اردبیل به قدر موی سر به کشتار مردم اقدام
کرد و تأثرانگیز است که بابک خرم دین به عنوان یکی از مفاخر اردبیل مطرح
می شود در حالی که او مزدکی و آدم کش بوده است.»
آیت الله صافی گلپایگانی نیز در جواب یک سؤال درباره بابک خرم دین
نوشته است : «شبهه ای در کفر و الحاد بابک خرم دین نیست.
ترویج افکار و دفاع از مواضع او ترویج باطل و معارضه با اسلام و برای تضعیف هویت
اسلامی جامعه است و صرف بیت المال و مال شخصی در جهت اشاعه نام و یاد او همه
حرام است. باید مسئولین امور جداً از این گرایش ها جلوگیری نمایند.»
مطهری نیز در "پانزده گفتار" گفته است: «بابک با ایرانی ها
می جنگید نه با اعراب. بابک را ایرانی ها کشتند و 250 هزار کشته دادند.
ایرانی ها که با بابک می جنگیدند گرزی داشتند به نام کافرکوب. بابک با
اسلام و مسلمین می جنگید.»
دشمنی حکومت اسلامی با اقلیت های مذهبی ودگراندیشان عقیدتی، چه در قانون
اساسی این حکومت وچه در قانون مجازات اسلامی، چه در سیستم قضائی و چه در سیستم
اداری و فرهنگی (آموزشی و تربیتی) و حتی زندگی خصوصی شان ... اَشکارا مشهود بوده است.
شبیخون به جشن های سال نو میلادی در ایران، و دستگیری و زندان و شلاق و
شکنجه ی مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان نمونه های برملا شده ی عدم
تحمل دگراندیشان عقیدتی بود.
سیر کمّی اقلیت های مذهبی در حکومت
اسلامی، گواه دیگری بر رفتار این حکومت
با دگراندیشان عقیدتی است.
«سیاست های اقلیت ستیزی حکومت
اسلامی صرفنظر از بهره برداری به منظور تزریق فکر برتری جویانه به
جوانان مسلمان از هدف های مالی و منفعت طلبانه غافل نمانده است.
ساختمان آن مدارس ارمنیان که از شاگردان
تهی شده در معرض مصادره قرار گرفته اند. ورزشگاه آرارات که در زمان
نخست وزیر مرحوم امیر عباس هویدا با استفاده از محل قبرستان چند صد ساله
ارمنیان ونک ساخته شده و در تمامی این مدت زمین آن به طور بلامنازع در تصرف
ارمنیان بود با ساختن وقف نامه استرداد و تخلیه آن مورد ادعای مقامات قرار
گرفته است. پس از مراجعات بی شمار و مذاکرات مفصل از جانب خلیفه گری
آخرالامر موافقت کرده اند که با دریافت چند میلیارد بابت اجاره این مؤسسه
عظیم ورزشی و فرهنگی آن را فعلاً در تصرف ارمنیان باقی بگذارند.
یکی از جوانان ارمنی پس از خاتمه
تحصیلات خود در رشته طب برای گذرانیدن دوره خارج از مرکز در یکی از
شهرستان های کوچک به طبابت می پردازد. دو هفته پس از اشتغال این جوان
امام جمعه شهر به منبر می رود و می گوید یک طبیب ارمنی به این جا آمده
اگر خودش نرود ما بیرونش می کنیم. طبیب جوان نه فقط آن شهر را بلکه ظرف مدت
کوتاهی سرزمین ایران را ترک می کند.آ»
و هنگامی که دسته دسته مسیحیان را
دستگیر و به زندان می انداختند، می توان تصور کرد که چگونه رفتار خشن و
غیر انسانی ای با اقلیت بابیان ( به ویژه بهائیان) و دگراندیشان سیاسی و
مخالفین سیاسی و عقیدتی داشته و خواهند داشت.
در این میان قتل هایی که به عنوان "قتل های
زنجیره ای" شناخته شده اند،بیش از فجایع دیگر واکنش هائی را در داخل کشور و در خارج از کشور سبب شدند.
افشاگری و پیگیری روشنفکران و روشنگران
و خانواده های قربانیان در داخل، و نیز موج گسترده ی اعتراض در خارج از کشور
مانع از ادامه ی کشتار دگراندیشان، آن گونه که پیش می رفت، شد.
عده ای به اتهام ارتکاب به قتل های زنجیره ای دستگیر شدند، پیش از
محاکمه ی این عده، ناصر زرافشان، وکیل خانواده ی محمد مختاری و محمد
جعفر پوینده دستگیر شد و پس از مدتی با قرار وثیقه آزاد شد.اما
مجدا" دستگیر و زندانی شد.
سرانجام پس از محاکماتی نمایشی عاملین
قتل های زنجیره ای را "محافلی خودسر" اعلام کردند، و
نام هایی را نیز به عنوان قاتل برشمردند: «سعید امامی، مصطفی کاظمی و مهرداد
علیخانی».
پخش ویدئو(و سی دی) شکنجه ها و
نحوه اعتراف گیری از برخی از متهمین
این قتل ها، که مخفیانه تهیه شده بود، در داخل و خارج کشور، سبعیت
ناباورانه ای از شکنجه گران نشان داد.
واکنش
و اعتراض روشنفکران و روشنگران دینی نسبت به قتل های زنجیره ای و
کشتار دگراندیشان نیز تحرک چشمگیری به جنبش روشنفکری و روشنگری دینی داد. اکبر
گنجی، محسن کدیور، عبدالکریم سروش، عبدالله نوری، عمادالدین باقی، حسن یوسفی
اشکوری و ... ده ها شخصیت دیگر منادی آزادی و طرد و نفی خشونت و حذف شدند.
در این میان سه اثر اکبر گنجی اگر چه برای او زندان و شکنجه
ره آورد داشت اما رسواگر قاتلین و خشونت طلبان درون و بیرون حکومت
اسلامی شد. روشنفکران
دینی در کنار اعتراض به خشونت طلبی و افشای قاتلین و خشونت طلبان، با
قرائتی نو از قرآن و اسلام پای به میدان نبرد با حکومت گران مرتجع گذاشتند. و
حکومت گران مسلمان نیز این "گستاخی" ها را با حذف و زندان و شکنجه
پاسخ گفتند.
آیت الله مصباح یزدی عضو مجلس
خبرگان در سخنرانی نماز جمعه گفت: «اما
اگر کسی امروز آمد و گفت من قرائت جدیدی از اسلام دارم باید توی دهان آن زد و گفت
تو خیلی بی جا کرده ای» و می افزاید: «همان چیزی که
پیامبر در 1400 سال پیش فرمودند و تمام علما و فقها نیز فرموده اند، همان
صحیح است و آن چه غیر از قرائت اهل بیت باشد، باطل است و باید به دیوار زد و در
زباله دان انداخت.»
«می گویند چون زبان قرآن و دین
زبان افسانه ای، اسطوره ای و رمزی است هر کس حق دارد طبق ذهنیت خود، یک تعبیری کند و هیچ کس هم نمی تواند
چیزی بگوید» و با تعجب می پرسد: «اگر بنا باشد هر کسی هر چه
خودش می فهمد برایش حجت باشد و از آن استفاده کند، پس این ها برای چه
است و اصلاً ما برای چه انقلاب کردیم؟»
محمد یزدی رئیس سابق قوه قضاییه نیز در
نخستین سخنرانی پس از ترک این مقام،" خون به چشم و کف به دهان" خطاب به
نمازگزاران جمعه پرسید: «چرا باید در این مملکت کسی به خود حق بدهد به
رهبری توهین بکند. رهبری را زیر سؤال ببرد و اصل رهبری را خدشه دار بکند و
هیچ کس نفسش درنیاید.»
او می گوید: «رهبری یکی از
قطعیات نظام ماست، مجلس خبرگان هم منتخب مردم است. این یک امر دینی، مذهبی، خدایی،
الهی و مردمی است.»
ترور سعید حجاریان،
مشاور سیاسی رئیس جمهوری و نایب رئیس شورای اسلامی تهران و مدیر مسئول روزنامه صبح
امروز در سال 1378، نشان داد "خودی ها" هم تحمل نخواهند شد.
هاشم آغاجری، استاد دانشگاه، از
اصلاح طلبان دینی ، به اتهام کفرگویی و اهانت به اسلام به اعدام، تحمل 74
ضربه شلاق، 8 سال زندان و 10 سال ممنوعیت از تدریس محکوم شد. او گفته بود:
«مسلمانان نباید مانند میمون از کسی تقلید کنند. و اسلام نیاز به یک جنبش اصلاحی
همچون جنبش پروتستان ها در قرن 15 میلادی دارد.»
دی ماه 1380 (ژانویه 2002)، عباس
امیرانتظام نامه ای سرگشاده به "دانیل میتران و
همنوعان در سراسر جهان" نوشت و ستمی که بر او می رفت را بار دیگر فریاد
کرد .
تعطیل کردن روزنامه های مستقل و
زندان و شکنجه برای روزنامه نگاران مستقل، تکفیر، تهدید، زندان و
شکنجه ی روشنفکران و روشنگران دینی، و برخی از "اصلاح طلبان"،
زندان و شکنجه ی اعضای کانون نویسندگان ایران و بسیاری از تشکل های
دیگر، به ویژه تشکل های دانشجویی و... نمونه هایی از رفتار حکومت اسلامی
با دگراندیشان سیاسی و عقیدتی بود.
در کردستان، در تهران و در نقاط دیگر
میهن مان ماشین کشتار به راه خود می رفت.
«... محمد علی آبراوان که در جریان
تظاهرات کنارک به همراه چهار صد نفر دیگر دستگیر شده بود در مقر اطلاعات چابهار با
تزریق آمپول بعد از تحمل بیش از دو ماه شکنجه های قرون وسطایی اعدام شد. وی
که متهم به سازماندهی و رهبری تظاهرات اخیر کنارک شده بود، یک ماه پیش محکوم به
اعدام شده بود.
رژیم جمهوری اسلامی قصد داشت که به جای
افسر نیروی هوایی سپاه پاسداران که به یک دختر هشت ساله تجاوز کرده بود، محمد علی
آبراوان را در ملأ عام به جرم مفسد روی
زمین و محارب با خدا و نماینده خدا بر روی زمین, اعدام کند، اما حکم اعدام نامبرده
به دلیل اعتراضات شدید مردمی و همچنین با وساطت فعال عبدالغفور ایران نژاد نماینده
چابهار و کنارک که از خویشان آبراوان نیز می باشد اجرا نشد. به نظر
می رسد که رژیم بهترین روش را برای قتل وی آمپول بی سر و صدا دانست. جسد
شکنجه شده وی روز جمعه اول نوامبر به خانواده اش تحویل داده شد.
یکی دیگر از زندانیان به نام احمد که
جوان نوزده ساله ایست در خطر مرگ قرار دارد. وی که بعد از دو ماه شکنجه تقریباً
فلج کامل است در زندان اطلاعات چابهار بین مرگ و زندگی به تقلا مشغول است.»
سال های 1381و 1382 نیز سال سرکوب آزادی
و آزادی خواهان بود.
دستگیری های وسیع
روزنامه نگاران مستقل و بستن روزنامه های آنان، ضرب و شتم روشنفکران و
روشنگران دینی و غیر دینی، و کشتار دگراندیشان سیاسی و عقیدتی ادامه یافت. تجربه
تازه ای نیز به میان کشیده شد و آن احضار هنرمندان و فرهنگ سازان
میهن مان به "اداره اماکن نیروهای انتظامی" است، محلی تازه برای
تفتیش عقاید. این محل یا اداره در گذشته برای پیگیری مسایلی که گفته می شد،
مسایل "غیراخلاقی" هستند، مورد استفاده قرار می گرفت.
«از میان این همه حکومت که نه مدعی
انسان سازی و فرهنگ آفرینی بوده اند و نه قصد دارند که پرچم خود بر
بام دنیا بیافرازند، کدام است که به گرفتن چهار هزار نفر در یک هفته معترف و مفتخر
است؟»
دوم تیر ماه سال 1382 زهرا کاظمی، عکاس
و هنرمند ایرانی ی مقیم کانادا، به "اتهام عکسبرداری از منطقه ای
ممنوع" دراطراف زندان اوین دستگیر شد. زهرا کاظمی بلافاصله مورد شکنجه قرار
گرفت و در روز نوزدهم تیر ماه بر اثر جراحات وارده در بیمارستان جان داد. قتل این
عکاس واکنش های گسترده ای را در ایران و جهان به دنبال داشت.
شهریور همین سال "گزارشگران بدون
مرز" خواستار روشن شدن حقایق درباره ناپدید شدن پیروز دوانی، صاحب امتیاز
"نشریه پیروز"، که از اوایل شهریور ماه 1377 ناپدید شده است،شدند.
«گزارشگران بدون مرز یادآور می شود
که ناپدید کردن، نوعی شکنجه است چه برای خانواده ی قربانی و چه برای
"ناپدید" شده، زمانی که در محلی نامعلوم نگهداری شود. گزارشگران بدون مرز
از مقامات مسئول جمهوری اسلامی می خواهد که در این باره و برای روشن شدن
همه ی حقایق به تحقیق و بررسی جدی اقدام نمایند، تا خانواده و نزدیکان این
روزنامه نگار به حقیقت دست یابند و دادخواهی کنند.»
پس از چند ی سعید مرتضوی
قاتل زهرا کاظمی معرفی شد، اما شخص دیگری به عنوان قاتل زهرا کاظمی به دادگاه
کشانده شد و پس از محاکمه آزاد گردید.
در رابطه با زندان ها و زندانیان در حکومت اسلامی طرح نظرات
شگفت انگیزادامه یافت : قاضی سعید مرتضوی دادستان تهران ادعا کرد: "شرایط
زندان های ایران افتخارآمیز است."
زندان هایی که 600 هزار زندانی دارند، و هر ساله نیز 600 هزار نفر دیگر
به آن ها اضافه می شوند و یا پایشان به زندان می رسد.