زنان و تكامل دنیای سیاست(۲)
فمینیست ها و سیاست قدرت
فرانسیس
فوكویاما*
ترجمه:
ابراهیم اسكافی
روزنامه شرق
بخش پایانی
نوعی ادبیات
افراطی درباره جنسیت و سیاست بین الملل و یك شبه دیسیپلین فمینیستی درون شاخه ای
از نظریه روابط بین الملل بر مبنای آثار دانشمندانی چون آن تیكنر، سارا رودیك، جین
بتك الشتاین، جودیس شاپیرو و دیگران تا كنون وجود داشته است. این ادبیات متنوع تر
از آن است كه بتوان به طور خلاصه آن را توصیف كرد، اما می توانیم بگوییم بخش مهمی
از آن بدوا درباره فهمیدن این است كه چطور سیاست بین الملل «جنسیتی» است، یعنی
توسط مردان ارائه می شود تا منافع مردان را تامین كند و توسط دیگر مردان خواسته یا
ناخواسته به گونه ای تفسیر می شود كه منطبق بر دیدگاه های
مردانه باشد. بنابراین زمانی كه یك نظریه پرداز واقع گرا مثل هانس مورگنتاو یا كنس
ولتس استدلال می كند كه دولت ها به دنبال حداكثر كردن قدرت شان هستند، آنها گمان
می كنند كه آنها دارند یك خصیصه جهانی بشر را توجیه می كنند، همان طور كه تیكنر
خاطرنشان می كند كه آنها دارند رفتار دولت های تحت كنترل مردان را نشان می دهند.
در عمل همه
فمینیست هایی كه در زمینه سیاست بین الملل مطالعه می كنند، به دنبال اهداف قابل
ستایش مشاركت بیشتر زنان در تمام جنبه های روابط خارجی هستند، از عمارت های اجرایی
و وزارت های خارجه تا نیروهای مسلح و دانشگاه ها. آنها با این كه زنان با تظاهر به
ارزش های سنتی مردانه، نظیر سرسختی، تهاجمی
بودن، مبارزه جویی و تمایل به استفاده از زور در صورت نیاز، در سیاست بالا بروند
یا این كه باید بسیاری از برنامه های سیاسی را از وضعیت اشغال شده توسط مردان عوض
كنند، مخالفت می ورزند. این دوگانگی در واكنش فمینیست ها به مارگارت تاچر
نمایان شد كه بدون هیچ دلیلی سرسخت تر و قاطع تر از هر سیاستمدار مردی بود كه با
او سروكار داشت. لازم به توضیح نیست كه با وجود شاید به همین دلیل این كه تاچر
مردان را شكست داده بود، سیاست محافظه كارانه اش برای خیلی از فمینیست ها جذابیتی
نداشت، زیرا او بیشتر مدل رهبری زنانه ماری رابینسون یا گرو هارلم برانتلند را
ترجیح می داد.
هم مردان و هم
زنان در جاودانه كردن كلیشه های هویت جنسی نقش دارند، مردان با جنگ و رقابت و زنان
با صلح و همكاری. همان طور كه فمینیست های پیشرفته ای مثل جین بتك الشتاین
خاطرنشان كرده است، تفكیك سنتی میان نرها «فقط جنگجو» متمایل به جنگ و ماده ها
«روح زیبا» متمایل به صلح در عمل با زنانی كه شیفته جنگند و مردانی كه رفتارهای
وحشیانه را رد می كنند، بارها نقض شده است. اما هم چون بسیاری از كلیشه ها صادق
باقی می مانند و قویا با تحقیقات جدید در زیست شناسی تكامل تایید می شوند. زنان و
مادران می توانند با شور و شوق شوهران و پسران شان را به جنگ بفرستند آنها می
توانند مانند زنان سو مردانگی آنها را به خاطر نرفتن به جنگ زیر سئوال ببرند. اما
با آمار اگر صحبت كنیم، اصولا مردان هستند كه از تجربه جنگ و رفاقت هایی كه باعث
می شود، لذت می برند و مردان هستند كه از آیینی شدن جنگ، یا همان طور كه انسان
شناس، رابین فاكس بیان كرده است، راه دیگری از فهمیدن سیاست، سر ذوق می آیند.
زمانی كه جهان
حقیقتا مادرسالارانه باشد، كمتر مستعد درگیری است و نسبت به جهانی كه اكنون ساكن
آنیم، بیشتر مسالمت جویانه و در پی همكاری است. زیست شناسی جدید در جایی كه به
تشریح دلایل تفاوت نقش های جنسیتی می رسد، از فمینیسم جدا می شود. انقلاب مداومی
كه در علوم مربوط به حیات در جریان است، كاملا
از بخش زیادی از علوم اجتماعی و انسانی، به ویژه بخش هایی از دانشگاه كه به
فمینیسم، پست مدرنیسم، مطالعات فرهنگی و مشابه آن می پردازد، به دور است. تا زمانی
كه فمینیست هایی وجود دارند كه معتقدند تفاوت های جنسی مبنای طبیعی دارد، عموما
مرتكب این ایده هستند كه مردان و زنان از نظر روانی یكسانند و هر تفاوتی در رفتار
های مربوط به خشونت یا هر نوع ویژگی دیگری نتیجه بعضی پرورش های اجتماعی است كه با
فرهنگ غالب انتقال یافته است.
صلح دموكراتیك و زنانه
اگر شخص یك بار
به روابط بین المللی از دید جنسیت و زیست شناسی نگاه كند، دیگر هرگز به این شیوه
نگاه نمی كند. بسیار بعید است كه به مسلمانان و صرب ها در بوسنی، هیوتوها و تاتسی
ها در رواندا، یا نظامیان از لیبریا و سیرالئون تا گرجستان و افغانستان توجه كنید
و در حالی كه آنان خودشان را به گروه های مردانه تقسیم كرده اند تا یكدیگر را به
گونه ای برنامه ریزی شده قربانی كنند، یاد شامپانزه های گامب نیفتید.
اصلی ترین مشكل
اجتماعی كه هر جامعه ای با آن روبه روست، كنترل كردن تمایلات پرخاشجویانه مردان
جوان است. در جوامع متكی بر شكار، بیشترین خشونت ها به خاطر مسائل جنسی است، این
وضعیت هنوز هم ادامه دارد و جنایات خشن داخلی در جوامع فراصنعتی معاصر نیز به همین
صورت است. پیرمردان جامعه معمولا مسئول پرورش اجتماعی جوانان از طریق آیینی كردن
خشونت های شان بوده اند و اغلب این وظیفه را با جهت دادن آن به سمت دشمن بیرون از
جامعه انجام می داده اند. بیشتر خشونت های خارجی احتمالا علیه زنان بوده است.
تاریخ نویسان مدرن بر این باورند كه یونانی ها و تروجان ها احتمالا نمی توانستند
۱۰ سال با یكدیگر به خاطر هلن بجنگند، اما بسیاری از جوامع بدوی مانند یانومام ها
دقیقا این كار را می كردند. در هر صورت، با توسعه كشاورزی در ۱۰ هزار سال پیش و
انباشته شدن مال و املاك، اهداف جنگ به سوی كسب كالاهای مادی تغییر ماهیت داد. جهت
دهی تهاجم ها به طرف بیرون از جامعه ممكن است میزان خشونت كل جوامع را كاهش نداده
باشد، اما دست كم صلحی داخلی را مابین جنگ ها فراهم می كند.
به نظر می رسد
هسته برنامه فمینیست ها برای سیاست بین الملل اساسا درست باشد: تمایلات خشن و
تهاجمی مردان باید كنترل شود، نه به راحتی با جهت دادن آنها به سمت تهاجم بیرونی
بلكه با وارد كردن انگیزه های شان به سمت شبكه ای از هنجارها، قوانین، توافق ها،
قراردادها و موارد مشابه آن. علاوه بر این، بیشتر
زنان لازم است به حوزه سیاست بین الملل به عنوان رهبر، مقامات دولتی، سرباز و رای
دهنده وارد شوند. زنان تنها با مشاركت كامل در دنیای سیاست می توانند هم از منافع
شان دفاع كنند و هم برنامه های مردانه را تغییر دهند.
البته زنانه
كردن دنیای سیاست در صد سال گذشته در حال انجام بوده و تٲثیرات بسیار مثبتی نیز
داشته است. زنان در كسب حق رای و مشاركت در سیاست در تمام كشورهای توسعه یافته و
حتی در بسیاری از كشورهای در حال توسعه موفق بوده اند و این حقوق با توان بیشتری
در حال اعمال شدن است. در ایالات متحده و دیگر كشورهای ثروتمند شكاف جنسیتی مشخصی
در حوزه سیاست خارجی و امور امنیت ملی باقی مانده است. زنان آمریكایی درگیر در جنگ
اغلب كمتر از مردان آمریكایی حمایت شده اند، در جنگ جهانی دوم، جنگ كره، جنگ
ویتنام و جنگ خلیج فارس این حمایت در حدود ۷ تا ۹ درصد بوده است. آنها ضمنا همواره
در امور دفاعی و استفاده از نیروها در خارج از كشور، مورد حمایت كمتری قرار داشته
اند. در تحقیق راپر در سال ۱۹۹۵ كه برای هیٲت روابط خارجی شیكاگو تهیه شده بود،
مردان موافق مداخله آمریكا در كره پس از واقعه حمله كره شمالی بین ۴۰ تا ۴۹ درصد
بودند، در حالی كه زنان در حد ۳۰ تا ۴۵ درصد مخالف بودند. به طرز مشابهی حمله
نظامی علیه عراق در موردی كه به عربستان سعودی حمله شد، در حد ۳۱ تا ۶۲ درصد مردان
موافق بودند و ۴۳ تا ۴۵ درصد زنان مخالف بودند. درحالی كه ۵۴ درصد مردان معتقد بودند
كه حفظ برتری نظامی بر جهان مهم است، تنها ۴۵ درصد از زنان چنین نظری داشتند.
علاوه بر این، زنان كمتر از مردان محتمل است كه زور را به عنوان ابزار مشروعی برای
حل مناقشه ها بپذیرند.
فهمیدن این
موضوع كه چه چیزی باعث این شكاف جنسیتی شده است، دشوار است. مطمئنا كسی نمی تواند
با حركت از منظر زیست شناختی، رفتار رای دهندگان را دفعتا توجیه كند. ناظران دلایل
متنوعی را برای این كه زنان كمتر از مردان تمایل به استفاده از نیروی نظامی دارند،
آورده اند، از جمله نقش شان به عنوان مادر و این واقعیت كه بسیاری از زنان فمینیست
هستند یعنی متمایل به چپ می باشند و معمولا مخالف مداخله آمریكا هستند و هواداری
از پیوستگی زنان بیشتر از مردان به حزب دموكراتیك رای می دهند. اگر دلیل ارتباط
میان جنسیت و مخالفت با نظامی گری را هم ندانیم، باز هم می توانیم بگوییم كه
احتمالا افزایش مشاركت سیاسی زنان در ایالات متحده و دیگر دموكراسی ها، تمایل به
استفاده از زور در اطراف جهان را كمتر خواهد كرد.
آیا حركت به
سمت جهانی كه كمتر متمایل به قدرت نظامی باشد، چیز خوبی است برای روابط میان دولت
ها در منطقه به اصطلاح صلح دموكراتیك، پاسخ مثبت است. لحاظ كردن جنسیت، باعث بحث
های جالب و شدید زیادی درباره همبستگی میان دموكراسی و صلح می شود كه در دهه اخیر
شاهد آن بوده ایم. بحث «صلح دموكراتیك» كه زیربنای سیاست خارجی دولت كلینتون و
پیشینیانش بود، بدین معنی است كه دموكراسی ها تمایلی ندارند كه با یكدیگر مبارزه
كنند. در حالی كه شواهد تجربی بحث برانگیز است، ارتباط میان میزانی از اتحاد
سازمان های لیبرال دموكرات و صلح دموكراتیك متقابل میان آنها، نتیجه گیری قابل
قبولی به نظر می رسد. نظریه پردازان صلح دموكراتیك كمتر مایل بوده اند كه به دلایل
وجود ارتباط صلح آمیز میان دموكراسی ها بپردازند. دلایلی كه معمولا بیان می شود
حكومت قانون، احترام به حقوق فردی، ماهیت اقتصادی اغلب دموكراسی ها و موارد مشابه
بی شك درست اند. اما عامل دیگری نیز وجود دارد كه نادیده گرفته می شود: دموكراسی
های توسعه یافته تمایل دارند كه از نظر بسط حقوق زنان و مشاركت در تصمیم سازی
سیاسی زنانه تر از دولت های استبدادی باشند. بنابراین نباید كسی شگفت زده شود كه
دگرگونی بی سابقه تاریخی سیاست به لحاظ جنسی، منجر به تغییری در روابط بین المللی
شود.
واقعیت تخیلات پرخاشگرانه
از سوی دیگر،
اگر نقش های جنسیتی به سادگی ساخته شده اجتماعی نیستند، اما ریشه در ژنتیك دارند،
بنابراین محدودیت هایی برای این كه تا چه اندازه برخی سیاست های بین المللی را می
توان تغییر داد، وجود خواهد داشت. در هیچ چیزی، جز یك جهان كاملا زنانه، سیاست های
زنانه نمی توانند الزام آور باشند.
برخی فمینیست
ها به گونه ای سخن می گویند كه گویا هویت زنانه را می توان مثل یك ژاكت قدیمی دور
انداخت، شاید هم با واداشتن مردان جوانی كه تازه وارد دانشگاه می شوند به گذراندن
درس های مطالعات جنسیتی اجباری. رفتارهای مردانه در بسیاری از امور، از رشد كودك و
كار در خانه تا «ارتباط برقرار كردن عاطفی» در چند نسل گذشته به خاطر فشار اجتماعی
به شدت تغییر كرده است. اما اجتماعی شدن تنها تا حدی می تواند پیش برود، تلاش برای
كاملا زنانه كردن مردان جوان احتمالا موفقیت آمیزتر از تلاش های اتحاد شوروی برای
ترغیب مردمش به كار كردن در روز های شنبه به خاطر مردم قهرمان كوبا و ویتنام
نخواهد بود. گرایش های مردانه برای متحد شدن در اهداف مبارزه جویانه، تلاش برای
كسب مقام در سلسله مراتب و عملی كردن تخیلات خشونت بار علیه یكدیگر را می توان
منحرف كرد، اما هرگز از بین نمی روند.
حتی اگر بتوانیم
روابط صلح آمیز میان دموكراسی ها را فرض بگیریم، صحنه وسیع جهانی هم چنان شامل
دولت هایی خواهد بود كه گاه و بی گاه توسط موبوتو، میلوشویچ یا صدام رهبری می
شوند. نقد ماكیاولی بر ارسطو این بود كه ارسطو سیاست خارجی را در ساختن مدل یك شهر
عادلانه نادیده گرفت: در یك مجموعه از دولت های رقیب، بهترین رژیم ها بدترین اعمال
را برای بقای خود اتخاذ می كنند. بنابراین اگر هم جهان دموكراتیك، زنانه و
فراصنعتی در منطقه صلح آمیزی گسترش پیدا كند كه در آن مبارزات بیشتر اقتصادی باشند
تا نظامی، هنوز هم مجبور هستند با بخش هایی از جهان كه توسط مردان جوان، جاه طلب و
كنترل ناشدنی اداره می شود، درگیر باشند. اگر صدام حسین بعدی، هم بر منابع نفت
جهان مسلط باشد و هم مسلح به حداكثر سلاح های شیمیایی، بیولوژیكی و هسته ای،
احتمالا برای ما بهتر است كه تحت رهبری زنانی چون مارگارت تاچر باشیم تا گروهارلم
براندلند. سیاست های مردانه هنوز هم لازم است، اگرچه به رهبری مردان نیازی نیست.
استدلال های
زیست شناسی تكاملی برای سپردن امور حساس نظامی به زنان، آنقدرها سرراست نیست كه
هركسی بتواند حدس بزند. بیشتر شغل ها در یك سازمان نظامی مدرن، پشتیبانی های شدیدی
است كه از خارج از واحدهای نظامی واقعی اعمال می شود و دلیلی وجود ندارد كه زنان
نتوانند به خوبی مردان یا بهتر از آنان از عهده آن بربیایند. در حالی كه مردان
برای شكار و مبارزه با یكدیگر متحد می شوند، روشن نیست كه گروه تك نفره زنان در
مبارزه، به خوبی گروه تك نفره مردان نباشد. آن چه بیشتر مسئله ساز است، این است كه
مردان و زنان در واحدهای مبارزاتی مشترك در جایی كه مجاورت
فیزیكی نزدیكی دارند، در دوره زمانی طولانی، به صورت مختلط با هم همكاری كنند.
همبستگی گروهی كه سنگ بنای كارایی ارتش است به گونه ای سنتی بر مبنای ارتباط میان
مردان است، كه تنها زمانی ممكن است به خطر بیفتد كه مردان بر سر زنان با یكدیگر به
رقابت بپردازند. فرماندهانی كه پیوستگی مردانه را ترغیب می كنند، غریزه قدرتمند
طبیعی را توسعه می دهند و برعكس، كسانی كه تلاش می كنند فعالیت جنسی میان مردان و
پسران ۲۰ ساله بالغ را تحت كنترل سیاست های «با تحمل صفر» و تنبیهات سخت گیرانه
درآورند، به دنبال چیزی بسیار غیرطبیعی هستند. برخلاف تفكیك نژادی، به نظر می رسد
تفكیك جنسیتی در بخش های ویژه ای از ارتش، گرچه دقیقا مناسب نیست، اما ضروری است.
مارگارت تاچرهای آینده
فمینیستی كردن
سیاست دموكراتیك و خط سیر آمارهای جمعیتی در ۵۰ سال آینده، تاثیرات متقابلی برهم
خواهند گذاشت و باعث تغییرات مهمی می شوند. به خاطر كاهش شدید میزان حاصلخیزی در
كشورهای توسعه یافته كه از دهه ۱۹۶۰ آغاز شده است، توزیع سنی كشورهای عضو سازمان
همكاری و توسعه اقتصادی به شدت تغییر خواهد
كرد. در حالی كه سن متوسط جمعیت آمریكا در طول چند دهه نخست قرن بیستم ۲۵ سال بوده
است، تا سال ۲۰۵۰ به ۴۰ سالگی افزایش پیدا می كند. این تغییرات در اروپا و ژاپن كه
میزان مهاجرت و حاصلخیزی كمتر است، حتی شدیدتر هم خواهد بود. طبق تخمین
های تفكیك جمعیت سازمان ملل سن متوسط در آلمان ۵۵، ژاپن ۵۳ و ایتالیا ۵۸ خواهد شد.
پیش از این،
پیرتر شدن جمعیت اساسا از جنبه الزامات امنیت اجتماعی مربوط، مورد بحث قرار می
گرفت. اما این پدیده عواقب اجتماعی بسیار زیاد دیگری نیز در پی خواهد داشت، از
جمله، ظهور زنان سالخورده به عنوان یكی از مهم ترین گروه های رٲی دهنده كه
سیاستمداران قرن بیست و یكم در پی جلب نظر آنان
خواهند بود. برای مثال، در ایتالیا و آلمان زنان بالای ۵۰ سال كه اكنون ۲۰ درصد
جمعیت را شامل می شوند، در سال ۲۰۵۰ ، ۳۱ درصد جمعیت را به خود اختصاص خواهند داد.
البته راهی برای این كه پیش بینی كنیم آنها چگونه رای خواهند داد، وجود ندارد، اما
به نظر می رسد كه بیشتر محتمل است كه آنها به انتخاب رهبران زن كمك كنند و كمتر از
مردان میانسال كه به طرزی سنتی این گونه اند، هوادار مداخله نظامی باشند. ادوارد
لاتوك از مركز مطالعات استراتژیك و بین المللی بر این گمان است كه كاهش اندازه
خانواده ها، مردم كشورهای پیشرفته را بیش از مردم جوامع كشاورزی كه با داشتن جمعیت
جوان بیشتر، مردان آتشین مزاج داشتند، نسبت به خسارات جنگ بدبین می كند. بر طبق
نظر جمعیت شناس نیكلاس ابرستد سه پنجم فرزندان ایتالیایی در سال ۲۰۵۰ كودكانی
خواهند بود كه پسرعمو، دختر عمو، دختردایی، خواهر و برادر، عمه و خاله و دایی و
عمو ندارند. نامعقول نیست اگر فرض كنیم در چنین جهانی تحمل مصیبت های جنگ دشوار تر
خواهد بود.
تا میانه قرن
بیست و یكم اروپا احتمالا شامل ملت هایی ثروتمند، قوی و دموكراتیك خواهد بود كه
دارای جمعیتی به شدت در حال كاهش است كه بیشترشان پیرند و در آن زنان نقش های مهم
رهبری را ایفا خواهند كرد. ایالات متحده آمریكا نیز با نرخ مهاجرت و حاصلخیزی
بیشتری كه دارد، رهبران زن بیشتری خواهد داشت، اما با جمعیتی بسیار جوان تر. بزرگ
ترین و فقیرترین بخش جهان، شامل دولت های آفریقایی، خاورمیانه و جنوب آسیا، جمعیت
های جوان و در حال افزایشی خواهند داشت كه بیشتر توسط مردان جوان رهبری خواهند شد.
همان طور كه ابرستد خاطرنشان می كند، آسیا به جز ژاپن به
خاطر میزان بالای سقط جنین های ماده كه نسبت جنسیتی را به شدت به نفع مردان تغییر
می دهد، برخلاف روند زنانه شدن پیش خواهند رفت. به طور خلاصه، جهان آینده، جهانی
غیرمتعارف خواهد بود.
زندگی كردن
مثل حیوانات
در كتاب نرهای
شیطان صفت رنگام و پیترسون كه گفته می شود كتاب مورد علاقه هیلاری رادم كلینتون
است نویسندگان به این نتیجه بدبینانه می رسند كه از دوران انسان های اولیه كه از
اجداد شامپانزه ها در ۵ میلیون سال پیش منشعب شدند، چندان تغییری اتفاق نیفتاده
است. مبنای همبستگی گروهی هنوز هم بر تهاجم بر
دیگر جوامع است همكاری اجتماعی به خاطر دستیابی به سطح بالاتری از خشونت سازمان
یافته است. رابین فاكس استدلال می كند كه تكنولوژی نظامی سریع تر از توانایی انسان
در آیینی كردن خشونت و جهت دادن آن به مسیرهای سالم تر، توسعه پیدا كرده
است. شامپانزه های گامپ توانستند تنها تعدادی از دیگر شامپانزه ها را بكشند انسان
مدرن ده ها میلیون نفر را می تواند از بین ببرد.
در حالی كه
تاریخ نیمه نخست قرن بیستم چندان جایی برای امیدواری به امكان پیشرفت بشر باقی نمی
گذارد، وضعیت به آن اندازه هم كه آنان باور دارند، غم انگیز نیست. تكرار می كنم كه
زیست شناسی سرنوشت نیست. میزان آدم كشی های خشونت بار امروز با وجود كوره های گاز
و سلاح های اتمی، كمتر از دوره طولانی متكی
به شكار در تاریخ بشریت است. برخلاف هجوم اندیشه های پست مدرن، مردم نمی توانند
خودشان را كاملا از طبیعت زیست شناختی شان رها كنند. اما با پذیرفتن این واقعیت كه
مردم اغلب طبیعتی شریرانه دارند، می توان سیستم هایی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی
طراحی كرد كه از تبعات غرایز حقیرانه بشر بكاهد.
میل بشر و به
ویژه مردان را برای كسب مقام در سلسله مراتب قدرت كه با دیگر نخستی ها مشترك است،
در نظر بگیرید. ظهور لیبرال دموكراسی و سرمایه داری مدرن این میل را از بین نمی
برد، اما مسیرهای صلح آمیز زیادی را برای ارضای آن فراهم می كند. در میان سرزمین
های بومیان آمریكا یا یانامام ها عملا تنها راه برای كسب شهرت اجتماعی جنگجو بودن
بود، بدین معنا كه شخص باید در كشتن بر دیگران برتری ویژه ای می داشت. در دیگر
جوامع سنتی احتمالا چند شغل دیگر نیز باعث شهرت اجتماعی می شد، مثل كشیشی یا دیوان
سالاری. اما برعكس، در یك جامعه مدرن و صنعتی هزاران عرصه
وجود دارد كه در آن شخص می تواند به جایگاهی اجتماعی دست پیدا كند و در اغلب آنان
تلاش برای كسب مقام به خشونت منجر نمی شود، بلكه اغلب به فعالیت اجتماعی پربارتر
می انجامد. یك استاد دانشگاه كه تصدی كرسی دانشگاه را دریافت می كند، سیاستمداری
كه در یك انتخابات پیروز می شود یا یك مدیر اجرایی كه سهم بازار را افزایش می دهد،
ممكن است همان میل نهفته برای كسب مقام را ارضا كند كه پیرترین نر در گروه
شامپانزه ها. البته بدون طی این مراحل، این افراد كتاب ها نوشته اند، سیاست های
عمومی را طراحی كرده اند یا تكنولوژی های جدیدی را وارد بازار كرده اند و باعث
افزایش رفاه بشر شده اند.
البته همه نمی
توانند به مقام های بالاتر بروند یا حتی مقامی را در سلسله مراتب كسب كنند، زیرا
طبق تعریف، این نوعی بازی درمجموع صفر است و به ازای هر برنده یك بازنده هم وجود
دارد. اما مزیت جامعه مدرن، پیچیده و سیال همان طور كه رابرت فرانك خاطرنشان می
كند، این است كه قورباغه های كوچك در تالاب های بزرگ می توانند به تالاب های كوچك
تری بروند تا در آن، بزرگ تر جلوه كنند. در پی مقام بودن از طریق انتخاب تالاب
مناسب، جاه طلبی های افراد بزرگتر و نجیب زاده تر را ارضا نمی كند، اما عمده انرژی
مبارزه جویانه ای را كه در جوامع متكی بر شكار یا جوامع كشاورزی عموما راهی جز جنگ
پیدا نمی كرد، تخلیه می كند. لیبرال دموكراسی و اقتصاد بازار درست عمل می كنند،
زیرا برخلاف سوسیالیسم، فمینیسم افراطی و دیگر طرح های آرمان شهری، تلاش شان بر
تغییر طبیعت بشر نیست. برعكس، آنها طبیعت مبتنی بر زیست شناسی را مفروض می گیرند و
تلاش می كنند از طریق نهادها، قوانین و هنجارها آن را محدود كنند. این كار همیشه
جواب نمی دهد، اما بهتر از زندگی مثل حیوانات است.
* فرانسیس فوكویاما استاد
سیاست عمومی در دانشگاه جورج میسون آمریكاست و كتاب پایان تاریخ او در سال ۱۹۸۹
منتشر شد.