گفت وگوی شهروند با دكتر
مهرداد درویش پور
پیرامون مرگ اكبر محمدی، جنبش
دانشجویی و اپوزیسیون دمكرات سكولار
گفت
وگو: حمید مجتهدی
تحلیل شما از فاجعه مرگ اكبر محمدی در نهمین روز اعتصاب غذا چیست و چه میتوان
كرد كه از حقیقت ماجرای مرگ وی آگاه شد؟
ــ در پاسخ به قسمت اول سئوال شما باید دو مسئله را از هم تفكیك كرد. یكی جزییات
این ماجراست كه بخشی از آن بر ما پوشیده است و بخشی دیگر كمابیش روشن شده است. اینكه
جوانی پس از 9 روز اعتصاب غذا از پای دربیاید آنقدر شگفت انگیز است كه تنها میتوان به گمان زنی پیرامون دو سناریوی
محتمل پرداخت: نخستین سناریو این كه ایشان از بیماری، شكنجه و آزار جسمانی رنج می
برده است و بنابراین تاب اعتصاب غذای طولانی را نداشت. یك سری شواهد حاكی از این
است كه پزشكان وضعیت رنجور اكبر محمدی را اطلاع داده بودند. بنابراین بیاعتنایی
حكومت اسلامی به چنین وضعی كه منجر به درگذشت ایشان شد، خود نشانگر مسئولیت مقامات
زندان در مرگ اكبر محمدی است.
برخی از شواهد و گفته ها و داده ها نیز ناظر بر این است كه ایشان در طول
اعتصاب غذا هم با شكنجه و آزار و اذیت روبرو بوده است. بنابر این احتمال آن كه در
همین اعتصاب غذا از طریق اعمال فشارهای گوناگون از پای درآمده باشد را هم نباید از
نظر دور داشت. در این صورت نیز عوامل و مقامات زندان مسئول مستقیم مرگ اكبر محمدی
هستند. در بررسی این امر با هیچ منطقی نمی توان پذیرفت كه جوانی بر اثر 9 روز
اعتصاب غذا از پای درآمده باشد، اگر او پیشینه ی بیماری نداشت و اگر خود عوامل و
مقامات زندان عملا شرایط تسهیل مرگ وی را فراهم نساخته بودند. اما آنچه كه به نظر
من از خود جزییات مهمتر است بررسی موضوع
درروندی كلیتر
است. باید دید كه از دوران روی كار آمدن دولت احمدی نژاد، حكومت اسلامی چه مكانیسم
پیچیده تر و سیستماتیك تری برای از بین بردن نقش زندانیان سیاسی به عنوان نمادهای
مقاومت این ملت در برابر استبداد دینی به كار گرفته است. آنها سعی می كنند یا
زندانیان سیاسی را به توبه وادارند و یا به فراموشی بسپارند و یا آن که از طریق
مرخص كردن، به خارج از كشور فرستادن و ...
ابهت، عظمت و اهمیت مقاومت زندانیان سیاسی را در برابر حكومت اسلامی کمرنگ
سازند. این تلاش ها برای به فراموشی سپردن جایگاه زندانیان سیاسی در رویارویی با
استبداد دینی است. روش دیگری هم در مورد افرادی كه فكر می كنند نمی توان آنها را
به سكوت یا به توبه واداشت و یا اهمیت مقاومتشان را انكار كرد در پیش گرفته اند و
آن تلاش برای سر به نیست كردن آنهاست. فراموش نكنید در جریان اعتصاب غذای اكبر گنجی
هم قاضی مرتضوی تلاش هایی برای سازمان
دادن توطئه مرگ ایشان در طی اعتصاب غذا به کار گرفتند که ناکام ماند.
بنابر این همانطوركه در سطح كل كشور دوره حكومت احمدی نژاد را دوره ی رویکرد به خشونت هر چه عریان تر و
سركوب شدیدتر در برخورد با كردها، دانشجویان، زنان، كارگران و روشنفکران باید
خواند، در زندان هم ما شاهد سخت گیری بیشتر
نسبت به زندانیان هستیم. این سخت گیری از طریق آزار و اذیت هر چه شدیدتر زندانیان تا مرحله تلاش برای سر به نیست كردن
آنها جریان دارد. آیا برخورد با اكبر محمدی گامی بوده است در این راستا به منظور قدرت نمایی حكومت اسلامی
و ایجاد ارعاب و ترس در دیگر زندانیا ن سیاسی؟
به نظر من این بعید نیست. به ویژه آنکه اگر كلی تر بنگریم می بینیم که دولت احمدی نژاد در این دوره از
هر وسیله ای برای ایجاد ارعاب بیشتر استفاده
كرده است. این که در مورد اكبر محمدی تا چه حد عامدانه یا سیستماتیك این
كار را كرده اند و یا تا چه حد با بی اعتنایی به شرایطی كه زمینه ساز مرگ او شده
است عمل کرده اند در اصل مسئله تفاوتی ایجاد نمیكند. مسئول مستقیم جان یك زندانی
در زندان مقامات آن زندان و دولتی كه فرد را زندانی كرده است می باشد.
به نظر من بر خورد به اعتصاب غذای اكبر محمدی بخشی از یك حركت سازمان یافته تر
برای اعمال فشار بر دیگر زندانیان سیاسی است. پس از اكبر محمدی نوبت احمد باطبی
است كه اكنون در اعتصاب غذا است. زندانبانان آنرا انكار می كنند وبرخورد کمابیش
مشابهی در پیش گرفته اند. این روند بسیار خطرناكی است و اگر با واكنش جدی روبرو
نشود عملا ممكن است ما با قربانیان بیشتری روبرو شویم.
اما در مورد قسمت دوم سئوال شما چگونه ممکن است جزییات این مرگ مشكوك و روند
ماجرا روشن و آشكار شود. اولا اگر اعتراضات گسترده بین المللی وجود نداشته باشد
حكومت اسلامی كوچكترین وقعی به خواست های من و شما نخواهد گذاشت. بنابر این نخستین
گام آن است كه صدای اعتراض بر سر مسئله مرگ محمدی و معرفی حكومت اسلامی به عنوان
مسئول مستقیم آن چه در سطح داخل و خارج كشورو در سطح محافل بین المللی رساتر شود.
دیگرآن که کافی نیست تیم پزشكان داخلی و یا حقوقدانان ایرانی به درون زندانها
بروند تا علت و كم و كیف این مرگ روشن شود. ما نیازمند اعمال فشار به سازمان ملل
متحد هستیم برای تشكیل پدیده ای به نام كمیته حقیقت یابی تا این كمیته بتواند طور
مستقیم در نخستین گام مورد اكبر محمدی را بررسی كند؛ آنچه كه در این هفت سال در
بند بر او گذشته وحتی بتواند تا سر حد كالبدشكافی پیکر اكبر محمدی پیش رود تا علت
اصلی مرگ كاملا روشن شود و بتواند نتایج آنرا انتشار عمومی دهد. اگر تمام جامعه
ایرانی داخل و خارج كشور بر سراین خواستها و تشکیل كمیته حقیقت یاب از جانب سازمان
ملل یا مجامع بینالمللی حقوق بشر تمركز پیدا كند میتوانیم اعمال فشار جدی یر حمهوری
اسلامی وارد کنیم.
به نظر من تلاش برای شكل بخشیدن به كمیته
حقیقت یابی، مهمترین وظیفه حقوق بشری ست كه پیش روی ما در رابطه با وضعیت زندانیان
سیاسی قرار دارد. چنین كمیته حقیقت یابی ممكن است در لحظه حاضر برسر اكبر محمدی تمركزیابد،
اما تشكیل چنین كمیته ای و اعمال فشار نهادهای حقوق بشری زمینه ای خواهد بود برای
طرح گسترده تری برای بررسی وضعیت زندانها و ابعاد گسترده تر نقض حقوق تمامی زندانیان
سیاسی در ایران و نحوه برخورد با آنها و
دیگر جان باختگان زندانی. این یكی از جدی ترین گام هایی است كه ما باید برداریم.
در صحبت هایتان به برخی از تمهیدات رژیم برای سلب اعتماد و تخریب مبارزان و
فعالان دانشجویی نظیر به خارج فرستادن آنها اشاره كردید. ممكن است قدری توضیح دهید
چون بخصوص ظرف یك سال اخیر تعدادی از این فعالان به خارج از كشور آمده اند و در
مواردی از سوی ایرانیان خارج کشور به آنها با دیدهی شك و تردید و بدبینی نگاه میشود.
لطفا این مسئله را باز كنید كه چه در حال وقوع است؟
ــ حكومت اسلامی آشنایی كامل به وضعیت اپوزیسیون و ایرانیان خارج و داخل كشور
دارد و به خوبی می داند چگونه از ضعف های آنان استفاده کند. اریکسو برخی از زندانیان
سیاسی را در یك وضعیت بلاتكلیف قرار داده است. این افراد از زندان مرخص یا آزاد
شده اند بدون اینکه وضعییتشان روشن شده باشد ویا حق خروج از كشور را داشته باشند. نمونه
سیامك پورزند و یا برخورد با احمد باطبی تا چند روز پیش از این ویا برخورد با امیرانتظام
نمونه هایی از این دست است. این یك نوع به اصلاح آزاد كردن زندانیان به گونه ای
مشروط است كه نه قدرت تحرك سیاسی داشته باشند و نه حق خروج از كشور و نه امكان آنكه
به عنوان افراد آزاد فعالیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خود را از سر بگیرند. آنها در
واقع در گرو گان رژیم بسر می برند و هرهنگام که حکومت اراده کند می تواند آنان را
دوباره به زندان بیاندازد. در عین حال این افراد چون در زندان نیستند دیگر مورد
توجه و تمركز كارزارهای حقوق بشری قرار نمی گیرند.
دراماتیك ترین نمونه آن وضعیت آقای سیامك پورزند است كه به دلیل بیماری و
كهولت در موقعیت نابسامانی بسرمیبرد.او از دوری از خانواده رنج می برد، نه در
زندان هستند و نه اجازه خروج از كشور را پیدا می كند. این در مورد بسیاری از
زندانیان دیگر هم مصداق دارد. این یك مدل از تلاش حکومت برای به فراموشی سپردن
زندانیان سیاسی است تا كه نقش آنها را به عنوان نماد مقاومت در برابر استبداد دینی
كمرنگ كند.
مدل دوم فراهم ساختن شرایط و یا
اجازه دادن به بعضی از این افراد برای سفر به خارج از كشور است. در مواردی نیز
همچون آقای اكبر گنجی كه جوایز بین المللی دریافت کرده اند جمهوری اسلامی به دلیل
وزن اجتماعی این افراد اصلا كاری نمیتواند بكند و یا نمیتواند به راحتی جلوی خروج
ایشان را بگیرد. اما در موارد دیگر حكومت به این افراد اجازه داد خروج از كشور را داده است با این انتظار و امید که این افراد اثر گذاری خود را دیر یا زود از دست میدهند. به نظر
من حكومت اسلامی با این واقعیت دردناك آشناست كه در ایران یكی از ابزارهای نخبه كشی
به دست خود نخبگان است.
در کشورهایی چون ایران نخبه كشی سه
منبع دارد. نخست حكومت های استبدادی همچون جمهوری اسلامی نخبگان را می كشند. بخش دیگر جهل مردم است كه
منبع نخبه كشی است. بخش سوم نخبه كشی اما توسط خود نخبگان صورت می گیرد؛ نخبگان
سیاسی و فرهنگی جامعه به جای پشتیبانی از یکدیگر با خنثی كردن، تخطئه كردن، تهمت
زدن، ایجاد سوظن و ترور شخصییت، تنگ نظری و رقابت های کور به حذف یکدیگر می
پردازند و عملا اپوزسیون را تضعیف می کنند. بسیاری از این افراد تا زمانی كه در
داخل كشور هستند از آنجایی كه موضوع پیكارهای ما ایرانیان در خارج كشور هستند از
ارج و احترام خاصی هم در نزد افكار عمومی جهانی و هم برای ایرانیان خارج كشور برخوردارند
و دارای اعتبار و نفوذند. اما به محض آن كه جمهوری اسلامی این افراد را به خارج از كشور پرتاب می كند
عملا پیش از همه این خود ایرانیان خارج از كشور هستند كه با فرهنگ نخبه كشی، تحت
عنوان اینكه این فرد مشكوك است، آن دیگری چگونه آمده است و آن سومی از نظر ما
معتبر نیست و ... از طرق گوناگون این افراد را از میدان به در می كنند. حكومت
اسلامی از نخبه كشی به دست خود نخبگان بیشترین
سود را میبرد. بنابراین گاه به جای آن که خود با سر به نیست كردن دگراندیشان هزینه
گزافی بپردازد اجازه می دهد این افراد به خارج بروند تا خود نخبگان ایرانی با ترور
شخصیت، ترور روانی، ترور سیاسی اثرگذاری این افراد را كمرنگ كنند. علاوه بر آن وقتی
این افراد به خارج از كشور میآیند از حیطه اثرگذاری كه در داخل كشور داشتند، دور
می شوند و بالاخره با رانده شدن به تبعید موقعییتی حاشیهای مییابند.
زمانی كه شما بیست سال در تبعید بسر برده اید، فرصت یافته اید برای خود خانه و
كاشانه درست كرده و در جامعه جدید موثر و فعال باشید. حال آن که تبعیدی كه تازه از
ایران رانده شده است در اینجا باید از صفر شروع كند. در ماههای اول اقامت این
افراد شاید ایرانیان خارج كشور آنان به احترام بگذارند و برایشان برنامه گذاری كنند،
اما پس از چند ماه معمولا این افراد موضوعیت ــ فعلیت و اتوریته خود را از دست می
دهند. به این ترتیب دیگر این نخبگان آن نقش موثری را كه در داخل کشور داشتند از
دست داده و كمابیش به فراموشی سپرده میشوند. بنابر این می بینید كه حكومت اسلامی
مكانیزم بسیار پیچیده ای برای به فراموشی سپردن زندانیان به كار میگیرد؛ از حالت
كجدار و مریز برخورد كردن و مرخص كردن آنها به گونه ای مشروط، از تلاش برای به
توبه واداشتن آنها تا تلاش برای بیرون راندن آنها از كشور که به دنبال آن معمولا
با سرنوشت غم انگیزی روبرو میگردند.
در عین حال تلاش برای سر به نیست كردن این افراد آنجا كه توان آن را داشته
باشند روش دیگر حكومت اسلامی است برای درهم شكستن اراده زندانیان سیاسی.
در کنار این مكانیسم ها تلاش برای بیاعتنایی به مبارزات مردم، اپوزیسیون و
دگراندیشان به قصد فرسوده کردن آن ها یکی دیگر از روش ها برای به فراموشی سپردن
نقش زندانیان سیاسی و بی اثر کردن مبارزات است. مردم چه در داخل و چه در خارج از
کشور نمی توانند 365 روز در سال را به پیكار سیاسی بپردازند. بنابر این تلاش برای
بینتیجه ساختن این فعالیتها یكی از شگردهایی است كه جمهوری اسلامی در پیش گرفته
است. به نظر من تلاش برای سراسری كردن كارزارها روش مناسبی برای خنثی كردن این
شگردها است. یعنی اگر كارزارهای سیاسی به
جای آنكه به شكل پراكنده انجام گیرد، هر چند وقت یك بار به شكل كارزارهای سراسری
انجام شود هم اثرگذاری روانی بیشتری دارد و هم افكار بینالمللی را بهتر تحت تاثیر
قرار میدهد و هم اعتماد به نفس بیشتری را در میان اپوزیسیون خارج از كشور ایجاد می
كند و تاثیر مثبت تری هم در داخل خواهد داشت و امكان بهتری برای پیوند با مبارزات داخل را به همراه خواهد داشت.
همانطور كه گفتید احمد باطبی هم در اعتصاب غذاست و كشمكش هایی هم ظرف چند ماه
اخیر در داخل دانشگاهها بوده، در عین حال فضای داخل فضای انسداد است به نظر شما در
این مقطع، جنبش دانشجویی در چه مرحله ای است؟ آیا می توان به عنوان جنبش از آن نام
برد؟
ــ به نظر من یك جنبش اجتماعی را صرفا نباید در مقطع ارزیابی كرد. 18 تیر 7
سال پیش نقطه ی عطف و عروج جنبش دانشجویی بود كه مستقل از دو جناح حكومت برای به
كرسی نشاندن صدای سوم، صدای دمكراسی سكولار در جامعه به خیابان ها ریخت. این جنبش
دانشجویی برغم فراز و نشیب هایی كه داشته است همچنان تاكنون ادامه دارد. اما
ضرورتا در شرایط انسداد سیاسی و سركوب شدید کنونی، این امكان وجود ندارد كه همچون
7 سال پیش هزاران نفر به خیابان ها بریزند. این جنبش گاه در تداوم تشكل ها نظیر
دفتر تحكیم و دیگر تشكیلات دانشجویی خود را نمایان می كند و گاه از طریق پویشها و
تحولات فكری رشد خود را به نمایش می گذارد. اگر به سیر تحول جنبش دانشجویی از 18 تیر به این سو بنگریم میبینیم که توهم
به اصلاح طلبان پایان یافت و این جنبش روند رادیكالیزه شدن را در پیش گرفت. نخست
جنبش دانشجویی از اصلاح طلبی دینی سرخورده شد و فاصله گرفت. سپس در یك دوره بخشهایی
از این جنبش چشم به حمله نظامی آمریكا دوخت. اما اندک اندك راه خودش را پیدا كرد و
دریافت كه این جنبش جز برپایی كارزار دمكراتیك از طریق سازماندهی مقاومت منفی و
نافرمانی مدنی، راهی برای پایان دادن به استبداد دینی پیش رو ندارد. ازاین نظر به
لحاظ پویش فكری هم این جنبش در حال رشد و پالودگی است. در زمینه ابعاد كمی ودامنه
این جنبش، هر سال كه جنبش دانشجویی تلاش کرد 18 تیر را برگزار كند با شدت عمل روبرو
شد و فعالانش پیشاپیش دستگیر شدند. حتی دراین دوره هم طی چند ماه اخیر شاهد بگیروببندها
و بستن بسیاری از تشكل های دانشجویی در سرتاسر كشور بوده ایم. این نشانگر این واقعیت
است كه همچنان حكومت اسلامی از جنبش دانشجویی و ظرفیت بالقوه آن می هراسد. هرچند
که دامنه این جنبش از 7 سال پیش به مراتب کمتر است. اینكه یك جنبشی در هر لحظه از حیات
خود به نیروی بالفعل گسترده ای تبدیل نشود، موضوعیت آن را نفی نمی كند بلكه نشانگر
افت و خیز آن جنبش است. امروزه جنبش دانشجویی بی تردید نسبت به هفت سال پیش به مراتب
از دامنه ی كمتری برخورداراست. پرسش اینجاست آیا از عمق كمتری هم برخوردار شده
است؟ من فكر می كنم جنبش دانشجویی امروزه
با تجربه اندوزی از گذشته و با جهت گیریهای فكری خود و با تصفیه فكری با جناح های
مختلف حكومت ازعمق بیشتری برخوردار شده است و به بلوغ سیاسی رسیده است. درعین حال به
دلیل شرایط استبداد سیاسی خشن امروزجامعه ما، توان قدرت نمایی نظیر 8 سال پیش را ندارد. اما یقین دارم كه در آینده
ایران، ما شاهد عروج مجدد تحركات نیرومند از جانب جنبش دانشجویی خواهیم بود.
یكی از گروههای جنبش دانشجویی، جبهه متحد دانشجویی بود كه اكبر محمدی هم به آن
تعلق داشت. این جبهه در طول دوران اصلاحات از سوی اصلاح طلبان مورد حمایت نبود و
حتی به آنها حمله هم می شد و در زمانی كه زندانیان این گروه زندان بودند، اصلاح
طلبان از حقوق انسانی این افراد حمایت نكردند. بسیاری از اصلاح طلبان دیروز كه
اكنون دیگر در قدرت حضور ندارند در حادثه مرگ محمدی گریستند. شما این پدیده را
چگونه ارزیابی می كنید؟
ــ یكی از بزرگترین خطاهایی كه اصلاح
طلبان دینی كردند و چوبش را هم خوردند حمایت نكردن از هیچ یک از زندانیان سیاسی و یا
دانشجوی زندانی شده غیرخودی بود. اگر هم در جایی اصلاح طلبان دینی واكنشی نشان
دادند، عمدتا واكنش شان نسبت به آن دسته از زندانیان نظیر روشنفكران دینی بود كه
به اصطلاح خودی تلقی میشدند. طنز تاریخ آنجاست كه این بی مهری اصلاح طلبان دینی به
دیگران یقه خودشان را نیز گرفت. یعنی زمانی كه نمایندگان آنها دستگیر شدند دیگر
بخشهای جامعه هم از آنها حمایت نكردند. به خاطر آورید زمانی كه تعدادی از نمایندگان
مجلس ششم دستگیر شدند و به زندان رفتند شاهد هیچ كارزار جدی نظیر آن چه كه برای
زرافشان، دانشجویان زندانی، گنجی و دیگران برپا شد، نبودیم. برخی از این دوستان در
گفتگو های خود از اپوزیسبون خارج ازکشور گله مند بودند كه چطور از این افراد حمایت
نمی شود. پاسخ من این است که تقسیم خودی و غیرخودی در دفاع از حقوق بشر نه تنها
اشتباه است بلکه بلاخره دامن خود باورمندان به آن را خواهد گرفت. اگر اصلاح طلبان
با تقسیم خودی و غیرخودی تنها به حمابت اززندانیانی پرداختند كه با آنان هم
عقیده بودند و نسبت به دیگران بی اعتنا یی
کردند و از آن بدتر دگر اندیشان غبر خودی را تخطئه کردند، واكنش مستقیم این امر در
میان مخالفان منجر به سکوت آنان درهنگام دستگیری اصلاح طلبان شد. به گمان من اصلاح
طلبان دینی در این زمینه در کمترین حالت عذرخواهی بزرگی به ملت ایران بدهکارند. این
تجربه باعث شد که اصلاح طلبان دینی به خاطر مصالح خودشان هم كه شده از آن جا كه هر
آن ممكن است خود قربانی جناح محافظه كار شوند كم كم در مورد زندانیان غیر خودی هم
واكنش نشان دهند. از این رو است که در
این اواخر و درمورد مرگ اكبر محمدی واكنش هایی نشان دهند. وانگهی اگر قرار باشد كه
اصلاح طلبان دینی در مواردی چون مرگ اكبر محمدی که چنین واکنش جامعه سیاسی را
برانگیخت سكوت بكنند در مورد چه چیزی اساسا می خواهند اظهارنظر بكنند!
اما ما به عنوان نیروهای اپوزیسیون
دمكرات و سكولار جامعه باید نشان بدهیم كه در دفاع از زندانیان سیاسی، خودی و غیرخودی
نمیكنیم. از حق زندانی سیاسی چه مشروطه خواه، چه چپ، اصلاح طلب دینی، كمونیست،
جمهوریخواه، مذهبی و یا غیرمذهبی باید دفاع کرد. اساسا نفس به زندان انداختن یك
انسان به دلیل عقیده متفاوت ناقض آزادی و حرمت بشری است و باید با شدت پاسخ بگیرد.
تا آنجایی كه به به ما به عنوان نیروهای اپوزیسیون دمكرات این جامعه بر میگردد با چنین
رفتاری باید شرایطی را فراهم كنیم كه
دفاع كل جامعه ایرانی از زندانیان سیاسی هر چه گسترده تر انجام شود. این كار زمانی
میسر خواهد بود كه همه متقاعد شوند كه در دفاع از زندانیان سیاسی، عقیده فرد زندانی
مهم نیست، بلکه نفس زندانی بودن به خاطر
عقیده متفاوت اوست كه مهم می باشد. پیكار
سیاسی برای آزادی زندانیان سیاسی اگر به این ترتیب صورت گیرد، پیكاری فراگیر خواهد
شد و این جنبه فراگیر بیش از پیش اصلاح طلبان دینی را هم تحت فشار قرار خواهد داد.
همانطور كه گفتم آنها تحت فشار چنین جنبشی است كه امروزه ناگزیر شده اند از مسئله
اكبر محمدی هم سخن بگویند. با این همه ما باید از هر واکنشی در دفاع از زندانیان سیاسی
استقبال كنیم. هر اصلاح طلب دینی هم كه
نسبت به وجود یك زندانی سیاسی اعتراض كند ما آن را مثبت میدانیم، برغم تمام
اختلافات فكری كه اصولا با پروژه اصلاح طلبان دینی و نگاهشان به این مسائل داریم.
در سوئد در سوگ مرگ محمدی كارزاری برگزار شد. بفرمایید كه این كارزار از چه قرار
بوده است و ظاهرا نمایندگان احزاب سوئدی هم برخی حضور داشتند.
ــ دعوت كننده اولیه این كارزار جنبش همبستگی با دانشجویان و زندانیان سیاسی
بود. سپس گروههای دیگرخواستارمشاركت در این امر شدند. برغم آن كه ما خود مسئولیت
قانونی تجمع را به عهده داشتیم و دعوت كننده اولیه ماجرا بودیم، اما برای تضمین
خصلت فراگروهی آن، گردهمایی را به عنوان تجمع ایرانیان در شهر استكهلم خواندیم. ما
توانستیم از طریق رادیوهای گوناگون با ایرانیان مقیم شهر فعالانه ارتباط برقرار كنیم
و با درگیر كردن تمام فعالان حقوق بشر و خانواده های زندانیان سیاسی در ایران و بویژه
خانواده اكبر محمدی فضایی فراگروهی ایجاد كنیم. ما عنوان کردیم که تظاهرات نباید
مورد بهره برداری سیاسی این یا آن گروه قرار داد و این مجموعه تلاش ها و نگاه
فراگروهی منجر به آن شد كه بیش از هزار نفر در طی کمتر از5 روز تبلیغ، در میدان
مركزی شهر جمع شوند. آقای منوچهر محمدی برادر اكبر محمدی هم پیام مستقیمی برای
تظاهرات استكهلم قرائت كردند كه در تظاهرات پخش شد و نمایندگان احزاب لیبرال و سوسیال
دمكرات سوئد و از جمله خود من هم سخنرانی کردیم. جملگی سخنرانان حكومت اسلامی را
مسئول مستقیم این مرگ دانستند و جملگی خواستار ارسال هیئتی برای رسیدگی به وضعیت
زندانیان سیاسی شدند. علاوه بر آن من در بحث خود تاكید خاصی بر این نكته داشتم كه
زندان عریان ترین میدان رویارویی دو خصم در برابر یكدیگر است. نظام استبدادی كه
كمترین مشروعیت را دارد واز خشن ترین روش برای كنترل و به زانو درآوردن دگراندیشان
استفاده می كند. سوی دیگر این نبرد زندانی سیاسی در درون زندان است که از كمترین
قدرت در مقابله با استبداد دینی برخوردار است. زندانی سیاسی برغم آنكه از كمترین
قدرت برخوردار است به یمن پایداری اش بر سر آرمانهایش میتواند از حكومت سلب مشروعیت
كند. اگر این زندانیان به فراموشی سپرده شوند قدرت آنها در پایداری در برابر
استبداد كمتر خواهد شد. و برعكس ایرانیان داخل و خارج باید نشان دهند كه زندانیان
سیاسی تنها نیستند و گرچه در چنگال حكومت گرفتار آمده اند، اما با آنها نمی توان به
عنوان اسیر جنگی رفتار كرد بلکه آنها به عنوان پیشقراولان آزادی در واقع از گسترده
ترین حمایتهای ایرانیان آزادیخواه برخوردارند. امری که قدرت آنها را در رویارویی با استبداد افزایش خواهد داد.
من توضیح دادم كه این كارزارها چه تاثیری در ایجاد اعتماد به نفس زندانیان سیاسی
دارد و چگونه زندانیان سیاسی كه با این اعتماد به نفس مقاومت می كنند حتی در میان
دشمنان خود حرمت بر می انگیزند. تا آنجایی كه به اكبر محمدی برمی گشت برغم اینكه ایشان
سابقه فعالیت سیاسی بسیار طولانی نظیر برخی دیگر از زندانیان سیاسی را نداشته اند،
اما شجاعتشان و پایداریشان، ایشان را به یكی
از نمادهای مقاومت تبدیل كرد. حرف من این بود كه حمایت هر چه گسترده تر ایرانیان
از زندانیان سیاسی آن هم نه صرفا در یك تظاهرات بلكه با تبدیل آن به یك پروژه سیاسی
به روندی یاری می رساند كه كارزار آزادی زندانیان سیاسی به یکی از حلقه های محوری
برای برچیدن بساط استبداد دینی در كشورمان بدل شود. تاكید داشتم روزی كه در
زندانها را بار دیگر بتوانیم باز كنیم آن روز، روز سر دادن سرود آزادی و پایان
استبداد دینی در ایران است. به هر حال بازتاب خوب این تظاهرات در بسیاری از رسانه
ها بویژه فارسی زبان و شركت جمعیتی این چنین گسترده در آن، از نقاط قوت این حركت
بود.
از وقتی كه به ما دادید متشکرم.
ــ من هم از شما تشكر می كنم. امیدوارم همانطور كه پیشتر اشاره كردم، به تدریج
این مبارزات پراكنده جامعه ایرانی خارج كشور در آینده در حوزه های دیگر به كارزاری
سازمان یافته و سراسری تبدیل شود كه نقشی بس موثرتر در پیكار برای دمكراسی و آزادی
زندانیان سیاسی در ایران خواهد داشت.
(این گفت
وگو در شماره 1086 شهروند به چاب رسید که اکنون متن ویرایش شده و تکمیلی آن از نظرتان میگذرد.)