چپ فلسفی و حمایت از دولت قانونی!
فیلسوف –
میان جامعه شناسی و تئوری انتقادی.
از : آذر سلطانی
Asar@noavar.com
Juergen Habermas 1929 - یورگن هابرماس
هابرماس ، فیلسوف پسا مدرن آلمانی ،
پیرامون تظاهرات اعتراضی دانشجویان كشورش در سال 1968؛ در رابطه با تجربه های زمان
فاشیسم ، گفته بود كه روشنفكر چپ باید از دولت قانونی خود حمایت كند و نه از
دانشجویان دگم گرای چپ شبه فاشیست !.
تاكنون حوادث زیادی در اطراف كار و
زندگی هابرماس افتاده است، از جمله اینكه : او 15 ساله بود كه همچون گونتر گراس،
عضو سازمان جوانان هیتلری شد، ولی بعد از پایان جنگ، هوادار دمكراسی های غربی گردید. و بعدا سالها در دانشگاههای آمریكا
تدریس نمود و از فلسفه “عملگرایی“ و سودخواهی آنان انتقاد كرد. سوم اینكه ، او
تاكنون چندین دكترای افتخاری از دانشگاههای اسرائیل دریافت كرده و حداقل تاكنون یكبار
به ایران دعوت شده تا پیرامون نیاز به اخلاق دینی برای عملی نمودن مكتب هومانیسم و
دمكراسی ، سخنرانی كند. او همچنین در بحث “تاریخگرایی“ سال 1986، به حمایت از موضع
آدرنو، فاشیسم را نتیجه و محصول تهدید آنزمان كمونیسم روس ، ندانست . و اخیرا در
رابطه با استفاده از فن و تكنیك ژن آزمایشگاهی، برای خلق و ساختن “انسان برتر و یا
ابرمرد“ نیچه ای یا فاشیستی، به فیلسوف دیگر آلمانی ، پیتر اسلویتكه ، هشدار داده
است. و سرانجام او از آغاز دهه هشتاد قرن گذشته ، نقش “فلسفه زبان“ را در تحولات سیاسی،
ارتباطی، و اجتماعی ، مهم میداند.
هابرماس چه میگوید ؟ ، او نوع “دانشگاهی“ انتقاد از سرمایه داری
گلوبال و جهانی است . گرچه دانشجویان آلمانی همزبان او بارها شكایت نموده اند كه
درك حرف ها و آثارش بدلیل زبان خاص علمی وی بسیار مشكل است ، چند نكته پیرامون
فلسفه یا “ تئوری انتقادی “ او میتوان در اینجا آورد ، مثلا او خانه عقل را در
سرزمین زبان میداند. و میگوید كه زمان فلسفه متافیزیك سپری شده است و فلسفه دیگر
صاحب حقایق متافیزیكی نمیتواند باشد. و برای “گفتمان فلسفی“ دوران مدرن، نیاز به یك
تفكر بعد از متافیزیك است. و هرشناختی وسیله ای است برای تنازع بقا یا برای بقا
خود، چون هر شناختی زیر تاثیر علایق و منافعی است كه آنرا دستكاری و هدایت میكند.
هابرماس اعتراف می نماید كه نمی خواهد تولید كننده “جهانبینی“ باشد ، بلكه چند حقیقت
كوچك را معرفی كند.درنظر او فلسفه باید یك نقش شارح و مفسر در اجتماع و جهان داشته
باشد .و فلسفه و تئوری اجتماعی مانند نورافكن قوی ، موظف به روشن كردن ایده آلهای
مدرنیته هستند. به عقیده او تحولات و تغییرات دمكراتیك اجتماعی، در عصر ما ، بدون
انقلاب هم ممكن است و پروژه مدرنیته قرنهاست كه با عصر روشنگری، شروع شده است. و
در واقعیات اجتماعی ، همیشه استعداد و توان عدالتخواهی وجود دارد. و زبان بر اثر
كوشش برای تفاهم عملی در جهان زندگی، رشد میكند . جهان زندگی ما وابسته به نرمهای
درون زبان است كه گاهی ناخودآگاه عمل میكنند. درنظراوفقط در علوم انتقادی مانند :
جامعه شناسی ، سیاست ، روانشناسی ، و فلسفه ، شناخت و علایق خصوصی، میتوانند با هم
وحدت كرده و موجب آزادی شوند. هابرماس با اشاره به كانت میگوید كه روشنگری در عمل
، باید مقدمه “جستجوی حقیقت“ شود. نخستین كتابهای مورد علاقه او گویا غیر از ادبیات
روس و كتابهای ماركسیستی ، كتاب (مقدمه ای بر متافیزیك )، نوشته هایدگر بوده باشد.
او مینویسد كه بعد از جنگ جهانی دوم، متوجه شد كه در یك “نظام سیاسی جنایتكار“ میزیسته
است. و از خود پرسید چرا ایده های روشنگری – هومانیستی ، نتوانستند از سوء استفاده از تودهها در قرن بیست ،
برای زیرپاگذاشتن آزادی و عدالت در فاشیسم و استالینیسم جلوگیری كنند . و بجای
انقلاب ، جنبشهای توده ای كور، زیر نفوذ هیتلر و استالین قرار گرفتند. و اكنون شبه
سیستم هایی مانند : قدرت ، پول ، اقتصاد، بوروكراتی، و فرهنگ مبتذل و پوچگرا، در
سرمایه داری گلوبال ، به استعمار و استثمار “جهان زندگی“ یعنی : زندگی خصوصی، نظر
عمومی ، و جامعه ، پرداختند و هر روز بیشتر حوزههای زندگی ، زیر نفوذ : اداری ،
حقوقی ، وعقلی ، دولت قرار میگیرند.
و دیگران در باره هابرماس مینویسند
كه موضوع اصلی آثارش، اخلاق مدرنیته است و او باعث خروج مكتب فرانكفورت از بن بست
منفی بدبینی شد و كوشش میكند پایه و اصول تئوری جامعه مدرن را شرح دهد. بحث
هابرماس با لوهمن ، در جامعه شناسی ، نشان داد كه در گفتمان های علمی متمدن غربی ،
گرجه وحدتی پیش نیاید ولی از تركیب آنان ، پیشرفت تئوری ، میسر خواهد شد .
یورگن هابرماس در سال 1929 در آلمان
بدنیا آمد . او از محدود نظریه پردازان مكتب انتقادی فرانكفورت است كه یهودی نبود.
پدرش مدیر اطاق بازرگانی و صنایع شهرشان بود، شاید به این دلیل توانست چند سالی هم
در دانشگاههای كشور سوئیس تحصیل نماید. و پدر بزرگش یكی از روحانیان مسیحی زمان
خود بود. هابرماس در دانشگاههای مختلف ، فلسفه ، تاریخ ، روانشناسی ، اقتصلد ، و
ادبیات آلمانی ، خوانده است و موضوع پایاننامه دكترایش پیرامون ، “فلسفه تاریخ “
شلینگ بود. او تاكنون چند دكترای افتخاری از شهرها و دانشگاههای : نیویورك ، اورشلیم
، بوئنس آیرس ، هامبورگ ، آتن، تل آویو ، پاریس ، هاروارد ، كامبریج ، و هلند و جایزههای
: هگل ، فروید ، و آدرنو ، را دریافت كرده است .
از جمله آثار او : شناخت و منافع ، تئوری رابطه اجتماعی ، تحقیقاتی
پیرامون فلسفه اجتماعی ، تكنیك و علم بعنوان ایدئولوژی ، اعتراضات دانشجویی و رفرم
دانشگاهی ، منطق علوم اجتماعی ، تئوری جامعه ، بازسازی ماتریالیسم تاریخی ، تحولات
ساختاری جامعه و نظر عمومی ، دیالكتیك عقل گرایی ، هستند.