فیلسوفانی كه پیامبر شدند!
آتوسا سلطان زاده
كنفوسیوس . (پیش از میلاد Konfuzius(
551 – 479
كنفوسیوس ، نخستین فیلسوف چین ،
درسال 551 پیش ازمیلاد بدنیا آمد. او پایه گذار تفكر فلسفی سیستماتیك چین و
آموزگار درسهای اخلاقی و مذهبی مرام كنفوسیوس گرایی است.
اروپائیان نخستین بار از طریق كانت
به اهمیت كنفوسیوس درتاریخ سیر اندیشه شرق پی بردند ، چون كانت اورا با سقراط
مقایسه نموده و یكی از مهمترین اخلاقگرایان تاریخ نامیده بود . همچون ارسطو كه
تفكر غرب را تحت تاثیر، قرارداد ، كنفوسیوس فرهنگ یك چهارم جمعیت جهان ،یعنی جامعه
چین را زیر تاثیر خود قرار داده است . او را میتوان نابغه نظرات انساندوستی نامید،
فلسفه او بدون استثنا پیرامون روابط میان انسانها و كوشش برای احساس رضایت و رفاه
بین آنان است. كنفوسیوس رادركنار بودا و لائوتسه ، مهمترین فیلسوف شرق مینامند،
گرچه افكارش با آن دو فرق دارد ؛ همانطور كه نظرات ارسطو با سقراط و دیوگنس شباهت
كامل ندارد . او مانند بودا و مسیح و سقراط ، اثری كتبی ازخود بجای نگذاشت و مانند افلاتون ، عبادت را، ازجمله صفات رشوه
خواری خدایان دانست و میگفت كه اگر ما زندگی را نشناسیم ، چگونه میخواهیم پیرامون
زندگی بعد از مرگ ،سخن پراكنی نمائیم . گرچه اهمیت كنفوسیوس درفرهنگ چین را به
عظمت دیوار چین درتاریخ آن كشور میدانند، ولی سیستم فكری قوی و غالب او باعث شد كه
نظرات جدید و غیرچینی نتوانند وارد فرهنگ آن كشور شوند. دلیل فلسفه او درزمینه
سیاست و اخلاق را میتوان درمقایسه با فردگرایی غربی، نوع جمعگرایی آسیایی نامید ،
البته بدون اینكه او خطری برای ساختارهای جامعه قدیم چین ایجاد كرده باشد. او
میگفت كه عمل انسان وابسته به خواست و اراده او است – و خواست و اراده انسان وابسته به درجه شناخت اش میباشد، و نظم
اجتمایی را نباید از طریق قدرت و قانون ، بلكه با كمك درسهای اخلاقی برقرار نمود ،
چون مردم را نمیتوان باكمك زور به رعایت قوانین وادار نمود. ازجمله متفكرین غرب كه
خودرا با نظرات كنفوسیوس و فلسفه شرق آشنا نمودند: ولتر ، دیدرو ، وولف ، و گوته ،
هستند. گرچه در قرن 13 میلادی پای بازرگانان اروپایی به بازار تجارت چین باز شد ،
ولی نخستین بار لایبنیتس بود كه در قرن 17 موجب احترام به اندیشه های كنفوسیوسی گردید.
درتمام شاخه های فلسفه چین ، كوشش
برای سازش و هماهنگی انسان با طبیعت و جهان وجود دارد ؛ به این دلیل تعصب و
بنیادگرایی كمتری نسبت به سایر ادیان در
آنان ، ریشه دوانده است . فلسفه چین ، بیشتر از فلسفه هند، تمایل به نزدیكی به
:زندگی ، انسان ، جامعه ، و دولت ، دارد و به جای توجه به مسائل گذشته و آینده ،
به زمان حال ، میپردازد، درحالیكه ازجمله مهم ترین پرسشهای فلسفه هند، پرسش : از
كجا آمده ایم و به كجا میرویم ، است . سه شاخه مهم فلسفه چین یعنی : كنفوسیوس
گرایی ، تائوئیسم ، و موهیسم ، را میتوان فلسفه مفید زندگی نامید كه میخواهند با كمبودهای جامعه مبارزه كرده و در
راه رفاه و رضایت انسان كوشش نمایند. كنفوسیوس گرایی از دوران باستان تا 200 سال
پیش از میلاد در حال شكل گیری بود و گاهی بودیسم هند به رقابت با آن پرداخت ولی سرانجام
كنفوسیونیسم جدید در چین پیروز شد. كنفوسیوس درتمام عمر به موضوعات سیاسی و
اجتمایی نیز علاقمند بود ، گرچه هدفش رسیدن به اوج قله اخلاق است . او میگفت همان
وظایفی را كه شهروندان دارند، دولت نیز باید داشته باشد و خواهان انتقال ارزشهای
خانوادگی به درون رابطه دولت و مردم شد. كنفوسیونیسم گرچه دارای ایدههای ترقیخواه
بود ولی بدلیل تكیه بر قشر برگزیده و عالمان ، سرانجام درخدمت برده نمودن فئودالی
خلق قرار گرفت و در پایان عناصر ارتجاعی بخود جذب نموده و دینی دولتی شد. تاكید
آنان در قرن دوم پیش از میلاد، روی یك دولت مقتدر مركزی، مورد سوء استفاده حاكمان
بعدی قرار گرفت. كنفوسیوس گرایی در تطابق با نظام فئودالی ، خواهان اطاعت: پسران
از پدران ، جوانان از پیران ، و زنان از مردان شد ، و با طرح شعارهای : صبر ، قناعت ، وفا ، رضایت ، از خود گذشتگی ،
شهامت ، و مقاومت، باعث شد كه زنان دارای وظایف و مسئولیت های گوناگون شوند ، ولی
حقوقی بدست نیاورند.
دین و فلسفه كنفوسیوس از 200 سال پیش از میلاد تا سال 1911
فلسفه حاكم و دولتی امپراتوری چین بود و تعیین كننده قوانین اجتماعی و نظم درونی
جامعه گردید. با انقلاب سال 1911 كنفوسیوس گرایی اهمیت پیشین خودرا از دست داد و
جایی به عقاید كمونیستی داد.
سه قرن بعد از مرگ كنفوسیوس ، یكی از
سلسله های حاك چینی ، دین كنفوسیونیسم را دین دولت اعلان نمود و احترامی خداگونه
برای آن قائل شد. امروزه گفته میشود كه آسیبی عظیم تر وجود ندارد ، اگر یك جهانبینی
یا دین، دولتی شود و از آن بعنوان ایدئولوژی دولتی سوء استفاده گردد. و 1000 سال
بعد از مرگ كنفوسیوس ، قیصر آنزمان چین دستور داد تا در هر شهری برایش معبدی
بسازند . كنفوسیوس خود درزمان حیات چنان
به ضرورت نظم و آرامش و امنیت اجتماعی تاكید كرد كه وقتی وزیر دادگستری امپراتوری
چین شد ، رقم بیشماری از خلافكاران از كشور فرار نمودند.
با اینوجود او میگفت كه به حاكمان
غیرقانونی ، خدمت نمودن ، خیانت به اصول اخلاقی است . اواز هوادارانش خواست كه به
سنت و آداب قدیمی احترام بگذارند، ولی مدام آنان را آزمایش كنند كه مناسب شرایط
حال هستند یا خیر . طبق نصیحت كنفوسیوس، چیزی كه برای خود نخواهی ، برای همسایه ات
نیز آرزو نكن !. كانت بعدها این دستوررا یكی از اصول فلسفه روشنگری خود نمود.
كنفوسیوس در مخالفت با لائوتسه میپرسد ؛ اگر بدی را با خوبی جبران كنید ، پس خوبی
را با چه جبران خواهید نمود ؟ . دو اصل مهم فلسفه كنفوسیونیسم : ین و یان هستند .
ین ، سنبل : مؤنث بودن ، غیرفعال بودن ، غیرشفاف بودن، و لطافت ، است . و یان ،
نشان : مذكر بودن ، روشنی ، و فعال بودن ، است . این دو مقوله ، نقش مهمی درتمام
تغییر و تحولات جهانبینی كنفوسیوس گرایی دارند. او در تربیت انسان ، نقش مهمی به
ادبیات و موسیقی میداد و موسیقی را نشانه واقعی نظم و هماهنگی روحی میدانست . در
نظریات ادب و تربیت كنفوسیوس ، حدود 300 قانون ! و حدود 3000 ماده و تذكره گوناگون
قید گردیده است . امروزه غالب ایدههای كنفوسیوس را میتوان درسهای اتوپیستی و غیر
عملی نامید.
كنفوسیوس ، فلسفه اخلاق غول پیكر خودرا با یك سیستم سد دفاعی
مقایسه كرد و میگفت كسیكه آنرا خراب كند ، دچار سیل و توفان خواهد شد ، ولی
سرانجام جهانبینی وی با شكست روبرو شد، چون با تحولات تاریخی، همراهی نداشت . او
مانند افلاتون خواهان صراحت و روشنی مفاهیم و كلمات بود و همچون سقراط و لائوتسه ،
كوشش برای هماهنگی حرف و عمل در زندگی را مهم شمرد. امروزه گفته میشود كه چینی ها
نظام : دیوانی، فرهنگی، و دولتی ، خودرا قرنها مدیون نظرات او بودند. در چین،
كنفوسیوس را چهره مورد علاقه كاركنان دولتی – و لائوتسه را شخصی مورد تمایل شاعران و هنرمندان دانستند . در نظر
كنفوسیوس ، تجربه خاص هستی ، بی نظمی جهان نیست ، بلكه غیر انسانی بودن آنست.
فلسفه چین نیز مانند فلسفه یونان و فلسفه اسلام ، دارای سفسطه گران كبیری ! بود.
كنفوسیوس مبارزه سختی را با آنان به پیش برد. او میگفت ،نه مجموعه دانستنیها مهم ،
بلكه رابطه آنان با همدیگر باید برای انسان مهم باشد . آثار كنفوسیوس در 4 كتاب
بصورت “ سخنان برگزیده “ گردآوری شده اند . او به روشنفكران زمان خود میگفت كه
بجای طرح نظرات صوری متافیزیكی ،پیرامون علل وجود جهان و اوضاع بعد از مرگ ، به
زندگی روزمره مردم فلك زده بیشتر توجه داشته باسند.