"دنیای دیوانگان"
محمد سطوت
m_satvat@hotmail.com
حدود شصت
سال قبل در حوالی باغشاه تهران باغ نسبتا" وسیعی بود كه از آن برای نگهداری بیماران
روانی و مجنونین استفاده میكردند. بالای سر در بزرگ باغ تابلوئی بچشم میخورد كه روی
آن نوشته بودند "دارالمجانین" ولی از
آنجائیكه این كلمه راحت بزبانها نمیگشت لذا اهالی محل بآنجا "تیمارستان" و یا "دیوانه
خانه" هم میگفتند.
چون درهمان
محل زندگی میکردم هر ازگاه كه گذارم از مقابل دیوانه خانه مزبور میافتاد خواسته
ناخواسته نگاهی به دیوارهای بلند و دو لنگه درب بزرگ آن - كه گهگاه برای عبور كامیونی باز میشد - میكردم و گاهی نیز با تبعیت از حس كنجكاوی خود پیش
رفته از شكاف درب، محوطه داخل آنرا از زیر نظر میگذراندم تا بدانم انسانهائی كه در
آن محل زندگی میكنند چه فرقی با آدمهای خارج از چهار دیواری مزبور و مردمان عادی
دارند.
البته این
تنها من نبودم كه كنجكاو دیدن دیوانه ها از شكاف درب باغ بودم، بارها مشاهده میكردم
كه دیگر بچه های محل و حتی مردان و زنان میانه سال و مسن نیز به شكاف درب چسبیده و
كنجكاوانه داخل آنرا زیر نظر گرفته اند. هرازگاه نیز میدیدم كه عده ای بازدید
كننده - باحتمال زیاد از سازمانهای خیریه
و یا مقامات دولتی - از درب كوچكی كه در بدنه یكی از دو درب بزرگ تیمارستان وجود
داشت عبور كرده بداخل آن میروند.
در آنزمان
با شایعاتی كه در مورد دیوانه ها و حركات آنها شنیده بودم و داستانهائیكه بچه های
محل به درست و یا نادرست از حركات و رفتار آنها نقل میكردند تصورم این بود كه
افراد داخل دیوانه خانه باید موجوداتی خطرناك با رفتاری غیرعادی و "دیوانه وار" باشند كه این چنین آنها را در یك
محیط بسته با دیوارهای بلند نگهداری میكنند.
روزهای اول
با مشاهده رفت و آمد آنها و حركاتشان از شكاف درب چیز مهمی دستگیرم نمیشد و آنرا غیرعادی
و خارج از قواعد بازی انسانها نمیدیدم ولی برای چند روز كه فرصتی پیش آمد تا با یكی
از همسایگان برای انجام كاری بداخل تیمارستان برویم متوجه بعضی از اعمال غیر عادی
و "دیوانه وار" آنها شدم.
همسایه ما پیرمردی
بود كه در نزدیكی تیمارستان كارگاه نجاری داشت. گویا از او خواسته بودند برای تعمیر و مرمت درب بعضی از اطاقهائیكه
توسط دیوانه ها شکسته شده بود به آنجا برود. نظر باینكه آن سال در تعطیلات تابستانی
مدارس برای فرا گرفتن فن نجاری نزد او رفته بودم لذا مرا نیز بعنوان كمك با خود
بداخل تیمارستان برد.
او كه پیرمردی
دنیا دیده و سرد و گرم چشیده بود ضمن صحبتهای خود راجع به دیوانه خانه مزبور و دیوانه
های آن چیزهائی برایم تعریف كرده بود ولی با اینهمه قبل از رفتن بداخل تیمارستان
بمن هشدار داد تا هنگامیكه در آنجا كار میكنیم از كنارش دور نشده و بدیوانه ها نیز
نزدیك نگردم. او معتقد بود كه: "دیوانه ها از آدمهای
عاقل خوششان نمیآید و آنها را مخل آسایش خود میدانند".
در مدت چند
روزی كه برای مرمت دربها در آنجا بودیم فرصتی دست داد تا از نزدیك رفتار و اعمال دیوانه
ها و بیماران روانی را زیر نظر بگیرم و سؤالاتی چند درباره اینكه چه نوع بیمارانی
در آنجا هستند و تا چه زمان بایستی در آن محل بمانند از دكتر بیمارستان و یا ازمأمورین
محافظ آنها بنمایم.
درآنجا بیمارانی
بودند كه در تمام مدت روز - و شاید هم
شبها - ساكت وخاموش در گوشه ای نشسته و به
نقطه نا معلومی در مقابل خود خیره نگاه میكردند. عده ای دیگر از صبح تا غروب آفتاب
در كنار دیوار حیاط درحالیكه دستها را بكمر زده و سر خودرا پائین گرفته بودند با
سرعت سرتاسر آنرا می پیمودند و بطوریكه مأمورین محافظ آنها اظهار میداشتند این راهپیمائی
گاهی در زمستانهای سرد با وجود ریزش برف و باران نیز متوقف نمیشد، گاهی مأمورین
برای حفظ سلامتی آنها درب اطاق را برویشان میبستند تا نتوانند بیرون بیایند كه
البته باز هم راهپیمائی در داخل اطاق و كنار دیوارهای آن انجام میگرفت.
بعضی از دیوانه
ها احساس خود بزرگ بینی داشتند و خودرا در موقعیت یك وزیر و یا حاكم وقت و یا یك ژنرال
بلند پایه ارتش میدیدند و در اطاق خود به دیوانه های دیگر دستوراتی برای انجام
كارهای جاری میدادند كه بمرور زمان دیوانه های هم اطاقی آنها نیز باین دستورات
عادت كرده و چون سربازان پاهای خودرا بهم کوفته ضمن گفتن "بله قربان" برای
انجام دستور میرفتند و تنی چند از آنها نیز با تعظیم و گفتن جمله "اطاعت میشود قربان" تظاهر بانجام دستور میکردند.
كسانی هم
بودند كه ظاهر آرامی داشتند ولی همینكه فردی غریبه و یا بازدید كننده ای را در
اطاق خود و یا محوطه حیاط گیر میآوردند مثل كنه باو میچسبیدند و از او طلب پول و یا
مواد غذائی و پوشاك میكردند و چون از دریافت آن نا امید میشدند - چون بازدید كنندگان اجازه نداشتند پول و یا
مواد غذائی بآنها بدهند - به بازدید
كننده میگفتند: "خوب....مهم نیست، ولی یادت باشه دفعه دیگه كه اومدی برامون بیاری،
خوب، یادت كه نمیره" ولی بعضی از آنها بازدید كننده را با كلماتی مثل
"خسیس" و یا "فكلی گشنه گدا" و كلمات ركیك دیگری بدرقه میكردند
كه دراینموقع مأمورین مداخله كرده آنها را از بازدید كنندگان دور مینمودند.
گاهی نیز حركات
بعضی از دیوانه ها وگفتگوی آنها با یكدیگر خالی از تفریح نبود مثلا" یكی از دیوانه
ها هر روز با تظاهر باینكه مشغول توزیع غذا بین سایرین میباشد قابلمه ای خیالی را زیر
بغل میگرفت ونزد سایر دیوانه ها میرفت و از آنها میخواست پیاله هایشان را جلو بیاورند
تا او برایشان غذا بریزد، آنها هم بشقابهای خیالی خودرا سر دست نگاه میداشتند تا
غذا دریافت كنند. دیوانه توزیع كننده غذا هم ملاقه خیالی خودرا پر کرده در بشقاب یك
یك آنها میریخت و ضمن ریختن غذا بیكی میگفت: "مواظب باش، غذا خیلی داغ است،
با احتیاط بخور تا دهانت نسوزد" و به دیگری سفارش میكرد: "زیاد پر خوری
نكن، برایت خوب نیست" و به یكی دیگر كه پیرمردی فرتوت و ضعیف بود اندرز میداد:
"همه اش را خودت تنها نخوری، باید به بچه هات هم بدی" و پیرمرد جواب میداد:
"دیشب خدا یك بچه دیگه بهم داده، یك قاشق بیشتر بریز تا اونم بخوره" و این
گفتگو هر روز بین آن دیوانه ها بدون كلمه ای بیش یا كم تكرار میشد.
یكی از دیوانه
ها درتمام مدت روز چه در اطاق خود و چه در صحن حیاط مدام پا بر زمین میكوبید و به
باور خود سوسك و یا حشره ای را میكشت و گاهی نیز آنها را با سماجت تمام بزیر پا له
میكرد و پس از كشتن یكی بلافاصله بدنبال دیگری میرفت.
با اینكه از
بازدید كنندگان خواسته شده بود از دادن سیگار به دیوانه ها خودداری كنند ولی دریكی
از روزها كه عده ای بازدید كننده برای دیدن بیماران آمده بودند یكی ازدیوانه ها
دور از چشم مأمورین نزد یكی از بازدید كننده ها رفت و آهسته درخواست یك سیگار كرد.
بازدید كننده با احساسی از ترحم و دلسوزی پاكت سیگار خودرا بیرون آورد و یك نخ سیگار
به دیوانه مزبور داد. او پس از دریافت آن خواهش كرد تا یكی دیگر برای دوستش بگیرد
بازدید كننده سیگار دیگری باو داد. دیوانه دوباره خواهش كرد تا سیگار دیگری برای یکی
دیگراز دوستانش بگیرد. بازدید كننده كه دیوانه را مصر برای دریافت سیگار دید پاكت
سیگار را باو داد و گفت ببر و بهریك از دوستانت
یك سیگار بده.
دیوانه پس
از دریافت پاکت سیگار بمیان دیوانه های دیگر رفت و سیگارها را از پاكت بیرون آورد
و درحالیكه همه با هم میخندیدند در مقابل چشمان حیرت زده بازدید كنندگان آنها را
بزیر پاهای خود ریخت و شروع به له كردن آنها نمود. بازدید كنندگان با ناباوری و
واكنشهائی متفاوت ایستاده دیوانه مزبور را نگاه میكردند، بعضی از آنها میخندیدند و
بعضیها نیز چون عمل اورا از روی "دیوانگی" میدانستند با بی تفاوتی از او روی
برگرداندند.
آنروز پس از
خاتمه بازدید از یكی از مأمورین كه خود شاهد واقعه بود پرسیدم: "میدانی چرا این
كار را كرد".
او پاسخ داد:
"دیوانگی او همین است، هرگاه سیگاری بدست میآورد آنرا قطعه قطعه كرده بزیر پا
میریزد" و بعد اضافه كرد: "بطوریكه اطلاع یافته ایم او خانه و خانواده
اش را بدلیل یك آتش سوزی وحشتناك كه دراثر آتش سیگار حادث شده از دست داده و همین
امر باعث ابتلای او بجنون گردیده است".
دكتر تیمارستان
اظهار میداشت: "کمتر اتفاق میافتد تا دیوانه ای شفا یافته بخانه و نزد
خانواده اش بازگردد، اوبا خنده میگفت:"اگر آدمهای
سالم را هم برای مدتی بین این دیوانه ها رها كنید بزودی دیوانه خواهند شد"
كه البته رفتار دكتر تیمارستان خود این مدعا را ثابت میكرد!..
همسایه پیرما
معتقد بود: "اگر ما خوب به دور و برمان نگاه كنیم در هر كوی و برزن دیوانه های
زیادی در اطراف خود خواهیم دید كه چون خوش شانس تر از اینها هستند - زیرا یا پولدارند و یا از موقعیت خوبی در
اجتماع برخوردار میباشند - كارشان به دیوانه
خانه وتیمارستان نمیكشد وگرنه اعمال و رفتارشان هیچگونه فرقی با اینها ندارد"
و بعد سرش را تكان میداد و میگفت: "حتی گاهی اوقات اعمال آنها "دیوانه وارتر" از اینها نیز هست".
او
ضمنا" باور داشت كه: "وضع روزگار روز بروز بدتر
خواهد شد و روزی خواهد رسید كه دیوانه ها بر عالم مسلط شده آدمهای عاقل را دستگیر و مثل این دیوانه
ها دریك چهار دیواری محبوس میكنند تا از شر عقلشان
راحت شوند".
آنروز گفته
های پیرمرد چندان برایم ملموس نبود و با خود فكر میكردم: "چطور ممكن است
دراطراف ما دیوانه هائی وجود داشته باشند كه بتوانند آزادانه در اجتماع بگردند و یا
مانند دیوانه هائیكه در آن چهار دیواری دیدم قادر باشند مانند ژنرالها به
سربازانشان دستور کشتار دیگران را بدهند و یا همانطور که پیرمرد گفته بود دیوانه
ها بر مسند قدرت بنشینند و دانشمندان و متفکرین را در زندانها جای دهند ولی از
آنجائیكه زندگی معبر حوادث است و حوادث آدمی را میسازد و باو تجربه میآموزد زمان و
حوادث زندگی نیز چشمهای مرا باز كرد وچیزی نگذشت كه حقیقت گفته های پیرمرد برایم
آشكار شد و پی بردم همانطور كه او میگفت
شهر و حتی دنیائیكه ما در آن زندگی میكنیم شبیه همان دیوانه خانه است با این فرق
كه درب و دیوارهای بلند ندارد و هیچ حد و مرزی آنرا محدود نمیكند، دیوانه های آنهم
خود ما هستیم كه برای بدست آوردن جاه و مقام و مال و مكنت دیوانه وار بحقوق یكدیگر
تجاوز میكنیم و برای رسیدن به خواسته های خود از آزار و اذیت و حتی كشتن یكدیگر نیز باك نداریم و دراین میان آنها كه ضعیفتر وكم شانس ترند روانه دیوانه خانه
ها و آسایشگاههای روانی میشوند و آنها كه قویترند
آزادانه در اجتماع جولان میدهند و گاهی نیز در مسند
قدرت می نشینند.
چندی قبل در
یکی از روزنامه های کانادا خواندم كه در آن کشور دومیلیون و ششصد هزار بیمار روانی
وجود دارد یعنی اینكه از هر ده نفر شهروندان این کشور، یكنفر بیمار روانی است. البته این ارقام مربوط به كسانیست كه به كلینیكها
و بیمارستانها مراجعه و در لیست آمار بحساب آمده اند. باحتمال قریب به یقین چند برابر این تعداد نیز در اجتماع آن
کشور آزادانه میگردند بدون اینكه بیماری خودرا باور داشته باشند ولی حركات و اعمال
(دیوانه وار) آنها هر روزه سبب حوادث كوچك و بزرگ
در سطح جامعه میگردد.
بعنوان مثال
میتوان از رانندگانی نام برد كه در خیابانها وجاده ها با سرعت جنون آسا رانندگی میكنند،
چراغ قرمزها را ندیده میگیرند، بدون دادن علامت به چپ و راست می پیچند و حق تقدم
را رعایت نمیكنند، رانندگان كامیونهائی كه با داشتن ده ها تن بار در بزرگراهها
بدون توجه بجان دیگران با سرعت بالای مجاز میرانند و گهگاه باعث تصادف و راه
بندانهای چندین ساعته میشوند، كسانیكه با داشتن درآمد كافی از فروشگاهها سرقت میكنند،
مردان بیماری كه اینجا و آنجا مزاحم دختران و همسران مردم میشوند و گهگاه به حیثیت
آنها تجاوز وسپس آنها را بقتل میرسانند، ساكنین خانه و یا آپارتمانهائیكه زباله
های خودرا بجای اینكه در مكان مخصوص و یا تعیین شده بریزند جلوی خانه و یا آپارتمانهای
همسایه خالی میكنند و صد ها نمونه دیگر که دراین مختصر نمیگنجد.
اینها همه
تنها مربوط به کشور کانادا نیست. امروزه در تمام کشورها اعم از پیشرفته و عقب
مانده، شاهد اعمال دیوانه وار گروه ها و قدرتمندانی هستیم که بنام دفاع از صلح و
دموکراسی مردم بیگناه را هدف بمبهای مرگزای خود قرار میدهند و یا بنام دفاع از مذهب
و مسلک خود بخیابانها ریخته، مغازه ها را غارت و آتش بجان و مال مردم میزنند،
مغزهای متفکر جامعه را در زندانها جای میدهند و دیوانه ها را بر مسند قدرت
مینشانند. همه اینها دیوانه هائی هستند که نه در چهار دیواری دیوانه خانه ها بلکه
درمیان ما و بدون ترس از گرفتاری و مجازات زندگی میكنند. پس باور كنیم كه دنیای ما دنیای دیوانه ها است و اکنون پس از گذشت سالهای
سال كه از بازدید دیوانه خانه مزبور میگذرد مشاهده میکنم "درب
هنوز بر همان پاشنه میچرخد و گذشت زمان نه تنها نتوانسته بیماریهای روانی را درمان كند بلكه میدان عمل آنرا وسیعتر و اشکال آنرا متنوع تر
و گسترده تر نیز نموده است".