کیمیا و گندِ مقدس نمک*
رضا فرمند
www.rezafarmand.com
شمس، سرانجام به چشمِ گودِ
کیمیا افتاد!
شمس، سرانجام در پیکر کبودِ
کیمیا گم شد!
*
کیمیا، چشمهای در خود بود
و تازگی اندامش، شمس را از
کُمای عرفان بیدار کرده بود
از این روست که شمس، خدایاش
می خواست ببیند
و نه دخترکی که دوستاش نمی
داشت.
*
کیمیا، زندگی را خوب
دریافته بود
و به یاری علاالدین، بیگمان
با واژه های داغ هوس نیز
آشنا شده بود
*
در زمانی که می گویند:
«جوان را بهتر که تیری به
پهلو نشیند تا پیری!»
مولوی چرا نتوانست در جهان
دَرندشتِ عرفانیاش
آینهای کوچک برای کیمیا
بیابد؟
مولوی براستی چه می
اندیشید؛
کدام دست، کیمیا را از جهان
عرفانیاش پاک کرده بود؟
*
شمس، زندگی را در کیمیا لگد
می زد
کیمیا اما، جوانِ تناش
بود؛
هیجاناش در باغها و پنجره
ها می تپید؛
و ستارهای نبود که با
نگاهش دوست نباشد.
*
کیمیا چگونه می توانست
زندگیاش را
از طوق خشونت شمس برهاند؟
کجا می توانست دادخواهی
کند؟
کدام قاضی قونیه می توانست عینک شرعیاش را
از چشمهایش برگیرد
و کیمیا را با چشمهای هشیار
زندگی ببیند؟
دادگرتر از مولانا آیا می
توانست
قاضیی در آن دیار بیابد؟
کیمیا آیا در گندِ مقدس نمک
گرفتار نشده بود؟
*
شمس هر که بود بیسوادِ زن
بود!
و مولانا هر پرودگاری که
بود
از کیمیا که زندگی بود
دور بود!
دور!
*
شمس، سرانجام به چشم گود
کیمیا افتاد!
شمس، سرانجام در پیکر کبود
کیمیا گم شد!
پاریس ژوئیه ۲۰۰۶
---------------------
* «جلالالدین به این امید که آن یار را نزد خود نگاه دارد، یکی از دخترانی را
که پروردهی حرم او بود به نکاح شمسالدین در آورد. شمس به این کیمیا عشق می
ورزید.» شکوه شمس
*
"... مولانا از آن سّر باز پرسید که کیمیا خاتون کجا
رفت؟ [شمس] فرمود که خداوند تعالی مرا چندان دوست می دارد که بهر صورتی که می
خواهم برِ من می آید، این دم بصورتِ کیمیا آمده بود و مصّور شده» مناقب العارفین
***
«...این حلال
من...با او حکم کردم که روی تو هیچ کس نخواهم بیند الا مولانا.» مقالاتِ شمسِ
تبریزی
*
«...روزان همه بد خویی بکردی و شب چو در جامعه خواب در آمدی عجب بودی. گفتی:
ذکرم می باید. خندهام گرفتی. گفتی باری به قاضییم نبر. و با آنهمه که یک پول از
من به او نرسید و دهانش دریدم...» همان
*
علاالدین پسر کوچکتر مولانا بود.