|
|
آرزو
باران که بارید
وشب که بخواب خود دل داد ،
وآنگاه که صبح ، چشم انتظار حضور مردد خود بود .
تو آمدی
با خنده ات ، که بوی بهار را می داد ،
تو آمدی ،
و لحظه ها را در سبدی چیده بودی ،
تو آمدی ،
و هزار چادر سیاه در دره بی خیالی ،
چراغ افروختند .
تو آمدی ،
و
پرنده ها جفت خود را به بیداری ، مهمان کردند .
تو آمدی ،
و من به گریه فکر می کردم .
تو آمدی و من آن شدم
شکل آرزوها کودکی .
با من بمان .....
با من بمان ، تا آرزو هایم کودک بمانند.
۱۹/۱۰/۲۰۰۶ هاین اشتاد
رضا بایگان
|
|
|
| |