چپ رادیکال و مفهوم دموکراسی

 

 

مرتضی اصلاحچی 

 

اکنون با قدرت گرفتن جریان چپ رادیکال در عرصه فعالیت سیاسی- اجتماعی، انتقادهای فراوانی از جانب جناحهای مختلف متوجه این جریان شده است. در عرصه سیاست این مسئله امری طبیعی است چراکه هر جریانی با تقویت جریان رقیب یا دشمن خویش عرصه را بر خود تنگ تر می بیند و تلاش می کند تا با وارد کردن انتقاد از زوایای مختلف بنیاد نظری جریان مخالف را سست کند. ما از این مسئله استقبال کرده و انبوه انتقادات را موید رسمیت پیدا کردن و قدرت گرفتن جریان چپ رادیکال می دانیم.

عمده ترین مسئله ای که مورد چالش قرار می گیرد بحث دموکراسی است که منتقدین به نادرست با معیار قرار دادن تجربه سوسیالیسم موجود حکم به غیر دموکراتیک بودن جریان چپ رادیکال می کنند. در این مقاله سعی شده است تا در حد بضاعت فکری نگارنده به این مسئله پرداخته شود، هرچند که باز مسائل بسیاری باقی مانده که در این مطلب به انها پرداخته نشده است.

جریان چپ همواره درصدد بوده است تا امور اداره جامعه را به مردم و زحمتکشان بازگرداند و جامعه ای ایجاد کند تا در آن مردم به صورت واقعی و نه به شکل صوری حاکمان جامعه گردند . با نگاه به معنای لغوی کلمه دموکراسی ( حکومت مردم) که در دوران جدید در برابر حکومتهای مطلقه وپادشاهی مطرح گردید تا اراده مردم را به جای اراده شخص بنشاند در می یابیم که میان آنچه که مد نظر چپهاست با دموکراسی نه تنها تناقض وجود ندارد بلکه آنچه چپها درصدد متحقق کردن آنند جامع تر از آن چیزی است که دموکراسی در پی آن است. اما همانطور که اشاره گردید متاسفانه تجربه سوسیالیسم موجود سبب گردید تا آن مدل حکومتی به عنوان ساختار سیاسی- اجتماعی سوسیالیسم قرار گیرد و با اشاره به آن تجربه نیز عنوان گردد که چپها ضد دموکرات می باشند.

مقایسه تاکیدات مکرر نظریه پردازان بزرگ سوسیالیسم ( مارکس ،انگلس ،لنین ) بر خودحکومتی مردم همچون بنیاد سیاسی جامعه سوسیالیتی با خصلت غیر دموکراتیک دولتهای حاکم در کشورهای سوسیالیستی موجود نشان می دهد که این دولتها نه محصول به عمل درآمدن نظریه مارکسیستی که نتیجه وارونه شدن عملی آن هستند.

در سیرتحریف مارکسیسم در شوروی پس از لنین وسپس در تجربه چین( مائوئیسم) از یک طرف رابطه مقوله دموکراسی با حق و آزادیهای مدنی و با اعمال اراده توسط اقشار فرودست کاملا گسیخته می شود واز طرف دیگر دموکراسی به اسم مستعار اقشار اجتماعی خاصی تبدیل می شود ، بدین طریق که هرکس چیزی خلاف اراده حزب بگوید دموکرات نامیده می شود و نماینده بورژوازی قلمداد می گردد. وضعیت دموکراتیک که در این سیستم دموکراسی خلق یا توده ای نامیده می شود وضعیتی است که در آن احزاب خلقی قدرت را در دست بگیرند. در این نوع دموکراسی که فرم حکومتی کشورهای بلوک شوروی و چین بود فرض خلقی بودن حزب است که توجیه دموکراتیک خوانده شدن رژیم به حساب می آمد و نه وجود آزادیهای فردی، سیاسی، مدنی ویا نهادهای تصمیم گیری مردمی. در مکتب آنها دموکراسی خلق به معنای قدرت یافتن احزاب مدعی خلق بود و اینکه حقوق فرد در این نظام چیست و تکلیف آزادی بیان و ازادی اعتصاب و به طور کلی ازادیهای سیاسی چه می شود از نظر آنها تماما به قلمرو لیبرالیسم تعلق داشت.

باید توجه داشت که آزادی سوسیالیستی تنها می تواند بر مبنای تحولی در بنیاد اقتصادی جامعه در مناسبات تولید شکل بگیرد، چنین ازادی ای در شوروی وجود نداشت چون اساسا چنین تحولی در بنیاد اقتصادی جامعه صورت نگرفت. از منظر چپ رادیکال دولتهائی که ادعای سوسیالیتی بودن می کنند شکل ناهنجاری از سرمایه دار اند که در قالب سرمایه داری دولتی متحقق گشتند، بنابراین ما نه تنها درصدد دفاع از آنها نیستیم بلکه بی رحمانه انها را همچون وجوه دیگر نظام سرمایه داری به نقد می کشیم.

گمان می کنم این مقدار توضیح پیرامون نسبت ما با تجربه سوسالیسم موجود کافی باشد برای همین به بحث اصلی یعنی رابطه چپ رادیکال با مقوله دموکراسی می پردازم و در لوای آن با به چالش کشیدن دموکراسی لیبرال- بورژوازی تلاش می کنم تا بنیان های نظری دموکراسی از منظر چپ رادیکال را مطرح نمایم.

دموکراسی یک روش سیاسی یعنی نوع خاصی از نظم نهادی برای وصول به تصمیمات سیاسی- حقوقی و اجرائی است و از اینرو نمی تواند در نفس خود غایتی به شمار آید اما اکنون با غلبه نظام سرمایه داری دموکراسی لیبرالی به عنوان معیار سنجش آزادی قرار گرفته است بنابراین با هدف قرار گرفتن دموکراسی پارلمانی که شکل لیبرالی آزادی خواهی است چپ رادیکال یکسره غیر دموکرات خوانده می شود( البته اگر قرار است که ما با سنجه لیبرال- بورژاوزی دموکرات شویم ترجیح می دهیم غیر دموکرات باقی بمانیم) از آنجا که از نظر ما دموکراسی شکلی است برای تحقق برخی آرمانها ومطالبات، تصور شکلهای دیگر و حتی کامل تر و کارآمد تر از دموکراسی لیبرال- بورژوازی کاملا ممکن است. اینکه جامعه ای که در آن دموکراسی برقرار است چه تبیینی از ازادی فرد، عدالت اجتماعی ، برابری انسانها، حقوق بشر و... دارد موضوع بحث خود دموکراسی نیست بلکه موضوع جدال سنتهای فکری و سیاسی طبقات اجتماعی مختلف در جامعه است. بسیاری از مطالباتی که امروزر با دموکراسی قلمداد می شوند فی نفسه ربطی به دموکراسی ندارند بلکه تاثیر گرایشات اجتماعی و سنتهای فکری و سیاسی خاصی نظیر سوسیالیسم ولیبرالیسم اند.

می توان بسیاری از تصمیمات را دید که ناقض بشر دوستی، آزادی خواهی، برابری طلبی، و حرمت انسانی است اما ناقض دموکراسی و پروسه دموکراتیک نیست، دموکراسی به معنای اصطلاحی آن قالب حقوقی نظام سرمایه داری برای پروسه تصمیم گیری است نه الگو و معیاری برای محتوای خود تصمیمات. هیتلر طی روندی دموکراتیک به وسیله رای مردم برسر کار آمد بنابراین جنایات او ضد دموکراتیک نیست چون حمایت مردم آلمان پشتوانه او بود اما عملکرد او کاملا بر خلاف اصول انسانی بود. بنابراین باید توجه کرد که نتیجه پروسه دموکراتیک لزوما آزادی فردی یا جمعی بیشتر، برابری و عدالت اجتماعی ، رعایت حقوق بشرو.... نیست. ازادی های سیاسی و عدالت اجتماعی محصول خود پروسه دموکراتیک نیست بلکه محصول جنبشها و نیروهای اجتماعی آزادی خواه وعدالت طلبی است که در طول تاریخ توانسته اند چه از درون یک پروسه دموکراتیک و چه از بیرون آن تناسب قوای اجتماعی را به نفع خود و ایدهآلهایشان بر هم بزنند و قسمتی از آرمانهای خویش را تبدیل به قانون کنند.

عطف به این تعبیر از دموکراسی طبیعی است که سوسیالیستها با پذیرش بنیاد اقتصادی موجود و تنزل دادن مسئله رهائی و آزادی به رهائی سیاسی و تقلیل رهائی سیاسی به شرکت فرد در پروسه فرمال تشکیل دولت فاصله جدی داشته باشند.

از نظر چپ رادیکال دموکراسی در اشکال و تبیین های مختلف تاکنونی اش مکانیسم مشروعیت بخشیدن به حکومت طبقاتی و ماهیتا ما فوق مردمی بورژوازی است. دموکراسی لیبرالی فرمولی است برای مشروعیت بخشیدن به حاکمیت مستقر سرمایه داری و پنهان کردن خصلت طبقاتی آن، اما نفس این حاکمیت است که ناقض ازادی است چراکه تصمیم دموکراتیکی که حقوق مورد نظر بورژوازی را ملغی اعلام کند ویا منافع آنرا خدشه دار کند از نظر آن مشروعیت و اصالت ندارد، بنابراین در دموکراسی بورژوازی تا آنجا آزادی وجود دارد که منافع سرمایه داری و طبقه بالای جامعه تامین گردد. در نظام سرمایه داری اصالت فرد که مرتبا در بوق و کرنا می شود در مورد طبقه بورژوا به نبود قوانین و نهادهائی تعبیر می شود که مانع ازادی عمل سرمایه و فرد سرمایه دار در فعل و انفعالات اقتصادی می باشند ودر قبال طبقه کارگر و اقشار فرودست جامعه به ضرورت انفراد و گسست از جامعه و از خود بیگانگی و خودباختگی کارگر در برابر سرمایه می باشد. بنابراین دموکراسی لیبرالی مسخ اندیشه آزادی بشر است، فرمولی برای اتمیزه کردن انسانها در برابر سرمایه در قلمرو سیاسی و مشروعیت بخشیدن به دیکتاتوری مافوق مردمی طبقه سرمایه دار است.

از نظر سوسیالیسم فردیت آزادی انسانی در جامعه سرمایه داری نمی تواند معنای واقعی داشته باشد چون آزادیهای فردی در صورتی می توانند برای همه افراد انسانی در زندگی واقعی و نه فقط در حوزه نظری و قانونی قابل دستیابی باشد که جامعه بتواند با پشت سر گذاشتن نظام سرمایه داری خود را از قید وابستگی به اشیا و قدرت اجتماعی سرمایه برهاند و تولید را بر مبنای مالکیت اجتماعی و کار اجتماعی به نحوی آگاهانه سازمان بدهد، در اینجاست که بر خلاف اعلام بورژوازی سوسیالیسم نه تنها با ازادیهای فردی مخالف نیست بلکه برای معنای واقعی بخشیدن به این آزادیها خواهن تحکیم، تعمیق و گسترش دموکراسی سیاسی و تبدیل آن به دموکراسی جامع وهمه جانبه است، دموکراسی ای که در حوزه سیاسی محصور نمانده بلکه حوزه اقتصادی را نیز دربر می گیرد ولی دموکراسی لیبرالی هرچند بر آزادیهای فردی تاکید می کند اما به دلیل اینکه از دموکراتیزاسیون کامل جامعه وحشت دارد و با تعمیق دموکراسی سیاسی و گسترش آن به مقوله اقتصاد مخالف است ناچار با عمومیت یافتن آزادیهای فردی در زندگی واقعی یعنی با برقراری فرصتهای برابر برای همه جهت برخورداری واقعی از آزادی مخالفت می ورزد.

از منظر سوسیالیستی ایراد اصلی به دموکراسی همین جدا قلمداد شدن مساله دولت و قدرت سیاسی از اقتصاد سیاسی و مبارزه طبقاتی در جامعه و دادن تبیینی صرفا حقوقی و فرا طبقاتی از دولت بورژوازی است.

باید دقت کرد در شرایطی که افراد از فرصتهای برابر برخوردار نباشند آزادی رقابت که در سرمایه داری تبدیل به اصلی مقدس و غیر قابل انکار گردیده قبل از هرچیز به نقض آزادیهای فردی می انجامد وبرابری در حقوق را عملا بی معنی می سازد. ازادی رقابت در جامعه سرمایه داری فقط در چهارچوب تسلط سرمایه داری می تواند صورت بگیرد بنابراین آزادی فرد آنگونه که لیبرالیسم آنرا می فهمد فقط می تواند آزادی سرمایه باشد یا به عبارت دیگر آزادی کسانیکه قدرت اجتماعی سرمایه را در اختیار دارند و آزادی چنین کسانی فقط از طریق نفی آزادی بقیه طبقات جامعه که فاقد سرمایه اند می تواند واقعیت یابد.

دموکراسی سیاسی بنابر تعریف بر این فرض استوار است که عموم شهروندان جامعه از فرصتهای مساوی برای ابراز نظر در امور سیاسی برخوردارند اما این برابری در امکان ابراز نظر و رای آزاد همانطور که اشاره شد در جامعه سرمایه داری نمی تواند واقعی باشد زیرا نظام سرمایه داری اساسا بر نابرابری استوار است. از نظر چپ رادیکال توجه به این حقیقت اهمیت حیاتی دارد زیرا چپ رادیکال قبل از هر چیز برای ازادی آنهائی مبارزه می کند که این نابرابری در ازادی به هزینه استثمار وانقیاد انها می تواند دوام یابد و بدون برخورداری آنها از فرصتهای اقتصادی برابر دموکراسی سیاسی نمی تواند چندان واقعی باشد.

از نظر مارکس ازادی سیاسی هرچند گام بزرگی به پیش است ولی نه تنها به معنای ازادی اجتماعی و برابری واقعی شهروندان نیست بلکه زمینه مساعدی است برای گسترش نا برابری در جامعه که بر بستر شیوه تولید سرمایه داری صورت می گیرد.

با توجه به این ملاحظات است که چپ رادیکال در عین حال که دموکراسی سیاسی را برای رهائی طبقه کارگر ودیگر اقشار فرودست جامعه بسیار لازم و حیاتی می داند، نه فقط برای دستیابی به هدف نهائی یعنی سوسیالیسم بلکه همچنین برای تکامل خود دموکراسی سیاسی خواهان فراتر رفتن ازآن و ارتقای ان به سطح دموکراسی جامع می باشد، دموکراسی ای که علاوه بر سیاسی، اجتماعی و مهم تر از آن اقتصادی هم هست و امکان تصمیم گیری درباره همه مسائل عمومی جامعه را برای همه شهروندان ان فراهم می اورد. البته این فراوری از دموکراسی سیاسی به معنای نقض ان نیست بلکه به معنای تعمیم آن به دیگر وجوه زندگی انسانی است، در حقیقت در نظام سوسیالیستی افراد علاوه بر مقوله سیاست که با لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید همگان در شرایطی برابر می توانند در آن نقش داشته باشند در دیگر زمینه ها نیز به معنای واقعی دخالت می کنند. در سال 1916 یعنی یک سال قبل از پیروزی انقلاب اکتبرلنین با دفاع قاطعانه از دموکراسی سیاسی می گوید: " تمام دموکراسی عبارت از اعلام و تحقق حقوقی است که فقط تا میزان خیلی کوچک در سرمایه داری قابل تحقق هستند اما بدون اعلام این حقوق بدون مبارزه برای به اجرا در آمدن آنها و بلافاصله بدون تربیت توده ها با روح این مبارزه سوسیالیسم ناممکن است."

بنابراین ما نمی خواهیم برای دست یابی به آزادیهای فردی واقعی و کامل که در شرایطی که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید لغو شده و همه در معرض فرصت اقتصادی برابر قرار گیرند متحقق خواهد شد، از آزادیهای قابل وصول در سرمایه داری چشم پوشی کینم و حتی فراتر از این با تکیه و استفاده از همین ازادیهای قابل وصول در سرمایه داری است که تلاش می کنیم به سوسیالیسم و آزادیهای واقعی و کامل دست یابیم.

در پایان باید اشاره کرد که سوسیالیم به معنای اقتدار مطلق دولت و حضور دولت در تمام شئون زندگی افراد نیست زیرا هر مالکیت غیر خصوصی ضرورتا مالکیت دولتی نیست. دولت سوسیالیستی آنگونه که مد نظر چپ رادیکال است هیولائی بر فراز جامعه نیست بلکه جزئی از جامعه است که کاملا تحت کنترل آن قرار دارد. ماکرس با چنین درکی از دولت در جامعه سوسیالیستی است که در نقد برنامه گوتا می گوید:

" آزادی عبارت است از تبدیل دولت از ارگانی تحمیل شده بر فراز جامعه به ارگانی کاملا تابع آن"

 

http://www.eslahchi.blogfa.com/post-28.aspx