چند گزارش ديگر
از وبلاگ ها و سایت های زنان
درباره يك تجمع موفق
آزاده اکبری
روزمره
-۱ امروز توی میدان هفت تیر
دیرتر از آن رسیدم که بچه ها را پیدا کنم. با آنکه چهره ها درهم و کتک خورده بود،
من دلم شاد بود و داشتم به تك تك شان افتخار ميكردم. به زناني كه در موقعيتي كه
آقايان سياسيون چپيدهاند توي خانههايشان حقشان را با شجاعت فرياد زدند.
-۲ اين تجمع به نظرم انقلابي در
فعاليت جنبش زنان ايراني بود. به اين دلايل:۱- منافع تمام طبقات زنان را نمايندگي
ميكرد. ۲-بر سرچشمه مشكلات دست گذاشته بود يعني قانون اساسي.۳- بر اطلاع رساني
عمومي تكيه داشت.۴- با نگرفتن مجوز اعتراض جدي خود را به فعاليت هاي انتقادي در
ايران نشان داده بود ۵- با همكاري تمام فعالين حقوق زنان برگزار شده بود ۶- راه را
براي فعاليت عميق و جدي باز كرد
- ۳بهترين قسمت كل اين تجمع به
نظرم، چاپ جزوههايي با مضمون "تاثير قانون بر زندگي زنان" بود. اين
جزوه ها به حق طلاق، حضانت، تحصيل، ديه، ارث، چندهمسري و ... اشاره كرده بود.
انتقاد من به جنبش زنان هميشه اين بود كه نمي داند چه ميخواهد و آنجا هم كه ميداند
دارد غر ميزند و برنامه مدون ندارد. از ديدن اين جزوه خيلي كيف كردم. دست بچهها
درد نكند. فايده اين جزوه گسترش آگاهي است. ما را با باتوم ميزنند اما با هزاران
زني كه به حقوقشان آگاهند هيچ كاري نميتوانند بكنند. اين نقطه طلايي جنبشهاست
:يعني آگاهي تودهها و همراه كردن آنها با خودشان. اين جزوه فقط يك اشكال داشت.
كاش بچهها علاوه بر گفتن درد يك درمان موقتي هم مي گفتند. جا داشت كه جزوه شروط
ضمن عقد را هم داشته باشد.
-۴ اگر يك كاستي به ذهنم برسد
فقط مدل تجمع است. به نظرم بايد يك گروه سي نفره فداكار در ميدان تجمع ميكردند و
بعد با استفاده از نيروهاي تشكيلاتي و دانشجويان به طور همزمان در مثلا ده ميدان
شهر، جزوه پخش ميكردند. هدف ما از تجمع كه شلوغ كردن نبود، ما ميخواستيم اعتراض
كنيم و چه اعتراضي بالاتر از توسعه دانايي در كشوري كه فكركردن حرام است. علاوه بر
اين، پخش جزوه سنت خوبي ميشد براي سالهاي بعد و اعتراضات اين چنيني. اگر مردم
عادت كنند كه در تجمع ها دنبال چيزي باشند كه بخوانند مثل امروز خيلي از مردم عادي
فكر نمي كردند كه تجمع ما به خاطر فوتبال يا ميني ژوپ پوشيدن است.
-۵ قدرت فساد ميآورد. مردان هم
به خاطر اين قدرت بي حد و حصر كه قانون به آنها داده چنين هستند. اين قدرت را
بايد محدود كرد و در اين نابرابري اقتدار، به زنان هم قدرت داد. تجمع امروز اولين
قدم بود و به نظر من يك قدم محكم. همه خسته نباشيد.
زنان در مقابل زنان در تجمع 22 خرداد
۲۲ خرداد ۱۳۸۵
کانون زنان
كانون زنان
ايراني _اين بار ماشين هاي راهنمايي رانندگي با زن هاي چادري، بيشتر به چشم مي
آمدند.اينبار قبل از ديدن لباس شخصي هايي كه چهره شان خطر را نشان مي دهد، ميني
بوس و ون هايي اطراف خيابان را گرفته بودند كه حس ترسناكي را منتقل مي كرد؛
"خشونت منطقي"...
مرد جوان كه
فرياد مي زد :" من هشت تا شهيد ندادم كه شما درخواست بي حجابي كنيد ..."
مقابل زني ايستاد كه جواب مي داد:" تو دروغ ها را باور مي كني اما اين شعار
ها را نمي بيني كه نوشته ايم:" تعدد زوجات، تزلزل خانواده" ...ما براي
حق مان اينجاييم...شوهر من زن گرفته و من به اين قانون معترضم...همين.."
اينجا ميدان
هفت تير است. رهگذران مي پرسند شايد ماجرا به فوتبال ربط دارد و مي مانند تا جوابشان
را با ديدن ضربات باتوم بر تن نحيف دختري ببينند كه در ون سفيد نيروي انتظامي
فرياد مي زند.
اينجا ميداني
است كه قرار بود ساعت 5 تا 6 روز دوشنبه 22 خرداد ، شاهد تجمع آرام اعتراض آميز
زنان باشد. زنان اينجا جمع شدند تا شعار دهند حق حضانت فرزند بايد مساوي شود ...
آنها مي خواستند درد نابرابري را در ميداني بگويند كه با رفت و آمد رهگذران سوال
ايجاد مي كند؛" مگر قانون قابل تغيير است؟
"
اما اين فرياد
ها در گلو ماند. پليس با الگانس هايي، ميدان هفت تير را محاصره كرد، كه براي مردم
شبهه حل معضل ترافيك را به وجود مي آورد. پليس هاي زن اين بار با چشيدن مزه كتك
زدن جسورتر هم مي شدند .
زنان پليس،
چادري و غير چادري بودند.گروهي با قيافه هاي مسن و چادرسياه باتوم بلند سبزشان را
بي محابا فرود مي آوردند يا معركه مي گرفتند تا مردم را فراري دهند و گروهي ديگر
با سردست هاي تعريف شده ، كمي مودبانه تر درخواست پراكندگي مي كردند. شايد هر دو
گروه خوشحال بودند از يك ماموريت عمومي براي جلب توجه مردمي كه از آنها فقط عكس
ديدند و خبر .
با اين همه
زنان سبزپوش باتوم به دست حتي نمي دانستند با اسپري قرمزرنگ توي دستشان چه بايد
بكنند؟
دختري كه با
هيجان تراكت ها را به پرت مي كرد تا حداقل به جاي فرياد ممنوع اش ، شعارها را به
مردم برساند، اولين كسي بود كه با ضرب و شتم داخل ميني بوس اسير شد ... بعد از او
گروه گروه دختر و زن را ريختند داخل ماشين هايي كه از پشت با قفل محكم مي شدند .
اگر كسي مقاومت مي كرد چنان برسروصورتش مشت فرود مي آمد كه ناي فرياد زدن هم
نداشته باشد ؛اينبار مشت ها فرق مي كرد...مشت ها مال مردان جوان با ته ريش و
پيراهن روي شلواري بود كه فحش هاي ركيك مي دادند .
امروز قرار بود
زنان به مدت يك ساعت آنقدر مقاومت كنند كه بتوانند خواسته هايشان را با شعار در
مقابل خبرنگاران و عكاسان داخلي و خارجي اعلام كنند. اما اين حضور با حضور ده
برابر پليس و لباس شخصي به جايي رسيد كه موارد زيادي را به مردم و رهگذران ثابت
كرد؛اين آدم ها با لباس سبز پليس چنان
"خشونت منطقي " را قورت داده اند كه فرصتي براي مقاومت نمي گذارند.مغز
آنها مثل همان لباس شخصي كه از قبل براي كوبيدن و له كردن آماده شده ... بدون ذره
اي اغماض ...
سربازي كه
باتوم را بر پشت زن مسن مي كوبيد فرياد مي زد:"زن هستي كه باش...غلط مي كني
درخواست سياسي داري... "
زنان خرداد
http://elnaz.blogfa.com/post-151.aspx
"خانوادهی پدرسری: هرم قدرت در اینگونه
خانوادهها عمودیست. به طوریکه پدر نقش اساسی و اصلی را در تصمیمگیریها بر
عهده دارد. در اجتماعی کردن فرزندان نقشی ندارد ولی قدرت همه جانبه در امور سیاسی،
اجتماعی و اقتصادی را در دست دارد. میراث در خانوادهی پدرسری به افراد مذکر
انتقال پیدا میکند و قدرت مطلق پدر خانواده همهی اعضا خانواده را به اطاعت بیچون
و چرا از او وامی دارد. یکی از مهمترین انواع خانواده که امروز در ایران وجود
دارد خانوادهي پدری توسعه یافته ست."
ساعت
۲:۳۰. جزوهی امتحان فردا را میبندم، نهاد خانواده. بیشتر از این قدرت تمرکز کردن
ندارم. دلشوره و اضطراب سر میرسد و با وجود سردرد، دلدرد و کمردرد وحشتناکام زودتر
از موعد راهیام میکند سر قرار. نشر چشمه، ساعت ۴. چند دوری آن تو میزنم، سی
دقیقهای مانده تا بچهها برسند. طبق برنامه باید در ۵ گروه ۱۰ نفره
وارد میدان هفت تیر شویم و در پارک بنشینیم. جمعمان که جمع میشود حرکت میکنیم.
برای چند نفری از یک شمارهی ناشناس اساماس آمده که تجمع امروز لغو شده و زنان
آزادهي ایرانی قصد ندارند به هیچچیز اعتراض کنند. این شوخی بیمزه اسباب چند
دقیقهای خندهمان را فراهم میکند، اما وقتی به پارک میرسیم وضع تغییر میکند.
خندهها محو میشود و چهرهها گرفته. گویا با اولین گروه برخورد کردهاند و اجازه
ندادهاند که مستقر شوند، چند نفری را هم بردهاند و حالا با گاز اشکآور و اسپری
فلفل آمدهاند استقبال ما. توجهی نمیکنیم. پلاکاردها میآیند بیرون و شعارنوشتهها
در هوا پخش میشوند. باتومها بالا میروند و پایین میآیند و بدوبیراه است که میگویند.
همهجا پر از پلیسهای زن (چادر به گوشهی دهان، تا آرنج النگو به دست و کفش پاشنهدار
به پا) و مرد (وحشی، وحشی، وحشی) است که دارند جمعیت را متفرق میکنند. به ضرب و
زور و تهدید و مثل همیشه چماق. پلیس در جواب مردمی که دلیل چنین برخوردی را میپرسند،
میگوید:" داریم معتادان را جمع میکنیم، مگر خبر ندارید طرح جمعآوری
معتادان دارد اجرا میشود!"
بقیهي
را گم میکنم. عدهای همان وسط خیابان مینشینند و شروع میکنند به شعار دادن. دو دقیقه
هم نمیشود، حمله میکنند از همه طرف و باز هم چند نفر دیگر را میبرند و بقیه را
میزنند. با سیل جمعیت کشیده میشوم به ضلع جنوب شرقی میدان. یک گروه از بالا حرکت
کردهاند و سرودخوان (جنبش زنان) میآیند پایین. دیگر نمیتوانم به توصیههای بچهها
برای در نیاوردن دوربین عکاسی عمل کنم. کنار یک مانتوفروشی ایستادهام و چندتایی
عکس گرفتهام که یکی از زنان پلیس سر میرسد و میخواهد دوربین را بگیرد. مقاومت
میکنم و نمیدهم اما فکر میکنم بیفایده است چون میخواهد خودم را هم ببرد. دستی
از داخل مغازهی پشتسرم بیرون میآید، اول دوربینم و بعد خودم را میکشد داخل. منجی،
صاحب مغازهی مانتوفروشیست. بلافاصله کرکرهها را میکشد پایین، بیتوجه به
هشدارهای پلیس که میگوید از طرف اماکن میآید و حساباش را میرسد. چند نفر دیگر
هم داخل مغازهاند، عدهای آمدند برای خرید و حالا گیر افتادهاند و عدهای دیگر
هم مثل من پناه آوردهاند. اوضاع آن اطراف که آرامتر میشود، از در پشتی ـ به قول
خودشان ـ فراریام میدهند. اما آن بیرون هنوز آرام نیست. چندین نفر دارند چهره
به چهره عکس میگیرند و فیلم برمیدارند، بدون این که کسی برایشان مزاحمتی ایجاد
کند. خب، گفتن ندارد چرا! چند نفری هم علیه تجمع کنندگان شعار میدهند و از آنها
میخواهند شهدا و این حرفها را به یاد بیاورند. این همه خون و شهید دادیم برای
اسلام که شما ... شدهها و سر و ... لختتتان را نمایش بدهید، اینها را یک سر تا
پا سیاهپوشی که ریشاش به شکم برآمدهاش رسیده فریاد میزند. مردم هو میکشند و
او عصبی همه را میزند و فحش میدهد.
از
زور ناراحتی رمق راه رفتن ندارم و از هیچکس هم خبر. مثل اینکه کسی تمام انرژیام
را مکیده باشد. خودم را میرسانم به چند تا از دوستانم که از دور دیدمشان و تند و
تند از هم خبر میگیرم و اطلاعات میدهیم از کسانیکه دیدم کتک خوردهاند یا بردندشان.
ساعت نزدیک به شش است و آفتاب روی سرمان، از شدت گرما قدرت نفس کشیدن هم
ندارم. تصمیم این میشود که برویم سر قرار سلامت تا بینم بالاخره چند نفرمان را
بردهاند و چند نفر هنوز زندهایم! اولین گروهی هستیم که میرسیم و ده دقیقه، ربع
ساعت بعد بقیهی میآیند. البته نه همه. هنوز هم آمار دقیق بازداشتیها را ندارم
اما دیدم که خیلیها را بردند، همانطور که همه را زدند، حتی عابرها را. هیچ
احساسی هم ندارم، از همیشه آرامتر و بیتفاوتترم و خستهتر. در برابر این همه
درندهخویی انتظار دارید آدم چطور باشد؟ حتی خشمگین هم نیستم با وجود اینکه هیچ
چیز آنطور پیش نرفت که پیشبینی کرده بودیم. حداقل مثل ۲۲ خرداد سال پیش نبود.
همه چیز تغییر کرده، همه چیز و این زنگ خطر بزرگیست برای همهی ما.
پینوشت۱: عکس ها به طرز احمقانهای لود نمیشوند. حالم گرفته
شد.
پینوشت۲ (مهم و
فوری): خبر رسیده که
یک عده از بازداشتیها را بردند اوین، یک عده را هم عشرتآباد. حالم گرفتهتر شد.
پینوشت۳ (مهم و
فوریتر): الان
اسامی و تعداد بازداشتیها هم به دستم رسید. اسامی را نمیآورم، چون احتمال میدهم
خبر دستگیری بعضیها نادرست باشد اما تعدادشان ۳۵ تا ۴۰ نفر است.
پینوشت۴: بالاخره عکسها شد. ناگفته پیداست چیز
مهمی نیست در برابر عکسهای خیلی خوبه آرش خان کسوف از
تجمع امروز.
پینوشت۵: اسامی تعدادی از بازداشت شدهگان (بهتر است
بگویم سرشناسترها، چون در این لیست نشانی از بعضی دوستان کمتر شناخته شدهی من
که خودم شاهد بازداشتشان بودم، نیست).
عکسها:





