دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۹ مارس ۲۰۰۷

"به جای بهاريه" و پيام نوروزی ناصر زرافشان:

سالی نوروز، بی چلچله، بی بنفشه می آيد...

 

 سهیل آصفی

 

           

 

 

بهاريه
سالی
نوروز
بی چلچله
بی بنفشه می آيد
بی جنبش سرد برگ نارنج بر آب
بی گردش مرغانه ی رنگين بر آينه
سالی
نوروز
بی گندم سبز سفره می آيد
بی پيغام خموش ماهی از تنگ بلور
بی رقص عفيف شعله در مردنگی
روزی
اما در معبر قتل عام، شمع های خاطره افروخته خواهد شد
دروازه های بسته به ناگاه فراز خواهد شد
دستان اشتياق از دريچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهد شد
و بهار در معبری از غريو تا شهر خسته پيشباز خواهد شد
سالی
آری بيگاهان نوروز چنين آغاز خواهد شد
الف.بامداد.

 

بهارانی ديگر در غربت "خانه"، غربتخانه!، خانه ای که "خانه" بودن از سر برده است اما از دل نه... به سنت هر سال دست به قلم می شويم برای چند سطری را بهاريه نوشتن. بی که بهاری باز آيد به خانه تا شايد ياد ياران بر خاک خفته را نسيم طنازش به ارمغان آرد. پس "بهاريه " نه که " به جای بهاريه " اش نام می گذاريم. بهاران خانه بيش از هر زمان ديگری غبار کسالت بر تن نشانده است و دست تنگ فرودستان و سفره خالی زحمتکشان بيش از هر زمان ديگری، نوروز باستانی، اين ميراث اقوام آشنای دور را می خواهد تا ميزبان شود، مگر لختی آسودن و بار ديگر حياتی نو در آغاز طبيعت برای تکاپوی سالی که از هم اکنون ماجراها توان ديد در تک و تاز آغازش.
معلمان در بند، کارگران ماهها مستاصل و بی دستمزد و دانشجويان و زنان و پرستاران و روزنامه نگارانی که هر يک چون انبوهان مرغ های بی آشيان، بهارانی آن چنان را برای "خانه" طلب می کنند. سالی ديگر که چون برق و باد گذشت. روند وقايع آتی به گونه ای رقم خورده است که بی شک آبستن بودن ميهن را پيام می دهد . آبستن حوادثی که مسير و سمت و سوی آن را با سرترين جهت نمای عالم نيز به دشواری بتوان گمانه زد.

 

            


تحولخواهان ميهن، همگی بر يک رای اند که ايران ما می رود تا در بزنگاهی ديگر از تاريخ ناکام يکصدساله خويش شايد که اين بار، پوستين کهنه از تن به در کند و آغازی باشد برای بسيار شدن ها. برای ساختن و پرداختن. شايد که نويدی نو از خاکستر آن هزار هزار ققنوس که در تاريک روشنای يک روز شب اندود، به مسلخ برده شدند تا آرمان آزادی همچنان سرودخوان باشد و عدالت اجتماعی نيز... به مسلخ برده شدند تا نه آنکه نقش طفلکانی قربانی از سوی جريان هايی مشهور، امروز به آنان محول شود، بل ققنوس وار به آتش زدند تا مگر راه ممکن کردن "جهانی ديگر" را بر بال آرمانهای انسانی خود، ما بعديان ، در تب و تاب هذيان و هنگامه هول بازشناسند... و اين خود سندی گوياست از آن گلزار که روزی پيش مفروش گل سرخ شد تا شايد که بهاری ديگر و نوروزی که ياد ياران، آغشته ی نام فردايش کرده است.

 

           


مادران چشم به راه، يک يک سرودخوان آن هزاران گل خفته در سينه رود و نوجويانی که گرادگرد مزار بی نام و نشان با نام و نشانانمان سرود خوان بودند تا شايد که کورسوی فردا را بر آن خاک تا خدا،مهر يادگار زنند. و صدا و صداهايی که می خواست تا آسمان هفتم راه بپويد : ناصر زرافشان وکيل خلق ايران!

 

               

                                  عکس از آرش عاشوری نیا

 

آب و آينه نثار قدوم دکتر ناصر زرافشان شد که از پس تحمل پنج سال بند،بندانداز و بندساز را از حضور خود،تنها حضور خود! خجل کرده است. ناصر زرافشان ،يک نام نيست. ناصر زرافشان نه بت يا که حتی اسطوره و قهرمان، ناصر زرافشان شرف حضور تاريخی تحولخواهی در ميهن ماست و اين بند و بندهای ديگر، آشنای سالهای ديرين رزم که در فصلی ديگر از تکاپوی خود اين يک را نيز چونان همه آن زنان و مردان که ميراث دار شرف تاريخی آنهاست به جان و دل بر دوش کشيد... او حالا به خانه باز آمده است و هما کمتر دل نگران مزدک با حضور حضورناک ناصر.
در آن "خاک يادگار" ، "عمو ناصر" فردای رهايی از بند، آمده بود و چند کلامی را نيز سخن گفت. گفت که «بهترين امری که ياد و خاطره ی تمامی جان باختگان خفته در خاوران را گرامی می دارد ادامه دادن راه آنان تا رسيدن به آرمان های انسانی است و ابراز اميدواری کرد که در راه ساختن يک جامعه آزاد و برابر با يکديگر گام برداريم...» و ناصر اميدوار است و نيز دل نگران.دل نگران بسيار پيچ ها و گردنه ها و خطرات و تجاربی که بيم تجربه کردن دوباره آنها می رود...

 

  

ماهی های قرمز توی حوض(نقاشی آب رنگ / کاری از محمد طاهریان)


نوروز باستانی يک هزار و سيصد و هشتاد و شش خورشيدی ، در حالی فرا می رسد که ميهن ما در يکی از بغرنج ترين مقاطع تاريخ حيات پر فراز و نشيب خود قرار دارد. آنچه کسانی با نام "منافع ملی" از آن ياد می کنند در کوران حوداث داخلی و بين المللی چندان آسيب پذير بازمی نماياند که به ضرس قاطع توانم گفت دل و جان هر آزاده ای وراتر از مرز و وطن،انسان جهان بومی قرن بيست و يک را به درد می آورد. دست مردم تنگ است و جغد شوم تهديد از هر سو آونگ خود بر فراز وادی فراموش گسترانده است. با اين حال نوروزی ديگر از راه رسيده است. نوروزی هزاران ساله که بی هيچ تعارفی "نوروز مقاومتش" می توان نام داد. مقاومت تاريخی خلق های ايران که در ادوار تماشايی حيات اين بوم و بر بارها به تجربه از سر گذشته است و باز اميد. اميد به رويش و شايد ريشه دواندن بذرهای سبز. بذرهای سبز آگاهی. آنچه در هفته های پايانی سال هشتاد و پنج در سرتاسر ايران گذشت خود سندی عيان است از دل آغازی يک فصل که بی گمان روزی ديگر را برای مردم ما نويد می دهد. ايران، چون ديگ پر آب،آبی جوش،در غليان است و اين تازه آغاز راهی است که با موعظه ی آن سو و تشر اين سو توانی برای توقف آن نخواهد بود. ناگزيری پيچی ديگر، از تاريخ معاصر ميهن ماست.اين همه،با مخاطراتی نيز همراه است سهمگين. و اگر جز اين می بود حرکت تکاملی تاريخ معنا و مفهومی تا اين حد مبرم پيدا نمی کرد. بيش از اين قلم بر کاغذ نمی رود. باشد تا تکلمه ای که "به جای بهاريه" در نوروز يک هزار و سيصد و هشتاد و شش خورشيدی آمد، سبد آرزو شود و نقش رويا که اميد ، تنها اميد را به دل باز می تاباند...
"به جای بهاريه" را با پيام نوروزی دکتر ناصر زرافشان که نوروز سرد خانه با استواری گام های او گرما گرفته است به پايان می بريم... تا انتظار نوروز "خانه" ، که پای کوبانش شويم و رها....

 

      


پيام نوروزی دکتر ناصر زرافشان:

نوروز، نو شدن طبيعت، بشارتی است به تغيير دائمی هستی. بشارتی است به ضرورت نو شدن و تحول زندگی اجتماعی.به خانه تکانی و آماده شدن برای بهار تازه زندگی. زيرا که با فرا رسيدن نوروز تقويم سال پيش را بايد به دور انداخت. اين ميراث درخشان نياکان را به همه هم ميهنان، به همه ميهن پرستان و مردم دوستان و آزادی خواهان شادباش می گويم و برای همه آرزوی بهاری نو را در تاريخ اين سرزمين کهنسال آرزو می کنم.