علی اکبر شالگونی عزیز!
جهت اطلاع می نویسم (۲)
فرخ نگهدار
farrokh@homechoice.co.uk
با سلام دوباره به علی اکبر شالگونی
عزیز.
مطلبی را که دو باره در سایت روشنگری
نوشته بودی دیدم و با دقت خواندم. این خیلی خوب است که سر بحث باز شده. خیلی از
تصوراتی که ما از هم داریم واقعا ناشی از حرف نزدن و خود خیالی است. من و بسیاری
مثل من، درست مثل تو و بسیاری مثل تو، در آن سال ها واقعا در مورد ماهیت بسیاری از
گروه ها و گرایش های سیاسی و مقاصد واقعی و اقدامات عملی آنان دچار توهم بوده ایم.
اگر امکان گفتگو وجود می داشت مصائب ما خیلی کمتر بود.
نوشته حاضر در 3 بخش تهیه شده است:
-
بخش اول اساسا رجوع به اسناد سازمان در 25 سال پیش، در طول
سال 1360، است. در این مراجعات گزارش کرده ام که سازمان در قبال اعدام های سال 60
کدام مواضع را اتخاذ کرده است.
-
در بخش دوم نظر و قضاوت من در مورد مواضع سازمان نسبت به
اعدام های سال 60 و ارتباط آن مواضع با خط مشی سازمان اکثریت در آن سال ها
گنجانیده شده است.
-
در بخش سوم رئوس و
مشخصه های اصلی سیاست و خط مشی سازمان اکثریت در سال های 60 و 61 جمع بندی شده و
مورد قضاوت و مقایسه با خط مشی سایر نیروها قرار گرفته است.
1
اختلاف در تحلیل اوضاع سیاسی و پیگیری
اهداف متفاوت در تمام کشورها، چه دموکراتیک باشند یا نباشند، امری اجتناب ناپذیر و
بسیار طبیعی است. چیزی که غیر طبیعی است این است که کسی به دیگری رفتارها یا
کارهایی را نسبت دهد که ناشی از توهم است و برای اثبات آن هیچ مدرک موثق و یا هیچ
شاهد عینی وجود ندارد.
بدون اطلاع حرف زدن و زشت تر نمایی
رقبای سیاسی و سازمانی فقط بد اخلاقی و یا حق کشی نیست. این کار نشانه عقب ماندگی
فرهنگی هم هست. این کار سد راه آزادی است. من ترا تنها به خیال بافی و زهرپراکنی
در باره مخالفین سیاسی ات متهم نمی کنم. خود من هم از این مصیبت ها کم نداشته ام.
یادم می آید وقتی در سازمان ما بحث وحدت
با توده ای ها مطرح بود ما در مرکزیت سازمان بحث می کردیم که چه کنیم. گروهی از
رفقا مخالفت می کردند. شاخص ترین نام ها علی فرخنده جهرمی
(علی کشتگر) و هیبت الله معینی چاغر وند (همایون) بودند. گزارش پشت گزارش می آمد
که رففا قصد انشعاب دارند. هنوز زخم و ضربه سنگین انشعاب گروه اشرف دهقانی، اقلیت
و بعد هم جناح چپ ترمیم نشده بود که با تهدید یک انشعاب تازه مواجه شدیم.
از قبل از انقلاب من با علی کشتگر
آشنایی داشتم و او را رفیق سیاسی قابلی یافته و همه جا از سپردن مسوولیت به او حمایت می
کردم. اما او زندان نرفته بود و این در فضای آن روز یک "نقص" بزرگ و
منشاء یک عدم اعتماد جدی بود. به همین لحاظ برای او بسیار دشوار بود پایگاه و
حمایت جدی در سازمان داشته باشد. علی توسلی، نه از این زاویه که کشتگر زندان نرفته
بلکه، از روی یک رشته خصوصیات شخصی، سخت مخالف بالا آمدن کشتگر بود. سرانجام پس از
2 سال کشمکش به مشاورت کمیته مرکزی انتخاب شد و من واقعا خوشحال بودم.
از آن سو ما همه همایون را خیلی خوب می
شناختیم، صداقت و صمیمیت او را می ستودیم و روی وی حساب می کردیم. همایون پس از
انشعاب اقلیت او در دفاع از خط مشی سازمان هم مواضع محکم داشت و هم نقشی بسیار
موثر. ما همه می دانستیم که رفیق همایون
سرمایه ای بزرگ برای جذب کادرهای ناراضی از وحدت با حزب توده ایران است. ما همه می
دانستیم که محور رهبری کننده انشعاب هیبت الله معینی چاغروند و محمد علی فرخنده
جهرمی هستند اما آگاهانه تصمیم گرفتیم طور دیگری عمل کنیم.
منوچهر هلیل رودی یکی از رفقایی بود که
از خارج کشور آمده و جذب سازمان شده بود. در کمیته مرکزی، که همه، به جز علی کشتگر
یا زندان رفته بودند و یا چریک قبل از انقلاب، هیچ کس هلیل رودی را نمی شناخت. ما
اعلام کردیم که رهبری انشعاب در دست "باند کشتگر-هلیل رودی" است و ما
نمی دانیم هلیل رودی کیست. و من نیز در این صحنه آرایی نقش فعال داشتم. به علاوه
در کمیته مرکزی کسی را نمی شناسم که معنای برداشتن همایون و گذاشتن هلیل رودی و
معنای این حرف که "ما او را نمی شناسیم" را نداند.
کسی ممکن است وجدان خود را قانع کند که
سازمان مهم تر از هلیل رودی است و ما به خاطر حفظ سازمان حق داشته ایم پیرامون یک
رفیق شک و شبهه درست کنیم. کسی ممکن است فکر کند من، علیرغم این که حتی در آن زمان
می فهمیدم که زندان کشیدن و چریک قبل از انقلاب بودن تنها معیارهای ارزش گذاری و
مسوولیت دادن به کادرها نیست، حق داشته ام به کسانی که سازمان شکنی می کنند از
زاویه ی "فقدان سوابق" حمله کنم.
من شهادت می دهم که شک و شبهه درست کردن
پیرامون هلیل رودی اگر هم برای تمام اعضای رهبری وقت سازمان کاملا هشیارانه نبوده
باشد، برای من عامدانه بوده است و امروز که به روزهای ربع قرن پیش نگاه می کنم اگر
خود را سرزنش نکنم هم حق کشی و هم اعتماد شکنی کرده ام.
من شواهدی در دست ندارم که ترا متهم کنم
که داری به خاطر تسویه حساب سیاسی داری عالمانه، عامدانه و ظالمانه، شک و شبهه
پراکنی می کنی.
من کاملا قانع هستم که تو باورت آمده که
"شخص نگهدار با امضای خود، در نشريه کار شماره
120 ، 7 مرداد 1360 به اعضا و هواداران سازمان شان رهنمود ميدهد که کشتارهای
هولناکی را که جمهوری اسلامی به راه انداخته، ,نه صرفا از جنبه عاطفی و اخلاقی -
که به نوبه خود حائز اهميت است ـ- آن چنان که ضد انقلاب سعی در عمده کردن آن دارد،
بلکه از زاويه مصالح ومنافع انقلاب بررسی کنند". (این عین نقل از
نوشته توست).
وقتی تو از من می پرسی: " آقای
نگهدار، سازمان شما در سال 1360 از سرکوب و کشتاری که جمهوری اسلامی عليه مخالفان
اش به راه انداخت، با صراحت غير قابل انکاری حمايت کردید ؛ در باره آن حمايت اکنون
چه ميگوئيد؟ " - من کاملا قانع هستم که در این که خطاب - برخلاف
رفتاری که من و ما با گروه انشعابی 16 آذر داشتیم - اصلا آلوده به بد دیدن نیست و
تو بعد از گذشت 25 سال، هنوز با تمام وجود باور داری که حقیقت همین است که بیان می
کنی.
تو اولین کسی نیستی که این طور فکر می
کنی. من نگاه هایی وحشتناک تر از تو، اما به همین اندازه باورمندانه، هم دیده
ام.
رفیق مهران شهاب الدین یکی عزیزترین،
یکی از خوش فکرترین، یکی از قابل اعتمادترین، و علیرغم نقص بدنی، یکی از فعال ترین
رفقای ما در سخت ترین سال های زندان بود. در سال های 54 و 55 من یکی از صمیمی ترین
رفقای او و او یکی از صمیمی ترین رفقای من بود. در سال های آخر زندان ما را از هم
جدا کردند. در آخرین ماه ها مهران "مشی چریکی" را رد کرد و به کسانی
پیوست که بعدها راه کارگر را تشکیل دادند.
در کمر کش کشتارها و بگیر و ببندهای
دهشتناک تابستان 60 روزی داشتم با اتوموبیل از بر جنوبی کریم خان می گذشتم. در آن
سوی خیابان مهران را دیدم که در مسیر ما دارد راه میرود. او را مدت ها بود که
ندیده بودم. حس کردم دلم برایش پر میزند. به رفیق همراهم گفتم از جلوتر دور بزنیم
تا با یکی از بچه ها چاق سلامتی کنم. زدیم کنار. از ماشین پریدم بیرون. با چشمان
خندان جلوی مهران سبز شدم. یکهو دیدم تا چشم مهران به چشمان من افتاد رنگش شد مثل
گچ. یک قدم عقب گذاشت. معلوم بود زبانش بند آمده. همین طور مات و مبهوت به من خیره
ماند. حس کردم فکر می کند کارش تمام است. من سرجایم خشکم زده بود. چشمانم سیاهی
رفت. صحنه آخر را اصلا یادم نیست. اما چشمان از وحشت دریده و رنگ گچ گونه ی
او از 25 سال پیش تا حالا همانطور جلوی
چشمم سنگ شده.
به کمک تجربه زندگی و با شناختی که تا
همین جا از منش علی اکبر به دست آورده ام قاعدتا علی اکبر نباید خودش با چشمان
خودش نشریه کار شماره 120 مورخ 7 مرداد 1360 را خوانده باشد. قاعدتا باید آنچه را
که از نشریه کار نقل کرده از منابع دست دوم بوده باشد و این خیلی طبیعی است. وقتی
شما با تمام وجود به صحت حدیثی باور دارید آن را فقط به کار می برید و لزومی به
امتحان صحت آن نمی بینید. حتی از این هم فراتر میروم. اگر علی اکبر نشریه کار 120
را می دید و می دید که اصلا چنین مطلبی در آن نیست، باز هم باور می کرد که سیاست
سازمان اکثریت و نوشته های فرخ نگهدار، همان بوده است که او به اشتباه فکر می کرده
در کار 120 درج شده است.
1. علی
اکبر عزیز حتی اگر سرمقاله معروف کار
شماره 117 مورخ 17 تیرماه 1360، تحت عنوان "اقدامات
خشونت آمیز و اعدام ها مغایر مصالح انقلاب است" را می دید و می خواند
باز هم باور نمی کرد که سازمان اکثریت از اعدام های سال 60 حمایت نکرده و صریحا آن
را مورد انتقاد قرار داده است.
2. مطمئنم
که او مقاله کار شماره 115، مورخ 3 تیر، اعدام سعید
سلطان پور را محکوم می کنیم، و سرمقاله همان شماره تحت عنوان "باز هم مجاهدین را به سوی انقلاب فرا می خوانیم"
را می خواند باز هم فکر می کرد این ها سیاست فرخ نگهدار و سازمان اکثریت نیست و
حقیقت همان است که او فکر می کرده در کار 120 نوشته شده است.
علی اکبر عزیز
احتمالا هیچ یک از اسناد و مقالات زیر را هم ندیده و نخوانده است:
3. کار
شماره 122، مورخ 21 مرداد 60 تحت عنوان "حکومت
جمهوری اسلامی در قبال هواداران گروه های منحرف باید سیاست ارشادی در پیش
گیرد"
4. مقاله "این گونه خشونت باخطاکاران امپریالیسم را شادمان می
کند" مندرج در نشریه کار شماره 127، مورخ 25 شهریور 60؛
5. مقالات
اساسی کار شماره 128، تحت عنوان "حرف هایی که
زدیم و مجاهدین نشنیدند"، "به جمهوری
اسلامی در برخورد با نیروهای مجاهد چه می گوئیم؟" و نیز "در حاشیه فاجعه ای به نام تظاهرات مسلحانه: همبسته ای
از جنون و خیانت" این مقالات در واقع مواضع سازمان در قبال سمت گیری
مجاهدین و حرکات گروه های چپ جمع بندی می کند.
6.
مقاله مستدل و مستند تحت عنوان "اصل
ارشاد است" مندرج در کار شماره 130، جمع بندی سیاست سازمان در قبال
اعدام ها در پایان آن آورده شده است
7.
بیانیه مشترک حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران
(اکثریت) آبان 1360. این بیانیه، که ارکان خط مشی اتحاد و انتقاد حزب و سازمان را
تشریح می کند، انتقاد ما از جمهوری اسلامی در زمینه اعدام ها را فرمول بندی کرده
است.
8.
و بالاخره مقاله معروف "باز
هم اعدام های بی رویه، نقض آشکار قانون" مندرج در کار شماره 139، مورخ
18 آذرماه 1360. با درج این مقاله دادستانی انقلاب تهران نویسنده آن را احضار کرد.
رهبری سازمان معرفی نویسنده (علی رضا اکبری شاندیز، عضو هیات سیاسی) به دادستانی
خلاف قانون دانسته و اعلام کرد مدیر مسوول نشریه (محمد رضا غبرایی، رفیق منصور،
عضو هیات سیاسی و هیات دبیران) مسوول پاسخگویی است.
پس از انتشار این مقاله، که صریح ترین
اعتراض سازمان به حکومت در قبال اعدام ها بود،علیرغم سیاست عمومی سازمان در دفاع
از جمهوری اسلامی ایران و سیاست اتحاد و انتقاد، چاپ خانه نشریه کار مورد یورش
قرار گرفت و به حیات نیمه مجاز آن، پس از 150 شماره، پایان داده شد.
در هر حال به
نظر میرسد علی اکبر شالگونی عزیز به اسناد فوق دسترسی نداشته است. چنانچه او مایل
باشد معلومات خود در باره سیاست سازمان در قبال اعدام های دهشتناک سال 60 را تصحیح
کند، می توان نسخه اسکن شده ی آنها را برای وی توسط پست الکترونیک ارسال کرد. اما
برای من جای شک بسیار باقی است که او قادر شود پایه های ایمانش به صحت باورهایش را
تصحیح کند. عمق یقینی که او نسبت به صحت باورهای خود دارد من را تا این جا به این
نتیجه رسانده که حتی پس از مطالعه دقیق تمام سندهای فوق باز هم بعید است شکی در
"وجود" علی اکبر عزیز در باره آن چه که او آن ها را "حقیقت
محض" می داند رسوخ کند. حد و سنگینی مقاومتی که در وجود علی اکبر عزیز در
قبال استدلال، در قبال اسناد و شواهد، از جمله در برابر علت احضار مدیر مسوول (یا
نویسنده مقاله) نشریه کار – که هر دو بعدا اعدام شدند – موج میزند، عقل را قانع می
کند که او، پس از دیدن تمام شواهد، باز هیچ شک نخواهد کرد که نادرست اندیشیده است.
تو گویی او اصلا تشکیک را گناه می شمارد. تو گویی هستی او تماما با شک نکردن در
آمیخته است. تو گویی شک نکردن خود ضامن هستی اوست.
من در آن روزهای دهشت و مرگ تابستان 60،
در آن کنج پیاده رو، گزش تلخ آن چشمان از وحشت دریده ی مهران شهاب الدین را عمیقا
فهمیدم و با آن که تمام تلخی آن را درتک تک ذرات وجودم حس کردم، اما در من جز
احساس مهر هیچ حس دیگری تولید نشد. آخر او اصلا فرصت دانستن نداشت. کوران تند
حوادث فرصتی برای شک کردن، برای اندیشیدن، برای باز دیدن حقیقت برای او باقی
نگذاشت.
اما حالا بعد از 25 سال، بعد از این همه
فرصت دراز برای فکر کردن و ورنداز کردن شنیده ها و دیده ها، روش علی اکبر عزیز در
بکار بردن عقل، این حد از ایقان او به "احادیث" و "روایاتی"
که برایش "نقل" شده هیچ راهی برای تو باقی نمی گذارد که فکر نکنی علی
اکبر عزیز "شک" را زایل کننده "هستی" می پندارد.
2
هرگاه یک ژاپنی - که هیچ پیش زمینه ذهنی
نسبت به سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و رقبای سیاسی آن ندارد اما اسناد سازمان را
دقیقا خوانده و معنای آنها را فهمیده باشد- بخواهد در باره مواضع سازمان در سال
1360 در قبال اعدام ها اظهار نظر کند چه خواهد گفت؟ فکر کنم برای هرکس جالب و آموختنی باشد که جای آن ژاپنی بنشیند و
توانایی خود برای فاصله گرفتن از اغراض خود خواهانه را اندازه بگیرد.
قبول می کنم که برای ما، که همه در
انقلاب یک پای درگیری ها بوده ایم، این آزمون از دشوارترین آزمون هاست. نه این که نخواهیم
از خویشتن خود فاصله بگیریم؛ مساله این است که خیلی اوقات کسی که یک طرف ماجراست
صادقانه و صمیمانه حقیقت را به سود خود می گرداند و خود نیز اصلا باور نمی کند که
چنین کرده است. اصلا گاهی اوقات معنای "خویشتن خود" یعنی همان
"حقایق عجین شده در جان ما"؛ یعنی همان "خاطراتی که یک عمر با آنها
زیسته ایم و هیچ گاه نیز در راستی آن ها تردید نکرده ایم".
می خواهم شهامت کنم و با گزارش مواضع
سازمان اکثریت در قبال رویدادهای تکان دهنده سال 60، که همه برگرفته از متن نشریه
کار است، خودآزمایی کنم:
-
مطالبه اصلی و مرکزی سازمان از زمستان سال 59 تا اواخر سال
60، که نشریه کار را توقیف کردند، مصرانه این بوده است که مجاهدین خلق را به
اجتناب از عملیات مسلحانه و حکومت را به اجتناب از انتقام جویی و اعدام های
شتابزده تشویق کند.
-
سازمان به صراحت و به تکرار به حکومت اعلام می کند که
"کسانی که عامل ترور یا قتل نیستند و در عملیات مسلحانه شرکت مستقیم نداشته
اند نباید اعدام شوند".
-
سازمان مدام اصرار می کند که "حساب هواداران مجاهدین
از رهبران آنان جداست و حکومت باید در قبال هوادران مجاهد سیاست ارشادی در پیش
گیرد".
-
سازمان مکرر به "اعدام های بدون محاکمه و شتاب
زده" اعتراض و تاکید می کند "برای صدور حکم باید دادگاه تشکیل شود و بر
اساس قانون رفتار شود".
-
سازمان مکرر اشاره می کند که "اکثر کسانی که اعدام می
شوند بنا به گزارش های رسمی در هیچ عمل مسلحانه شرکت نداشته اند". سازمان
تاکید می کند اکثر اعدام شدگان دانش آموزان کم سن و سال، بی تجربه و احساساتی
هستند. آنها اگر زنده بمانند به زندگی عادی باز خواهند گشت.
-
سازمان مکرر تاکید می کند که این نوع مقابله با
"هواداران ره گم کرده گروه ها به اعتبار انقلاب و جمهوری اسلامی ایران لطمه
میزند". سازمان تاکید می کند که "این شتابزدگی و اعدام ها در ذهن بسیاری
جمهوری اسلامی را حکومتی ضعیف و نا استوار ترسیم می کند و این همان چیزی است که
رهبری مجاهدین اصرار به القاء آن به ذهن هوادارانشان دارد".
-
سازمان از اعدام وابستگان به رژیم سابق صریحا حمایت می کند.
سازمان تصریح می کند که "حساب کسانی که وابسته به امپریالیسم هستند و به
دستور مستقیم آنان وارد مبارزه مسلحانه با حکومت شده اند از هواداران فریب خود یا
راه گم کرده گروه ها جداست".
-
سازمان مکرر اعلام می کند که گرچه کاملا مطابق قوانین
جمهوری اسلامی ایران عمل می کند، اما روزی نیست که فعالین سازمان مورد تهاجم قرار
نگیرد. نشریه کار در طول سال 60 مملو از عکس ها و وصیت نامه های اعضای اعدام شده
سازمان است. نشریه کار مکرر می نویسد که اعدام اعضاء و هواداران سازمان بارزترین
نشانه اشتباه بودن سیاست حکومت است.
-
سازمان مکرر خواهان آنست که چنانچه هر یک از گروه ها مفاد
اطلاعیه 10 ماده دادستانی انقلاب اسلامی را پذیرند باید از حق فعالیت علنی و
قانونی صلح آمیز برخوردار شوند.
هرکس 150 شماره نشریه کار را ورق زند
خوب می بیند که سازمان با نگرانی و با دغدغه بسیار دایم از حکومت و از مجاهدین می
خواهد که به این کشت و کشتار پایان دهند. ثانیا گرچه سازمان در هیچ مورد از صدور
هیچ یک از احکام اعدام برای رهبران و فعالین گروه هایی که قبل از انقلاب علیه رژیم
شاه مبارزه می کرده اند حمایت نکرده است، اما از تکرار مکرر این عبارت که
"کسانی که مستقیما در عملیات مسلحانه شرکت نداشته اند نباید اعدام شوند"
می توان نتیجه گرفت که سازمان به اعدام کسانی که در عملیات مسلحانه شرکت داشته اند
معترض نیست و معتقد است "حکومت در قبال ترور و تعرض مسلحانه، از داخل و یا از
خارج، حق دارد از خود دفاع کند".
رجوع مجدد من به اسناد سازمان در 25 سال
پیش مرا بار دیگر کاملا قانع کرد که آن چه که سازمان ما در آن سال در زمینه اعدام
ها گفته است بدون هیچ لغزشی کاملا در
چارچوب خط مشی سیاسی آن دوران سازمان در قبال جمهوری اسلامی ایران که تحت عنوان
"اتحاد و انتقاد" فرمول بندی می شد؛ و نیز دقیقا در کادر روش مبارزاتی
ما، یعنی مبارزه علنی و قانونی، می گنجیده است.
تا این جا آن چه که آورده ام تماما همان
مواضعی است که در ارگان مرکزی سازمان اعلام شده اند. آن چه می ماند و باید – در
پاسخ به سوال مشخص علی اکبر شالگونی – تصریح کنم این است که اکنون، 25 سال پس از
آن سال تلخ، من به آن مواضعی که بر شمردم چگونه می نگرم و یا باز هم به همان مواضع
باور دارم؟
در پاسخ تصریح می کنم که مطالعه اسناد و
یاد آوری به یاد مانده های من از 25 سال پیش من – و هر کس دیگری را – قانع می کند
که نگاه سازمان به مساله اعدام اصلا یک نگاه حقوق بشری نیست. اعدام در آن زمان نه
در ذهن من و نه در ذهن مسوولین هیچ یک از گروه های انقلابی "یک عمل ضد
بشری" شناخته نیست. ما رسما از اعدام وابستگان به رژیم سابق و تلویحا از
اعدام کسانی که در عملیات مسلحانه شرکت داشته اند حمایت کرده ایم. اگر ما سازمانی
بودیم که امروز هستیم قطعا به این نتیجه میرسیدیم که کشتن هر انسان، هرچه قدر هم
"گناه کار" باشد، عملی است زیان بار و تاسف برانگیز. نه سازمان اکثریت و
نه هیچ یک از گروه هایی که در آن دوران فعال بودند هیچ نشانه ای از خود بروز نداده
اند که نسبت به اعدام انسان ها توسط انسان ها چنین دیدگاهی داشته باشند. بسط
دیدگاه حقوق بشری در میان نیروهای سیاسی محصول اواخر دهه 1360 و اوایل دهه 70 است.
سازمان اکثریت از همان روزهایی که مشی
چریکی را رد می کند، صریحا و موکدا صدور حکم اعدام خارج از دادگاه و توسط یک گروه
خود سر و کشتن خودسرانه افراد توسط گروه های سیاسی و به خاطر اهداف سیاسی را محکوم
کرده و صمیمانه و صادقانه دست زدن به این کار را جنایت شناخته است. در طول این 28
سال هیچ استثناء در این مورد وجود نداشته است. چنین دیدگاهی در میان سایر نیروهای
سیاسی کشور گرچه تا حد معین بسط یافته است، اما هنوز هم که هنوز است فراگیر نیست.
از نگاه امروز من ترور اسدالله لاجوردی، که دستش تا مرفق به خون بی گناهان آلوده
است، نیز یک جنایت آشکار است و قطعا باید محکوم شود. از نگاه امروز من کسی که به
خود اجازه می دهد انسانی را، بدون دادن حق دفاع به وی، خود سرانه به قتل برساند
این عمل او همان قدر جنایت است که عمل آمران همه قتل های بدون محاکمه در حکومت
جمهوری اسلامی.
من با صدای بلند تاسف خود را از این که
چه در سال 57 و چه در سال 60 صدور حکم اعدام برای مبادرت کنندگان به عملیات
مسلحانه و ترور اشخاص را محکوم نکرده ام تکرار می کنم. برای من مابه مباهات است
سازمان مورد علاقه ام طی این 28 سال به تدریج از یک سازمانی که حق صدور حکم اعدام
برای "خائنین" یا "دشمنان" را "حق طبیعی" خود می
پنداشت به سازمانی فراروئیده است که حق حیات را حق مسلم تمام انسان ها می شناسد و
وقتی به عقب می نگرد، هم اعدام مخالفان به دست حکومت و هم قتل افراد (به ویژه
جنایت کاران) به دست گروه ها را عملی کریه و ضد انسانی می بیند.
آیا علی اکبر عزیز اکنون بعد از 25 سال
این درایت را یافته است که انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی ایران را (دست کم) عملی
ناپسند ببیند؟ آیا او پس از 25 سال به این فکر کرده است که راه انداختن تظاهرات
مسلحانه سر چهار راه ها توسط دانش آموزان 15، 16 ساله، و یا تاکتیک معروف تحت
عنوان "قطع سرانگشتان رژیم" چقدر انسانی و یا چقدر مسوولانه بوده است؟
آیا او، با همین صراحتی که از من می پرسد، به عاملین ترورها و انفجارهای سال 60 هم
گفته است چرا دست به جنایت زدید و آیا امروز حاضرید عمل خود را محکوم کنید؟
3
آن چه در نوشته علی اکبر
شالگونی تحت عنوان "آقای نگهدار توضحیات شما روشنگر بود" آمده البته به
ارزیابی وی از خط مشی سیاسی سازمان در سال های 60 و 61 مربوط نیست. ایشان فقط در
باره مواضع سازمان در باره اعدام های سال 60 اظهار نظر کرده است.
اما من مایلم ارزیابی خود
از آن خط مشی را برای خوانندگان روشنگری در اینجا نیز تکرار کنم. چون موضع ما در
قبال اعدام ها با وضوح کامل برآمده از خط مشی سیاسی و تشکیلاتی سازمان در سال های
60 و 61 است. رئوس این خط مشی، به برداشت من، چنین است:
-
طبق برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
مصوب پلنوم خرداد 61، هدف خط مشی سیاسی سازمان "شکوفایی جمهوری اسلامی ایران
در مسیر استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی" قرار داده شده است. در راه رسیدن به
این هدف سازمان "امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا" و
"پایگاه های داخلی آن" را دشمن اصلی اعلام می کند. سازمان تحلیل می کند
که پایگاه های سیاسی اصلی "امپریالیسم" یعنی نیروهای وابسته به رژیم
سابق با انقلاب شکست قاطع خورده اند (اما پایگاه اجتماعی آنان، یعنی بزرگ مالکی و
کلان سرمایه داری هنوز برجاست) و حالا بورژوازی لیبرال به مانع سیاسی عمده در مسیر
پیشرفت انقلاب و در جهت براندازی پایه اجتماعی امپریالیسم تبدیل شده است.
-
در طول سال 60 تمرکز مبارزه سازمان علیه نهضت آزادی
و سایر نیروهایی است که آزادی سیاسی را عمده می کنند. سازمان از اواخر سال 60 به
بعد نیروی تحت رهبری آیت الله خمینی را به دو جناح، چپ و راست، تقسیم کرده جناج چپ
را نیروی انقلابی و شخص خمینی را حامی اصلی آنان معرفی می کند و طرد و انزوای جناح
راست را دنبال می کند.
-
سازمان مکرر تحلیل می کند که در مبارزه ما برای
استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی، استقلال (مبارزه علیه امپریالیسم) و عدالت
اجتماعی ( مبارزه علیه بزرگ مالکان و کلان سرمایه داران) حائز اهمیت درجه اول و
اولویت است. پیشرفت در مسیر این مبارزه راهگشای تغییر ساخت اجمتاعی-اقتصادی و
طبقاتی جامعه ایران و فراروئیدن انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی است.
-
درک سازمان از شعار آزادی همانا آزادی توده
رنجبران از قید "کلان سرمایه داری و بزرگ مالکی"، آزادی از قید
"سلطه امپریالیسم" است. در ادبیات سیاسی سازمان درک روشن از حقوق
شهروندی، از آزادی فردی، از مفهوم حقوق بشر اساسا مفقود و یا بسیار بسیار کم رنگ
است.
-
سازمان در زمینه "حکومت قانون" و
لزوم پایبندی حکومت، احزاب و شهروندان به قانون مواضعی کاملا صریح و موکد دارد.
سازمان هم گروه ها و هم حکومت را دایما فرا می خواند که به قانون ملتزم بمانند.
-
سازمان با پیگیری مبارزه قهرآمیز را رد می کند
و از همه نیروها نیز به قهرزدایی دعوت می کند. سازمان جنگ در ترکمن صحرا و کردستان
را به "به زیان انقلاب" می شناسد و صمیمانه از حفظ و یا برقراری صلح در
این دو منطقه حمایت می کند. سازمان در این سال ها همگان را به دفاع از میهن در
قبال تجاوز رژیم صدام فرا می خواند.
-
سازمان در این سال ها مبتکر فعال فکر دیالوگ با
مخالفین سیاسی است و در جریان عمل این فکر را پی گیرانه دنبال می کند. سازمان نه
تنها با مجاهدین و گروه های چپ، بلکه سران حکومت را نیز پی گیرانه به بحث و مناظره
دعوت می کند. مکاتبه، مذاکره و مناظره با
مسوولین حکومت و با مخالفین حکومت(شرکت کنندگان در انقلاب) تاکتیک هایی در مرکز
توجه سازمان است.
-
در سیاست خارجی سازمان ایالات متحده امریکا را
مسوول و محرک اصلی تجاوز صدام به کشور می شناسد و دفاع از میهن در برابر تجاوز را
وظیفه مقدم خود قرار می دهد. سازمان خواهان همکاری نزدیک تر با اتحاد شوروی سابق و
همه کشورهای سوسیالیستی و کشورهای غیر متعهد است. سازمان در منازعه اعراب و
اسرائیل، به طور قاطع از آرمان فلسطین و باز پس دادن سرزمین های اشغالی در جنگ
1967 حمایت می کند.
-
در این سال ها سازمان از یک تشکیلات مسلح، با
تحویل تمام سلاح ها به حکومت، به یک تشکل کاملا سیاسی که به قانون اساسی التزام
دارد و خواهان حق فعالیت علنی و قانونی و تمام الزامات آن را رعایت می کند بدل می
شود.
-
سازمان علیرغم مراجعه رسمی به حکومت برای کسب
حق فعالیت علنی و قانونی معتقد است که حکومت حق ندارد لیست اعضای سازمان را بخواهد
و عملا، علیرغم فشار دادستانی انقلاب، اعضای سازمان را چه در محیط ها و چه در
تشکیلات تا آنجا که ممکن است ناشناس نگاه می دارد. تشکیلات سازمان در سال های دهه
60 یک تشکیلات عمدتا با ضوابط کار مخفی است.
-
سازمان مدافع پیگیر شکل گیری تشکل های مستقل
توده ای، به خصوص حق تشکیل سندیکا های کارگری بود. تلاش ما برای تاسیس و تقویت
تشکل های مردمی در جهت تقویت جامعه مدنی و در جهت بسط دموکراسی بوده است.
"کارتوده ای" وظیفه اصلی عموم اعضای تشکیلات تلقی میشد.
می پرسند فرخ نگهدار، که
خود در طراحی و پیش برد این مواضع در سازمان نقش برجسته داشته است، حالا، یعنی پس
از 25 سال، چه نظری در باره این راه طی شده دارد؟ از منظر کسی که در بنیادهای
ارزشی و اصول عقاید خود بازنگری کرده و از منظر ارزش های امروزینش به سمت گیری های
آن روزین می نگرد، از خود می پرسم:
آیا سازمان ما می توانست
مبارزه برای صلح، حقوق بشر، آزادی سیاسی، دموکراسی و برابری فرصت ها برای همگان را
به جای مبارزه ضد امپریالیستی، به جای مبارزه علیه کلان سرمایه داری و بزرگ مالکی
بنشاند؟ آیا ممکن بود در خط مشی سیاسی چریک های فدایی آزادی سیاسی، دموکراسی و
حقوق بشر، در ابعاد مختلف آن، جایگاه نخستین می یافت؟
پاسخ من به این سوالها قطعا
منفی است. نیرویی که در آن دوران سازمان را تشکیل می داد عمیقا انقلابی و عمیقا
رادیکال بود. اصول مارکسیسم لنینیسم برای این نیرو حقیقت مطلق و مرجع نهایی بود.
این ساختار فکری و ارزشی لیبرالیسم را کلا رد می کرد و سوسیال دموکراسی را ارتداد
می شناخت. تیز بینی سیاسی و خبرگی تاکتیکی مسوولین سازمان هرگز قادر نبود سازمان
را، در کلیت خود، از چارچوبه فکری-ارزشی خود دور کند. هیچ یک از منشعبین از
سازمان نیز هیچ انفصالی از دیدگاه های رادیکال و لنینیستی نداشتند.
با این حال، علیرغم همه راه
بندان های نظری، حتی در آن سال ها علایمی وجود داشت که نشانه ظرفیت های رو به
اعتلای رویکرد صلح آمیز، دموکراتیک، حقوق بشری، رفرمیستی و مدنی در حرکت سازمان
است: مثلا
-
سازمان به طور کامل خود را خلع سلاح می کند و
شیوه قهرآمیز مبارزه را کاملا کنار می گذارد.
-
سازمان سخت به فعالیت علنی و قانونی پای بند
است و برای تامین این حق پیگیرانه تلاش می کند.
-
سازمان مذاکره با حکومت و دیالوگ با مخالفین
سیاسی را می پذیرد و آن را با جدیت دنبال می کند.
-
سازمان بر اهمیت شکل گیری سازمان های مستقل
توده ای، به خصوص سندیکاها، (نهادهای مدنی) تکیه جدی دارد.
-
در درون سازمان بحث زنده و فعال پیرامون خط مشی
با مشارکت کادرها مستمرا جاری است.
-
حضور زنان در تشکیلات فوق العاده بالاست(33 درصد)
-
بازگشت فعالین، از زندگی حرفه ای، به زندگی
عادی و خانوادگی و مورد استقبال و تحسین است.
آیا در همان کادر
نظری-ارزشی حاکم و با توجه به این ظرفیت های رشد یابنده کدام تصحیح ها و تغییرات
در سیاست ها و راهبردهای سازمان میسر بود؟ مطمئنم که تمام کارهایی که ما کردیم
مقدر نبود. محول کردن همه چیز بر عهده ساخت نظری فرار از مسوولیت است. علیرغم سلطه
سنگین نوعی رادیکالیسم افراطی در وجود سازمان، ظرفیت های رشد یابنده و علایمی که
در فوق شمردم، مرا مطمئن می کند که تصحیحات معین در مشی رهبری سازمان در فاصله
1357 تا 1362 ناممکن نبود:
-
سازمان هیچ نیازی به منزوی کردن لیبرال ها
نداشت. سیاست ما در قبال لیبرال ها تقلید کورکورانه از سیاست لنین در فاصله فوریه
تا اکتبر بود. زنده یاد اسکندری، در کادر همان ایدئولوژی، در قبال لیبرال ها سیاست
دیگری را توصیه می کرد و آن درست بود. موضع ما در قبال لیبرال ها مهم ترین خطای
سیاسی رهبری سازمان در آن دوران بوده است. نهضت آزادی، حزب ملت ایران، جاما و گروه
های مشابه و حتی روحانیونی چون آیت الله شریعتمداری، همراهان ما بودند و نه دشمنان
ما.
-
سازمان بلافاصله بعد از انقلاب شروع به
سازماندهی نیروهای خود کرد. تشکیلات سازمان یک تشکیلات مخفی بود که در پایان سال
61 حدود 20 هزار نفردر آن متشکل بودند. وقتی تحلیل سازمان به
درستی، این بود که "حکومت ما را تحمل نخواهد کرد" درست کردن تشکیلاتی با
این عظمت یک اشتباه فاحش و بزرگ ترین ماجراجویی ما بود. تشکیلات ما می بایست محدود
به کادرها می بود. ما موظف بودیم هر کدام از کادرهایمان، که به دلیل فشار رژیم از ادامه کار باز می ماندند، را یا
به خارج بفرستیم و یا به طور کامل قطع ارتباط کنیم.
-
سازمان فدائیان گرچه خود محصول رشد امریکا
ستیزی در کشور و در جهان بوده است، اما زمانی که به بلوغ سیاسی رسید مسوول شد که
منافع کشور را بر داده های عقیدتی خود مقدم شمارد. حتی در شرایط جنگ سرد، هر چه
فضا آرام تر می شد و امکان دفاع از یک سیاست تنش زدایانه با امریکا مساعد تر می
شد. ما مسوول بودیم که دریابیم خواست های استقلال طلبانه ما ایرانیان با پیروزی
انقلاب بهمن تماما و بی کم و کاست تامین شده است و هیستری ضد امریکایی بر منافع
ملی استوار نیست. سازمان از خیلی پیش تر
می توانست خواهان تشنج زدایی با ایالات متحده امریکا و جلوگیری از وخامت روابط با
آن کشور شود. اشغال سفارت یک اشتباه فاحش بود و هزینه های بس سنگین (از جمله جنگ
ایران و عراق) برای کشور به بار آورده است.
-
تلاش سازمان برای سوق کشور به مسیر رشد
غیرسرمایه داری در شرایطی پی گرفته می شد که در دیگر کشورها تجارب و نمونه های
کافی وجود داشت که این راه قادر به تحقق مواعید خود نیست. معنای پیش رفت در این
مسیر تقویت بخش دولتی در قبال بخش خصوصی و گسیختن از اقتصاد جهانی به ازای هم
پیوندی با اقتصاد کشورهای سوسیالیستی بود. سازمان می توانست مطلع باشد که پیمودن
این راه در سایر کشورها نتایج مورد نظر را بدست نداده است. شیفتگی های آرمان
گرایانه ما را از به کاربردن عقل، از شک کردن در باره آن چه باور داشتیم محروم می
کرد.
در شرایط توده وار بودن
حرکت های سیاسی و خلاء گسترده ی نهادهای مدنی، و با توجه به حمایت فعال اکثریت
بسیار بزرگ توده از حکومت، با توجه به حدت تضاد میان سنت و مدرنیته، قطع نظر از
این که خط مشی ما در قبال جریان "خط امام" اتحاد - انتقاد باشد یا
انتقاد - اعتراض، در هر حال سازمان، مثل بقیه نیروهای مخالف ولایت فقیه، دیرتر یا
زودتر زیر ضرب می رفت. سازمان های سیاسی غیر دینی، قطع نظر از این که مشی دموکراسی
خواهانه داشتند یا ضد امریکایی یا هر چیز دیگری، اگر می خواستند زیر چرخ های سنگین
انقلاب توده ای له نشوند، می بایست در سمت سیاست "صبر و انتظار" گام به
گام پس می کشیدند و سطح عمومی فعالیت خود را متدرجا کاهش و فرصت می دادند تا جامعه
آن جوشش و شور انقلابی را پشت سر گذارد.
این فکر که ما، و نیز کل
سکولارها، می توانستیم در سال های پس از انقلاب در وسط صحنه فعال باشیم، با
"خط امام" رقابت، یا در برابر آن ایستادگی کنیم، اما دچار سرکوب نشویم
تصوری غیر واقعی بود. تحلیلی که "ایستادگی" در برابر استقرار جمهوری
اسلامی ممکن می دید اگر جنون آمیز ارزیابی نشود حداقل غیرمسوولانه بوده است. این
ارزیابی غلط بود که سکولارها آن قدر نیرو داشتند که جلوی استقرار جمهوری اسلامی را
بگیرند. ایستادگی در برابر روند استقرار نه تنها به مقابله با اراده اکثریت بزرگ
مردم می انجامید، بلکه روند استقرار را خونین می کرد و این بشدت به زیان دموکراسی
و به زیان سکولارها تمام می شد و شد.
در شرایط شور انقلابی فوق
العاده بالایی که در آن روزها بر جامعه حاکم بود و کمتر کسی بود که تحمل صبر داشته
باشد، آیا پیشه کردن "صبر و انتظار"، از عهده رمانتیسیسم انقلابی
فدائیان خلق تا چه حد ساخته بود؟ و اگر رهبری سازمان چنین می کرد از جثه سنگین
فدائیان خلق چه باقی می ماند؟ این بحث را
بگذاریم برای بعد.
و حالا مشی سازمان اکثریت
در سالهای 61-59 را از منظر دیگر ارزیابی کنیم:
مشی سازمان اکثریت در این
دوره، در مقایسه با دیگر گروه ها را چگونه ارزیابی می کنیم؟ موضوع این مطالعه ما مقایسه عمکرد نیروهای
مختلف غیر حاکم با هم دیگر است.
حتی با قالب های فکری
امروزینم، من، فرخ نگهدار، معتقدم جهات منفی (چنانچه شمردم) در خط مشی سیاسی
سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، نسبت به سایر نیروها، بسیار محدودتر و عناصر
مثبت در آن خط مشی (چنانکه شمردم) بسیار گسترده تر بوده است. اگر امکان انتخاب برای فعالین سیاسی محدود به
انتخاب میان مشی اکثریت و مشی مجاهدین بود، من، هرگز حاضر نبودم و نیستم حتی یک
لحظه فکر کنم که مشی آنها بر مشی ما مزیت داشته است.
من مشی سازمان مجاهدین خلق
ایران را فاجعه بار، جنایت آلود و موجب بزرگ ترین ضربات به روند تحول سیاسی جامعه
و به منافع ملی کشور می شناسم. من بر شناخت خود از ماهیت خط مشی سازمان مجاهدین و
نقش فاجعه بار رهبری آن سازمان ایستاده ام و طی این سال ها هرچه پیش تر رفته ایم
بیشتر پی برده ام که شناختم از ماهیت آن رهبری و مواضعم در مقابله با آنان تا چه
واقع بینانه بوده است.
من تحلیل تمام گروه های چپ،
به شمول اقلیت، راه کارگر، پیکار، رزمندگان و غیره را بشدت ذهنی و برداشت آنان از
ظرفیت های موجود در جامعه را کاملا رویایی می شناسم. مشی سیاسی آنان در قبال
نیروهای تحت هدایت خود بشدت غیر مسولانه، فاقد آینده نگری و محکوم به شکست و خسران
سنگین بوده است. تحلیل این و این مشی
فعالین سیاسی را به گوشت دم توپ تبدیل کرد بی آنکه هیچ میراثی برای آینده برجا
گذارد. توهم این سازمان ها نسبت به ماهیت مفهوم "مردم" یا
"خلق" یا "طبقه کارگر" یا نسبت به جایگاه دین در جامعه ایرانی
صد بار رمانتیک تر یا توهم آلود تراز درک
سازمان اکثریت بوده است.
تحلیل و سیاست سازمان
اکثریت با تحلیل و سیاست این گروه ها در آن سال ها اختلافات جدی و بنیادین داشته
است. اما مطلقا در هیچ یک از عرصه های اصلی سیاست گذاری نیست که آنها دیدگاهی مثبت
تر از ما ارایه کرده باشند. اکنون در پایان یک راه 25 ساله هم می توان کارنامه این
دو نحله چپ در ایران را سنجید:
-
هرگاه حد و میزان گسترش و تعمیق دموکراسی، چند
صدایی، علنیت، و مدرن سازی در سازمان معیار باشد،
-
حفظ کادرها و کمک به پرورش و پختگی سیاسی و
سازمانی آنان و شمار فعالین آگاه، کارآ و صاحب نظر مورد توجه باشد،
-
هرگاه سنجش ظرفیت ها و زمینه ها برای همکاری
سیاسی و سامان گری اتحادهای بزرگ مورد
نظر باشد،
-
هرگاه در صد مشارکت در تشکل های دموکراتیک و حد
حضور در NGO ها معیار باشد
-
هرگاه حضور در صحنه و تاثیر گذاری بر سایر
نیروهای سیاسی کشور معیار باشد،
و ما 25 سال به عقب برگردیم
و معیارها همین ها باشد که شمردم، و اگر حق انتخاب ما بین گروه های چپ آن زمان
باشد، با این بافت فکری که الان من و علی اکبر داریم و به استناد حرف هایی که زده
ایم، تخمین من این خواهد بود که:
-
من خط مشی سیاسی دیگر گروه های چپ را به خط مشی
سازمان اکثریت ترجیح نخواهم داد
-
و علی اکبر عزیز خط مشی سیاسی دیگر گروه ها را
بر خط مشی اکثریت ترجیح خواهد داد.
دوست
دارم نظر علی اکبر عزیز را در باره این پدیده بدانم که واقعا چرا اغلب جریان هایی
که گذشته استبدادی و یا غیر آزادیخواهانه ای داشته و امروز از آن گذشته فاصله
گرفته اند برای سازمان اکثریت، برای راهی که طی کرده و برای مسوولین آن ارزش،
احترام و اهمیت معین قائلند. و عموم جریان هایی که گذشته ای غیر لیبرالی داشته و
هنوز هم از آن طرز فکر جدا نشده اند برای سازمان اکثریت و مسوولین آن نه تنها ارزش
و اعتباری قائل نیستند، بلکه نسبت به گذشته و حال سازمان اکثریت نظر منفی دارند.
علی
اکبر عزیز به این حقیقت توجه کند که:
-
جریانی از استبداد سلطنتی فاصله گرفته و اصول
دموکراسی را تائید می کنند، کسانی مثل داریوش همایون یا حتی شهریار آهی،
-
جریان هایی که از استبداد دینی فاصله گرفته و
اصول جمهوریت و مردم سالاری را پذیرفته اند، مثل سعید جحاریان یا حتی هاشم آغاجری،
-
جریان هایی که استبداد کمونیستی فاصله گرفته و
اصول سوسیال دموکراسی را پذیرفته اند، کسانی مثل بابک امیر خسروی یا مهدی خان بابا
تهرانی،
-
و نیز همه کسانی که از قدیم به ارزش های
لیبرالی وفادار بوده اند، مثل حسن شریعتمداری یا ابراهیم یزدی،
نسبت
به سازمان اکثریت، سیر تحول و چهره های به نام آن، احترام و احساس نزدیکی دارند و
-
تمام جریان هایی که در طیف سلطنت طلبان و در
میان ولایت گرایان، مواضع استبدادی گذشته خود را می ستایند،
-
همه گروه های مارکسیستی که تحول ایدئولوژیک
بنیادینی پشت سر نگذاشته اند، و نیز
-
همه کسانی که ساخت و بافت فکری مجاهدین خلق را
دارند،
از
سازمان اکثریت، سیر تحول و عملکرد چهره های شاخص آن بیزارند و نسبت به آن احساس
تقابل دارند. از تو انتظار دارم در علل
شکل گیری این تلقی ها و صف بندی نسبت به سازمان اکثریت کمی تامل کنی.
در طول این 25 سال همیشه
گفته ام و نوشته ام که اگر سازمان اکثریت بخواهد گذشته را چراغ راه آینده سازد،
عملکرد و تجربه آن دسته از مسوولین گروه های چپ، که خود را در سمت چپ ما قرار می
داند، دست کم برای من تا امروز، نور پرداز راه آینده نبوده اند. من از کسانی چون مهندس مهدی بازرگان، از آیت
الله منتظری، از دکتر عبدالرحمن قاسملو، از ایرج اسکندری و احسان نراقی خیلی بیشتر
یاد گرفته ام و هم با مرور آن سال های تلخ، به خصوص نسبت به بازرگان و قاسملو خود
را وام دار می بینم.
*
*
به نقل از سایت
روشنگری
و دیگر مطالب مربوط به این بحث در روشنگرى:
علی اکبر شالگونی عزيز! جهت اطلاع می نويسم(2)فرخ نگهدار
2007‑03‑14
آقای نگهدار، توضيح تان روشنگر بود!علی اکبر شالگونی
2007‑01‑19
علی اکبر عزيز! جهت اطلاع می نويسم *پاسخ فرخ نگهدار به نقد علی اکبر شالگونی
2007‑01‑03
جرقه ای از دوزخ علی
اکبر شالگونی *نگهدار ناآگاهانه و ناخواسته موردی را نقل کرده که در آن مسئوليت فردي،
مخصوصاً مسئوليت فردی خود او، غير قابل انکار است.