چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵ - ۱۷ ژانويه ۲۰۰۷

خورشيد و آب

در حجم شعر، با نقطه چين نثر

 

محمّد علی اصفهانی

www.ghoghnoos.org

 

در گريبانت بودی. پيچيده در شولای رنگ. و انتظاری دوّار، حول و حوش تو، سايه می شد.
 سرودخوانان، با کاسه های مسی می گذشتند.

ـ ما وارونه ی خود بوديم.

می خواندند و می گذشتند، سرودخوانان، با کاسه های مسی. تکيده و ژنده.
سکه ساز نبودی، وگرنه سکه می ساختی.

 

ديری می شد که خود را باذهن راه، تاخت زده بودی.

بر خاکپشته ها شايد.
سيّال.

 

سم ـ ضربه های اسبان را پِی کردی. پياده بودی. در چند منزلی خويش.
غبار ها گمت کردند. بر سطح راه لغزيدی.
خوف زده و وهمناک. چنگ انداخته بر خيال يال.

 

و ايستادی.سرگردان خطوط، ايستادی.
تو را رهنوردانی بر لوحه ها نوشته بودند. و تو خود را می خواندی.
محو.

ـ دردا ! نديده های نا متجلّی ! دچار چيستيد ؟

 

پروازی،  بر سردر آشيان، در خون نشست.
اسبی شيهه کشيد. واژه يی متلاشی شد. و تو خود را نيافتی.

 

ـ پناه دهيدش اين مهربانِ گرفته را !
کسی تورا نمی شنيد.

 

مردی کنار گودال،  کودکانش را سر می بريد و يک يک کنار هم می چيد.
و دست هايش می لرزيدند.

زنی بر سر راه ايستاده بود  و چشم هايش را از خون سياه رگانش، سرمه می کشيد.
استخوانی و زرد.
ارواح سياه پوش،  نعشی شتک زده را بر تخته پاره يی به دوش می کشيدند و می بردند.

 

و آدم،  بر کوه سراَنديب می گريست.

 

ـ تنهايت گذاشته اند و  رفته اند. و تازه، سرانجام هم تو محکوم صدای پرپر فلس های ماهيان خواهی بود.

 

صدای پر پر فلس های ماهيان می آمد.
بر خاک.

 

ـ نردبانی برايت می سازيم. برگرد. جای تو اينجا نيست.
در نوسان بودی.
دل، تنگ خلوت خود؛ تن،  تفتيده ی شوق.
چيزی نداشتی که بگويی.جز توالی نگاهت که به راه بود.
کدر. گنگ و غريب.

 

ـ کنار آب،  منتظرم هستند !
از حاشيه ی خود گريختی.
تا متن قصّه های فراموش.

 

و سم - ضربه های اسبان، هنوز در چند منزلی تو بودند.


------------------------------

٭ تارِيخ اوّلين انتشار: ۱۳۷۴