خورشيد و آب
در حجم شعر، با نقطه چين نثر
محمّد علی
اصفهانی
www.ghoghnoos.org
در گريبانت
بودی. پيچيده در شولای رنگ. و انتظاری دوّار، حول و حوش تو، سايه می شد.
سرودخوانان، با کاسه های مسی می گذشتند.
ـ ما وارونه
ی خود بوديم.
می خواندند و
می گذشتند، سرودخوانان، با کاسه های مسی. تکيده و ژنده.
سکه ساز
نبودی، وگرنه سکه می ساختی.
ديری می شد
که خود را باذهن راه، تاخت زده بودی.
بر خاکپشته
ها شايد.
سيّال.
سم ـ ضربه
های اسبان را پِی کردی. پياده بودی. در چند منزلی خويش.
غبار ها گمت
کردند. بر سطح راه لغزيدی.
خوف زده و وهمناک.
چنگ انداخته بر خيال يال.
و
ايستادی.سرگردان خطوط، ايستادی.
تو را رهنوردانی
بر لوحه ها نوشته بودند. و تو خود را می خواندی.
محو.
ـ دردا !
نديده های نا متجلّی ! دچار چيستيد ؟
پروازی، بر
سردر آشيان، در خون نشست.
اسبی شيهه
کشيد. واژه يی متلاشی شد. و تو خود را نيافتی.
ـ پناه دهيدش
اين مهربانِ گرفته را !
کسی تورا نمی شنيد.
مردی کنار
گودال، کودکانش را سر می بريد و يک يک کنار هم می چيد.
و دست هايش
می لرزيدند.
زنی بر سر
راه ايستاده بود و چشم هايش را از خون
سياه رگانش، سرمه می کشيد.
استخوانی و زرد.
ارواح سياه پوش،
نعشی شتک زده را بر تخته پاره يی به دوش می کشيدند و می بردند.
و آدم، بر
کوه سراَنديب می گريست.
ـ تنهايت
گذاشته اند و رفته اند. و تازه، سرانجام
هم تو محکوم صدای پرپر فلس های ماهيان خواهی بود.
صدای پر پر
فلس های ماهيان می آمد.
بر خاک.
ـ نردبانی
برايت می سازيم. برگرد. جای تو اينجا نيست.
در نوسان
بودی.
دل، تنگ خلوت خود؛ تن، تفتيده ی شوق.
چيزی نداشتی که بگويی.جز توالی نگاهت که به راه بود.
کدر. گنگ و غريب.
ـ کنار آب، منتظرم
هستند !
از حاشيه ی خود گريختی.
تا متن قصّه های فراموش.
و سم - ضربه
های اسبان، هنوز در چند منزلی تو بودند.
------------------------------
٭ تارِيخ
اوّلين انتشار: ۱۳۷۴