حجاب راه تویی

از

مهستی شاهرخی

 

روز هفده دی است. در این روز سرد، کشف حجاب کردن کاری نامعقول به نظر می رسد. راستی چرا روز هفده دی را برای آتش زدن چادر زنان و یا چادر از سرشان کشیدن، انتخاب کردند؟ چند روزی است که به خاطر هفده دی، مدام به مسئله حجاب فکر می کنم. از طرف دیگر، سیزده دی تولد فروغ فرخ زاد بود. فروغ: زنی بی حجاب نویس.

حجاب، مسئله زن ایرانی است و بیشتر مشکل زنان نسل من و مادرانم. برای ما که بی حجاب زاده شدیم و بی حجاب درس خواندیم و بی حجاب کار میکردیم و ناگهان یک دولت طالبانی آمد روی کار و به زور ما را باحجاب کرد. اول از ممنوعیت ورودمان به ادارات شروع شد و برای همین مأمورانشان هنگام ورود به ادارات، بانک و یا پست ما را کنترل می کردند و اگر مویت پیدا نبود ولی خوش ریخت بودی عقده ای ها با گفتن:"روسری ات را بکش پایین تر!" می پاشیدند زهرشان را توی صورتت.

اولین چادر زندگی ام را توی زندان خریدم یعنی مجبور بودیم چادر سر کنیم. البته خودشان پول چادر اجباری شان را از ما گرفتند. سالهای اول سخت بود. سالهای مقاومت در برابر زور بود ولی به مرور دیدیم که دوستان و دور و بری ها هی کم می شوند و بسیاری فرهنگ تزویر و ریا پیشه کرده اند. همه شان، از زن و مرد نجیب شده بودند. تسبیح می انداختند و می گفتند: برای ترک سیگار است و ... چه دروغ ها که نشنیدیم.

از آنهایی که زیر همه چیز زدند و در سالهای اولیه جنگ و خفقان - به قول خودشان - "برای حفظ نان روزانه" با سر دویدند و چه خوش خدمتی ها که نکردند و از آن سالها خیلی دوریم. سالهای بعد در تبعید بود که همان سابقی ها برای گردش و مأموریت می آمدند به اروپا و باز بازی تزویر و ریا که: ما مجبوریم. مجبور بودند برای بنیاد فارابی کار کنند و مجبور بودند شیک زندگی کنند و مجبور بودند پست و مقام دولتی داشته باشند. در جشنواره آوینیون آمده بودند خانمها با لچک - ببخشید از صدقه سر دولت مهرورزی بایست کلمات زیبا یافت برای چیزهای زشت و وقیح - بله خانمها با مانتو و روسری و زن فرانسوی که مترجمشان بود هم محجبه ای بود به عقد جمهوری اسلامی درآمده. مردان اکثرشان مست بودند. زنانشان با من حرف نزدند. مشکل یکی از مردان مست، محجبه بودن خانم همکارش بود. روسپیگری خودشان را نمی دیدند که فقط برای یک لقمه نان نیست، بلکه برای داشتن خانه و آپارتمان و ویلای شمال و آپارتمان کیش و سفر اروپا و شرکت در جشنواره بین المللی و امتیازاتی که مدام از آن استفاده می کنند تا چه حد خوار شده اند. و دروغ بود که پشت دروغ تحویلمان می دادند!

حجاب، حجاب، همین دوستان و هم دانشکده ای ها بودند که اولین فیلمها و تئاترهای رژیم مردمی را سامان دادند و ساختند. تابستان ۱۳۷۰ در تهران بودم و با دوستی که از بازماندگان کشتار ۶۷ بود در خانه نشسته بودیم و همان طور که از هر دری حرف می زدیم تلویزیون هم روشن بود و یک برنامه تحلیل فیلم سینمایی توسط دو سه منتقد سینما! هر دو سه تایشان ریشو و عینکی و نسبتاً نه چندان مسن و از هم نسلهای من. مثل همیشه که عادت دارم با شوخی های لوس تلخی زندگی را بگیرم و نمی شود و معمولاً کارم بیمزه است به دوستم گفتم: "اینا که ریختشون مثه جنایتکارا و شکنجه گراس تا سینماگر!" دوستم گفت: "خب معلومه! اینا توی زندان ما رو شکنجه می دادن! برنامه های مصاحبه های تلویزیونی شبکه اوین رو اینا می گردوندند!" آن دوست دیگر زنده نیست، به هر حال، نقل قول از اوست و نمی تواند بی ربط یا دروغ باشد.

در سالهای بعد، نمایش های فرهنگی و ویترین های قلابی مخصوص خارج از کشور و تولیدات نمایشی برای این سوی جهان و برنامه های کارگردانی شده و بسیار دقیق و ظاهری و از پیش نوشته شده شان مدام به من می گفت کارگردانان ماهری در پشت صحنه با این افراد همکاری دارند.

راستی چطوری شد که پارسال توی آن شلوغی ها خانم ژولیت بینوش - که آفیشی از پیکر تمام عریانش در فیلم رانده وو در اولین سال زندگیم در پاریس تمام راهروهای متروهای پاریس را پوشانده بود - پارسال به ایران آمد و لچک نگوییم - روسری لاجوردی به سر نمود و روزنامه نگاران ایرانی را به حضور پذیرفت؟ آقای کیارستمی که میزبانش بود چه وردی در گوش این نازنین از همه جا بی خبر خوانده بود؟ و حالا چه ساخت و پاختی در پشت صحنه صورت گرفته است که خانم آغداشلو با کمال میل قانون ایران را می پذیرد و حجاب به سر خواهد کرد و تواب خواهد شد و با کمال میل به آغوش وطن باز خواهد گشت؟

"آخه قانون شون!" کدام حریم؟ کدام قانون؟ از کدام قانون حرف می زنید؟ آیا وقتی این آقایان در پشت درهای بسته، قانون حجاب اجباری و سنگسار و چندین قانون ارتجاعی و قرون وسطایی دیگر را به تصویب رساندند کسی نظر شما خانمها را پرسید؟

آقایان خودشان بریدند و خودشان دوختند و خودشان با توسری و تحقیر به سرمان کردند. مدنیتی که شما از آن حرف می زنید کشک است. آن چه جور مدنیتی است که شما بانوان مبارز برای سنگسار، اندازه ی سنگش را تعیین می کنید؟ و آن چه جور مدنیتی است که دایم دارید توجیه اش می کنید؟ در جایی خواندم که طرف با وقاحت تمام نوشته بود اگر سنگسار وجود دارد لابد برای این است که مردم آن کشور این قانون را می خواهند! دیگری رفته بود و گشته بود و برای سنگسار تاریخچه قطوری درست کرده بود که دست آخر بگوید سنگسار جزو سنتهای ماست و این سنتها بایست مثل صنایع دستی حفظ شود. اینها در حالی است که از شما می خواهند حتا برای یک وبلاگ بروید و مثل تصدیق رانندگی جواز بگیرید و وقتی می فهمند عملاً این کار ممکن نیست و همان فیلتر کردن بهتر است و سرشان کمتر سرسام می گیرد و قید جواز وبلاگ را می زنند بعد باز می خوانی که یکی از حضرات کاسه گرم تر از آش می نویسد این قانون که به تصویب رسیده بود پس چطور برش داشتند؟ منظورتان از مدنیت این رفتار ناشایست و این بی شرمی ها و این دورویی هاست؟ منظورتان از گفتگوی تمدنها، گفتن و نوشتن این اراجیف است؟ از آزادی بیان همین را آموخته اید که برای به کرسی نشاندن حرف تان، اسناد و تاریخچه های قلابی بسازید؟

اگر طی سالهای اخیر همه چیز و همه کسم را از دست نداده بودم با خودم و جهان تا این حد صریح نمی شدم. چه چیزی برایم باقی مانده است که ساکت بمانم و به دل شما راه بروم و یا باورتان کنم؟ چه چیزی را برایم باقی گذاشتید؟ چه چیزی را رعایت کردید؟ ببخشید با شمایم! نه با همه نیستم بلکه فقط با شما هستم! با شما! خودتان بهتر می فهمید دارم با کی حرف می زنم! و این را هم رک و پوست کنده می گویم شما مدام دارید ماله می کشید بر اعمال وحشیانه و به شنیع ترین شکلی، مدام دارید به ما توهین می کنید و بی وقفه روشهای ریاکارانه خود را برای روسپید کردن یک دولت قرون وسطایی به کار می برید و مدام از ما می خواهید که ساکت بمانیم و حرف نزنیم.

جیغ و ویغ راه نیندازید کشوری که شما از آن حرف می زنید، درست همان کشوری است که شما با حقه بازی آن را از ما دریغ کردید و مالکش شدید. قانونی که شما از آن حرف می زنید فریب و حقه ای بیش نیست. قانون که ارباب ندارد. شما هم خودتان را انداخته اید جلو، شما وکیل و وصی هیچ چیز نیستید. راستش به مبارزات پشمکی و پفکی شما هیچ اعتقادی ندارم. بیشتر وقت تلف کردن است. شما و خودخواهی هایتان مانند ترمزی مانع پیشرفت مبارزات واقعی است.

حجاب راه شمایید. شما دو روها! شما خودفروخته گان! شما روسپیان! امروز، در روز کشف حجاب، از همین جا، به بی حجابی فروغ سوگند می خورم که همیشه بی حجاب بنویسم. به زنانگی ام سوگند که نگذارم هیچ کس ساکتم کند و به شرافتٍ قلم سوگند که نگذارم هیچ کس لچک سانسورش را بیاورد تا اینجا و دور حلقم بپیچاند.


حجاب چهره جان می شود غبار تنم

____________________________

http://chachmanbidar.blogspot.com