دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۹ فوريه ۲۰۰۷

 

بازار عید

 

 

 و قاب پاسدار لنگه ها

از این بسته ی بی پایان ، بتنگ آمده 

و فریاد بی هوایی اطاق ، بلند

که حضور هوای تازه را ، طالب

 

و دیری مانده، اجسام بی نفس

از غبار یک ساله ، دلخون

و چهر آینه ، تصویر جرمی ست ، سیاه

که دست و دستمال را، آرزوست

 

و من آرزوهایم را ، که خسته اند

از انتها بشمارش گرفته ام

و بازی تخته شب پیش را

که  باخته ام ، به جریمه مشغول

 

و بهار در راهی ، پراز برف بی ادبی

فریادی دارد ، بلندای البرز را نشنانه

و بازی آمدن و نیامدن را ، بنمایش

و بازی تخته را، دوباره شاید که تکرار ؟

 

و بهار در راهی ، پر از برف بی ادبی

و خنده گل ، شکوفه نیز هنوز نه

و بهار در راهی ، پر از برف بی ادبی

و من بازی باخته را به جریمه مشغول

 

و

خیابانهای همیشه تنها ، نسیم بی غبار را انتظار

دشتهای بی سوار و تفنگ ، سبزه را

خانه های بی سقف ، صدای پای پدر را

. . . . . . . . . . .

 

ودستان خالی ،

از بازار آرزوهای بی قیمت ،

گرسنه باز می گردند .   

 

رضا بایگان - المان

به تاریخ چشم انتظاری بهار ۸۶

reza@baygan.net