صدای سوم در نفی میلیتاریسم و بنیادگرایی اسلامی به چه معنا
است؟
دکتر مهرداد درویش پور
1. خطر حمله نظامی جدی است!
فضای سیاسی بین المللی در منطقه خاورمیانه روز به روز به
سوی قطب بندی پر تنش تری میان بنیادگرایی اسلامی با میلیتاریسم و جنگ طلبی آمریکا- اسراییل سوق مییابد. آنان که پیشتر خطر حمله نظامی به ایران
را با توجه به پیامدهای جنگ عراق یکسره منتفی میدانستند و از آن بدتر بر آن بودند
که سازش آمریکا با ایران قطعی است، اکنون در پی افزایش تدارکات نظامی و تهدیدات
سیاسی طرفین در هفته های اخیر، خطر یک رویارویی نظامی آشکار را هر چه بیشتر محتمل
میخوانند. برخی منابع حتی از احتمال حمله در ماه آپریل سخن میگویند. اکنون جنگ روانی جدیدی آغاز شده است
که شاید تنها هدف آن اعمال فشار بر جمهوری اسلامی ايران برای توقف غنی سازی
اورانيوم باشد. با این همه نباید فراموش
کرد که برغم تاکيدات آمریکا بر اولويت راه حل ديپلماتيک برای حل بحران هسته ای
ایران، گزینه نظامی هرگز از روی میز کاخ
سفید به کنار نرفته است. اولین قطعنامه تحریم علیه ایران در شورای امنیت زمینه
تحریم های گسترده تر را آماده و فشار جهانی به ایران را افزایش میدهد. درجوار فشارهای
دیپلماتیک آمریکا به سازمان ملل متحد به منظور تشدید مجازات ها و گسترش تحریم ها، تحريم
اموال و دارايی های چندین شرکت ايرانی به اتهام کمک به «گسترش جنگ
افزارهای هسته ای و کشتار جمعی" توسط آمریکا وایجاد یک ائتلا ف عربی علیه
ایران، علایم بسیاری نشان از تدارکات حمله نظامی احتمالی به ایران دارد. تاکیدات
آمریکا بر مداخله جمهوری اسلامی ایران در تشدید نا آرامی های عراق و تصمیم قاطعانه آمریکا به جلوگیری از آن به "هر
قیمت"، ادعای کشف سلاح ها و مهمات پیشرفته ای که از راه ایران به عراق وارد گشته است، دستگیری عوامل جمهوری
اسلامی ايران درعراق توسط سربازان آمریکایی،
ارسال
ناوگان های جنگی به منطقه و... ازجمله اقداماتی است که شاید تنها برای اعمال فشار
بر جمهوری اسلامی ايران برای به عقب راندن آن صورت گرفته است، اما همزمان دل
نگرانی از تدارک حمله نظامی به ایران را افزایش داده است.
خطر
حمله نظامی زمانی شدت خواهد یافت که رژیم ایران همچون صدام حسین توان آمریکا در
حمله به ایران را دستکم بگیرد و به بهانه حق مسلم ایران در دست یابی به اورانیوم
غنی شده از عقب نشینی به موقع و همکاری با سازمان ملل سرباز زند. تهدید های دایمی
سران جمهوری اسلامی ایران به نابودی اسراییل، بی اعتنایی به قعطنامه شورای امنیت و
مداخلات پنهان و آشکار در عراق، که همزمان با تشدید سیاست های میلیتاریستی آمریکا
خطر کشاندن منازعهى عراق به بيرون از مرزهاى اين كشور را افزایش داده است، از
جمله سیاست هایی است که بهانه برای حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و یا اسراييل
را فراهم می آورد. در کنار این همه، سفرهای احمدی نژاد به آمریکای لاتین برای
ایجاد بلوک مشترک بین ایران و رژیم های
چپ گرا و ضد آمریکایی در منطقه، تنها نشاندهنده تمایل حکومت ایران برای ایجاد
اتحادی نامقدس به منظور گسترش سیاست تعرضی خود از منطقه خاورمیانه به دیگر نقاط
جهان میباشد.
آنان
که احتمال خطر حمله نظامی به ایران را دستکم میگیرند، با حرکت از انزوای دولت بوش
در آمریکا و ناکامی آن در حل مشکل افغانستان و به ویژه عراق وبه موازات آن افزایش نفوذ
جمهوری اسلامی ایران در منطقه، امکان تکرار سناریوی عراق در ایران را ناممکن
میدانند. آنان بر این باورند با انزوای سیاست های دولت احمدی نژاد در ایران و
دستگاه بوش در آمریکا، زمینه تلاش برای دستیابی به مصالحه از طریق راه حل های
دیپلماتیک افزایش یافته است. این واقعیتی است که مخالفت های نیرومند دیگر کشورها و
در داخل آمریکا با راه حل حمله نظامی و قدرت گرفتن صداهایی در حکومت ایران که
خواستار جدی گرفتن خطر جنگ، انعطاف در سیاست هسته ای و رویکرد به مذاکره (و حتی در صورت لزوم برکناری احمدی نژاد) است،
می تواند در صورت پیگیری این سیاست از هردو سو راه دستیابی به مصالحه را هموار
سازد. هرچند در آن صورت نیز خطر قربانی کردن حقوق بشر در ایران و به سایه راندن آن
و تثبیت موقعیت رژیم میتواند به گونه ای دیگر به زیان مبارزات دمکراتیک مردم ایران
تمام شود. با این همه به گمان من عواقب یک حمله نظامی میتواند کل منطقه را به
انفجار کشد که پی آمد آن برای مردم ایران و منطقه جز کابوس نوینی بیش نیست و برای
جلوگیری از آن باید ازهمه تلاش های سیاسی ودیپلماتیک استقبال کرد.
2. تشویق امریکا به حمله نظامی به ایران را باید با قدرت محکوم نمود!
به
تدریج اما عقربه زمان تا کنون به زیان صلح عمل کرده است و صداهایی در خارج از
آمریکا که جنگ را "اجتناب ناپذیر" میخوانند شنیده می شود. تشویق
شرم آور آمریکا به حمله نظامی به ایران توسط یکی از نمایندگان پارلمانی حزب لیبرال
کشور صلح دوستی چون سوئد تنها نمونه ای از این دست است. مشوقان میلیتاریسم وجنگ طلبی هنوز از
تاریخ خونبار استعمار در گذشته و حال عبرت نگرفته اند تا در یابند بنیادگرایی
اسلامی بیش از آنکه بر عقل سلیم مردمان خاورمیانه استوار باشد، از نفرت و حس تحقیر
ناشی از رفتار برتری طلبانه غرب و اسراییل نیرو میگیرد. جنگ طلبان هنوز در نیافته اند
همان گونه که پیش از این نیز تانک های ابر قدرتی چون شوروی سابق قادر به صدور
سوسیالیسم به افغانستان نشد، انتظار آن که بمب افکن های آمریکایی قادر به صدور
دمکراسی به ایران و منطقه گردند، در بهترین حالت خود فریبی از سر استیصال است. هم
حمله شوروی سابق به افغانستان و هم حمله آمریکا به عراق بیشتر به رشد بنیادگرایی
اسلامی و تضعیف نیروهای سکولار در منطقه انجامید تا به استقرار سوسیالیسم در یکی و
دمکراسی در دیگری. باور به "تانک
های سوسیالیستی" و "بمب های دمکراتیک" بیش از آن که نشان گر قدرت
شگرف بشر در خیال پردازی باشد، حکایت از عمق کوته نظری قدرتمدارانی دارد که قدرت برهنه
را کار سازترین راه حل برای غلبه بر مشکلات و اعمال سلطه میدانند. حقیقت ساده ای
که بسیاری به فراموشی می سپرند آن است که فلسفه وجودی و ذات میلیتاریسم با دمکراسی
در تضاد است و از آن بدتر در رویارویی با آن، بنیادگرایی اسلامی جان دوباره خواهد
گرفت و ریشه باز هم بیشتری خواهد گستراند. نمی توان انکار کرد درحالیکه احمدی نژاد
در ایران از کمترین محبوبیت برخوردار است در کل منطقه محبوبیتش به اوج رسیده است و
حتی بسیاری از مردم نا اگاه به او به دیده یک "قهرمان شجاع" که در برابر
آمریکا و اسراییل ایستاده است مینگرند. حقیقت تلخی که به روشنی نشانگر آن است با
تشدید رویارویی میلیتاریسم و بنیادگرایی، بازنده اصلی مردم هوا خواه دمکراسی،
سکولاریسم، صلح و امنیت خواهند بود. وانگهی اندکی آشنایی با تاریخ ایران و واکنش
ایرانیان در برابر اشغال گران کافی است تا عمق ناسیونالیسم ایرانی را روشن سازد.
نگاه منفی امروزین بسیاری از ایرانیان نسبت به اعراب به دلیل تجاوزی که در دوردست
تاریخ صورت گرفته است و آمریکا ستیزی که در پی کودتای 28 مرداد طی دهه های متمادی
در روان جامعه ریشه دواند و به کلام غالب بدل گشت، هشداری است برای آمریکا که
دریابد قلب ملتی را با زور نمیتوان فتح کرد. اگر پیامدهای سیاست های غرب ستیزانه
بنیادگرایان اسلامی در ایران و تجدد طلبی مردم ایران باعث آن شده است که بسیاری از
ایرانیان از غرب ستیزی فاصله گرفته و نگاه مثبت تری به آمریکا و حتی به اسراییل
نسبت به گذشته بیابند، اما حمله نظامی بی تردید موج جدیدی از نفرت از غرب و آمریکا
ستیزی را در ایران و منطقه دامن خواهد زد که نیروهای سکولار و دمکراتیک را نیز در
منگنه قرار خواهد داد. آنان که در سودای تبدیل شدن به چلبی های ایرانی، آمریکا را
آشکار و یا پنهان به حمله نظامی تشویق میکنند، بی گمان در بهترین حالت به برندگان
سرافکنده تاریخ بدل خواهند گشت. به جای تشویق امریکا به حمله نظامی به ایران و یا
دامن زدن به نزاع های قومی برای تجزیه بخشی از کشور راه دیگری باید برای عبور از
حکومت اسلامی در ایران جستجو نمود.
3 . همدلی و همسویی با حکومت اسلامی برای مقابله با خطر حمله نظامی دفاع
طلبی نابخردانه است!
اما
این تنها نیمی از حقیقت است. از سوی دیگر بسیاری در پاسخ به تهدیدات میلیتاریستی و
جنگ طلبانه آمریکا، یکسره خود را به بنیاگرایان اسلامی نزدیک و یا با آن همسو کرده
اند و وظیفه اصلی خود را دامن زدن به احساسات و هیجانات ضد امپریالیستی در ایران و
منطقه میدانند. اینان گویا فراموش کرده اند که مداخلات و ماجراجویی های جمهوری
اسلامی ایران در عراق، لبنان و فلسطین، تهدید دایمی نابودی اسراییل، پیشبرد پروژه
غنی سازی اورانیوم و سر باز زدن از همکاری با سازمان ملل متحد (که بسیاری آن را
تلاشی پنهان و یا آشکار برای وادارساختن جهان به پذیرش یک ایران اتمی میدانند) زمینه
ساز اصلی خطر حمله نظامی است. در شرایطی که جهان خواستار تعليق کليه فعاليت های
مربوط به غنی سازی اورانيوم و توقف فنآوری هسته ای به عنوان شرط مذاکره بر سر
پرونده اتمی ایران است، جمهوری اسلامی ايران با بی اعتنایی ها و رفتار تحريک آمیز
و تهدید هایش، به بيم و هراس جهان دامن می زند. اگرچه در این روزها با افزایش
فشارهای جهانی، شاهد برخی واکنش های ملایمتر مقام های جمهوری اسلامی در مورد تداوم
همکاری ايران با آژانس بين المللی انرژی اتمی هستیم، اما اگر به زودی از سوی جمهوری
اسلامی ايران عقب نشینی جدی صورت نگیرد به سختی ممکن است آمریکا و حتی جامعه جهانی
متقاعد شود تا دست از تشدید فشارهای خود بردارد و یا آنکه این واکنش ها را به چیزی
جز تلاشی برای وقت کشی تعبیر کند.
در این میان نابخردانه ترین اقدام برای مقابله
با خطر حمله نظامی، همدلی و همسویی با حکومت اسلامی است که خود منشا اصلی بحران
است. سیاست دفاع طلبی ازحکومت اسلامی چه از موضع راست و چه چپ نه تنها برای
اپوزسیون دمکراتیک موجب سرافکندگی است بلکه قادر به تاثیر گذاری مثبت بر افکار
عمومی بین المللی برای جلوگیری از جنگ نیست. راست ناسیونالیست ابایی از آن ندارد
که برای مقابله با جنگ و حفظ یکپارچگی کشور در کنار حکومت بایستد. اما گویا
پیامدهای فاجعه انگیز همسویی با بنیادگرایان اسلامی برای "رویارویی با امپریالیسم"
در آغاز انقلاب ایران و پس ازآن به اندازه کافی نتایج ویران گر در پی نداشته است
تا بخشی از چپ با تجدید نظر در سیاست "عمده بودن مبارزه با امپریالیسم"
از همسوشدن با حماس، حزب الله لبنان، طالبان و جمهوری اسلامی ایران دست بردارد.
این مشکلی است که نیروهای چپ در سطح بین المللی نیز با آن روبرویند. برای برخی از
نیروهای ضد جنگ، "ضد امپریالیسم" همچنان معیار اصلی ترقیخواهی و صف
بندیهای ملی و جهانی به شمار میرود. امری که بروشنی توضیح دهنده دلیل نزدیکی حکومت
های چپ گرا در امریکای لاتین و بخش ازچپ جهانی با جمهوری اسلامی و بنیادگرایی
اسلامی در منطقه است. این همسویی ها اما همواره آشکارا و با نیت حمایت صورت نمیگیرند
بلکه اتخاذ سیاست های یکسویه علیه آمریکا نا خواسته آن ها را در کنار جمهوری
اسلامی و بنیادگرایان قرار میدهد. برای نمونه جنبش صلح طلبی که به جای تاکید
همزمان بر صلح و دمکراسی و امنیت برای ایران و منطقه، تنها جنگ طلبی را محکوم سازد
بی تردید با استقبال بنیادگرایان اسلامی روبرو خواهد شد. با چنین سیاستی نیروهای
سکولار، دمکراتیک و تجدد خواه یکسره قدرت اثر گذاری مستقل را از دست داده و از هر
نوع چالشی در برابر نیروهای استبدادی دینی بومی عاجز خواهند ماند و به حامیان
شرمگین بنیادگرایان اسلامی بدل خواهند شد. شعاری که اصلاح طلبان تنها بدان اکتفا
میکنند. پرسش این جاست آیا راه سومی میسر است؟
4. راه سوم: افزایش فشار داخلی و
بین المللی برای تحقق دمکراسی در ایران
اپوزیسیون دمکراتیک ايران می بایست
ضمن رد دو راه حل حمله نظامی به ایران و یا تلاش برای مصالحه و تثبیت رژیم و
همسویی با آن، برای هموار ساختن بدیل و صدای سوم بکوشد. اما صدای سوم نه به معنای
دفاع شرمگینانه از حکومت اسلامی است و نه به معنای رمانتیسیم و جنگ دون کیشوتی در
جبهه های گوناگون می باشد. آنان که ضمن مخالفت با جمهوری اسلامی با هر نوع فشار
جامعه جهانی بر رژيم جمهوری اسلامی مخالفت میکنند گرچه در خیال خود جبهه سومی را
گشوده اند اما در عالم واقع خود را به جمهوری اسلامی ایران و بنیادگرایان منطقه
نزدیک میسازند. بی دلیل نیست که حکومت اسلامی نیز گام هایی برای نزدیک نشان دادن
خود به این بخش از اپوزیسیون را آغاز کرده است. اما حکومت ایران مانع جدی در راه
صلح و دمکراسی در ایران و منطقه ایجاد کرده است. از اینرو میبایست خواستار آن شد
که همواره نقض حقوق بشر در ایران به عنوان یکی از موضوعات اصلی در مذاکرات و
مناسبات مجامع بین المللی و دولتهای دمکراتیک با رژيم جمهوری اسلامی ايران مد نظر
قرارگیرد. در این راستا میبایست از کلیه اقدامات سیاسی و دیپلماتیک سازمان ملل
متحد نیز که بنا بر آن، سران و نمايندگان سياسی جمهوری اسلامی مورد فشار قرار
گيرند، حمایت کرد. در عین حال میبایست نسبت به اعمال تحریم هایی اقتصادی گسترده - نظیر آن چه در عراق رخ داد - هشدار داد که مردم ایران قربانیان اصلی آن خواهند شد.
محکوم نمودن سياست هسته ای بحرانزای رژيم جمهوری اسلامی، خواست توقف
غنی سازی اورانیوم و نظارت کامل آژانس بين المللی بر انرژی اتمی و همکاری با آن،
مخالفت با دخالت و حمله نظامی به ايران و سياست بديل سازی قدرت های بزرگ به جای
دفاع از حق مردم ايران در تعیین سرنوشت خود، میبایست با خواست افزایش حمایت بین
المللی از مبارزات دمکراتیک مردم ایران همراه شود. اعمال فشار سیاسی بین المللی
برای به عقب راندن رژيم جمهوری اسلامی و در دفاع از حقوق بشر و تلاش برای اعتلای
مبارزات دمکراتیک مردم ایران و ایجاد قطب نیرومند، مستقل و دمکراتیک در اپوزیسیون،
آن راهی است که میتواند به تقویت صدای سوم در برابر میلیتاریسم و بنیادگرایی یاری رساند.
با این همه، پراکندگی جنبشهای اجتماعی و تشتت و چند دستگی درون اپوزیسیون ایران مهمترین
مانع از شکل گیری یک آلترناتیو نیرومند دمکراتیک است که قادر به اثرگذاری بر سیر
حوادث و تغییر اوضاع باشد و به برآمد راه سوم بیانجامد.
ضرورت غلبه بر این پراکندگی ها در میان اپوزیسیون ایران برای
به عقب راندن جمهوری اسلامی و ایفای نقش در جلوگیری از خطر حمله نظامی به ویژه در
شرایط حساس کنونی بر کسی پوشیده نیست. تغییر چشم انداز نا مطلوب کنونی در داخل
کشور و در صحنه بين المللی قبل از هرچیز نیازمند شکل بخشیدن به اتحاد گسترده ای
است که مرکز ثفل آن بلوک نیرومند جمهوريخواهان سکولار، دمکرات و مستقلی است که بتوانند
صدای صلح و دمکراسی را در تمایز از میلیتاریسم و بنیادگرایی بگوش مردم ايران و
جهانيان برساند. اگر درایت سیاسی و درک منافع ملی نتواند بر تمایلات گروهی فایق
آید و اگر رویارویی این دو قطب باز هم شدت بیشتری یابد، اپوزیسیون ایران هر چه
بیشتر به سوی یکی از آن ها تجزیه خواهد
شد. در آن صورت دیگران به صرافت راه چاره برای "گرد آوردن اپوزیسیون
ایران" خواهند افتاد. سناریویی که نتیجه آن در بهترین حالت به عروج فاتحانی
که در تاریخ سرافکنده خواهند ماند، منجر خواهد شد. دیگران را نمیدانم چه
میاندیشند، اما من ترجیح میدهم حتی اگر راه سوم نیز به تحقق در نیاید، در جدال میلیتاریسم و بنیادگرایی شرکت نکنم و
بازنده سربلند تاریخ باقی بمانم!