چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۴ فوريه ۲۰۰۷

تولدی ديگر

 

همه‌ هستی من آيه تاريکی ا‌ست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شگفتن‌ها و رستن ‌های ابدی خواهد برد
من در اين آيه ترا آه کشيدم، آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم

 

زندگی شايد
يک خيابان دراز است که هر روز زنی با زنبيلی از آن می ‌گذرد
زندگی شايد
ريسمانی‌ است که مردی با آن خود را از شاخه می ‌آويزد
زندگی شايد طفلی ا‌ست که از مدرسه برمی ‌گردد
زندگی شايد افروختن سيگاری باشد، در فاصله‌ی رخوتناک دو هم ‌آغوشی
يا عبور گيج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی ‌دارد
و به يک رهگذر ديگر با لبخندی بی ‌معنی می‌گويد "صبح بخير"

 

زندگی شايد آن لحظه‌ مسدودی ا‌ست
که نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ويران می‌ سازد
و در اين حسی است
که من آن ‌را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت

 

در اتاقی که به‌ اندازه يک تنهايی ا‌ست
دل من
که به اندازه‌ يک عشق‌ است
به بهانه‌های ساده‌ خوشبختی خود می ‌نگرد
به زوال زيبای گل‌ا در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه‌ مان کاشته ‌ای
و به آواز قناری ‌ها
که به اندازه‌ يک پنجره می‌ خوانند

 

آه …
سهم من اين ا‌ست
سهم من اين ا‌ست
سهم من،
آسمانی‌ است که آويختن پرده‌ای آن را از من می‌ گيرد
سهم من پايين رفتن از يک پله‌ متروک‌ است
و به چيزی در پوسيدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن ‌آلودی در باغ خاطره‌هاست
و در اندوه صدايی جان دادن که به من می‌گويد:
"دست‌هايت را
دوست می‌دارم"

 

دست‌هايم را در باغچه می‌ کارم
سبز خواهد شد، ‌می ‌دانم، می‌ دانم، می‌ دانم
و پرستوها در گودی‌ انگشتان جوهری‌ ام
تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می ‌آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن‌هايم برگ گل کوکب می‌چسبانم
کوچه ‌ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند،‌ هنوز
با همان موهای در هم و گردن‌های باريک و پاهای لاغر
به تبسمهای معصوم دخترکی می‌انديشند که يک‌ شب او را
باد با خود برد

 

کوچه‌ ای هست که قلب من آن ‌را
از محله‌های کودکی ‌ام دزديده ا‌ست

 

سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصويری آگاه
که ز مهمانی يک آينه برمی‌ گردد

 

و بدين سان ا‌ست
که کسی می ‌ميرد
و کسی می‌ ماند
هيچ صيادی در جوی حقيری که به گودالی می ‌ريزد، مرواريدی صيد نخواهد کرد

 

من
پری‌ کوچک غمگينی را
می‌ شناسم که در اقيانوسی مسکن دارد
و دلش را در يک نی‌ لبک چوبين
می ‌نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگينی
که شب از يک بوسه می ‌ميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد