سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۳ فوريه ۲۰۰۷

 

 

به سرخی آتش به طعم دود... ،

سهیل آصفی

 

ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
 با این همه شکست که ماراست
 ایا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
 خواهی شکفت ای گل پنهان
 خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟
ایا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
 ای دانه نهفته
 ایا درخت تو
 روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟
گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دریغ
غم با تمام دلبریش می برد دلم
 فریاد ای رفیقان فریاد
 مردم ز تنگ حوصلگی ها دلم گرفت
وقتی غرور چشمش را با دست می کند و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
 وقتی گوزنهای گریزنده
 دل سیر از سیاحت کشتارگاه عشق
 مشتاق دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلب نجیب خود را آماج می کنند
غم می کشد دلم
غم می برد دلم
 بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیزه و تباه
 ایا دوباره دستی
از برترین بلندی جنگل
از دره های تنگ
صندوقخانه های پنهان این بهار
از سینه های سوخته صخره های سنگ
گل خارهای خونین خواهد چید ؟
 ایا هنوز هم
 آن میوه یگانه آزادی
 آن نوبرانه را
باید درون آن سبد سبز جست و بس ؟
با باد شیونی است
در بادها زنی است که می میرد
 در پای گاهواره این تل و تپه ها
 غمگین زنی است که لالایی می گوید
ای نازینن من گل صحرایی
 ای آتشین شقایق پر پر
 ای پانزده پر متبرک خونین
بر بادرفته از سر این ساقه جوان
 من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
 من در درون قلبم در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم
من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عید
نام سعید سفیدت را ای سیاهکل نکام
گفتم نمی کشند کسی را
گفتم به جوخه های آتش
 دیگر نمی برندش کسی را
 گفتم کبود رنگ شهیدان عاشق است
غافل من ای رفیق
 دور از نگاه غمزده تان هرزه گوی من
به پگاه می برند
 بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر
این رنگ بازها
 نیرنگ سارها
گلهای سرخ روی سراسیمه رسته را
 در پرده می کشند به رخسار کبود
بر جا به کام ما
گل واژه ای به سرخی آتش به طعم دود

سیاوش کسرایی

 

باز دل هوایی می شود. باز دل فدایی می شود. باز دل می رود تا سرخی آتش و طعم دود و هوای سیاوش می کند.هوای سیاوش می کند و بغض او و صدای گرفته اش در آن واپسین روزهای غربتش...

برف می‌بارد؛ برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دلتنگ، راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی‌آورد، ردِّ پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان، ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبه‌ای روشن، روی تپه، روبه روی من...

 و سیاوش است که می خواند.می ایستد.می گرید و می خواند :

بسیار گل کز کف من برده است باد
اما من غمین گل های یاد هیچکس را باور نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم...

 سیاوش است که نشسته بر بال یاد، شات پشت شات  و دریچه آن ویزور که در هلهله، خیس اشک است و هوایی آن کمان که هنوز ... یاد "آرش کمانگیر" و یاد سیاوش کسرایی ، خسته و عاشق، که چنین روزی ، یازده سال از پر کشیدنش گذشت...

 سی و شش سال آزگار از پی ریزی جنبش فدائیان خلق ایران می گذرد و نوزدهم بهمن ماه دیگر بار در حالی فرا می رسد که آوازی نیست از آن شاخ و برگها در سیاهکل و نعره ببرهای عاشق در دیلمان... هنوز که هنوز است میهن در انتظار بیژنی است با سرود صبح سپید و سوارانی سخت جان که زیر آوار مهیب ترین تکانه ها لختی سنت "به  زیستن" از یاد نبرده اند. بر آنم که سی و شش سال تجربه به کام و ناکام جنبش فدایی درس ها در دل دارد تا بسیار و چنین باز می نمایاند که نسلی با نگاهی ژرف به تجربه سترگ پدران و مادران خود،راه سنگلاخ نیل به دموکراسی و حقوق بشر را در میهنی که یکصد سال پیش از این انقلاب مشروطه داشت و خواست برپایی عدالتخانه ، تجربه سالهای بعد از شهریور 1320 از سر گذراند و نیز دولت ملی و کودتایی که سپهر تحولات آتی میهن را بسویی دیگر برد و نیز انقلابی که این روزها در سالگرد بیست و هشتمین سالش سکوت بغض را میزبان شده ایم... نسلی که این یک یک تجربه را همه بر پیشانی نشانده است، چنین نسلی را به قطع که سخن از فردا گفتن و آبستن بودن شام تیره از آن بام بیهوده نیست. دیگر باید ها و نبایدهای رایج،دست و پایش نمی گیرد.  محکوم است و بایدش که دگماتیسم از سر براند و نگاه صددرصدی به هر فرد و جریان و ایدئولوژی  را برای همیشه وداع گوید.  چرا که اگر تنها لحظه ای درنگ را میزبان شود بر نامها.نامهای یادها، روزبه، سیامک،مبشری،کیوان، زیبرم، اشرف، گلسرخی ،دانشیان،جزنی، حکمت جو،حنیف نژاد،رضایی، احمدی اسکویی، هاتفی،طبری،سلطانپور،ساعدی،کسرایی،شاملو، پاک نژاد،به آذین،و نام ونام و نام و انبوه نام که در در فهرست نمی گنجد. هریک تاریخ است و نه فرد... نسلی که اگر تنها و تنها لحظه ای اشک افشان تاریخ خونباری شود که بر تحول و تحولخواهان این ملک رفت تا ایرانی بماند تنها که تا شاید روزی آزادی و عدالت اجتماعی را بخواهد که هجی کند ، اگر تنها لحظه ای،تنها لحظه ای درنگ کند بر رفته ها و نیز داشته ها دیگر چه جایی باقیست برای حذف ها،برای زبان ها به دشنام گشودن و شمشیرها از نیام بر کشیدن آنسان که اینک منم . منم و نه جز این! تاریخ جنبش تحولخواهی ایران را با همه فراز و فرودش منکر شدن و اینکه اینک منم آن خط سوم که دیگر شاخ شمشاد است و ناب است و پوپولیست نیست و جامه رادیکالیسم به تن کرده است! .... شوخی های تاریخی آشنا که تنها افسوس بر افسوس می افزاید بازتولیدشان را در جهانی که مرز و محدوده نمی شناسد و گرداگردش جان هایی شیفته که دیگر کردن آن را خواهانند...

باری، پاره های تنی را که تا گرد هم نیایند، آن تن ،تن نیست از هم راندن و در سودای منم ها غوطه خوردن تجربه ای است از سر گذرانده  و هیچ پروای آن نیست که بار دیگر بر فرهنگ فراموش شده ی مدارا که از  اساس و بن مایه های اپتدایی دموکراسی است پای بفشریم... تامل می طلبد و تعمق چنین کنش هایی که خاص همان دوران طفولیت است، راه به بیراه برده است و چنین خواهد بود اگر که بار دیگر در فضای مه آلود کنونی میهن در نیابیمش و به زمان واگذاریم که تجربه با تجربه دست شوید. فضای مسموم فرهنگ حذف و عدم مدارای یکدیگر که درد مبتلا به ما بوده و هست را این روزها در وادی مجازی که سفر می کنم پر می بینم. دوستان را می بینم و رفقا را که چنان مشغول شمشیر بر هم کشیدند که تو گویی دشمانند از ازل و همه خواب بود و خیال آنچه بر میهن رفت و می رود... سر آن ندارم که در این چند سطر، سخن به درازا برم...

سی و شش سال پیش در چنین روزی، سیاهکل، خدا را گواهی داد و درست آمد و ممتد شد تا حال که تجربه بر تجربه افزود همه آن بکام ها و ناکامی ها... همه آنچه پدران و مادران ببرهای عاشق در دیلمان گفتند و همه آن شنیده ها و ناشنیده ها که زمان می طلبد واکاوی در اسناد تاریخیشان و پرده برداری از تجاربی که بی شک آغاز راهی نوین را تواند بود که از هم اکنون عزم پیمودن آن را با دوری گزیدن از هر آنچه رنگ تعلق به خود گیرد و اندیشه  را بخواهد که مهار زند با چشمانی گشاده می توان دید... بازخوانی تجربه "جنبش فدایی" به دور از رمانتیسیسم رایج و نیز جبهه گیری های یک طرفه و عاری از واقعبینی های فضای متلاطم آن روز جهان و میهن ، وظیفه ای است سترگ که نظر به جامه عمل پوشیدنش در روند تحولات آتی بیش از هر زمان دیگری امید بخش است. سی و شش سال تجربه جنبش فدایی ایران به مثابه یکی از جنبش های تحولخواهی معاصر ایران، با همه بکام ها و ناکامی های پر شماره اش و در روزهایی که ناپایداری و تعلیق می رود تا به اوج خود نزدیک شود،تامل بر این پرسش تاریخی را که درد چیست و درمان کجاست بیش از هر زمان دیگری در اولویت قرار می دهد. بر آنم که دفتری با اوراقی ناگشوده در چشم انداز تحولات آتی ایران به انتظار گشایش نشسته است و رمز حرکت تحولخواهان با هر اندیشه و مرام و مسلکی در چنین برهه حساسی از تاریخ میهن تنها اتحاد است حول حداقل هایی مشترک که از میان ریگ ها و الماس ها می گذرند...

وبلاگ سهیل آصفی