سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۳ فوريه ۲۰۰۷

منا جا ت

 

آرام گیر درد و خموشی گزین بیش.

شب خواستی، نگرکه فرود آمدت به پیش:

کرده است جوّ شهرسیه جامه ای بِبَر،

تسکین جان این یک و تشویش آن دگر.

آنجا که بی نِشان پُر از این خیل رفتنی،

از سوز تیغ لذت، دیو نخـفـتـنی،

دربزم بندگی است به گِرد فسوس ها،

دستم بگیرتو درد؛ از این سو بیا... بیا

  دور از همه. دریاب تماشای این مرده سالها،

خم برلبه ی بام آسمان، در کهنه جامه ها؛

وافسوس خنده روی که خروشد زعمق آب؛

واین زیر طاق خفته ی جان ـ نیمه آفتاب؛

نازم، نگر چه سان کفن پوش عروس شام،

از شرق خرامد به پیش گام پشت گام.

 

شارل بود ِلر

(1821-1867)

 

ترجمه از

 مینا

mina77000@yahoo.fr