 |
سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۳ فوريه ۲۰۰۷
|
|
|
گر دیو
نیستی ز چه مفتونی ؟
« ناصر خسرو »
ماهیگیر ِمَفتون
زنی مفتون ، در جویباری ،
ماهی می گرفت.
ماهیان ِ زرد فرتوت ،
صید او بودند.
عـیب زن این بود ،
کز عشق و آزادی سخن می گفت
،
امّا ، با سیاست ،
ماهیان را
اسیری می گرفت و آنان را بهم
،
مشغول می ساخت.
«»
از میان ماهیان روزی ،
استخوان ِ ماهی زردی ،
گلویش را گرفت.
امّا ،
با َتقلای زیاد ، جان بدر برد.
و آزاد گردیدند
ماهیان ِدربند و اسیر
«»
پس از ماه ها ،
ز ِ نو ،
تور ِ ماهیگیر ِ پیر
در جویبار پهن است.
ماهیگیر ِ مفتون و حریص ،
ماهیان زرد می خواهد.
«»
بجز یک ماهی ِمشکوک تازی ،
که با ملیگرائی درستیز وغیر
ِمسئول ،
بخار ِ جهل ِ سر را
درِجویبار و کوچه میریزد ،
که در دادگاه های
جدائی بی اثر نیست.
و دو مار ماهی ِ طماع ِ بی آزرم
،
دگر ، ماهی های هُشیار ،
در تور ِ سیاهش ، نمی اُفتند.
پ . رهگذر
شانزدهم بهمن ماه 1385
|
|
|
| |