سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۳ فوريه ۲۰۰۷

جمهوری بسیج

 

از

 

مهستی شاهرخی

 

 

تعلیم مان دادند

ما را سازماندهی کردند

از ما لشگری ساختند

 

یادمان داده بودند مثل آنها فکر کنیم

یادمان داده بودند دیگر فکر نکنیم

 

یادمان داده بودند همه را به حبس بکشیم

یادمان داده بودند همه را با شلاق بزنیم

 

یادمان داده بودند مطیع باشیم و فقط گوش کنیم

یادمان داده بودند تا شنیدیم: "بزن!"

تیر خلاص را بزنیم

 

یادمان داده بودند تا شنیدیم: "حمله!"

به حریم مردم حمله کنیم

تا سفارتخانه دیدیم

بگوییم: "گروگان!"

 

یادمان داده بودند تا شنیدیم: :شاهد!"

برویم و داوطلبانه شهادت بدهیم

تا شنیدیم: "شاکی!"

برویم و داوطلبانه شاکی بشویم

 

پرونده ها ساختیم

اتهامها بستیم

شکایتها کردیم

خسارتها خواستیم

 

خواهان اشد مجازات برای مجرمان شدیم

همه برای صواب!

همه برای ثواب!

 

گفتند: چاقوهایتان را بردارید

برداشتیم

گفتند: بزنید

زدیم

گفتند: قلم هایتان را

برداشتیم

گفتند: تکه پاره شان کنید

ریز ریزشان کردیم

بی حیثیت شان کردیم

بی ناموس شان کردیم

 

گفتند: "لجن!"

لجن برداشتیم

گفتند: لجن مالشان کنید

لجن برداشتیم

کردیم آنچه به ما دیکته می شد

 

گفتند: بنویسید

بر در و دیوارها

در مجله ها و وبلاگها

در بخش نظرخواهی و در بخش پیشنهادات

و هر جایی که می شد به خط درشت نوشت با لجن

 

با لجن نوشتیم: "هیچکس حق توهین به ما را ندارد!"

اینیم ما! این جمهوری لجن!

 

حق با ما بود

خدا هم با ما بود

 

می نوشتیم هر چه به ما دیکته می شد

گاهی هم کاسه گرم تر از آش می شدیم

 

همه برای صواب!

همه برای ثواب!

 

_______________________

http://chachmanbidar.blogspot.com/