يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵ - ۲۱ ژانويه ۲۰۰۷

علی میرفطروس

 

تأمّلاتی دربارة «انقلاب اسلامی ایران»!

(بخش نخست)

 

  • نوعی ماهیّت گرائی مطلق در ارزیابیِ رژیم شاه (بعنوان یک رژیم   وابسته) روشنفکران و رهبران سیاسی مــا را از درک تضادهــای  محمدرضا شاه با دولت های اروپائی و آمریکائی بازداشت.
  • انقلابِ ایران، شاید نالازم ترین و غیر ضروری ترین انقلاب در تـاریخ انقلاب های دو قـرن اخــیر بود.
  • بر بستر یک بی بضاعتی فکــری و بی نــوائی فلسفی، هــر کس  «یــوسف گمگــشته» ی خــود را در «کـنعــــانِ» اندیشــه هــا  و ایدئولوژی های ضد تجدّد می یافت و در فضائی از اسطوره و وهم  و خواب و خیال زمـزمه می کرد: « من خــواب دیده ام کــه کـسی می آید!».

 

 

اشاره:

     انقلاب 57، حکایت پایان ناپذیری است که همروزگاران ما فراوان دربارة آن نوشته اند و آیندگان نیز از آن خواهند نوشت.

     تحلیل های رایج از چگونگی برآمدِ انقلاب یا علل و عوامل آن، عموماً، ماهیّتی سیاسی- ایدئولوژیک داشته و بیشتر در خدمت توجیه یا تبرئة «اصحاب دعوی» می باشند تا در جهت حقیقت گوئی و روشنگری تاریخی.

    مقالة حاضر، تأمّلاتی است دربارة برخی جنبه های رویداد بزرگی که - درست یا نادرست- «انقلاب اسلامی» نامیده می شود. انتشار این «تأمّلات» در سال های دور، با توجه به رونق ایدئولوژی های انقلابی، برای بعضی روشنفکران و رهبران سیاسی ما «ناگوار» بود امّا، اینک – با پیدایش روشنفکران و رهبرانی که «مصالح ملّی» را بر «منافع حزبی و ایدئولوژیک» ترجیح می دهند - امیدوارم که انتشار این «تأمّلات» باعث تأمّل و تفکر تازه ای گردد.

     از دوست عزیزم آقای عباس احمدی (مزدک)، مسئول سایت های «بی پایان» و «ایران آرا» که تأمّلات زیر را از خلال گفتگوها و مقالاتم استخراج و تنظیم کرده اند، صمیمانه سپاسگزارم

                                                                                                                                             ع. م  

 

       انقلاب اسلامی ایران دگرگونی های ژرفی در عرصة سیاست، فرهنگ، اخلاق و رفتارهای اجتماعی در ایران بوجود آورده و بار دیگر سئوالات مهمی را در برابر مردم و خصوصاً روشنفكران ما قرار داده است: «چرا انقلاب؟»، «چرا آیت الله خمینی؟»... و «چه باید كرد؟»...

     انقلاب اسلامی ایران شاید نالازم ترین و غیرضروری ترین انقلاب در تاریخ انقلاب های دو قرن اخیر بود زیرا بیشتر انقلاب های دو قرن اخیر در اوج انحطاط اقتصادی و زوال اجتماعی روی داده اند، در حالیكه انقلاب 57 در دوران رشد اقتصادی و رونق مناسبات اجتماعی بوقوع پیوسته است. از این گذشته، وقوع دو رویداد عمدتاً غیرمذهبی (لائیك) یعنی انقلاب مشروطیت (1906) و جنبش ملی كردن صنعت نفت در ایران (1950) ابهامات و تناقضات موجود در چرائی ظهور خمینی و وقوع انقلاب اسلامی را دو چندان می كند.

     دربارة انقلاب 57، سال ها پیش، مسائلی را طرح كرده ام (دیدگاه ها، 1993، صص 91-102) اینك با اشارة كوتاه به آن مسائل، می توان ملاحظات یا پرسش های تازه ای را مطرح كرد:

    ابتداء بهتر است که دربارة خصلت «اسلامی» یا «غیراسلامیِ» انقلاب ایران اشاره ای کنیم. می دانیم که قبل از پیدائی خمینی و «جمهوری اسلامی»، جامعة ما، بطور مشخص، سه رویداد مهم سیاسی – اجتماعی را پشت سر گذاشته بود:

اوّل: انقلاب مشروطیت.

دوّم: جنبش ملّی کردن صنعت نفت.

سوّم: شورش 15 خرداد 42.

   توجه به این سه دورة مهم از این نظر اهمیّت دارد که می تواند پاسخی به ماهیّت «اسلامی» یا «غیراسلامی» انقلاب 57 بدست دهد.

     انقلاب مشروطیت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابلة «بدعت» (تجدّد) با «سُنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا « هویّت ملّی» را جایگزین  «هویّت اسلامی» سازند. نوعی «رنسانس» ( بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدّن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشه های متفکران دورة رنسانس اروپا بود. متفکران دورة مشروطیت نیز مانند متفکران عصرِ رنسانس، معتقد بودند که رازِ رهائی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، گُسستن از سُنـّت دینی و رهائی از سلطة اسلامی است. با چنین دیدگاهی، در انقلاب مشروطیت، روزنامه ها و گروه های سیاسی، شعارها و خواست های مردمی – عموماً -  « غیراسلامی» بودند، و  « مشروعه» - علیرغم داشتن رهبران برجسته ای مانند «شیخ فضل الله نوری» - نتوانست بر هواداران «مشروطه» پیروز شود. انزوای اجتماعی و سیاسی «مشروعه خواهان» آنچنان بود که چاپخانه های تهران و مراکز استانها، از چاپ و انتشار اعلامیه های آنان خودداری می کردند. جالب است بدانیم که تعدادی از علمای اسلامی نیز – خواسته یا ناخواسته – خود، در حقیقت، ایدئولوگ «مشروطه خواهی» بودند (مانند علاّمه محمد حسین نائینی).

    در جنبش ملّی کردن صنعت نفت نیز علیرغم حضور رهبر مذهبی برجسته ای (مانند «آیت الله کاشانی») رهبری جنبش – اساساً- در دست نیروهای غیراسلامی (لائیک) بود. اعلامیه ها و نشریات آن زمان، به روشنی فضای «غیرمذهبی» جنبش مردم را نشان می دهند. در آن زمان نیز، نشریات و روزنامه های مهم، اتحادیه های کارگری، کشاورزی، زنان و کمیتة اصناف - بطور کلی - فاقد خصلت اسلامی بودند.

   در شورش 15 خرداد 42 نیز توده های شهری و روستائی، پاسخی به ندای «آیت الله خمینی» ندادند، بهمین جهت، این شورش در یکی دو روز اوّل- در تهران و قم خاموش شد.

   روشن است که چه در انقلاب مشروطیت، چه در جنبش ملی کردن صنعت نفت و چه در 15 خرداد 42، جامعة ایران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال 57 بود و «انقلاب اسلامی» می بایست در این سه دورة مهم از تاریخ سیاسی ایران صورت می گرفت نه در سال 57 که بخاطر رفرم ارضی و اجتماعی شاه (در سال های 40) و تحوّلات اقتصادی و اجتماعیِ متعاقب آن، مذهب (بعنوان یک آرمان حکومتی) اساساً به حاشیة «حوزه» ها و «مسجد» ها رانده شده بود و اساساً نقشی در تحوّلات سیاسی - اجتماعی ایران نداشت.

    بنابراین: تلقّی از مساجد و مدارس اسلامی به عنوان «شبکة عظیمی در سازماندهی و بسیج توده ای در سال های 50-57» تا حدود زیادی «اغراق آمیز» است، زیرا که قبل از انقلاب 57، این شبکه ها - پنهان و آشکار- تحت نظر دولت (سازمان اوقاف و ساواک) قرار داشتند و از عملکردهای سیاسی ناچیزی برخوردار بودند. یکی از رهبران مذهبی انقلاب 57 - خود - تأکید کرده که: «بزرگترین نقطة قوّت ما، بی سازمانی ماست).

     برای اینكه درك روشنی از حال و روز سیاسی خمینی در یكی - دو سالِ پیش از انقلاب اسلامی داشته باشیم یادآور می‌ شوم كه به روایت دوست عزیزم آقای دكتر سیروس آموزگار: در سال 55 یكی از مقامات عالی رتبة ایرانی (ایرج گلسرخی، مسئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سفری به عراق داشت و با استفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیك شد و گفت: «لطفاً ساعت 4 صبح فردا در حرم باشید، شخص مهمی كار واجبی با شما دارد»... مقام عالی رتبة ایرانی، سحرگاه فردا به حرم امام حسین رفت و با تعجب می بیند كه آن شخص مهم «آیت الله روح الله خمینی» است كه آمده بود و از مقام ایرانی می خواست كه واسطه شود تا او (خمینی) در آن سن و سال پیری از تبعید به ایران برگردد و... متأسفانه به «دلایل نامعلوم»، شرح این ملاقات به شاه گزارش نشد بلكه - برعكس - مدتی بعد، آن مقام عالی رتبه بجرم «رشوه و فساد مالی» دستگیر و زندانی شد... به روایت دوست آگاه دیگری: درخواست بازگشت خمینی قبلاً نیز توسط «امام موسی صدر» (از طریق سفارت ایران در بیروت) به ساواك گزارش شده بود اما به اطلاع شاه نرسید و...

     از این گذشته، برای روستائیان ایران، بازگشت «خمینی» بمعنای «بازگشتِِ اربابان به ده» و بمنزلة استقرار مجدّدِ «روابط ارباب و رعیّتی» بود، بهمین جهت، روستاها – علیرغم باورهای اسلامی خود – در مجموع از حوزة تبلیغات سیاسی مُلاّها بر کنار بودند و لذا نقشی در انقلاب 57 نداشتند. همین جا گفتنی است که حکومتِ «رضاشاه» اگر چه بر سیادت قطعی علمای مذهبی خاتمه نداد، امّا بر منافع مادی و معنوی آنان، ضربه های جدّی وارد ساخت. اصلاحات اجتماعی سال های 40 محمدرضا شاه نیز به سلطة بلامنازع علمای مذهبی در شهرها و روستاها خاتمه داد (کنترل املاک موقوفه، بودجه بندی مدارس مذهبی و مساجد از طریق ادارة اوقاف) بهمین جهت است که «آیت الله خمینی» در سخنرانی های خود آنهمه نسبت به «این پدر و پسر» ابراز تنفّر و انزجار کرده است.

    نیروهای فعّال سیاسی و فرهنگی در سال های 50 (روشنفکران و دانشجویان) اکثراً، نیروهای «غیرمذهبی» بودند. رشد روزافزون نیروهای غیرمذهبی و انزوای نیروهای اسلامی در عرصة حیات سیاسی – فرهنگی جامعه آنچنان بود که بقول «دکتر شریعتی» و «حجت الاسلام سید محمّد خاتمی»: «دانشگاه ها، مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه های ایران «قاچاقی» زندگی می کردند. در این دوران، مدرنیسم و مارکسیسم  در دو جبهه، باورهای اسلامی را مورد هجوم قرار دادند ..» (1)

     با این ترکیب: درحوادثی که به انقلاب 57 منجر شد، اولین گروههای اعتراضی علیه رژیم شاه، روشنفکران لائیک و دانشجویان بودند: «شبِ شعرِ کانون نویسندگان ایران» و ادامة آن در دانشگاه آریامهر (شبِ شعر سعید سلطانپور) به اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی دامن زد. برای اولین بار، شرکت کنندگان در این شب ها، به خیابان ها ریختند و مبارزة ضد دولتی را عمومی کردند، تنها پس از اعتراضات روشنفکران و اعتصابات دانشجویان بود که نیروهای مذهبی (بازاریان و طُلاّب) جرأت یافتند و شروع به اعتراض، بستن بازارها و راهپیمائی کردند. شعارهای مردم تا دی ماه 57، شعارهای دموکراتیک و غیراسلامی بود (آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی و ...) تنها پس از چاپ نامة توهین آمیز و سئوال انگیز «رشیدی مطلق» در روزنامة اطلاعات (دربارة آیت الله خمینی) ما شاهد شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» و یا «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بودیم و از این زمان بود که «حاشیه نشین های شهری» هم قدم به میدان انقلاب گذاشتند.

    انقلاب ایران، یک « انقلاب شهری» بود و جایگاه و پایگاه آن مراکز شهرها بود. روستائیان (که نصف جمعیت ایران را تشکیل می دادند) همانطور که گفتم، در انقلاب 57 حضور نداشتند. از این گذشته: وجود اقوام مختلف سُنّی مذهب در ایران (کُردها، ترکمن ها و بلوچ ها) عملاً چیزی بنام «حکومت اسلامی به رهبری خمینیِ شیعه مذهب» را برای بخش عظیمی از مردم ایران، منتفی می ساخت. بهمین جهت - چه قبل و چه بعد از روی کار آمدن خمینی - نواحی سُنّی نشین ایران، هیچگاه با عقاید سیاسی و مذهبی او همراه نشدند.

     انقلاب ایران - همچنین- بر اساس میانگینِ سنّی عناصر فعّال و کارسازِ آن (چریک ها، دانشجویان، دانش آموزان، خرده بورژوازی مدرن، کارمندان) اساساً یک انقلاب جوان بود. این طیف گسترده اماّ فعّال، پرشور و جوان، از نظر سیاسی نه خاطره ای از «خمینی» و شعارهای او در 15 خرداد 42 داشت و نه حافظه ای از تاریخ معاصرِ ایران. بهمین جهت - با توجه به پویائی و جوانی خود - از یک «رادیکالیسم کور سیاسی» برخوردار بود ... با این خصوصیات، نیروهای انقلابی در سال های 50-57 با «ردِ تئوری بقا» و با نفی «سلاح فرهنگ» به ترویج «فرهنگِ سلاح» و «شهادت طلبی» پرداختند. طبیعی است که در فقدانِ احزابِ سیاسی مستقل (جبهة ملی ...) و عدمِ حضورِ شخصیت های سیاسیِ سرشناس در سال 57، مذهب و مساجد می توانستند جایگاه و پناهگاه مناسبی برای ابرازِ «حضورِ جمعی» در مخالفت با شاه باشند. به جرأت می توان گفت که در سال 57 اگر شخصیّتی - مانند مصدّق - وجود می داشت، قدرت گیری «خمینی» بسیار بسیار بعید می بود. جالب است یادآور شوم که اکثر علمای مذهبی و مراجع تقلید (مانند شریعتمداری، گلپایگانی، خوئی و ...) در سراسر حوادث 57، موضعی محافظه کارانه در مخالفت با شاه داشتند. بنابراین: نامیدن انقلاب ایران بعنوان یک «انقلاب اسلامی» چندان دقیق نیست.

     معمولاً انقلاب ها یا علل داخلی دارند یا علل خارجی. دربارة علل و زمینه های داخلی انقلاب 57 باید گفت كه تا 6 ماه پیش از سال 57 هیچ نشانه ای از یك انقلاب - آنهم از نوع اسلامی آن - در ایران وجود نداشت. رژیم شاه اگر چه با دشواری هائی در زمینة گرانی اجناس و كمبود مسكن روبرو بود، اما این مشكلات آنچنان نبود كه آبستن یك انقلاب عظیم باشد.

     از نظر اقتصادی، در آستانة انقلاب 57 درآمد سرانة مردم در مقایسه با دیگر كشورهای در حال توسعه، رقم بالائی بود (بیش از دو هزار دلار) اكثریت مردم شهرها نسبت به سال های پیش، وضع مادی بهتری داشتند و طبقة متوسط شهری (كارمندان و حقوق بگیران) از رفاه مناسبی برخوردار بودند. در این میان، آتش سوزی « سینما ركس آبادان» (در مردادماه 57) به تأثرات و هیجانات مردم دامن زد. این فاجعة هولناك (كه بدست مذهبی های متعصّب هوادار خمینی انجام شده بود) بُعد تازه ای به مبارزات مردم علیه شاه داد.

     در عرصة خارجی، رژیم شاه نه مدیون بانك های خارجی بود و نه در جنگ با همسایگانش (مثلاً عراق) ضعیف و ناتوان شده بود بلكه از نظر مالی و اقتصادی، ایران در آن زمان دارای چنان قدرت و بضاعتی بود كه به بسیاری از كشورهای اروپائی، آسیائی و آفریقائی وام و یا كمك مالی داده بود، هر چند كه درآمدهای سرسام آورِ نفتی و بی برنامه گی های رژیم در سرمایه گذاری درست این درآمدها، باعث نوعی اختلال در ساختار اقتصادی ایران شده بود.

     بنابراین دربارة علل و عوامل انقلاب 57، می توان این ملاحظات یا سئوالات را مطرح كرد:

1 - حضور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در مرزهای 1900 كیلومتری با ایران و تحرّكات و تحریكات دائمی این دولت برای دستیابی به آب های خلیج فارس و سلطه بر ایران،

2 - تحولات سیاسی در افغانستان و احتمال ایجاد یك رژیم كمونیستی وابسته به شوروی (خصوصاً احتمال استقرار «ارتش سرخ» در این كشور) آیا خطر كمونیسم در ایران و در نتیجه: ضرورت ایجاد یك «كمربند سبز» در مقابله با « ارتش سرخ» را در ذهن و ضمیر دولت های غربی (خصوصاً آمریكا) تقویت نكرده بود؟

3- استقلال طلبی های شاه در میان كشورهای منطقه و خصوصاً رهبری وی در هدایت سازمان «اوپك» جهت استقلال سازمان و افزایش قیمت نفت و انعكاسات این افزایش قیمت (یا « شوك نفتی») بر اقتصاد اروپا و آمریكا و خصوصاً تهدیدات صریح شاه در افزایش هرچه بیشتر قیمت نفت و سپردن تأسیسات نفتی ایران به دست متخصّصان و مهندسان ایرانی و... آیا مورد رضایت یا خوشایند دولت های آمریكائی و اروپائی بوده؟

4- سودای شاه در ایجاد یك ارتش مدرن و بسیار قدرتمند (با توجه به حساسیت ژئوپولیتیكی ایران در منطقه) و تلاش های پیگیر شاه برای خرید و احداث نیروگاه اتمی و ارتقاء ایران به یك قدرت اتمی در منطقه، آیا باعث نگرانی دولت های اروپائی و آمریكائی نبود؟

5 - « معاهدة الجزایر» و مذاكرات پیروزمندانة شاه با رژیم عراق (صدام حسین) در استیفای حقوق تاریخی ایران در شط العرب و رود كارون و در نتیجه: انتقال توجة ارتش عراق از مرزهای ایران به اسرائیل و شعارهای ضد اسرائیلی رژیم عراق (كه بعد از جمال عبدالناصر، سودای رهبری «پان عربیسم» را در سر داشته)، تا چه حد مورد قبول و رضایت اسرائیلی ها و آمریكائی ها می توانست باشد؟

6 - همة این استقلال طلبی ها و خصوصاً تأكید شاه بر ناسیونالیسم ایرانی و تاریخ و تمدن ایران باستان آیا در ذهن و ضمیر دولت های آمریكا و اروپا از شاه تصویر یك « یاغی» یا « سركش» را تداعی نمی كرد؟

7-  آیا کنفرانس «گوادولوپ» طرحی برای سرنگونی شاه و آوردن خمینی نبود؟ (در سال های اخیر، از جمله خاطرات ژیسکاردستن، رئیس جمهوری فرانسه در زمان انقلاب ایران) وجود این طرح را تأئید می کند).

8- ندانم کاری ها و آشفتگی های دولت های وقت و فقدان یک «کمیتة بحران» در دربار و سرانجام: تصمیم نادرست شاه برای خروج از ایران، به تحوّلات انقلابی شتاب بیشتری بخشید.

     بهر حال در یادآوری انقلاب 57 نمی دانم چرا همیشه این سخن چرچیل یا یكی از وزیران امور خارجة انگلستان بیادم می آید كه گفته بود: «دولت انگلیس در آسیا دوستان دائمی ندارد بلكه منافع دائمی دارد».

     این ها سؤالاتی است كه پس از سال ها فاصله، امروز می توان بهتر و روشن تر به آنها پاسخ داد و از این طریق می توان به زمینه ها، علل و عوامل ظهور « امام خمینی» پی برد.

     چیزی را كه ما - غالباً - فراموش كرده بودیم این بود كه استقرار آزادی و دموكراسی به زیرساخت های اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی مناسب و به ظهور طبقات یا اقشار معینی نیاز دارد. به عبارت روشن تر: دموكراسی، همزاد سرمایه داری است. بهمین جهت است كه گفته ام: در یك جامعة فئودالی استقرار آزادی و دموكراسی غیرممكن است.

     نوعی ماهیت گرائی مطلق در ارزیابی رژیم شاه (بعنوان یك رژیم وابسته و دست نشانده) روشنفكران و رهبران سیاسی ما را از درك تضادهای محمد رضاشاه با دولت های اروپائی و آمریكائی باز داشت. در واقع، در فضائی از اشتباهات یا ندانم كاری های سیاسی، هر یك از ما (هم رژیم شاه و هم روشنفكران ) آتش بیارِ معركة انقلاب بودیم...

**

     حكومت رضاشاه باعث گسست قطعی جامعة ایران از مناسبات قبیله ای (پیش سرمایه داری) گردید. اصلاحات اجتماعی گسترده رضاشاه اگرچه بسیاری از آرمان های ناكام جنبش مشروطیت را جامة عمل پوشاند، اما ساختار آمرانه و استبدادی سلطان (دولت) دست نخورده باقی ماند. ضعف نهادهای مستقل اقتصادی - اجتماعی و سیاسی و فقدان یك طبقة متوسط شهری نیرومند، به حضور قاهرة حكومت در عرصه‌ های فوق، توان بیشتری بخشید.

     در حكومت محمد رضاشاه، سرمایه داری صنعتی رشد چشم گیری یافت بطوری كه پیدایش نهادهای مدنی و كارخانه های متعدد صنعتی، نشانة پیدایش و گسترش نیروهای نوین اجتماعی بود، اما تداوم «مالكیت دولتی» و خصوصاً تكیه حكومت بر درآمد سرشار نفت، اساساً، مشاركت اقشار و طبقات «مالیات ده» را در عرصة سیاست، منتفی ساخت. بر این اساس - برخلاف جوامع غربی - در ایران هیچگاه «دولت پاسخگو» در برابر «شهروندهای مالیات ده» بوجود نیامد و این امر، قدرت قاهره حكومت (دولت) را در عرصه های سیاسی - اجتماعی تقویت كرد.

     فروپاشی ساختار قبیله ای- «فئودالی» و رشد و رونق مناسبات سرمایه داری، فلسفة سیاسی و جهان بینی نوینی را برای جامعة در حال تحول ایران ضروری ساخت، اما در تمامت این دوران، ما نه تنها شاهد ظهور فیلسوف یا اندیشمند نوآوری نبودیم بلكه عموم «فیلسوف»های ما با بازنویسی و بازسازی فلسفة اسلامی (شیعه)، عقل ستیزی خویش را در پردة غرب ستیزی پوشاندند و «انجمن شاهنشاهی فلسفه» نیز - كه با عنایت به «2500 سال شاهنشاهی در ایران» قرار بود فلسفه ای ایرانی - مبتنی بر اندیشه های ایران باستان - تدوین نماید، در سلطه و سیادت كسانی چون دكتر سید حسین نصر و آیت الله مرتضی مطهری - عملاً - به تدوین فلسفة شیعی پرداخت.

     در هیاهوی «روشنفكران» و «فلاسفه»ی تجدّدستیزی مانند جلال آل احمد، دكتر احمد فردید، دكتر رضا داوری و شاگردان و مریدان ایرانی هانری كُربن (دكتر سید حسین نصر و دیگران) نه تنها نهال نورس تجدّد در ایران بارور نگردید بلكه عقاید و افكار این دسته از «متفكرین»، میخ هائی بودند بر تابوت نوزاد نیمه جان تجدّد در ایران. بدین ترتیب: روح شیخ فضل الله نوری «همچون پرچمی» نه تنها بر بام «حوزه های علمیه»، بلكه بر بلندای دانشگاه ها و «حوزه های علمی» ما برافراشته شد (2).

     بر بستر این بی بضاعتی فكری و بی نوائی فلسفی، هر كس «یوسف گم گشته»ی خود را در «كنعانِ» اندیشه ها و ایدئولوژی های ضدتجدد می یافت و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خیال زمزمه می كرد:

«من خواب دیده ام كه كسی می آید

                   من خواب یك ستارة قرمز را

              وقتی كه خواب نبودم دیده ام

                                              كسی دیگر

                                                      كسی بهتر

و مثل آنكسی است كه باید باشد

و قدّش از درخت های خانة معمار هم بلندتر است

                                                    و صورتش

                 از صورت امام زمان هم روشن تر

و اسمش، آنچنان كه مادر

                              در اول نماز و در آخر نماز

                             صدایش می كند

                                    یا قاضی القُضـّات

                                   یا حاجت الحاجات است

           و می تواند كاری كند كه لامپ الله

(كه سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)

دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان

                     روشن شود...

                                كسی می آید

                                              كسی می آید.» (3)

و سرانجام: شاعری بنام نعمت میرزازاده (م، آزرم) در تعبیر عینی این خواب زدگی و در ستایش از ظهور «امام» سرود:

«سوی پاریس شو!  ای پیک سبکبال سحـر    

                                           نامة مردم ایران سوی آن رهبر بــر!

تا ببال و پرِ خونین نشوی سوی امـــام     

                                           هم پر و بال بشویی به گلاب قمصر

نامه ای از سوی ابنای وطن نزد امــام     

                                         تهنیت نامه ای از خلق به سوی رهبر ..

ای امامی که ترا نیست زعیمی همدوش   

                                        ای خمینی که ترا نیست به گیتی همبر» (4)

                                       

     اینچنین بود كه هر یك از ما، در كورة بی خِرَدی هامان دمیدیم  و آتش بیار معركة انقلاب و استبداد گردیدیم...

                                                                                                                                   ادامه دارد

 

 

 

 

 

زیرنویس ها:

1- نگاه کنید به: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ چهارم، کانادا، 2001، صص 112-114.

2- اشاره به سخن جلال آل احمد در ستایشِ «نعشِ آن بزرگوار» (شیخ فضل الله نوری): غرب زدگی، جلال آل احمد، تهران، 1359، ص 36.

3- گفتنی است که، این شعر «فروغ فرّخزاد» در سال های 40 سروده شده بود و لذا ربطی به انقلاب اسلامی سال 57 نداشت.

4- روزنامة اطلاعات، شمارة 15761، 26 دی ماه 1357