يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵ - ۲۱ ژانويه ۲۰۰۷

بیمار من !

 

زردی روی تو

از رنج دل است

ناله ها ی تو

ز درد سینه است

 

درد را باید از سینه

 برون ریخت

غم را باید

به غمخواران سپرد

ور نه شب

تاریکِ  تاریک است

 

مرض خفته ات دگر

خواب ندارد

لاغری ِ مفرطـت

جواب ندارد

گفتی :

چرا مرگ نمیرسد ؟

 

رهگذر حیران و سرگردان

میان تپه ها

گم کرده راه

جوید تو را  

گریان و نالان

 

آرزو دارد رهی یابد

که روی شانه هایش

ماه تابان سر گذارد.

 

پ. رهگذر

مهرماه 1385