اعتماد
نقاشی ام را
می فروشم
به صدای پای نور
شعرم را
به الماس شکسته ی نگاه
و دلم را به فوران آینه ها
اندوهی می شوم به رنگ آسمان ─
اول
در چشمخانه ات سکنی
می کنم ─ دوم
و سوم ─
می فروشم نامم را ... ... ...
تُهی باز می گردم
در لحظة تاراج اعتماد ...
تبعید
فراسوهای درد
چشم اندازی بی باور
چشم می گشاید
میگریزد لرزان امید
از زندان سرنوشت
دخترکی با چشمانی آشنا ─
زبانی غریب
طاقت در دوگانگیِ حسش
تاب می شود
تبعید کنایه ایست
در زیباییِ مادر
بطالتی در خاطرات پدر
در شعر من
تنها
موسیقی همدردی است
که دستانم را به نوازش می نشیند
هنگام نوشتن
آب می شود
حسی آشنا در بیتی بلاتکلیف
گود می شود
─ تاریک
چراغ را روشن می کنم
آب را جوش می آورم
برای یک استکان چای با قند
حبه
─ کنار پنجره ─
گفتنی بسیار است
تا در کلام جاری شود
برف این حصار
کدامین راه را؟
مـه
نـاز طالبی طاری ــ
برلن