جنگ لبنان

 

ژیلبر آشکار

 

مترجم : بهروز عارفی

آرش شماره 97

 

1 – کشتی مقاصدامپریالیستی آمریکا در حال غرق

 

با گذشت هر روز، بیش از پیش،  حامیان طرح امپراطوری دولت بوش در خاورمیانه ، کشتی در حال غرق آمریکا را ترک میکنند. کمترین تردیدی نیست که پیش بینی های قبلی بسیاری از ناظران به واقعیت می پیوندد. تاریخ به یقین دولت بوش را به عنوان ناشی ترین گروهی ثبت خواهد کرد که سکان کشتی امپراطوری آمریکا را در دست داشت.

هم اکنون، بوش و وردستانش  به عنوان گورکنان بلندپروازی های امپریالیستی ایالات متحده پس از جنگ سرد در حافظه جمعی ثبت شده است. انان با جسارتی بی نظیر، آن شرایط مساعدی را که امپریالیسم آمریکا از زمان فروپاشی دیگر قدرت بزرگ جهانی در سال 1989 به دست آورده بود، به هدر دادند.  آنان فرصت منحصر به فرد تاریخی ای را ازدست دادند که کروتامر (واشینگتن پست) در سال 1990، عنوان «لحظه تک قطبی» به آن داده بود. (به ضمیمه مراجعه کنید) اما، اینان نتوانستند از این شرایط بهره برداری درست کنند، چرا که  دقیقا به غروری امپریالیستی مبتلا هستند که  از خصوصیت های کراتامر، فریدمن و نظایر آنهاست.

مقاله اصلی مجله «تایم» ( دریکی از شماره های پیش ازجنگ جدید اسرائیل در لبنان) ، با صحبت از «پایان دیپلماسی کابوی» به این واقعیت بدیهی اشاره میکرد که «دکترین بوش در مکان اصلی که ایالت متحده در پی تحققش بود، با شکست مواجه شد.». مقاله اضافه میکند: «هرچند کاخ سفید به روشنی تصمیم بوش برای جنگ در عراق را نفی نمیکند، لیکن برخی ازهمکاران او اکنون می پذیرند که این جنگ  از زاویه منابع نظامی، حمایت مردمی و اعتبار بین المللی برای آمریکا گران تمام شده است. دولت بوش در حالی که با بحران های دیگری نیز روبروست، هر روزه هم بهای آن را می پردازد.  در شرایطی که ایالات متحده در جستجوی راه خروجی برای مسئله عراق است، ادامه سیاست خارجی تهاجمی به صورتی که دکترین بوش تکوین کرده، تقرببا غیرممکن شده است. در سراسر جهان ، متحدان ونیز رقبای ایالات متحده  به مشکلات این ابرقدرت واقف بوده و اغلب در حال بهره گیری از این شرایط هستند. هر چند سرنگونی صدام حسین نقطه اوج استیلای امریکا بود، اما از سه سال پیش،  شاهد تضعیف فزاینده توانائی واشینگتن در تسلیم جهان به اراده خویش بوده ایم. (1)

نویسندگان مقالات مورد استناد، انتقادات خود را چنین طرح میکنند: «میتوان عراق را نه تنها به عنوان نخستین بلکه شاید آخرین آزمایشگاه جنگ بازدارنده به حساب آورد، و این امر در حال تحقق یافتن است. مشکلات ناشی از اشغال عراق، نه تنها موجب انصراف رهبران تهران یا پیونیانگ، در دست یابی به سلاح هسته ای نشد ،  بلکه موجب تشویق آنان نیز گردید و علاوه برآن،  از  توان نظامی آمریکا در وادار آن ها به انصراف هم بسیار کاست.».

این ملاحظات تلخ مقاله تایم با نوعی امیدواری نیز همراه بود که همخوانان وسیعی از متحدین، دولت های همدست و دیگر دست نشاندگان آمریکا نیز به آن اعتقاد داشتند. همه آن ها امیدوار بودند که با خروج نومحافظه کاران برجسته از دولت بوش، جهت گیری جدیدی در سیاست خارجی دولت آمریکا بوجود خواهد آمد، دولت اسرائیل یک استثنای چشمگیر بود..  تغییر برخی مهره ها در دولت بوش پس از انتخاب مجدد وی، به رغم خروج «رئیس واقع بین ها» کولین پاول ، که البته نفوذ بسیار محدودی در دولت داشت،  در واقع مهر تاییدی است بر «افول محافظه کاران».  دو سال پیش چند تن از هواداران کلینتون این واقعه را پیش بینی کرده بودند.(2)

با همه این حرف ها، آنچه نویسندگان مجله تایم، به عنوان خاتمه دوران «دیپلماسی کابوی»اعلام کردند، («یک جهت گیری جدید استراتژیکی بواسطه نفوذ فزاینده وزیر خارجه، کوندولیزا رایس کاملا مشهود است» )، با فاصله کمی پس از انتشاراین مقاله، در پرتو حوادث بعدی، انگاه که اسرائیل خشن ترین تجاوز خود را شروع کرد، مسجل شد که خوش خیالی بیش نبوده است. صرفا دیپلماسی کابوی مردانه  Cow-boyجایش را به یک سیاست کابوی زنانه Cow-girl کاملا یکسان داده است.

گرچه این واقعیت است که کوندولیزا رایس با مهارت ، ظاهر سیاست خارجی دولت بوش را بزک کرده، اما هیچ تغییر محسوسی بصورت عینی پدید نیامده است. رایس به عنوان  رکن اصلی دولت دچار همان جنون عظمت ، همان بلندپروازی های مفرطی است که بقیه دست اندرکاران دولت بوش بدان دچارند. ماموریت رایس در راس وزارت خارجه حکومت دوم بوش ، پیش از هر چیز، تعمیر کشتی سوراخ شده سیاست خارجی است. و این ماموریتی است کاملا غیرممکن. این کشتی ، بطرز اجتناب ناپدیری در حال غرق در آب های تیره مرداب سیاه عراق است.

 

از دست دادن کنترل عراق

 

«مافوق ابرقدرت » آمریکا که توانائی غلبه بر هر ارتش عادی کره زمین را دارد – با بودجه نظامی بیشتر از بودجه نظامی دویست دولت باقی مانده جهان و با بودجه نظامی بیشتر از تولید ناخالص داخلی همه کشورهای جهان باستثنای 14 دولت – یک باردیگردر تاریخ معاصرثابت کرد که از مهار مردم شورشی ناتوان است. از تمام تجهیزات پیشرفته کشتار و سرکوبی که پنتاگون (وزارت«دفاع» آمریکا) در اختیار دارد، کار چندانی بر نمی آید .  برای کنترل مردم ، حضور نیروی نظامی ضروری است. در این زمینه صنایع نظامی  نمیتواند به آسانی جای انسان را بگیرد. به همین دلیل، دیکتاتورها در این مورد نسبتا راحت اند ، زیرا آن ها میتوانند به میل خود مردم  کشورشان را بسیج کرده و از پرداخت بهای گزاف انسانی و مرگ شمار زیادی ازسربازان شان واهمه ای ندارند.

ایالات متحده قادر نشد بر ویتنام دست یابد،  در حالی که نسبت تعداد سربازان اشغالگر به اهالی محلی  در ویتنام به مراتب بیشتر از آن در عراق بود. با تمام این اوضاع، تعداد سربازان آمریکا به نسبت زمان جنگ ویتنام و پایان جنگ سرد، کاهش اساسی داشته است. پنتاگون که از روحیه خاص دوران سرمایه داری دوران اتوماتیزاسیون الهام میگیرد، تصور کرد که میتواند با تسلیحات پیشرفته، جای منابع انسانی را پر کند. («انقلاب در امور نظامی»)  و بدین منوال به دوران جنگ های «پسا قهرمانانه» وارد شد.  این لقب، از ابتکارات یک تحلیلگر مسائل نظامی است. (3). در حقیقت آمریکا با مشکلی برای پیروزی بر ارتش عراق صدام حسین به روش «پسا قهرمانی» روبرو نشد. اما، باوجود این، مهارجمعیت عراق به روش «پسا قهرمانانه» از قماش دیگری از آب درآمد.

از زمان استقرار نیروهای اشغالگر در سال 2003، قدرت کنترل ایالات متحده سیر نزولی داشته است. آنان ابتدا با شورش مسلحانه در مناطق سنی نشین عرب مواجه شدند، شورشی که مهارش با تعداد نیروهای حاضر آمریکائی ممکن نشد. زیرا یک ارتش متهاجم  اگر نتواند برهر کیلومتر مربع مناطق مسکونی نظارت کند، نظیر آنچه ارتش های بومی انجام میدهند، برای خلاصی از دست یک ارتش شورشی که بنا بر اصطلاح مائوتسه تونگ به سان «ماهی در آب» در محیطی مساعد تردد میکنند، به یقین تنها روش مطمئن، خالی کردن آب حوض است. این از دو راه عملی میشود، یا اقدام به قتل عام، همانطوری که ارتش روسیه در چچن انجام میدهد یا نقل مکان دادن اهالی به اردوگاه های بازداشت جمعی نظیر آن چه ارتش قرانسه در الجزایر و ویتنام به آن دست زد و یا تلفیقی از دو روش، نظیر آن چه ایالات متحده در ویتنام آغاز کرد ولی نتوانست به انجام برساند، زیرا مردم آمریکا نمیتوانستند تحملش کنند و چشم روی چشم بگذارد.

در عراق، واشینگتن با مشکل وخیم تر دیگری نیز مواجه شد که در اوایل سال 2004 آشکار شد. دولت بوش – در اثر حماقت خود، در اثر چرب زبانی فریبکارانه برخی از دوستان عراقی پنتاگون  یا تصورات احمقانه برخی دیگر – خیال کرد که میتواند در میان اکثریت عراق یعنی جامعه عرب شیعه محبوبیت پیداکند. نتیجه، مصیبت کاملی بود، زیرا در اثر نفوذ سازمان های بنیادگرای شیعه نزدیک به ایران، حمایتی که دست پرورده های واشینگتن در میان شیعیان خریده بودند، جنبه حاشیه ای پیداکرد. دولت بوش برای تحقق امیال امپریال خود، راه دیگری به جر توسل به روش سنتی «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، برایش نمانده بود.  در این راستا، آمریکائیان به تیز کردن مخاصمات میان سه بخش اصلی جمعیت عراق، رودر روئی  اعراب سنی  با شیعیان از طریق اتحاد با کردها پرداختند. آمریکا، بدین ترتیب، موجب کشانده شدن عراق به ورطه جنگ داخلی شده و از این رو از منظر عمومی مسئله مهار اوضاع عراق را بسی وخیم تر کرده است. (4)

تردیدی نیست که روش که کوتوله های عراقی در  متوقف  ساختن گالیور آمریکائی ، بطور بارزی جسارت ایران را افزایش داد . در گرماگرم حادثه 11 سپتامبر، جورج بوش از ایران به عنوان یکی از ستون های «محور شر» یاد کرده بود. رفتارشدیدا مبارز طلبانه  و حتی تحریک کننده ایران نسبت به ابرقدرت آمریکائی تنها از اینرو ممکن شد که آمریکا در عراق ثابت کرد که وضعیت شکننده دارد.. تهران موفق شد تلاش های متحدین عرب واشینگتن را در جهت گسترش کشمکش مذهبی به بقیه مناطق عرب نشین جهت منزوی ساختن ایران، خنثی سازد. این تاکتیک، پس از انقلاب ایران در سال 1979، با موفقیت نسبی مواجه شده بود. این بار، تهران با رودست زدن به همه رژیم های عرب  در ضدیت با اسرائیل، با معرفی خود به عنوان چهره قهرمان آرمان های پان اسلامی، با این تاکتیک به مقابله پرداخت.

یکی از رموز موفقیت تهران، ائتلاف با حماس، محبوب ترین جنبش بنیادگرای اسلامی سنی است. هنگامی که شاخه اخوان المسلمین در مصر که بخش بزرگ  آن جنبش است ( که حماس شاخه فلسطینی آنست)، بطور علنی و آشکارا از اظهارات تحریک آمیز رئیس جمهوری ایران ، احمدی نژاد پشتیبانی کرد، این وحدت تحکیم شد. با پیروزی حماس در انتخابات ژانویه 2006 در فلسطین، ضربه دیگری بر استراتژی منطقه ای واشینگتن وارد شد. یک بار دیگر، تهران با سبقت از همه رقبای عرب در پشتیبانی از حکومت جدید فلسطین به وجد آمد. در این مقطع بود که اسرائیل به عنوان ناجی بالقوه وارد صحنه شد تا  ان چه را که، بیش از بیش به کشتی تیتانیک امپریالیستی شباهت پیداکرده بود ، نجات دهد. [تیتانیک، بزرگترین کشتی مسافرتی اوائل قرن بیستم بود که در سال  1912پس از برخورد با یک کوه یخ غرق شد. م]

 

ارتش شکست ناپذیر اسرائیل ؟

 

یک بار دیگر، در تاریخ چهل ساله وحدت استراتژیکی میان اسرائیل قهرمان و آمریکا حامی پولدارش ، واشینگتن که همواره به شکست ناپذیری اسرائیل در درگیری با دشمنان عرب اعتماد داشت،مجری محبوبش را علیه کسانی فرستاد که به عنوان ماموران اجرائی ایران می شناسد یعنی حماس و حزب الله. به نظر میرسد که دولت بوش از این غافل بود که شهرت اسرائیلی ها، پیش از این نیز پس از شکست فاحش در مهار سرزمین های اشغالی فلسطین (از سال 1967) و سپس حتی با عقب نشینی اش از لبنان در سال 2000 ، پس از اشغال  هیجده ساله آن کشور  شدیدا آسیب دیده بود. این عقب نشینی یادآور تخلیه سایگون در سال 1975 توسط ایالات متحده است. اسرائیل نیز ویتنام خود را در لبنان داشت.

نظیر پنتاگون پس از شکست در ویتنام، کارشناسان جنگی اسرائیل نیز پس از لبنان، «سیاست نظامی پساقهرمانی» را در پیش گرفته ، بیشتر بر برتری تسلیحاتی بزرگش تکیه میکند تا توانائی نیروی زمینی اش در جنگ. هنگامی که در 1982، اسرائیل لبنان را به اشغال در آورد، عمدتا با چریک های سازمان آزادی بخش فلسطین مبازره میکرد.  چریک های فلسطینی در لبنان همه چیز بودند جز «ماهی در آب». مردم لبنان بخاطر رفتار مغرورانه و ناشیانه چریک ها مخالف آنان بودند. مقاومت لبنان که پس از 1982 گسترش پیدا کرد و حزب الله نقش مهمی در آن بازی کرد، از قماش دیگری بود. این اولین باری بود که ارتش اسرائیل با یک ارتش مقاومت واقعا توده ای روبرو بود که از خطوط تدارکاتی خاص مبارزه چریکی بهره مند بود. اسرائیل در مواجهه با مشکلی  که در بالا در مورد عراق بدان اشاره شد و مشکل  ایالات متحده در ویتنام هم بود، ناگزیر از بلعیدن زهر تلخ عقب نشینی مترادف با شکست گردید.

اعتقاد اسرائیلی ها به شکست ناپذیری تسلیحات برترشان، که با غرور ناشی از ناشیگری فرماندهان کنونی المرت و پرتز در امور نظامی تقویت شده بود، آنان را به مسیری سوق داد که می پنداشتند با گروگان گرفتن لبنان و نابودی تمام زیربنای غیرنظامی کشور و فروریختن بارانی از بمب بر روی مناطق شیعه نشین، قادر خواهند شد که حزب الله را وادار به تسلیم  کرده  و لبنان را در آستانه یک جنگ داخلی جدید قرار دهند. اسرائیل عامدانه همه محلات و روستاها را ب طریقی با خاک یکسان کرد که به بمباران های جنگ جهانی دوم یا بمباران فلوجه در عراق شباهت داشت، منتهی در سطحی بسیار وسیع تر ، در نتیجه پسیار چشمگیر تر. شدت جنون جنگی اسرائیل درجنگ جدیدش در لبنان،  انتقام جویی را علیه تنها مردمی بکار برد که موفق شده است  آن کشور را مجبور به عقب نشینی بی قید و شرط از سرزمین اشغال شده شان نماید.

از نگاه کنوانسیون های بین المللی که جنایت جنگی را تعریف کرده اند، رفتار جنایتکارانه نیروهای مسلح اسرائیل حتی از جنایات ایالات متحده در عراق و یا در یوگوسلاوی در جریان عملیات نظامی پس از ویتنام رخ داده است، فراتر میرود. در این راستا، حمله اسرائیل به لبنان، همانند  وضعیت خاصی است که به انگلیسی "extraordinary rendition"( تفویض اشتثنائی) مینامند. همه آگاهند که چگونه واشینکتن  برای فرار از الزامات قوانین آمریکا، افراد را جهت «بازجوئی»  به کشورهای متحدش انتقال داده است تا با هیچ محدودیتی در کار کثیف شکنجه مواجه نباشد. اکنون، واشینگتن وظیفه مبارزه با حزب الله را به اسرائیل محول کرده ، عملیاتی که به عنوان بخش اصلی ضد-حمله منطقه ای  علیه ایران به شمار میرود، با این امید که اسرائیل بتواند بدون مواجهه با مشکلات زیادی، ماموریت کثیف را انجام دهد.

رهبران اسرائیل یک بار دیگر، با سوء استفاده بیشرمانه از خاطره وحشتناک نسل کشی یهودیان توسط نازی ها، تصور می کردند که میتوانند از انتقادات قدرت های غربی یا به اصطلاح «افکار عمومی» در امان باشند. (سوء استفاده ای  که به مناسبت این جنگ، از حد و حصر گذشت)  اگرچه منابع این سوء استفاده ها هرباری که اسرائیل از خط جدیدی در خشونت و سنگدلی عبور میکند، با اینکه کاهش می یابد ولی کماکان اثربخشی خود را حفظ کرده اند. اگر هر کشور دیگری غیر از اسرائیل به کشور همجوارش حمله میکرد و در مقطع کوتاهی عامدانه مرتکب جنایات جنگی نظیر آن چه اسرائیل در لبنان مرتکب شد، میگشت ، با چنان اعتراضاتی روبرو میشد که بهیچوجه نمیتوان با سرزنش های بی خاصیت و کم رنگی  نظیر «اسرائیل کمی زیاده روی کرده» که متوجه اسرائیل است، مقایسه کرد.

علیرغم این همه، تجاوز وحشیانه اسرائیل موفقیت آمیز نبود. برعکس، از هم اکنون روشن است که بنا به حسن تعبیر زئو این جنگ «کم موفق ترین» جنگ اسرائیل بوده است . (5) وی به این نتیجه میرسد که «بسیار دهشتناک است وقتی در می یابیم کسانی که تصمیم به آغاز این جنگ گرفتند، از  تیایج و اثرات ویرانگر آن تقریبا در همه شئون ممکن، از آسیب های سیاسی و روانشناختی آن، از ضربه سختی که به اعتبار حکومت می زند و نیز از مرک عبث کودکان، کم ترین تصوری نداشتند.   گستاخی سخنگویان رسمی یا نیمه رسمی حکومت، از جمله چند خبرنگار جنگی در برابر فاجعه ای  که لبنانی ها دچارش شدند، حتی شخصی چون مرا که از مدت ها پیش توهمات جوانی اش را ازدست داده است، به حیرت وا میدارد.».

 

محبوبیت حزب الله

 

تجاوز بیرحمانه اسرائیل نه تنها نتوانست میان لبنانی ها جنگ داخلی براه اندازد، بلکه تا کنون تنها به احساسات مشترکی علیه خشونت قتال اسرائیل دامن زده است. این تهاجم بدون اینکه بتواند حزب الله را وادار به زمین گذاشتن اسلحه هایش کند، موجب شد تا این سازمان بنیادگرای شیعه ، به معتبرترین دشمن اسرائیل پس از سال 1967 و شکست مصر تبدیل گشته و رهبر حزب الله، حسن نصراله محبوب ترین قهرمان عرب از زمان ناصر به بعد شد. این تجاوزبه جای اینکه بتواند تلاش های واشینگتن و متحدان عربش را در شعله ورشدن ضدیت میان شیعیان و سنی ها تسهیل کند، تعدادی از خطیبان برجسته سنی را به پشتیبانی از حزب الله بر انگیخت، از جمله در عربستان سعودی که تحقیری است برای خاندان سلطنتی. عراقی ها متفق القول تجاوز اسرائیل را تقبیح کردند، در حالی که مقتدا الصدر بزرگترین دشمن واشینگتن و متحد تهران در عراق از این فرصت برای برگزاری تظاهراتی عظیم استفاده کرد که با تظاهرات 9 آوریل 2005علیه اشغال در بغداد قابل مقایسه بود.

هنگام نوشتن این سطور، واشینگتن هنوز تلاش میکند تا با تحمیل شرایط غیر قابل قبول برای صدور قطعنامه ای جهت برقراری آتش بس در شورای امنیت، فرصت بیشتری برای اسرائیل بخرد. و ژنرال های اسرائیلی که با شکست کامل کارزار بمباران «پسا قهرمانی» خود روبرو هستند، در یک مسابقه سرعت در گیر شده اند که هدفش تصرف زمین های بیشتر در لبنان جنوبی با پرداخت حداقل بهای جانی برای سربازان اسرائیلی، از طریق یورش زمینی «پسا قهرمانی» ویرانساز است.

اما، آنان در بهترین حالت، چیزی که کسب میکنند، سپردن این سرزمین به یک نیروی بین المللی با توافق حزب الله است. شخص ژاک شیراک، هرچند که از سال 2004 در مسئله لبنان با واشینگتن همکاری نزدیک دارد، تاکید کرد که توافق حزب الله شرط توفیق این راه حل است. هیچ کشوری در دنیا، ماموریتی را در لبنان نمی پذیرد که حتی اسرائیل هم قادر به انجامش نیست.  سازمان شیعه پیشاپیش اعلام کرده که حضور هیچ نیروی نظامی که ماموریتش از ماموریت فینول فعلی فراتر رود، را نخواهد پذیرفت. اسرائیل ماموریت فینول را مایه دردسر تلقی میکند.  مستقل از نتیجه نهائی جنگ کنونی لبنان، این امر روشن است که قایق نجات اسرائیل به جای کمک به روی آب آوردن کشتی در حال غرق آمریکا، آن را بیشتر در کام طوفان فروبرده و خود نیز باوی غرق خواهد شد.

 

ضمیمه 1

 

« شکست حزب الله ، نه فقط  از نقطه نظر روانشناختی  ، بلکه  استراتژیکی نیز برای ایران فقدان بزرگی خواهد بود. در ان صورت، ایران پل ارتباطی اش را در لبنان از دست خواهد داد. این کشور عمده ترین ایزارش را برای بی ثبات کردن خاورمیانه و نفوذ در قلب این منطقه ازدست میدهد. شاید این واقعه نشان دهد که ایران فراتر از ظرفیت  خود برای اثبات ابرفدرتی خویش در منطقه پیش رفته است. ایالات متحده برای پیروزی اسرائیل و تحقق آن تلاش بسیار کرد. در این راستا، آمریکا بر روی توان اسرائیل در انجام این وظیفه حساب  کرد و مایوس شد. اهود باراک، نخست وزیر اسرائیل نتوانست در هدایت وقایع از خود قاطعیت و اراده نشان دهد ... کوشش های او در کسب پیروزی به هرقیمتی، نه تنها عملیات لبنان را به خطر انداخت، بلکه همچنین اعتماد آمریکا به اسرائیل را خدشه دار کرد.»

 

چارلز کروتامر، واشینگتن پست، 4 اوت 2006.   

 

 

 

 

ضمیمه 2

 

«  اما دولت باید اکنون بپذیرد که هرشخصی از جمله من که به اهمیت پیروزی در عراق باور داشت، باید قبول کند که اگر در عراق پیروزی نصیب ما نشد، دلایل آن به بوش و اعراب بر میگردد و ما دیگر نمیتوانیم به قربانی شدن افراد بیشتر ادامه دهیم... ولی  بهترین راه دیگر، ترک عراق است. زیرا بدترین گزینش، ماندن ما در عراق است. این چیز ی است که ایران علاقه دارد، ریرا با ماندن ما درعراق، خونریزی  ما ادامه داشته و ما خود را درمعرض خطر حمله ایران قرار میدهیم، در صورتی که به تاسیسات هسته ای این کشور ضربه ای بزنیم.... ما باید با ایران و سوریه  از موضعی قوی تر برخورد کنیم و برای این منظورف به ایجاد ائتلاف وسیعی نمیاز داریم. ما هر چه بیشتر به اعمال استراتژی یک جانبه که در عراق عمل نمیکند، ادامه دهیم، ایجاد چنین استراتژی مشکل تر خواهد بود و دشمنان آزادی نیرومند تر خواهند شد. »

 

توماس فریدمن، نیویورک تایمز، 4 اوت 2006.

 

 

 

 

2 – جنگ سی وسه روزه و شورای امنیت

 

قطع نامه مصوبه 11 اوت 2006 شورای امنیت سازمان ملل، رضایت کامل هیچکدام از طرفین، یعنی اسرائیل، واشینگتن و نیز حزب الله را کسب نکرد. این امر بمعنی «عادلانه و متوازن» بودن آن نیست. بلکه ترجمان موقتی یک بن بست نظامی است. حزب الله قادر نشد شکست نظامی عمده ای به اسرائیل وارد سازد . با توجه به عدم تناسب نیروهای حاضر در جبهه، چنین احتمالی وجود نداشت. همانطوریکه برای مقاوت ویتنام هم امکان نداشت که شکست فاحشی بر ایالات متحده واردآورد.  یا در حقیقت هر نوع شکستی که فکرش را بکنید. اما از این زاویه، حزب الله بی تردید در زمینه سیاسی پیروز واقعی است و اسرائیل مغلوب واقعی این جنگ 33 روزه است که در 12 ژوئیه آغاز شد. هیچ یک از گفتارهای ضد و نقیض  اهود اولمرت یا رجز حوانی های جورج دبلیو بوش این حقیقت آشکار را نفی نمیکند. (6)

 

اهداف اسرائیل

 

برای درک بهتر آنچه بر سر آن دعواست، ضروری است که هدف های تهاجم اسرائیل را که ایالات متحده پذیرفت، مرور کنیم. هدف مرکزی حمله اسرائیل، یقینا نابودی حزب الله بود. اسرائیل تلاش کرد از ورای تلفیقی از سه روش اساسی به این هدف دست یابد.  

طریقه اول عبارت بود از وارد آوردن ضربه کاری به حزب الله به کمک بمباران های وسیع «پسا قهرمانی»، به عبارت دیگر، دنائت و پستی فوق العاده، با بهره بردن از «برتری مسام و نابرابر» نیروهای ضربتی اسرائیل. هدف این عملیات محروم ساختن حزب الله از خطوط تداکارتی، نابودی بخش مهمی از زیربنای ان (انبار موشک ها، موشک اندازها و غیره)، حذف شمار بزرگی از رزمندگان این حزب و به زانو درآوردن آن با قتل حسن نصرالله و رهبران دیگر سازمان بود.

روش دومی که بکار رفت، عبارت بود از برگرداندن پایه توده ای حزب الله در میان شیعیان لبنان بر ضد این جریان. برای تحقق این منظور، اسرائیل حزب را مسئول فاجعه نشان داده و در این راه یک جنگ روانی بی امان براه انداخت. واضح است که برای نیل به این هدف، اسرائیل با بمباران های گسترده جنایت کارانه و به خاک و خون کشیدن عامدانه محله ها و روستاها و قتل صدها و صدها غیر نظامی، مصیبت بزرگی ببار آورد. این نخستین باری نبود که اسرائیل به چنین ترفندهائی متوسل میشد که جنایت جنگی کلاسیک شناخته شده ای ست.

زمانی که پیشی از نخستین تهاجم اسرائیل در 1978، فعالیت های سازمان آزادی بخش فلسطین (ساف)در جنوب لبنان که به «فتح لند» شهرت داشت، متمرکز بود، اسرائیل عادت داشت مناطق پرسکنه اطراف نقاطی که از آن به خاک اسرائیل شلیک شده بود و حتی زمین های خرابه را بطور سنگینی بمباران کند. در آن دوره، این ترفند توانسته بود میان ساف و بخش مهمی از مردم لبنان جدائی افکند. زیرا هنوز مدیریت های ارتجاعی ، نیروی مهمی را نمایندگی میکرد و به آسانی میشد مبارزان فلسطینی را بخاطر رفتار عموما ناگوارشان به عنوان مزاحم  کنار گذاشت. این بار، با توجه به برخورداری حزب الله از وجهه بهتر در میان شیعیان، اسرائیل گمان می برد که میتواند با افزایش چشمگیر ابعاد و شدت تنبیه جمعی اهالی و توحش بیشتر، به همان نتیجه دست یابد.

راه سوم ، عبارت بود از گروگان گرفتن لبنانی ها از طریق محاصره هوائی، دریائی و زمینی که زندگی همه لبنانی را بصورتی فجیع و گسترده برهم میزد. اسرائیل قصد داست از این راه، غیر شیعیان را برضد حزب الله برانگیزد و در نتیجه جو کساعدی برای عملیات نظامی ارتش لبنان بر علیه سازمان شیعه  بوجود آورد. از این رو، در آغاز تهاجم، مسئولان اسرائیلی اعلام کردند که تمایلی برای استقرار نیروی دیگری به جز ارتش لبنان در جنوب لبنان نداشته و بویژه چشم انداز استقرار یک نیروی بین المللی را رد کرده و کوشید نیروی موجود فینول را بی اعتبار نماید. این طرح در حقیقت جزو هدف های مشترک واشینگتن و پاریس بود که در پی تصویب قطع نامه 1559 شورای امنیت در سپتامبر  2004تعقیب میکردند. قطع نامه 1559 خواستار عقب نشینی نیروهای سورریه از لبنان و «برچیده شدن و خلع سلاح همه میلیشیای لبنانی و غیر لبنانی» یعنی حزب الله و سازمان های فلسطینی در اردوگاه های پناهندگان بود.

 

شکست فاحش ارتش اسرائیل

 

واشینگتن تصور میکرد که با عقب نشینی نیروهای سوریه از لبنان، ارتش لبنان که عمدتا توسط پنتاگون آموزش دیده و تجهیز شده است، قادر به «خلع سلاح و برچیدن» حزب الله خواهد شد. عقب نشینی ارتش سوریه در آوریل 2005 جامه عمل به خود پوشید. دلیل این امر، فشارهای واشینگتن و پاریس نبود، بلکه تحولات و آشوب سیاسی و بسیج توده ای بود که درپی قتل رفیق حریری، نخست وزیر لبنان، متحد بسیار نزدیک طبقه حاکمه سعودی، باعث آن بود. توازن نیروهای حاضر در کشور، در پرتو تظاهرات و ضدتظاهرات متعدد عظیمی که این قتل برانگیخت، ائتلاف متحدین ایالات متحده موفق نشد مسئله حزب الله رابا زور حل کند. این ائتلاف حتی مجبور شد که در انتخابات مجلس در ماه مه ، در چارچوب ائتلاف بزرگی که حزب الله را نیز دربر میگرفت، شرکت نموده و کشور را با حکومتی ائتلافی با شرکت دو وزیر عضو حزب الله اداره نماید. این نتیجه یاس آور واشینگتن را واداشت تا برای حمله نظامی به اسرائیل چزاغ سبز نشان دهد.  تنها میبایست  بهانه ای مناسب یافت و عملیات حزب الله در 12 ژوئیه ان را فراهم آورد.

با توجه به هدف مرکزی و سه روش فوق الذکر، تهاجم اسرائیل  شکست کامل و فاحشی بود. روشن است که  حزب الله نابود نشد و برعکس. این حزب توانست شالوده ساختار سیاسی و نیروی نظامی اش را حفظ کند و حتی قدرت این را داشت که تا لحظاتی پیش از برقراری آتش بس، شمال اسرائیل را هدف موشک قرار دهد. این حزب با حفظ پایه توده ای اش، توانست محبوبیت خود را نه تنها میان شیعیان لبنان، بلکه در بین فرق مذهبی دیگر هم بطور چشمگیری افزایش یافتد. البته نبایداز نظر دور داشت که حزب الله در اثر این جنگ در منطقه عربی و بقیه جهان اسلام ، وجهه بیشتری یافت. و برای تکمیل صحنه، برخلاف کامل آمال وپیش بینی های واشینگتن و اسرائیل، این اوضاع در توازن نیروها تحول ایجاد کرد. حزب الله از این نبرد بسیار قوی تر بیرون آمد  و حتی برای دشمنان شناخته و ناشناخته اش، یعنی دوستان آمریکا و پادشاهی سعودی بسی هراسناک تر جلوه نمود.  در طول جنگ، حکومت لبنان با محوری کردن اعتراض علیه تجاوز اسرائیل، اساسا جانب حزب الله را گرفت. (7) نیازی بر تاکید بیشتر بر روی شکست بسیار فاحش اسرائیل نیست. کافی است به انبوه تحلیل های انتقادی بسیار گویای منابع اسرائیلی نظری انداخت. موشه آرنس یکی از کارشناسان برجسته نظامی (سه بار وزیر «دفاع» اسرائیل در گذشته) در مقاله ای در هآرتص نوشت: « آن ها [منظور اهود اولمرت، امیر پرتز و تزینی لیوینی است] وقتی تصور می کردند که بمباران لبنان توسط نیروی هوائی اسرائیل، حزب الله را به زانو درآورده و پیروزی راحتی در پیش است، چند روز پرافتخاری را گذراندند. اما آن گاه که جنگی که انها چنین ناشیانه هدایت میکردند، به پایانش نزدیک میشد ... کم کم کوتاه آمدند. اینجا و آنجا سخنرانی های آتشین و جنگجویانه ایراد کردند اما از جستجوی راه خروج غافل نبودند. آن ها در جستجوی وسیله ای برای خروج از وضعیتی بودند که پیش آمده بود و آشکارا قادر به مهارش نبودند.  آن ها در پی  توسل به سرابی بودند و چه خیال باطلی بهتر از سازمان ملل. هیچ نیازی به کسب پیروزی نظامی نیست. کافی است که سازمان ملل آتش بس اعلام نماید و به اولمرت، پرتز و لیوینی امکان دهند که خیلی ساده اعلام پیروزی کنند. اهمیتی ندارد که مردم آنرا باور کنند یا نه.  جنگی که به زعم رهبران ما قرار بود توانائی بازدارنده اسرائیل را نشان دهد، در عرض یک ماه موفق به نابودی آن شد. » (8)

آرنس راست میگوید: هنگامی که اسرائیل خود را از نیل به اهداف تعیین شده در آغاز جنگ ناتوان دید،  در پی راه خروجی برآمد. در حالی که اسرائیل برای تلافی شکست خود،  لبنان را هدف آتشباری از غضب ویرانگر وانتقام جویانه قرارداد بر سر لبنان می بارید، حامی جنگ افروز آمریکائی اش در سازمان ملل ، تغییر رویه داد. ایالات متحده پس از وقت کشی به سود اسرائیل با جلوگیری از تدوین قطعنامه ای برای آتش بس در شورای امنیت – یکی از وخیم ترین اختلال ها را در کارکرد 61 ساله این موسسه بین المللی بوجود آورد. یعنی واشینگتن تصمیم گرفت  جای سازمان ملل راگرفته و با بازی های دیپلماتیک  جنگ را ادامه دهد..

 

پاریس – ریاض – واشینگتن

 

واشینگتن با چرخشی در مورد پرونده لبنان ، دوباره به پاریس نزدیک شد. پاریس که  در بهره گیری از ثروت عربستان سعودی، از جمله فروش تجهیزات نظامی به آن کشور، با آمریکائی ها اشتراک منافع دارد،(9) هر بار که میان برنامه های واشینگتن و نگرانی مشتریان پیشین و تحت الحمایه آن در خاورمیانه، تنشی پیش میآید، فرصت طلبانه و دائما از عربستان سعودی حمایت میکند. جنگ جدید اسرائیل در لبنان، چنین فرصتی را بدست داد. از وقتی که خانواده سلطنتی سعودی ، تجاوز جنایت کارانه اسرائیل را متضاد با منافع خود ارزیابی کرد، در هراس از بی ثباتی فزاینده خاورمیانه و به خطرافتادن منافع شان، سعودی ها نیز خواهان قطع کشمکش و جستجوی راه حل های جایگزین شدند.

پاریس فورا با چنین موضعی توافق کرد و واشینگتن نیز آن را دنبال کرد، البته پس از دادن چند روز فرصت بیشتر به متجاوز تا ببا گرفتن چند امتیاز بتواند در زمینه نظامی حفظ ظاهر کند. اولین طرح قطعنامه که دوپایتخت تهتیه کرده بودند، در روز 5 اوت به سازمان ملل ارائه شد. این یک تلاش آشکاری  بود تا آن چه را که اسرائیل موفق نشده بود از طریق نظامی بدست اورد، از راه های دیپلماتیک تامین کند. ضمن «حمایت شدید» از حاکمیت لبنان، طرح مذکور خواهان گشایش مجدد بنادر و فرودگاه های لبنان حهت مصارف «انحصارا غیر نظامی و قابل بررسی» بود و همچنین اعمال «تحریم بین المللی فروش یا تحویل اسلحه یا مهمات به لبنان، که فاقد مجوز حکومت لبنان باشد»، را پیش بینی میکرد  یا به زبان دیگر تحریم حزب الله  را.

طرح فرانسوی-آمریکائی ضمن تایید مجدد قطع نامه 1559، خواستار شد که قطع نامه دیگری تصویب شود که می بایست در آن قید شود: «با استناد فصل 7 منشور، سازمان ملل استقرار یک نیروی بین المللی مامور از جانب آن سازمان  را برای کمک به نیروهای نظامی دولت لبنان که در جهت  ایجاد محیط مطمئنی ،  آتس بس دائمی و یافتن راه حلی دراز مدت مقرر میدارد.» این فرمول بندی چنان گنگ است که در صورت پیاده شدن، در عمل تنها به این  نیروی بین المللی اجازه میداد که بمنظور اجرای قطع نامه 1559 با اعمال زور، با همکاری ارتش لبنان دست به عملیلت نظامی بزند (فصل 7 – منشور سازمان ملل). علاوه بر آن، هیچ ماده ای از قطع نامه، دامنه عمل این نیرو را به ناحیه جنوب رودخانه لیطانی محدود نمیکرد. بر طبق این طرح، این منطقه می بایست از تسلیحات حزب الله پاکسازی شودد. اسرائیل پس از شکست در بزانو درآوردن حزب الله در مناطق دیگر لبنان، خواستار بود که این ناحیه را قلمرو امنیتی اعلام کنند. این امر نشان میدهد که احتمال دارد که نیروهای سازمان ملل را برای انجام عملیات علیه سازمان شیعه در مابقی لبنان فراخواند.

 

قطع نامه ای قابل تفسیر

 

به هر رو، به دلیل عملکرد اسرائیل در لبنان، به هیچوجه نمیشد این طرح را پذیرفت و درنتیجه با شکست روبرو شد. حزب الله با مخالفت قاطعانه با آن، به روشنی اعلام کرد که با حضور هیچ نیروی بین المللی غیر از فینول(نیروی سازمان ملل مستقر در طول مرزهای لبنان واسرائیل از سال 1978) موافقت نخواهد کرد. حکومت لبنان هم با مخالفت حزب الله همصدا شده و خواهان تغییرات در طرحی شد که با حمایت دسته جمعی کشورهای عربی و از جمله دست نشاندگان ایالات متحده روبرو شده بود. برای واشینگتن، راه حل دیگری به غیر از بازبینی طرح نمانده بود، طرحی که به هرحال، مورد تایید شورای امنیت قرار نمیگرفت. علاوه بران، ژاک شیراک که در این پرونده متحد آمریکا بود، و قرار بود که کشورش بخش مهمی از نیروی بین المللی را تامین و آن را رهبری کند، دوهفته پس از آغاز پیکار ها، شخصا گفته بود که بدون موافقت قبلی حزب الله، استقرار هیچ نیروئی امکان پذیر نیست. (10)

لذا آن طرح مورد بازنگری قرار گرفت.  در این راستا و برای اعمال فشار،  واشینگتن از اسرائیل میخواست که به یک تهاجم زمینی تمام عیار تهدید کند تا واشینگتن بتواند در شرایط مناسب قرار گیرد. بمنظور فراهم شدن شرایط امضای قرارداد آتش بس که فوریت ان بدلایل انسانی هر لحظه بیشتر احساس میشد، حزب الله با اتخاذ موضعی ملایم تر با استقرار 15 هزار سرباز لبنانی در جنوب لبنان موافقت کرد. بدین ترتیب، قطع نامه 1701، در روز 11 اوت 2006 به تصویب شورای امنیت رسید.

نکته عمده ای که واشینگتن و پاریس کوتاه امدند، عبارت بود از  انصراف از طرح ایجاد نیروی چندملیتی ویژه ای است که بر طبق فصل هفت منشور سازمان ملل اداره شود.  به جای آن، قطع نامه اجازه میدهد «نیروی فینول را تا 15 هزار نفر افزایش داد» و لذا نیروی موجود را گسترش و تجدید سازمان داد. باوجود این، ترفند اصلی عبارت بود از ارائه تعریف تازه ای از ماموریت فینول بطوری که قادر  باشد تا به «نیروهای مسلح لبنان از طریق اتخاذ تصمیماتی» در راه «برقراری یک ناحیه بدون افراد مسلح، تجهیزات یا تسلیحات باستثنای نیروهای دولت لبنان و فینول» یاری رساند. اکنون، فینول «در جهت اطمینان از این که منطقه عملیاتی زیر مسئولیتش مورد استفاده عملیات خصمانه بدون توجه به ماهیت آن، قرار نگیرد، به هرنوع عملیات لازم در حوزه های استقرار سربازانش اگر در محیط اختیاراتش ارزیابی کند، اقدام نماید.».

تلفیقی از دو راه کار پیشین، به ماموریت قید شده در فصل هفتم نردیک تراست ، به هر حال میشود چنین تفسیرش کرد. علاوه بر آن، در عمل ماموریت فینول بر طبق قطعنامه 1701 شامل مناطقی فراتر از «نواحی استقرار آن» میگردد، چرا که این نیرو اکنون میتواند در تلاشهای حکومت لبنان برای «تامین امنیت مرزها و اماکن دیگر،  جهت جلوگیری از ورود اسلحه و مهمات به لبنان، بنا بدرخواست حکومت آن کشور» به یاری دولت لبنان بشتابد. این جمله البته به مرزهای لبنان با اسرائیل استناد نمیکند، بلکه مرزهای لبنان با سوریه را در مد نظر دارد، مرزهائی که از شمال تا جنوب کشور کشیده شده اند. تله اصلی قطعنامه 1701 در همین نکات اخیر نهفته است و نه جمله بندی های مربوط به عقب نششینی ارتش اشغالگر اسرائیل که بسیار قابل تفسیر است. زیرا به هر حال، آن چه در مورد این عقب نشینی تعیین کننده است، نیروی بازدارنده حزب الله است و نه قطع نامه های سازمان ملل.

 

خویشتن داری حزب الله 

 

حزب الله موافقت خود  با قطع نامه 1701 را به اطلاع حکومت لبنان رسانید. حسن نضراله در 12 اوت در یک سخنرانی، درباره تصمیم حزب الله برای موافقت با استقرار نیروهای سازمان ملل توضیح داد. این گفتار نسبت به بیانات پیشین او، با خویشتن داری بیشتری همراه بوده و حاکی از تعقل سیاسی بود. نصراله گفت: «امروز، با نتایج طبیعی منطقی و امکان پذیری روبرو هستیم که نتیجه قاطعیت سرسختانه است که لبنانی ها در موضع گیری های مختلف شان بیان کرده اند.». این خویشتن داری ضروری بود، زیرا ادعای یک پیروزی تکبرآمیز همان طوری که طرفداران حرب الله در تهران و دمشق مفت و مجانی انجام دادند، نصراله را وا میداشت که بسان پیررهوس پادشاه یونان باستان، اضافه کند که « یک پیروزی دیگر شبیه این کافی است من  از دست بروم» . رهبر حزب الله از روی احتیاط و با صراحت از ورود در مشاجره درباره نتایج جنگ خودداری کرد.  او تاکید کرد که «اولویت واقعی ما» متوقف ساختن تجاوز و بازستانی سرزمین های اشغالی و «تحقق امنیت و ثبات در کشورمان و نیز بازگشت و پناهندگان و افراد خانه بدوش است است» . نصراله موضع جنبش خود  را چنین توضیح میدهد : احترام به آتش بس و همکاری کامل با «هر که بازگشت پناهندگان و رانده شدگان به  خانه و نیز بتواند عملیات انسانی و امدادی را میسر سازد» . در همان حال، او تایید میکند  تا زمانی که ارتش اسرائیل در سرزمین لبنان باقی بماند، جنبش او آماده ادامه مبارزه مشروع علیه ارتش اسرائیل خواهد بود.  او اضافه میکند که در همان حال پیشنهاد میکند که طرفین به پیمان های 1996 که عملیلت دو طرف را به اهداف نظامی محدود و غیرنظامیان را [از حملات] معاف میسازد، احترام بگذارند. نصراله تاکید کرد که جنبش وی در تلافی به بمباران های لبنان توسط اسرائیل بدنبال عملیات 12 ژوئیه  بود که به شمال اسرائیل شلیک کرد،  باید اسرائیل را نکوهش و محکوم کرد که پیش از همه جنگ را به غیرنظامیان کشاند.

اگر بخواهیم موضع نصراله را در مورد قطع نامه 1701 دقیقا بیان کنیم، اینست که تایید او مشروط  بوده و با ملاحظات بسیار همراه است. او ترجیح میدهد که در عمل آن را محک بزند. او به یک جانبه بودن قطعنامه اعتراض دارد چرا که که از محکوم ساختن تجاوز و جنایات جنگی اسرائیل در سرآغازقطع نامه خودداری کرده است. وی البته اضافه کرد که قطع نامه میتوانست از این هم بدتر باشد و تلاشهای دیپلماتیک را که مانع ادامه جنایات جنگی شد، مورد تایید قرار داد.  استدلالات مرکزی او ناظر بر این واقعیت است که حزب الله معتقد است که شماری از مشکلات مورد بررسی قطع نامه، به امور داخلی لبنان مربوط است . در این مورد، حزب الله بر حفظ وحدت و همبستگی ملی لبنان انگشت میگذارد.

در شرایط مشخص کنونی، موضع نصراله درست ترین موضع ممکن بود. حزب الله مجبور شد برای تحقق پایان جنگ، کوتاه بیاید. از انجا که اسرائیل همه جمعیت لبنان را به گروگان گرفته بود، هر رفتار سرسختانه میتوانست عواقب انسانی ویرانگری ، به مراتب وخیم تری از نتایج وحشتناک خشونت های مرگبار و ویرانگر اسرائیل  درپی داشته باشد.  حزب الله بخوبی آگاه است که آن چه تعیین کننده است شرایط و تناسب قوا در صحنه عملیات و روی زمین است و تفسیر قطع نامه شورای امنیت از  واژه های آن مهم تر است.  در پاسخ به رجزخوانی های جورج دبلیو بوش و اهوداولمرت درمورد پیروزی شان که میخواستند قطع نامه 1701 ترجمانش باشد، کافیست پاسخ پیشاپیش موشه آرنس در مقاله فوق الذکر را یاداوری کرد. «سخنوری های متناسب از هم اکنون پراکنده شده اند. چه اهمیتی دارد اگر همه جهان این سازش دیپلماتیک را که اسرائیل هم پذیرفته، آن هم زمانی که اسرائیل سهم روزانه اش از موشک ها را دریافت میکرد، به عنوان شکست اسرائیل از چند هزار جنگجوی حزب الله پنداشته شود؟ و چه اهمیتی دارد اگر هیچکس به خلع سلاح حزب الله توسط نیروی «تحکیم شده» فینول، باور ندارد و حزب الله، با هزاران موشکی که در انبارهایش دارد و نیز با استحکام واقعی اش که ناشی از پیروزی اش در عرض یک ماه علیه ارتش قدرتمند اسرائیل حاصل شد، اکنون به یک شریک صلح تبدیل شده است؟ ».

 

لبنان: چهار موردی که بر سرش دعواست

 

عملا، «ادامه جنگ به روش های دیگر» با تمام قوا در لبنان آغاز شده است. بر سر چهار مسئه اصلی دعواست. در اینجا به ترتیب عکس اهمیت شان آنها را بررسی میکنیم. نخستین، در زمینه داخلی لبنان، سرنوشت ترکیب حکومت لبنان است.اکثریت موجود درپارلمان کنونی لبنان نتیجه انتخاباتی است که تحت قانون انتخاباتی معیوب و تحریف شده انتخاب شده اند، که رژیم سابق وابسته به سوری ها تحمیل کرده بود. یکی از معایب عمده این فانون، سهم نسبی بسیار ناچیز مسیحیان است که جنبش شان را  میشل اعون رهبری میکند، که پس از انتخابات با حزب الله پیمان عمکاری  بسته است. علاوه بر آن، جنگ اخیر عمیقا اخلاق سیاسی مردم لبنان را بیدار کرده است و به همین خاطر حقانیت اکثریت پارلمانی کنونی قویا مورد تردید است. بدیهی است که تغییر حکومت به سود حرب الله و متحدینش، از آنجا که تفسیر قطع نامه 1701 بیشتر به رفتار حکومت لبنان بستگی دارد، کاملا تفسیر و نحوه اجرای قطعنامه 1701 را تغییر خواهد داد. نگرانی از جنگ داخلی جدید در لبنان از این امر نشئات میگیرد و زمانی که حسن نصراله از اهمیت «وحدت ملی» سخن میگفت، دقیقا این نکته را مد نظر داشت» .

مسئله دوم نیز که به امور داخلی لبنان مربوط است، تلاش برای باز سازی کشور است. حریری و متفقین سعودی اش، نفوذ سیاسی خود در لبنان را با تسلط بر تلاشهای بازسازی در پی جنگ 15 ساله ای که در 1990پایان یافت، بنا نهادند. این بار، آنان با رقبای نیرومندی مواجه هستند که در راس آن حزب الله قرار دارد که از سوی ایران پشتیبانی میشود و از امتیاز ارتباط نزدیک با اهالی شیعه لبنان، هدف عمده جنگ انتقام جویانه اسرائیل، بهره مند است. همان طوری که تحلیل گر سیاسی رئو شیف در هآرتص مینویسد: « همچنین بسیاری به این بستگی خواهد داشت که چه کسانی به بازسازی جنوب لبنان کمک خواهند کرد. اگر حزب الله، آن را انجام دهد، جمعیت شیعه لبنان جنوبی مدیون تهران خواهند بود. باید جلوی این کار را گرفت.» (11) این پیام  صد در صد توسط واشینگتن، ریاض و بیروت دریافت شد و امروز حتی مقالات متعدد در این مورد در نشریات آمریکا هشدار میدهند.

مسئله سوم، مسلما مسئله خلع سلاح  حزب الله در محدوده جنوب لبنان است که محل استقرار ارتش لبنان و فینول سازمان یافته تعیین شده است. حداکثر کاری که حرب الله به آن تن در خواهد داد، «اختفای» اسلحه هایش در جنوب رودخانه لیطانی است یعنی اجتناب از نشان دادن تسلیحات و انبار کردن آن ها در محل های مخفی.  هر قدمی که فراتر از آن رود، حتی بدون ذکر خلع سلاح حزب الله در سراسر لبنان، از سوی سازمان به یک سلسله شرایط بستگی دارد که عبارتند از اعاده مزارع شبعا به لبنان که از سال 1967 در اشغال اسرائیل قراردارد تا تشکیل یک حکومت و ارتشی که قادر به دفاع از حاکمیت کشور در مقابل اسرائیل باشد . به این شرط که در این راه مصمم باشند. این مسئله اولین مشکل عمده است بر سر راه  اجرای قطعنامه 1701 ، چرا که هیچ کشوری در جهان در وضعیتی نیست که قادر باشد حرب الله را با زور خلع سلاح کند. ماموریتی که بهترین ارتش مدرن خاورمیانه و یکی از قدرت های نظامی عمده جهان، کاملا از انجامش درماند. این امر نشان میدهد که هر نیروئی که در جنوب رود لیطانی مستقر شود، چه لبنانی و چه مامور از طرف سازمان ملل متحد، باید عطیه حزب الله را با یا بدون بزک بپذیرد.

مسئله چهارم، بطور حتم، مسئله ترکیب و ماموریت نیروهای جدید فینول است. طرح اولیه واشینگتن و پاریس برای جنوب لبنان همان خوابی را دیده بودند که در افغانستان رخ داد . همچنین  نیروئی وابسته به ناتو که سازمان ملل  عورتش را میپوشاند، جنگ واشینگتن را به پیش میبرد. اما مقاومت نظامی و همچنین سیاسی حرب الله ، نقشه را برهم زد. باوجود این،واشینگتن و پاریس، می پنداشتند که میتوانند آن را تدریجا و تحت لفافه پیاده کنند، تا این که شرایط سیاسی در لبنان برای زورآزمائی نیروی ناتو و متحدین داخلی اش با حزب الله مهیا شود. درواقع، کشورهائی که قرار بود نیروهای اصلی  را بفرستند، همگی عضو ناتو هستند. فرانسه، ایتالیا و ترکیه و قرار است آلمان، اسپانیا از آن ها تبعیت خواهند کرد. با وجود این حزب اله ساده لوح نیست. این حزب تلاش کرد که فرانسه را از اجرای نقشه گسیل نیروهای ویژه که تنها ناوهواپیمابر فرانسه در آب های مدیترانه و نزدیک به سواحل لبنان از آن ها پشتیبانی کند، منصرف سازد.

در مورد مسئله آخر، جنبش ضدجنگ در کشورهای ناتو، میتوانند از طریق بسیج  علیه اعزام نیروهای کشورهای عضو ناتو بصورت گسترده به مقاومت ملی لبنان و حمایت از آرمان در لبنان کمک کرده و حکومت های این کشورها را از کمک به واشینگتن و اسرائیل در ماموریت کثیف شان باز داشت.  آن چه لبنان نیازمند است، یک نیروی واقعا بی طرف حافظ صلح در مرز های جنوب آن کشور و بویژه این که به مردم این کشور اجازه داده شود که مشکلات داخلی اش را از طریق سیاست صلح جویانه آرام حل کند. هر رویه دیگری به تکرار جنگ داخلی لبنان در دورانی منجر خواهد شد که خاورمیانه و جهان، با مشکلات زیادی در مقابله با اثرات جنگ داخلی که واشینگتن در عراق به راه انداخته و درشعله ور ماندنش سخت تلاش میکند، روبرواست.

 

3 – در مخالفت با قطعنامه 1701 ، علیه اعزام نیروهای ناتو

 

سازمان ملل متحد و بویژه منشور آن، دستاورد تاریخی باارزشی است. هرچند، بی شک بی نقص نیست ولی تا تحقق دلخواه، می بایست  ممکن را حفظ کرده و در بهبودش کوشید. بدین خاطر، ضروری است که تجاور روزافزون به اصول و مقررات مندرج درآن و همچنین تخطی فزاینده بر روح حاکم برآن را شدیدا محکوم کرد.

پایان نظام بسیار خاص «توارن قدرت ها» که دوابر قدرت دوران جنگ سرد تا سال 1990 متقابلا بریکدیگر تحمیل میکردند ، این تجاوزات و تخطیات را تقویت کرد . در سال های اخیر، لبنان مساعدترین زمینه ای برای رشد آن انحراف گردید.  قطع نامه 1559 شورای امنیت در مورد لبنان (سال2004)، هم نقض فاحش منشور سازمان ملل است، هم تجسم ریاکاری . این قطعنامه که بدون درخواست حکومت لبنان از شورای امنیت تصویب شده، با اعلام تعلق خاطر نسبت به حق حاکمیت لبنان ، در امور داخلی این کشور دخالت کرده و این امر نقض ماده 2، بند هفتم منشور سازمان ملل است. این ماده هر مداخله ای را «در اموری که اساسا به اختیارات ملی هر دولت مربوط میشود» ممنوع ساخته است. وانگهی،باید فوق العاده ساده لوح بود تا حتی لحظه ای پذیرفت که اعضای دائمی شورای امنیت به حاکمیت دولتی غیر از دولت خود علاقمند اند. تصویب قطعنامه 1559 به وضوح در چارچوب اقدامات ایالات متحده علیه ایران در بستر اشغال عراق قرار گرفته و دو متحد تهران، یعنی رژیم سوریه و حزب الله لبنان  را هدف گرفته است. زمان تدوین این قطعنامه ، که سال 2004است و نه پیش از آن، به خوبی موید این واقعیت است.

 

جنگ اسرائیل در لبنان به صورتی دیگر

 

قطعنامه 1701 مورخه 11 اوت 2006، بصورتی فاحش به همان اقدامات ارتباط دارد. واشینگتن هفته ها مانع تصویب این فطع نامه گردید تا اسرائیل فرصت کافی برای ادامه تجاوزش داشته باشد. هنگامی که ملاحظه میشود که تجاوز جنایت کارانه اسرائیل در قطعنامه محکوم نشده است، غیرمنصفانه بودن آن شدیدا تو چشم می زند. در آن تنها به «حمله حرب الله علیه اسرائیل» و «خصومت ها در لبنان و اسرائیل» اشاره شده است (عجب!) . این قطعنامه زمانی که از اسرائیل میخواهد تا «عملیات نظامی تهاجمی اش» را متوقف سازد، بدون این که یک کلمه در مورد قطع فوری محاصره لبنان توسط اسرائیل  آمده باشد، ریاکاری فاحش است، گوئی که یک محاصره، اقدامی جنگی و  شدیدا تهاجمی محسوب نمیشود. این امر نیز که فینول جدید با شگفتی تمام تنها در منطقه اشغال شده مستقر میشود، و باید از «عملیات خصمانه در هر شکلی» در حوزه استقراش جلوگیری کند،  بیعدالتی فاحش دیگری است. قطعنامه 1701 کلمه ای در مورد حفاظت از خاک لبنان در مقابل تجاوزات مکرر اسرائیل در بر ندارد. فراموش نشود که اسرائیل به مدت 18 سال لبنان را اشغال کرده بود (صرف نظر از اینکه بخشی از خاک لبنان را از سال 1967 در اشغال خود دارد.)

برای پی بردن به خصلت یک جانبه که فینول در اذهان دولت های اروپائی که ستون فقرات این نیرورا تشکیل میدهند، کافی است که مصاحبه ژان ماری گهنو، رئیس عملیات حافظ صلح سازمان ملل را با روزنامه لوموند بخوانیم. بی نیازاز تفسیر است.

« آیا شما میتوانید به اعمال زور علیه حزب الله متوسل شوید؟

- عملیات ما ممکن است متوجه هر عنصری  گردد که مانع ار آزادی تحرک ماشود و  یا برای اهالی یا صلح تهدیدی بشمار آید (...)

« در صورت حمله هوائی اسرائیل به فینول چه خواهید کرد؟

- متاسفانه از زمان ترک مخاصمه، موارد تجاوزات اسرائیل بیش از تجاوزاتی بود که عناصر مسلح لبنانی دران دست داشتند. 

« در چنین فرضی، آیا ممکن است که فینول علیه اسرائیل از زور استفاده کند؟ 

- من فکر میکنم که اسرائیل که بر تحقق حقوق بین الملل و نیز برجدائی ناپذیری حاکمیت و مسئولیت در لبنان علاقمنداست ، به مسئولیت های خود در احترام به حقوق بین المللی پای بند خواهد بود. » (12)

قطعنامه 1701 مملو است از جملات و عباراتی که عامدانه مبهم طرح شده اند تا بتوان آزادانه تفسیرشان کرد.  تفسیرهائی که بصورت دوفاکتو با مفاد فصل هفت منشور مطابقت داشته، از آن یک ماموریت جنگی برداشت میشود ، نکتته ای که در طرح پیشنهادی واشینگتن و پاریس که در 5 اوت توریع شد، گنجانیده شده بود و از سوی حزب الله  و دولت لبنان رد شد.  در مقابل این اعتراضات، واشینگتن و پاریس ایده یک نیروی جدید بین المللی در لبنان را کنار گذاشتند و به فینول که در لبنان حضور داشت، تکیه کردند. به هر حال، ماموریت فینول جدید کاملا دگرگون شده است و نه تنها در مسیر فوق الذکر بلکه در مورد حیطه فعالیت آن، زیرا فینول 2 مجاز است که در طول مرزهای لبنان و سوریه نیز مستقر شده و بر قلمرو هوائی و دریائی لبنان نظارت کند.

خلاصه شود، روح این قطعنامه  آن گونه است که لبنان را بمثابه کشور متجاوز می شناسد! در این راستا، این قطعنامه تلاشی است برای ادامه جنگ اسرائیل در لبنان به روشی دیگر و میتواند دیر یا زود به عملیات جنگی منجر شود. از همین رو، کسی که به روح منشور ملل متحد اعتقاد دارد، موظف است قاطعانه این قطعنامه را تقبیح و رد کند.

 

نیروی واسطه حافظ صلح؟

نیروهای نظامی کشورهای بیطرف؟

 

برسر حضور فینول در طول مرز لبنان- اسرائیل بحثی نیست. فینول از سال 1968 در لبنان مستقر است و کلیه نیروهای سیاسی لبنان، آن را پذیرفته اند.   به رغم غیر موثر بودن آشکار ان در حفاظت از لبنان  در برابر تعدیات اسرائیل به حاکمیت این کشور، بی عملی آن در مقابل تجاوز اسرائیل به لبنان در 1982 و اشغال 18 ساله این کشور، فینول شاهدی ارزشمند برای نقض حاکمیت لبنان است. پس مسئله این است که

1 - رد تغییرات مهم و خطرناک ماموریت فینول مندرج در قطعنامه 1701.

2- مخالفت با استفاده از فینول 2 و پوشش سازمان ملل به قصد ادامه جنگ برای اهداف مشترک اسرائیل، واشینگتن و پاریس در لبنان.  دسیسه ای که در حال تکوین است، تکرارعوارض  عصر جدید است، یعنی استفاده از سازمان ملل متحد بمثابه ساتری در بکار گیری ناتو و متحدین آمریکا در عملیات نظامی مورد نظر آمریکا ، همان گونه که از دسامبر 2001  در افغانستان شاهدش هستیم.

با منطقی صحیح، نیروی واسطه باید از سربازان کشورهای بیطرف تشکیل شود. در حالیکه واشینگتن و پاریس در مناقشه لبنان، به هیچوجه بی طرف نیستند. نمیتوان در کشمکشی که یک طرف آن، اصلی ترین متحد واشینگتن است، به هیچ نیروی نظامی از متحدین واشینگتن و پاریس به دیده بی طرف نگریست . این امر در مورد کلیه کشورهای عضو ناتو که بروشنی متحد ایالات متحده اند، صدق میکند. از این رو، کسانی که به صلح در خاورمیانه اعتقاد داشته و از طرح های ایالات متحده در این منطقه جهان نگرانند، باید با تمام نیرو با اعزام سربازان کشورهای ناتو به لبنان و حضور آنان در این کشور، مخالفت کنند. در این راستا، یک جنبش اعتراضی در کشورهای ذی ربط،  آلمان ، ترکیه ، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا براه افتاده است. این وظیفه ای است بسیارضروری، زیرا اسرائیل به خاطر«قوی تر بودن» بناحق این «حق» را دارد که گسیل نیرو از طرف برخی کشورهای مسلمان در صفوف فینول را رد کند. بهانه اسرائیل این است که این کشورها در کشمکش اعراب- اسرائیل بی طرف نیستند.

 

------------ 

*ژیلبر آشکار  Gilbert Achcar لبنانی تبار بوده و استاد علوم سیاسی در دانشگاه پاریس – 8 است.مشهور ترین اثر او جدال توحش ها ست که در سال 2004 منتشر شده است .(این کتاب با عنوان «جدال دو توحش» با ترجمه حسن مرتضوی در تهران منتشر شده است) . ترجمه فرانسه کتابی از گفتگوهای آشکار با نوآم چامسکی درباره خاورمیانه بزودی از سوی انتشارات فایار منتشر خواهد شد.

سه مقاله ای که یکجا از نظرتان میگذرد، به ترتیب در 6 اوت 2006 و 16 اوت 2006 و امه  در 3 سپتامبر2006 نوشته شده اند.

 

-----------   

 

پاورقی ها:

1 – Mike Allen et Romesh Ratnesar, " The End of Cowboy Diplomacy", Time, July 17th,2006.

2 -  Stefan Halper & Jonathan Clarke, ""Twilight of the Neocons", Washington Monthly, martch 2004

3 – Edward Luttwak,"" A Post-Heroic Military Policy", Foreign Affaires, vol. 75, n° 4, July/ August 1996.

4 – من این روند را در کتاب  Perilous Powerتوضیح داده ام. خلاصه ای از آن در مورد عراق در 2006 در سایت زیر به زبان انگلیسی در دسترس است:

http://www.zmag.org/content/showarticle.cfm?ItemID=10867

5 - . Ze'ev Sternhell, "The most Unsuccessful War", Ha'aretz, 2 august 2006

6 – در مورد تاثیرات منطقه ای و جهانی این وقایع به مقاله اول«کشتی مقاصد ....»مراجعه کنید

7 – چنان که یک ناظر اسرائیلی در مقاله ای با عنوانی پرمعنی می نویسد «اشتباه بود که تصور کردند میتوان از طریق فشارهای نظامی به روندی رسید که حکومت لبنان را مجبور به خلع سلاح حزب الله نماید» .

Efraim Inbar, " Prepare for the next round", Jerusalem Post, August 15, 2006.

8 – Moshe Arens, Let the devil take tomorrow" , Ha'aretz, August 13, 2006.

9 – هم ایالات ماحده و هم فرانسه در ماه ژوئیه قراردادهای کلان فروش تسلیحات با سعودی ها امضاء کردند.

10 – مصاحبه با روزنامه لوموند، 27 ژوئیه 2006.

11 – Ze'ev Schiff, " Delayed ground offensives clashes with diplomatic timetable", Ha'aretz, august, 13, 2006.

12 – لوموند ، 31 اوت 2006.