بوف کور و ناسيوناليسم

 

سيروس علی نژاد

 

بی بی سی - برگزاری جلسۀ سخنرانی دکتر ماشاء الله آجودانی در کتابخانۀ مطالعات ايرانی لندن – عصر شنبه ۱۶ دسامبر – به مناسبت انتشار کتاب "هدايت، بوف کور و ناسيوناليسم"، يادآور آن است که هفتاد سال پس از انتشار بوف کور جستجو در کنه اين مشهورترين رمان ايرانی هنوز ناتمام است و ماجرای پايان ناپذير آن همچنان ادامه دارد.

اين سخنرانی همچنين يادآور بازگشت وسيع و دور از انتظار صادق هدايت به جامعۀ پس از انقلاب ايران است. وسيع برای آنکه در طول بيست سال اخير صدها کتاب و مقاله دربارۀ هدايت منتشر شده و دور از انتظار برای آنکه ناسيوناليسم هدايت در تقابل با افکار حاکم قرار می گيرد.

اين بازگشت تا آنجا که حافظه ياری می کند با کتاب مصطفی فرزانه، "آشنايی با صادق هدايت"، در نيمه دهۀ شصت آغاز شد و از آن زمان تا کنون همچنان با انتشار کتابها و مقالات متعدد و نيز با برگزاری جلسات سخنرانی و بزرگداشت هدايت به مناسبت های مختلف در ايران و خارج از ايران تداوم يافته و کتاب "هدايت، بوف کور و ناسيوناليسم" تازه ترين اثری است که در اين زمينه منتشر شده است.

اما از ميان انبوه کتابها و مقالاتی که در طول بيست سال اخير در بارۀ هدايت منتشر شده، به نظر می رسد سه مقاله بيشتر بحث بر انگيز باشد؛ نخست همين مقالۀ بوف کور و ناسيوناليسم، که توسط دکتر آجودانی در سال ۱۳۷۱ ابتدا در "ايران نامه" منتشر شد؛ ديگری بحث اسطوره کشی و اسطوره آفرينی هدايت که بار اول در پاييز ۱۳۸۱ به صورت يک سخنرانی توسط دکتر محمد صنعتی در دانشکدۀ صنعت آب و برق تهران ايراد گرديد و بعدها صورت گسترش يافته آن به شکل کتابی در آمد؛ و سومی "افسون چشمهای بوف کور" اثر جمشيد طاهری پور (مقيم آلمان) که نخست بار يکی دو سال پيش در سايت های فارسی زبان خارج کشور منتشر گرديد و گويا هنوز به شکل کتاب منتشر نشده باشد.

بحث دکتر صنعتی دربارۀ بوف کور، هدايت را در جايگاه نويسندۀ خردورزی می نشاند که از پيشاهنگان انديشۀ مدرنيته در ايران است.

وی می گويد انسان با ذهنيت اسطوره ای نياز چندانی به انديشيدن نداشت. رفتار او در قالب هايی که اسطوره معين می کرد، چندان شرطی شده بود که در برابر نشانه های معينی واکنش های معين نشان می داد، اما در دنيای مدرن انسان با تکيه به خرد، جهت رابطه را عوض کرد. انسان امروز می انديشد و اسطوره های زمانه خود را بر می گزيند.

اين انسان که بيشتر انسان غربی است در رنسانس پيوندهای خود را با دنيای پيشين گسست در حالی که انسان شرقی در همان شرايط تاريخی و فرهنگی گذشته به زندگی خود ادامه می دهد.

"معلق ميان دنيای جديد و قديم"

هدايت، بوف کور و توپ مرواری را در چنين بستر تاريخی ای آفريد و سپس اوسانه و نيرنگستان را نوشت.

از ديدگاه دکتر صنعتی، هدايت با مرور دقيق فرهنگ سه هزار ساله طرح اسطورۀ کهنی را که بر سرزمين ايران حاکم بود و هست، در رمانی که از نظر فرم و تکنيک متعلق به ادبيات قرن بيستم است باز آفريد.

اما در بوف کور باز آفرينی اسطوره نه به قصد حفظ و حراست از اسطوره های کهن و نگهداری ميراث کهنه و وازده، بلکه برای کشتن و اسطوره زدايی صورت می گيرد و هدف آن مدرنيته است. بوف کور از ديدگاه دکتر صنعتی کمر به قتل تمام اسطوره های وازده و از کار افتاده بسته است.

جمشيد طاهری پور، در مقالۀ بلند خود "افسون چشمهای بوف کور" موضوع را از ديدگاه ديگری مطرح می کند اما به همين نتايج دکتر صنعتی می رسد. به نظر او آثار هدايت و بويژه بوف کور، در چارچوب پروژۀ روشنگری قابل ارزيابی است و افق فلسفی – تاريخی هدايت به همان چشم اندازی تعلق دارد که دکارت و کانت به روی انسان عصر جديد گشوده اند.

طاهری پور بر تجربۀ هستی شناختی هدايت تأکيد می ورزد و عقيده دارد که اگر راوی بوف کور يک مخلوط عجيب و غريب و مردۀ متحرک است، به خاطر آن است که در ميان دنيای قديم و جديد به حالت تعليق به سر می برد، به خاطر آن است که در يک سوی آن سنت، و در سوی ديگر آن مدرنيته قد علم کرده است.

موضوع اصلی بوف کور بنا به نوشته طاهری پور، گسست از "سايه" و بيرون آمدن از "تاريکی" است. اين موضوع در مواجهه راوی با يادمان هايی که به هستی قديم تعلق دارند پرورده می شود. راوی در اين مواجهه در پی يافتن خويش و در جستجوی فرديت خود و دست يافتن به اختيار و آزادی است.

به نظر طاهری پور، همزبانی هدايت با نسل های امروز ايران که پيکارشان معطوف به حقوق و آزادی های فردی است و پيام نيرومند کتاب او که انسان ايرانی را بيرون از "حبس سايه ها" و "تاريکی" قرون وسطا می طلبد، هدايت را نويسندۀ محبوب نسل های جوان کرده است.

بازيابی گلدان راغه

مقالۀ دکتر آجودانی که بر ناسيوناليسم هدايت در بوف کور اصرار می ورزد اگرچه سالها پيش منتشر شد اما اهميت آن به خاطر انتشار محدود آشکار نگشت و اکنون با انتشار کتاب "هدايت، بوف کور و ناسيوناليسم" انتظار می رود بحث های تازه ای برانگيزد. زيرا تحليل او به افکار خود هدايت دربارۀ فرهنگ و تمدن پيش از اسلام که بر اثر حملۀ تازيان از بين رفته، يعنی همان چيزی که در ديگر کتابهای هدايت از جمله پروين دختر ساسان و مازيار موج می زند، نقب می زند.

از ديدگاه دکتر آجودانی روايت اول بوف کور متعلق به دورۀ پيش از اسلام و روايت دوم مربوط به دورۀ اسلامی است. بين بوف کور و پروين دختر ساسانی (آجودانی می گويد نام اصلی کتاب دختر ساسانی بوده که بعدها تبديل به ساسان شده است) رابطه و گفتگويی مشخص برقرار است. "آنچنان مشخص که گويی بوف کور بازخوانی و بازنويسی تازه ای است از پروين دختر ساسانی، در ساختار روايتی ديگرگون".

دختر اثيری روايت اول بوف کور، همان پروين دختر ساسانی دورۀ پيش از اسلام است که در زمان حملۀ اعراب دختر بچه ای بوده که به همراه پدر و خانواده از دست اعراب گريخته و خود را به ری (همان راغه قديم) رسانده، اما در آنجا نيز از هجوم اعراب در امان نمانده و در روايت دوم بدل به لکاتۀ دوران بعدی شده است. "گويی ديگر آنچه واقعيت دارد همين لکاته است، نه پروين و نه دختر اثيری. لکاته نيمه ای از واقعيت تاريخ ماست در جنگ نيمه ديگر واقعيتی به نام پيرمرد خنزر پنزری".

آجودانی می گويد در روايت اول، راوی تصويری از چشم های دختر اثيری (نماد ايران پيش از اسلام) بر روی جلد قلمدان نقاشی می کند تا به يادگار نگه دارد و در روايت دوم با کارد چشم لکاته (نماد ايران پس از حمله اعراب) را کور می کند تا او را نابود کند.

پس از کشتن لکاته است که راوی در می يابد استحالۀ فرهنگ و تمدن ايرانی نه تنها در جامعه ايرانی صورت گرفته بلکه خود وی را هم دگرگون و بدل به پيرمرد خنزر پنزری کرده است. همچنانکه بر اثر تسلط اعراب بر ايران، فرهنگ و تمدن ايرانی به فرهنگ و تمدن اسلامی بدل شده و انسان ايرانی به انسان ديگری تغيير شکل و ماهيت داده است.

به اين ترتيب در تحول سمبليک نمادها، با تغيير روح و فکر و حس انسان ايرانی، به گفتۀ دکتر آجودانی استحالۀ يک تمدن و فرهنگ کهنسال به رسوم و آيين بيگانه، همان چيزی که مايه یأس هدايت بود، در زبان استعاری، شاعرانه، و ايهام آلود در بوف کور به نمايش گذاشته می شود.

دکتر آجودانی می گويد راوی بوف کور در ايران اسلامی شده، ايرانی که از ۱۴۰۰ سال پيش تا کنون استمرار دارد، همچنان دلنگران گلدان راغه ای است که يادگار شهر قديم ری، يادگار عشق او، و يادگار عظمت و شکوه باستانی ايران است و در دستهای متجاوز پيرمرد خنزر پنزری از ديد او محو می شود.

به نظر او وقتی اميدی نمی ماند، سودای بازگشت به گذشته، نوستالژی درد آلود راوی بار ديگر از درون داستان سر بر می کشد.

"گويی راوی بوف کور همچون صادق هدايت در برزخ سنت و مدرنيسم، در سایۀ شوم یأسی ويرانگر اميدی به آينده، اميدی به احيای گذشتۀ با شکوه، و اميدی به بازيابی گلدان راغه ندارد. خاطرۀ مرگبار آن عشق پر شکوه گذشته چون وزن مرده ای هم بر سينۀ هدايت و هم بر سينۀ راوی بوف کور سنگينی می کند".