تواب پی آمد خشونت ایدئولوژیك

 

ناصر كاخساز

زندانی رژیم ستم شاهی

 

پدیده ی تواب پی آمد خشونت ایدئولوژیك در حاكمیت های اعتقادی است.

قهر در حاكمیت های ایدئولوژیك به ویژه در زندان ها به اوج خود می رسد. در زندان هائی كه معمولاً با حد اكثر شرایط امنیتی اداره می شوند.

در دوران شاه، در سال های پس از 52 تا دوران سیاست حقوق بشری جیمی كارتر و آمدن صلیب سرخی ها به زندان ها سیاست حداكثر شرایط امنیتی در زندان قصر در زمان محدودتری و در اوین به مدت طولانی تری برقرار شد. اما از آن جائی كه زندان های شاه ایدئولوژیك نبودند، رعایت حداكثر شرایط امنیتی برای مدت طولانی امكان پذیر نبود. و به همین جهت در این زندان ها پدیده ی تواب كه مفهومی ایدئولوژیكی است، وجود نداشت. پدیده ی تواب مفهوماً زیر حاكمیت های ایدئولوژیك (فاشیستی، مذهبی و كمونیستی) – مطابق تجربه ی تاریخی– تا جائی پیش رفت كه به یك نهاد سیاسی- مسلكی تبدیل شد. نهادی شدن پدیده‌ی تواب به این شكل یكی از زمینه‌های اصلی عدم مشروعیت این نظام هاست.

به دلیل خشونت ایدئولوژیك، واكنش به این پدیده در میان نیروهای اپوزیسیونی و مردم آسیب دیده در جوامعی كه فرهنگ دمكراتیك غالب نبوده است‏ طبیعتاً همراه با عصبیت و طغیان است. به همین خاطر بررسی منطقی و عقلائی این نهاد ایدئولوژیكی بیرون از یك بستر تنوع گرای فرهنگی بسیار دشوار می شود.

LnHlnاگر منظور از فرهنگ دموكراتیك در سؤال بالا همین فرهنگی است كه در اروپا وجود دارد، در آن با شكل بدخیم تری از تواب برخورد شده است.

كولابوراتور ها در مناطق زیر اشغال فاشیسم گونه ای تواب بوده اند حتی با ابعادی وسیع تر و حساس تر.  چرا كه در این جا خیانت به منافع گسترده ی ملی مطرح بوده است. در جائی كه مردم، متنوع می اندیشند مصیبت واحدی همیشه و به یكسان ذهن و روان آنان را اشغال نمی كند. مردمی كه به تساهل باور دارند تنها در حدی محدود به این گونه تراژدی ها دلمشغولی نشان می دهند و سپس آن ها را در انبوهی و گونه گونگی زندگی در فرهنگ دموكراتیك به فراموشی می سپارند. ذهن وحدت گرا و ایدئولوژیك برعكس به پس زدن دائمی خاكستر ها از روی آتش علاقه مند است.

البته در فرهنگ دموكراتیك نیز این گونه مسائل طرح می شوند ولی عمر طرح آن ها محدود است. و مردم از طرح طولانی مسائل خسته می شوند. مسائل در این جا به سرعت كهنه و غیر جذاب می شوند. البته در صورتی كه بزهی در این رابطه به وقوع پیوسته باشد، مطابق قانون قابل پی گیری است و بنابراین جنبه ی نظری ندارد. و به كانال های صلاحیت دار قانونی مربوط می شود.

تواب چونان قربانی، مفعولِ مطلقِ كنشی است كه ”عامل“[1] بر او انجام می دهد. ”عامل“  با خارج كردن یك فاعلِ شناخت از حوزه ی همكنشی اجتماعی، به حوزه ی بسیط نفی وارد می شود. تا  به مفهوم قربانی تجسد بخشد. تا چهره ی شبح آلود، بی بعد و مسطح خود را در یك ضد اوج، یك تخریب درونی ژرف و همه جانبه، یعنی در قربانی خود بنمایاند. تا به بی چهرگی خود چهره ببخشد.   هیچ موجودی مانند قربانی طعم تلخ تحقیر كامل را در روح خود نچشیده است.

حال اگر قربانی ضمن تحمل ستمی كه روی او انجام می شود، به دیگران نیز ستم كند، به ”قربانی-عامل“ بدل می شود. و با عامل یگانه ی ستم كه میان عین بودگی و ذهن بودگی قربانی می ایستد، متفاوت است.

رده بندی یا دسته بندی گونه های تواب ضمن این كه ریشه در واقعیت دارد، این پی آمد فاسد را نیز دارد كه مِترِ عملی تفكیك را به دستِ در دست دارنده ی متر می دهد و بنابراین از دخالت تمایلات، در مرحله ی انتساب مسئولیت گزیری نیست. پس به نظر می آید كه مطمئن ترین راه، پس گرفتنِ طرح تئوریك و پیشینی مسئله ی تواب است. و به بیان دیگر مشروط كردن حل آن به تحقق فرهنگ دموكراتیك و توسط فرهنگ دموكراتیك است.

مسائلی از این دست در رودخانه ی جاری كنش اجتماعی و در لابلای قواعد پرتنوع  زندگی دموكراتیك و عقلائی عملا حل می شوند. و نه در تئوری و یا یك اصول اخلاقی پیشینی. پس آنچه برای روشنفكر باقی می ماند این است كه تلاش كند تا فرهنگ دموكراتیك در جامعه شكل بگیرد تا این فرهنگ خود به این سوال ها پاسخ دهد و پیچیدگی های آن را به آسانی حل كند.

سی ام سپتامبر دوهزارو شش

*