ویژگی های تراژیک زندانها
منيره برادران
زندانی جمهوری اسلامی ایران
پرویز قلیچ
عزیز، اگر اجازه بدهی می خواهم خودم را به سوالات آرش محدود نکنم و کمی آزادتر
وارد بحث شوم.
چیزی که در
بحثهای چند ماه گذشته حول تواب اغلب نادیده گرفته شد، شناخت خود پدیده بود. این
بحثها به جای آنکه ابتدا به بررسی و تامل بپردازند، مسئله را به فرد و خصوصیات
فردی تنزل داده و نقطه توجه ها عمدتاً معطوف به افشاگری و محکوم کردنها شد. رده
بندی کردن توابها هم که پیش آمد، به هدف ساده تر کردن تعیین موضع و صدور حکم بود.
این که توابها یک شکل نبودند و یک شکل عمل نکردند و یا این که خصوصیات فردی در
غلطیدن آدمها به رذیلترین اعمال بی تاثیر نبوده و نیست، شکی نیست. اما وقتی خصوصیات فردی در انتزاع از خود پدیده در
نظر گرفته می شوند، معنای آن جز این نیست که در قضاوت و صدور حکم وجدان مان آسوده
باشد. گاه قاضی بودن ساده ترین راه برای گریز از پیچیدگی ها و زیگزاگهای درونی
است.
پدیده تواب و
توبه، که یکی از ویژگیهای تراژیک زندانهای دهه ٦٠ جمهوری اسلامی بود، در مجموع
حاصل شکنجه و سیاستهای ارشاد کردن بوده است. امروز هم سیاستهای زندانها تغییر
بنیادی نکرده است و اینکه هر چند وقت یکبار زندان ئی در روزنامه یا در تلویزیون
وادار به مصاحبه و نفی گذشته خود می شود، خود ناشی از حضور شکنجه در خدمت تباه
کردن انسانهاست. اما در اوائل دهه ٦٠ در اوج
سرکوبها بکارگیری این شیوه ها خشن تر و شدیدتر بود. هدف از آن هم نه تنها درهم
شکستن قربانی، بلکه تاثیر آن بر دیگران و به ویژه بر زندانیان بود. به این دلیل
زندانیان را به شنیدن این مصاحبه ها مجبور می کردند. مثلا در تابوتها که رابطه
زندانی بطور کامل از دنیای بیرون قطع بود، این مصاحبه ها را با صدای گوش خراش پخش
می کردند. این اقدام یک شکنجه روانی است. طبیعی بود که فشار بر روی رهبران از این
جهت بیشتر بود و توبه آنها تاثیر مخرب تری بر دیگران داشت.
هم از شکنجه ها
در زندانهای آن سالها بسیار گفته شده و هم از سیاستهای ارشاد در زندان و در
اینجا نیازی به تکرار نیست. اما چیزی که کمتر روی آن تامل شده، تاثیرات تخریبی
شکنجه و درهم آمیختگی آن با سیاستهای ارشادسازی بوده است. در جمهوری اسلامی شکنجه
تنها به قصد کسب اطلاعات نبود؛ هدف مهمتر تهی ساختن انسانها از هویت خویش و مسخ
آنها در قالب جمهوری اسلامی بود. به این
منظور شکنجه با ارشاد توام می شد، و این در فرهنگ بررسی شکنجه معنی دیگری جز سیاست
«شستشوی مغزی» ندارد. شستشوی مغزی چیزی نیست جز بکارگیری اشکال مختلف شکنجه با
استفاده از شیوه های مختلف شکنجه، از جمله شکنجه های شدید روانی. سعی می شد به
زندانی القا شود که وی در گذشته آدمی اسیر هواهای نفسانی، فاسد و گناهکار بوده و
مقاومت بیهوده و پوچ است. گاه این سیاستها کارساز بود و زندانی به این باور می
رسید که واقعا گناهکار بوده است تا جائیکه حتی ممکن بود اعمالی را به خود نسبت
دهد، که هرگز انجام نداده بود. حس بیمارگونه گناه می توانست او را به انتقام گیری
از دیگرانی، که به سرنوشت او تن نداده بودند، وادارد. او به همدست زندانبان و
شکنجه گران خود تبدیل می شد و به آزار دیگران می پرداخت. گاه گرچه این القائات
کارساز نبود اما ناتوانی و بی پناهی چنان زندانی را در چنبره خود می گرفت که برای
فرار او خود را تسلیم این القائات می کرد. اما چه بسا به مرور تشخیص اینکه کدام
القائات است و کدام باور، سخت تر و سخت تر می شد.
در هر حالت
اما، مسئول و مقصر در این تغییرات مسخ
کننده، شکنجه بود. تواب قربانی وضعیت جنایت بار بود. آزار دیگران، آنگونه
که می توانست برای شکنجه گران لذت آفرین یا ادای وظیفه یا شغل باشد، برای او نبود-
البته موارد استثنا هم وجود داشت. او توانائی لذت بردن، آرزو و امید داشتن و چه
بسا قدرت دوست داشتن را از دست می داد. برای بسیاری آینده هم تباه شده بود. مثلا
توابی که از خانواده اش چندین و چند نفر اعدام شده بودند، چگونه می توانست در میان
خانواده و جامعه سربلند کند؟
تواب پدیده
بسیار تراژیک زندانهای جمهوری اسلامی است. شاید ادبیات بهتر بتواند این جنبه
تراژیک را نمایان کند. در داستانهای «مرائی کافر است» از نسیم خاکسار و «شاه سیاه
پوشان» از زنده یاد هوشنگ گلشیری این جنبه تراژیک را می توان مشاهده کرد. گاه می
توان تراژدی را در لباس طنز بهتر بیان کرد. در کتاب خاطرات زندان شهرنوش پارسی پور
خیلی از مسائل و از جمله چهره پردازی توابها با طنز آمیخته است. گرچه می تواند آدم
را اندکی قلقک دهد و بخنداند اما تاثیرگذار و تامل برانگیز می ماند.
گرچه مسئولیت
فردی را هم نمی توان بالکل نادیده گرفت اما جایگاهش در آن حداقلهائی است که در آن
هنوز باریکه ای از اختیار تصمیم گیری وجود دارد. گاه این باریکه هم نیست. وقتی که
شکنجه- مثل تابوتها- تعادل روانی زندانی را تا جائی بهم می ریزد که او دیگر هیچ
اختیاری بر عملش ندارد. شکنجه از آن رو
قبیح ترین سیاست و یک عمل ضدبشری است که می تواند چنین اثرات تخریبی به دنبال
داشته باشد.
اما توجه به این روی سکه اصلا به معنای نادیده
گرفتن مقاومت انسانهائی که در زیر بدترین شکنجه ها مقاومت کردند و بهای سنگینی
برایش پرداختند، نیست. در بحثهای اخیر حول موضوع تواب این واهمه به چشم می خورد که
جنبه مقاومت و مسئولیت انسانها در قبال اعمال و نظراتشان زیر سوال رود. در حالی که
چنین نیست. برعکس پرداختن به تاثیرات مخرب و دهشتناک شکنجه، از طرف دیگر ارزش مقاومت
را برای ما روشنتر می سازد. ما می فهمیم کسانی که شکنجه های وحشتناک را تاب آورده،
خود را از تاثیرات ویران گر آن بری داشتند و ارزشهای خویش را حفظ کردند، چه راه
دشواری را پیمودند.
پرویز قلیچ
عزیز من به سوال اول و آخر شما ایراد دارم. پرسش اول شما با توجه به واقعیتهای
عینی طرح نشده است. نه زندانیان سابق، جمعی واحد هستند و نه توابها. و مگر نه
اینکه توابها هم در نهایت زندانی سیاسی بودند. ما که نمی توانیم زندانی سیاسی را
با ایده آلها و تعریفهای دلخواه خود تعریف کنیم. اگر کسی از طرفین در خود میل به
چنین گفتگوئی ببیند و چنین فرصتی برایش پیش آید، خوب طبیعی است که این کار را می
کند. این مسئله ربطی هم به فرهنگ دموکراتیک و تعیین مرزها ندارد. برای گفتگو میان
آدمها که نمی شود خط و برنامه تعیین کرد. این موضوع بیشتر به حوزه شخصی آدمها
مربوط می شود. اما فکر می کنم که در حال حاضر این میل در دو طرف وجود ندارد. خود
من هم این میل را ندارم. اما برای من این مسئله بیشتر از آنکه بار سیاسی و مرزبندی
داشته باشد، بار شخصی دارد. مسئله در زندان فرق می کرد.
پاسخ به سوال
آخر را من نمی توانم. من اصلا طرح موضوع را که با باید و نباید همراه باشد، نمی
پسندم. این یک نوع تعیین تکلیف برای دیگران است.
به نظر من اگر
زاویه دید نسبت به توابها از داوری و حکم دادن صرف به بررسی علت و معلولی تغییر
یابد، شاید بسیاری از سوالهائی که امروز درگیرش هستیم، خود به خود حل شوند.
پرویز قلیچ
عزیز، یک انتقاد دیگر هم دارم. چرا وارد شدن در این بحث را به زندانیان سیاسی سابق
منحصر کردی؟ و انتقاد بزرگتر من به همه «دیگران» و به ویژه به نیروهای سیاسی است
که خود را از این بحث کنار کشیدند. در حالیکه مسئله تواب، تنها مسئله داخل زندان
نبود گرچه بار و زخمش را زندانیان تحمل کردند. این بار هم می خواهید که آنها بار
این موضوع را به تنهائی بر دوش کشند؟
*