گفتگو بر مبناى مسايل صنفى زندان

 

مينو خواجه الدين

زندانی جمهوری اسلامی

 

 

پاسخ اول :

تواب  واژه ايست خطرناك . واژه ايست از شرع اسلام از ريشه ى توبه ، به معنى باز گردنده از گنا ه ؛ توبه كننده ؛ توبه به معنى دست كشيدن از گناه ؛ بازگشتن به طريق حق ؛ پشيمان شدن از گناه ؛ بازگشت از گناه ؛ پشيمانى*. استفاده از اين واژه ما را  در معنا دچار دو گانگى  خواهد كرد . ما وقتى اين كلمه را به كار مى بريم ناخود آگاه اشاره نيز داريم بر مفهوم گناه . گناه نيز واژه ايست  كه بار مذهبى دارد .

 ما زمانى كه از منظر انسان  غيرمذهبى از اين واژه سود مى جوييم خواه ناخواه  مفهوم بالا را نيز در كلاممان گنجانده ايم . بخشى از مسلمانان مبارز با جمهورى اسلامى در همان ابتداى متداول شدن پد ‌يده ى تواب  با تكيه بر مفهوم راستين اين واژه به هواداران خود القا كرده بودند كه بازگشت از ديد گاه هاى سياسيشان و همكارى با رژيم توبه نيست و تقيه است و كسانى كه بازگشت از ايده هاى سياسى خود دارند در واقع تقيه (تقيه در شرع اسلام به معنى خوددارى كردن از اظهار عقيده و مذهب خويش در مواردى است كه ضرر جانى يا مالى متوجه فرد مسلمان باشد) مى كنند و نه توبه. پس تواب هم نيستند . آن بخش از اپوزيسيون جمهورى اسلامى هم كه مذهبى نيست اما دينخوست نيز از اين بار مذهبى واژه سود مي جويد وگويا خواستار توبه ى مجد د توابان است .

اما  در حال حاضر، گريزى از اين كلمه نيست ؛ چرا كه جايگزينى هم براى آن نيست . من از واژه ى تواب فردى را مى فهمم كه در زندان تحت شرايط شكنجه هاى وحشيانه و ضد انسانى از ايده هاى سياسى خود دست مي شويد ؛ از نظر روانى حد اقل براى مدتى دچار  دگرديسى  و در بسيارى موارد دچار اختلال مى شود و تن به همكارى با رژيم بر عليه هم بندان خود مى دهد . درچاهى برزخين مى افتد كه صداى ناله اش بگوش كسى نمى رسد . نه زندانى است نه زندانبان .هم زندانى است هم زندانبان . خود تضاد است . متنا قض است . پديده ايست متناقض كه ما را نيز دچار تناقض مى كند .

اگر نقطه ى حركت ما براى قدم گذاشتن در راه دموكراسى ، تاكيد بر حقوق  فرد اسث  واگر تواب هم از نظر قوانين يك جامعه ى سكولار، فرد به حساب مى آيد ، پس  گفتگوى با اين افراد نبايد مغاير دموكراسى باشد. و اين كه آيا مرزها مخدوش مي شوند؛ بايد سوال كرد كدام مرزها؟ مرز در اين رابطه براى من، مرز بين ايران است و كشورها يى كه در آنها دولت از مذهب جداست. من در ايران نيستم بنا بر اين در اين مورد بحثى نمى كنم . من معتقدم كه  بحث در مورد مسايلى ازين دست را بايد واگذاريم به افرادى كه  مقيم در ايرانند كه شرايط چنين گفتگويى را خود بسى بيشتر و بهتر از ما مى دانند. آنچه كه ما امروز در خارج كشور با آن رودرو هستيم ، حضور تواب است در اطراف ما . چه آن دسته از توابان كه زندانى تنهايى خود هستند و بر وجدان جمعى ما سايه انداخته اند و چه آنهايى كه بى پروا خواهان  روبرويى با ما هستند و مارا درگير خود مى كنند . منظور من از « ما» افرادى هستند كه خود را با گروه يا حزب سياسى خود تبيين نمى كنند و عليرغم فعاليت سياسيشان بر ويژگى  و استقلال فكرى خود به عنوان فرد تاكيد دارند. به كلامى ديگر دينخو نيستند.در چهارچوب چنين گفتگويى مرزهاى گفتگو را خود زندانيان هستند كه تعيين مى كنند و در عرصه ى اين گفتگوست كه ما با تكيه بر فهم و خردمان به تواب امكان بازيابى خويشتنش را مى دهيم . ترسمان نيز مى ريزد. ترس از خشممان، ترس از دانستن هاى بيشترمان ، ترس از رودر رويى با آنها ترس از گفتن تمام آنچه كه بر ما روا داشتند . ترس از برچسب هايى نظير ليبرال ، ضد انقلاب ،سازشكار وهمراه رژيم  . ترس از بيان اينكه ما قربانى بوديم وآنها قربانى تر از قربانى ها بودند وما با استفاده شجاعانه از خردمان هنوز هم عليرغم زخم هايى كه بر تن و روانمان نشسته ، توان آنرا داريم كه انسانى  با توابان برخورد كنيم .

مى توان وبايد  شجاعت آنرا داشت كه در هر لحظه از زندگى از پس مسئوليتى بر آمد كه انسان بودنمان بر دوشمان مى گذارد . اين گفتگوها نه تنها لطفى است كه ما در حق توابان انجام مى دهيم بلكه قدمى است براى باز هم فرا تر رفتن از آن توانى كه اكنون و در اين لحظه از آن بر خورداريم . دلير بودن در دانستن ، بى ترس از قضاوت وبر چسب . از اين راهست كه  حافظه ى تاريخى ما پرونده ى كارهاى نا تمامش را كامل مى كند . از اين راهست كه چشم درون ما نه ديگر به گذشته  بلكه به آينده خواهد نگريست .

 

پاسخ دوم :

پيش شرط اول اينست كه تواب  ديگر مامور رژيم نباشد . از آنجايى كه دانستن چنين چيزى ممكن نيست مگر با دستگاه اطلاعاتى عريض وطويلى كه ما فاقد آن هستيم ، بنابر اين، پيش شرط معقولي هم نمى تواند باشد . شايد اين كار  ازعهده ‌ى سازمان هاى سياسى بر بيايد . اگرسازمان يا گروه سياسى اسناد و دلايلى در دسترس دارد ، وظيفه ى سياسي - مبارزاتى اوست  كه اين دلايل را در دسترس رسانه هاى گروهى  قرار دهد تا به اطلاع همگان برسد و گرنه اخراج تواب از اين يا آن جلسه  بر مبناى حقوق شهروندى نيست واين عمل به ويژه اگر از طرف فرد انجام گيرد ناشى از فرهنگ ديكتاتوري مابانه ى همان فرد است.

پيش شرط دوم آنست  كه براى گفتگو هاي اوليه هيچ پيش شرطى نگذاريم . چرا كه گذاشتن پيش شرط  از سوى ما هيچ ضمانت اجرايى از طرف مقابل ندارد و ديگر اينكه بحث  و گفتگوى دو نفر درست به دليل فردى بودن اين گفتگو پيش شرط و قانون از قبل تعيين شده رابر نمى تابد. ما پيش شرطى براى خود ميتوانيم بگذاريم چرا كه مى توانيم به آن پايبند باشيم . و اين پيش شرط از نظر من بالغ بودن واز خرد خود حركت كردن و قبول مسئوليث است . بالغ بودن يعني بر احساسات خود كنترل داشتن و رام كردن اين احساس ها واجتماعى و فرهنگى كردن آنهاست به نفع فهم درايت و خرد. قبول مسئوليت فقط از عهده انسان بالغ خرد ورز بر مى آيد كه هر لحظه آگاه به حركت فرد خود بوده و هست بدون وابستگى به هر ايده ى تماميت خواهى . آزاد از سنت هاى دست و پاگيرسياسى پسگرا، آزاد از اخلاق روزمره اى. آراسته به كنجكاوى پژوهشى .

اين گفتگو وقتى جانانه است كه از جوهر انسان زدائى به عنوان كسى كه در آتش سوزان شكنجه قدم نهاده و با وجود خود از اين آتش بر آمده و تمام زند گيش را گلستانى ساخته كه هر لحظه مى تواند در آن قدم بگذارد و با سربلندى از گلهاى اين گلستان كه فقط و فقط به دست او كاشته شده اند ، لذت ببرد كه گواراى وجودش باد!

طبعا اين گفتگو ها بحث سياسى نيستند. چون بحث سياسى دراين ظرف نمى گنجد . اين گفتگويى است بر مبناى مسايل صنفى زندان. تواب در زندان به حقوق صنفى زندانى تجاوز كرده و بايد جوابگو باشد . ما با تواب وارد بحث سياسى نمى توانيم بشويم .همچنانكه با رژيم وارد بحث نمى شويم .  ازسوى ديگر چون همه ى آنها را ديگر نماينده ى رژيم نمى دانيم با آنها گفتگو مى كنيم. ما سعى مى كنيم  اوراكه روزى همبند ما بوده مخاطب قرار دهيم تا به او بگوييم كه به عنوان زندانى ، زندانبان ما شده و مطالبه ى ما از او اين نكته است كه بگويد به چه دليلى دست به اين انتخاب زد . چه شد كه چنين شد؟و آيا اساسا دست كم امروز مى داند كه چه بر ما روا داشته؟

 

پاسخ سوم :

رهبران سازمان هاى سياسى نيز انسان هايى هستند از جنس گوشت و پوست . پس از آنها نمى توان انتظار داشت كه ابر مردان اساطيرى باشند هر چند كه گاهى شايد هم اين آرزو را داشته باشند كه ما باور كنيم كه چنين است و يا جمعى از اين رهبران  بخواهند كه چنين باشند . اما بنظر مى  آيد كه زمان قهرمانان اسطوره اى بسر رسيده است . رهبران سازمانى زير دار و داغ و درفش هم گوشت و پوست هستند . از انها نميتوان انتظار داشت  زير دستبند قپانى وشلاق و ناخن كشيدن و... كمتر درد حس كنند چون رهبر بودند و يا تواب نشوند . تواب شدن پروسه ايست كه دردرون يك فرد اتفا ق مى افتد . دگرديسي ای است كه در شخصيت فرد روى مى دهد و به نظر مى آيد كه  رهبر بودن لزومآ دال بر شخصيت قوى داشتن يا خودآگاه بودن نيست .رهبران به اوج گيرى تواب شدن آنجايى دامن زدند كه  اعضاى سازمانى را در بحث هاى سازمانى شركت ند ا د ند. به آنها آگاهى تئوريك و سياسى ندادند . رابطه اى دموكراتيك در سازمان بر قرار نكردند . آن ها راحذف كردند حتى در مواردى فيزيكى .و... و... رهبران آنجايى مسئولند كه درك درست و روشنى از شرايط انقلابى وفرونشست اين شرايط نداشتند . رهبران به اوج گيرى تواب شدن آنجايى دامن زدند كه  كودكان و نو جوانان را كه جايشان بى ترديد در سازمان سياسى نبود در صف مبارزه آنهم در شرايطى كه ديكر لاشه ى نيمه جان انقلاب بر روى دستشان مانده بود ؛ پذيرفتند و به آنها نگفتند كه بچه ها برويد خانه كه ديگر وقت ماندن  شما توى خيابان نيست .

امروز صف هاى انبوه جوانان حزب الله در سراسر جهان افراد فعال حركت هاى سياسى از نوع  حزب اللهى مبارزه هستند اما روشنفكران خرد ورز  و لائيك بيشك به كودكان وجوانان از منظرى ديگر نگاه مى كنند .براى  حزب الله ، كودكان وجوانان  شهيدان امت الله هستند . اما براى روشنفكر لائيك اين گروه ،  سرمايه ى آينده جوامع انسانى هستند . رهبران اگر  به اوج گيرى تواب شدن كمك كردند  وقتى بود كه همه چيز را در خدمت ايده هاى سياسى خود گرفتند . تواب پديده ى قائم به ذات وخلق الصا عه اى نبود . ريشه در د ينخويى ، قدرت طلبى وتماميت طلبى داشت .رهبر وقتى زير شكنجه است ، فرديست كه جسم و جانش را مى سوزانند. رهبر اما در راس سازمان سياسى انسان آزاديست كه با رهنمود هاى خود مسئوليت بزرگى بر دوش مى گيرد .

اما اين تنها رهبران نيستند كه بار مسئوليت بر دوش مى كشند .اين تك تك مائيم و بار سنگين روى دوشمان. بارى كه تاريخ، فرهنگ و جامعه مان بر شانه هايمان گذارده. ما آنجايى مسئوليم كه ايد ئولوژي مان را همانگونه كه دينداران    دينشان رابه فرزندانمان حقنه مى كنيم. ما آنجايى مسئوليم كه خانه هاى تيمى را گهواره ى كودكانمان كرديم و هنوز هم براى بزرگداشت كودكانى جشن يادبود بر پا مى كنيم كه در خانه هاى تيمى قربانى اسلحه به دست كشته شدند چرا كه ايدئولوژى ما حتى وراى هستى كودكانمان رفته بود . داعيان مسئوليت اجتماعى از زير بار مسئوليت كودكانشان شانه خالى مى كنند و با خشونت به جنگ خشونت مى روند ونقض غرض مى كنند .ما از اينراه به خشونت و زندان رومانتيك بر خورد مى كنيم و آنگاه در توضيح و تاويل قهرمان ، قربانى ، بريده ، تواب باز مى مانيم.

 

پاسخ چهارم :

قربانى فردي است كه على رغم خواست خود و تحت  شرايط زور ، فشار، خشونت جسمى وروانى قرار گيرد و نتواند بر مبناى احساس ، اراده، خواست و فكر خود اين شرايط را تغيير دهد و خويشتن رااز  اين تجاوز وارهاند. تواب به صرف زندانى بودنش قربانى است . و قربانى مفهوميست كه با مفهوم مجرم رابطه ى مستقيم دارد. اين رابطه در حيطه ى مسايل اجتماعى - سياسى پيچيد گى ويژه اى مى يابد .

بطور مثال ، در شرايط آلمان فاشيستى ، زمانى كه انسان آلمانى با ملت آلمان و نژاد آريا همگن و همسو مى شود هم قربانى  فاشيست است و هم مجرم فاشيست. حتى بخشى از يهوديان كه به اميد كارو نان  اسباب چيرگى نازى ها را فراهم مى آورند‌؛ مرز بين مجرم و قربانى مه آلود و گيج كننده مى شود .

با روى كار آمدن  جمهورى اسلامی ، فرد در امت تحليل رفت وامت براى رسيدن به آرمان اسلام محمدى به حبل الله متوسل شد و جواز همه نوع عمل ضد انسانى چه از نوع سنتى  - حجرى آن كه از كتاب مقدس الهام مى يافت و چه از نوع مدرن آن كه از تجارب  شاه و اسرائيل و روسيه ى استالينى وآلمان فاشيستى روح مى يافت ؛ بدست آورد .

در همان حين كه اين دهن كجى تاريخى رخ داد ، در درون زندان هاى رژيم نيز فرزندان  مسلمان و نا مسلمان و مبارز سياسى در امت اسلام تحليل رفتند و به جاسوس و مامور رژيم دل باختند. در اينجا تراژدى شكل مى گيرد. اينبار زندانى- قربانى در نقش بازجو، شكنجه گر- تواب به صحنه مى‌ آيد. رومانتيسيسم زندان براى اين توابان صحنه ى عاشوراست و افراد در جلد زينب، خديجه، على، حسن، حسين و فاطمه و غيره؛ بازيگران آن . قربانيان عهد حجر از كفار امروزين انتقام مى گيرند . زخم كينه ى تاريخى مسلمان نسبت به كافر ، مشرك ومرتد دهان باز مى كند . آرزوها، خواست هاى روحى و جسمى  زيباى انسانى به هواى نفسانى تاويل مى شود . فرد قدرت طلب خود مركز و خود مدار بر آن مى شود كه حقانيت آرمانى خود را بر انسان  قربانى وگرفتار در بند زندان حقنه كند. تواب از اين منظر مجرم است و مسئول . تواب خود را با مفهوم  امت  تبيين مى كند و با ايدئولوژى فاشيستى- اسلامى رژيم اين همانى مى يابد . دست به تخليه ى شخصيتى ، روحى وروانى- فكرى همبند خود مى زند و در سلسله مراتب زندان اسلامى تبديل به مهره اى ميشود كه خود نيز به مهره بودن خود اعتقادى ندارد اما هست . معتقد است كه خود به شرع اسلام گرويده و راه سعادت را يافته است .

دركشتار گاه هاى انسان در جمهورى اسلامى، ميزان نفرت و كينه و به طبع آن، دار و دشنه و زور و قلدرى، و هر آنچه كلام از عهده ى توضيخش به عجز خود رسيده، ابعاد شكست و بريدن و كوتاه آمدن، بسيار وسيع است. لحظه به لحظه و ذره ذره پيش مى رود . اين لحظه ها را زندانى در تنهايى يك تنه و بر مبناى ساختار هستيش كه شخصيتش  نماينده ى آنست تجر به مى كند. شخصيتى كه از شرايط عينى  (جسمى ، خانوادگى ، اجتماعى) اوبر مى بالد .بر پايه ى اين گرهگاه  ، گره زندان  عنا صر پيجيده و نا مباركى از خود بيرون مى دهد كه همه بيشك از رده و قماشى ديگرند.هرچند كه همه از يك جوهره اند .خويشتن خويش را گم كرده اند .

اينان بعضى قاتل اند، برخى شكنجه گرند، بعضى بازجويند، عده اى آتش بياران معركه اند و از قدرت و توان هاى متفاوتى برخوردارند. از سوى ديگر لاجوردى ها و حاج داوود ها هم اين نو امت ها را به يك چوب نمى رانند. بعضى الوالالباب واولوالعزم واولو الامر هستند؛ از پس آزمايش هاى الهى  برآمده اند و برخى ديگر زير امتحان آن دست و پا مى زنند.  هر يك از اين بندگان بايد ميزان عبد بودن و خلوص نيتشان را به اثبات برسانند. همزمانى تاريخ سياست هاى اعمال شده ازطرف زندانبانان با اين صداقت، شاخص اين رده بند يست . چه بسيار بودند آنها يى كه در آرزوى بازجو شدن خود ناكام ماندند و چه بيشمار كسانى كه تير خلاص خود و قربانى را پشت سر هم شليك كردند.

گويا رده بندى ها به تعداد آدم هاست.

 

پاسخ پنجم :

زندانيان زمانى كه مى پذيرند با توابان وارد گفتگو شوند ، قدم در راه يك عمل اجتماعى مى گذارند . اين اقدامى است براى رودر رويى و باز شناسى ترس خويش از سويى واز سوى ديگر دستيابى به شجاعت براى بكار بردن فهم خويش . از راه اين تلاش هاست كه ما به يك وجدان جمعى مى توانيم دست يابيم .

 دادن حكمى كلى در اين زمينه كه با توابان چه بايد كرد و چه نبايد كرد، كاريست نا ممكن . در ضمن ما اعضاى يك حزب فراگير سياسى نيستيم كه بخواهيم و بتوانيم  تابع يك رهنمود باشيم. از آنجا كه انسان پديده ايست پويا . به دليل اين پويش  تعيين نوع بر خورد  از قبل كاريست دشوار. وبويژه در اين مورد بسيار ظريف . اگر منظورمان ازاين گفتگو شركت در يك عمل اجتماعى است  آنگاه بايد روايت آنها را بشنويم  و روايت خود را نيز باز گوييم . شايد با شنيدن روايت آنان بتوانيم بفهميمشان. براى درك و فهم چنين پديده ى ناميمون بهم پيچيده ى غريب و عجيب ، به توان هاى خاصى نيازمنديم . يكى از آ ن ها توان بخشش است. توانى كه گاه فرا قدرت انسان مى نمايد ( موضوع صحبت من اينجا ودر اين نوشته توابانى هستند كه در مبارزه ى سياسى شركت ندارند و به عنوان انسان هاى منفرد مى زيند . من افرادى را كه زمانى مامور رژيم بودند و اكنون به نوع ديگرى توابند واصلاح طلب ومامور و معذور و نادم وامروز براى كسب قدرت از درى ديگر وارد مى شوند جزو افرادى نمى دانم كه با آنان بايد گفتگو داشت چون اين را يك مذاكره ى سياسى ميدانم و اساسا با هر نوع مذاكره سياسى با اين افراد مخالفم. ) بخشش، به اين دليل ساده كه اشتباه ،  كاريست انسانى . فقط فرشتگانند كه اشتباه نمى كنند و فرشتگان هم مدتهاست كه حتى از كتاب هاى قصه ى كودكان رخت بسته و رفته اند. دوم به اين دليل ساده كه انسان محصول جامعه اى  نيز هست كه در آن زندگى مى كند. و در اين رابطه ما نمى توانيم به ويژه در مورد زنان تواب، نقش فرهنگ پدر- مرد- مذهب سالارانه را ناديده بگيريم . نبايد از اين نكته غافل شد كه اتفاقى نبود كه تابوت ها عمد تا در مورد زنان به عنوان شكنجه به كار گرفته شد.

طرد كردن اين افراد كاريست غير انسانى . اين افراد لزوما و بخودى خود اگر از  بهداشت روانى بر خوردارند، افرادى هستند كه كما بيش در انزوا زند گى مى كنند (منظور من توابانى هستند كه براى جمع هاى ايرانى شناخته شده اند) از سوى ديگر نوشته هاى زندان شهادت مى دهند كه طرد ، بايكوت وايزوله كردن در زندان چه تراژدى هايى ببار آورده است . محاكمه نيز كار دادگاه صلاحيتدارى است كه خود بر اساس معيار هاى شناخته شده ى انسانى بنياد ريخته شده باشد كه اميدواريم حكومت آينده چنين صلاحيتى را دارا باشد. وجدان جمعى ميتواند ببخشد  اما نبايد فراموش كند .

Minoo_aldin@yahoo.com

*