حیثیت آدمی، برترین ارزش است

 

گلرخ جهانگیری*

زندانی رژیم جمهوری اسلامی

 

سئوال را برای همیارمان گلرخ جهانگیری نیز ارسال کرده بودیم. ولی قبل از دریافت سئوال، مقاله ی بلندی از ایشان در سایت ها منتشر شده بود. به خاطر گرفتاری های شغلی، از ایشان پذیرفتیم که چند پاراگراف زیر را در پاسخ سئوال، درج کنیم.

آرش

 

هدفم ، دفاع از پرنسیب‌های انسانی ست. دفاع از این پرنسیب‌ها نه فقط مقابله با خشونت و اعدام بلکه ایستادن در مقابل فرهنگی است که می‌تواند با کلام از آدمی هتک حرمت کند، کاری که گاهی از شکنجه، دارزدن،  تیرباران و خفه کردن نیز برنمی‌آید.

در هر جامعه‌ای افراد براساس منافع خود راه‌هایی را "انتخاب" می‌کنند. عده‌ای قدرت حاکم را تحکیم  می‌بخشند، عده‌ای با سکوت در برابر بیدادگری و بی‌عدالتی به پایداری شرایط یاری می‌رسانند و نا خواسته باز تولید آن را تسهیل می‌کنند و دیگرانی قد برافراشته، راه دیگری پیشه می‌کنند تا شرایط را تغییر دهند.

شکل و چگونگی برخورد افراد و گروه‌ها به اشتباهات، گذشته شان، میزان صداقت و پی گیری شان در این برخوردها  خود میزان سنجشی است برای تشخیص آن که کدام راه "انتخاب" شده است: همراهی با قدرت، یاری رساندن به آن یا دگرگونی و یا نابودی آن. 

سخن از دمکراسی، آزادی، عدالت و برابری راندن اگر فقط حرافی باشد یا تنها کلامی در  کتابی و یا مقاله‌ و بیانیه‌ای ، نه تنها ما را از هدف، یعنی رسیدن به  آرمان‌های انسانی دور می‌کند، بلکه به فضای  بی‌اعتمادی دامن زده و عواقب دردناک و آشنایی را که همه تجربه کرده‌ایم، مکرر می‌سازد.

تا هنگامی که این مفاهیم به عنوان ارزش در ذهن تک تک ما نهادی نشده باشد، تنها در حد شعارباقی می‌ماند و تاثیری نخواهد داشت. با جابجایی قدرت هم تحولی بنیادی صورت نگرفته و دوره‌ی جدیدی از خشونت آغاز می شود که می‌تواند به مراتب خشن‌تر از قبل باشد. باز هم اعدام خواهیم داشت. باز هم سرکوب خواهیم داشت و باز هم عده‌ای با سکوت در برابر جنایت ، تاریخی را تکرار خواهند کرد که گویی گردش چرخش را سر ایستادن نیست. آن چه که نسل ما با بر سر کارآمدن جمهوری اسلامی آن را تجربه کرد، آشکارترین و ملموس‌ترین نمونه جامعه‌ای است  که تار و پودش را با خشونت سرشته اند و آن را زندگی و بازتولید می‌کند.

با دنبال کردن مسائل زندان از طریق روایت‌های موجود می‌توان به بخشی از جنایت‌هایی که در زندان‌های رژیم  صورت گرفته است ، پی‌برد. ابعاد قساوت و بی‌رحمی چنان گسترده است که خواندن یا شنیدن هر واقعه‌ای انسان را به وحشت می‌اندازد. هزاران زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودکان این شقاوت‌ها را تجربه کرده‌اند. بسیاری جان خود را در این راه گذاشتند  و کم نیستند انسان‌هایی که در اوان جوانی بر اثر شکنجه به بیماری‌های روانی مبتلا شده‌اند و آن بازماندگانی که جان به در بردند ، با زخم‌هائی عمیق با دشواری به زندگی ادامه می‌دهند.

آگاهی از ابعاد جنایاتی که بر زندانیان گذشته را مدیون بازماندگانی هستیم که مسئولانه و دردمند به شرح این جنایات پرداخته‌اند. اطلاعاتی که امروزه ما از اشکال شکنجه، روش‌های بازجوئی، شرایط غیر انسانی زندان، اتاق‌های در بسته‌ی کوچک با تعداد زیاد زندانی و... داریم، همه به یمن بازگوئی خاطراتی است که آن‌ها با از خود گذشتگی برای ما و آیندگان باقی گذاشتند. ازخلال این گزارش ها، از مناسبات میان زندانیان نیز با خبر می‌شویم. اختلافات سیاسی بیرون از زندان در آنجا نیز حضور دارد. برخوردهایی گاه بیرحمانه و از سوی دیگر هم‌دلی‌ها و دوستی‌های انسانی در آن فضای وحشت را نیز می توان در لابلای نوشته‌ها دید.

شکر محمد زاده و فرزانه عموئی نیز زندانهای این رژیم را تجربه کرده‌اند. شکر بعد از شکنجه، در قتل‌عام 67 اعدام شد. فرزانه بر اثر شدت شکنجه‌ها دیوانه شد و زندانبانان  از او به عنوان وسیله‌ای برای اذیت و آزار زندانیان استفاده می‌کردند.

به روایتی شکر انسانی‌ست متین، باوقار و دوست داشتنی، زندانی‌ای کتاب خاطرات زندانش را به او تقدیم کرده و زندانیان دیگری به نیکی از او یاد می‌کنند. اما به روایتی دیگر به دنبال  گزارش‌های او، بسياری از مجاهدان و کمونيست ها تحتِ شکنجه قرار گرفته و تعدادی نيز اعدام شدند.

بر شکرها و فرزانه‌های ما چه گذشته است؟ واقعیت شکر و شکرها چه بوده است؟ چطور باید به او و آنها نگاه کنیم؟ چطور ارزیابی‌شان کینم. کدام روایت واقعیت را، حتی کمی از واقعیت را، به ما می‌گوید.

شکرها و فرزانه‌ها دوستان و خواهران ما هستند که پا به پای هم به راه افتادیم، دنیای دیگری خواستیم  و در کنار هم به سیل مبارزان پیوستیم.

دست در دست هم در تظاهرات ضد شاه با عشق به آزادی شرکت کردیم، مرگ برشاه گفتیم بی آنکه بدانیم همین مرگ بر، فردا گریبان خودمان را خواهد گرفت. دوران کوتاهی شادی آزادی را چشیدیم. نظاره گر اعدام‌های طرفداران شاه بودیم وحتی در شور جوانی‌مان جنایت‌های ستمگران را با برحق خواندن "دادگاهای انقلابی خلق" تایید کردیم. هنوز هم وقتی آن عکس‌ها را به خاطر می‌آورم دگرگون می‌شوم و شرمنده، که آگاهی نداشتم و نمی‌دانستم انقلابی‌گری اگر از انسانیت و حقوق بشر فاصله بگیرد و به زندانی حق دفاع ندهد و با او بدتر از حیوان رفتار کند، حتماٌ چندین جایش می لنگد.

 آن گاه که طناب دار در هر کوی و برزن دنبال گردن‌های ما می‌گشت، دیگر دیر بود و همه چیز اتفاق افتاده بود.

این هنوز تمامی ماجرا نیست، رژیم که مظهر و تبلور خشونت در جامعه بود، به نمایندگی آن و با پشتیبانی اکثریت مردم، غارت کرد، شکنجه کرد و به دار آویخت. کُشت و کشت و کُشت؛ هنوز هم می‌کُشد! و با اینکه ما هم در این جامعه پرورش یافته بودیم تازه در زندان‌های رژیم چشم‌ها مان باز شد، بازش کردند. خشونتی که هیچ کس در جامعه دغدغه‌ی آن را نداشت در خشونت زندان ها بیان آشکار خود را یافت.

نداشتن تصوری کم و بیش واقعی از خشونت حاکم در زندان‌ها  شوکی بود که در ابتدا مغزها را از کار می‌انداخت ولی بعد تمام توان‌مان را بکار گرفتیم تا آرمان‌هامان را پاس داریم و اگر شد از این جهنم سربلند بیرون بیایم. کسانی موفق شدند حتی به قیمت جانشان، دیگرانی تا اندازه‌ای موفق شدند و دردناک آن که بسیاری درهم شکسته شدند.

فاجعه چنان گسترش یافت که یاران دیروز را به دشمنی با هم کشاند و آنها را بدل به ابزاری برای سرکوب و همراهی برای جنایت آفرید. این تجربه چشم‌های مان را گشود اما نتوانستیم دلهایمان را بگشاییم! گویی این همه بر سطح جاری بود و به عمق جان ما راهی نداشت. چون به هم بندیهای‌مان از گروه‌های دیگر چنان خشونتی روا داشتیم که شرح آن در کتاب‌های روایت از زندان ها آمده است.

سالها از آن دوران می‌گذرد، بسیاری از یاران ما دیگر در کنارمان نیستند وداغشان را بر دل داریم. بسیاری کارشان به تیمارستان کشید، و بازماندگانی از آن دوران جهنمی هنوز که هنوز است با کابوس‌های آن دوره دست و پنجه نرم می‌کنند. عده ای از شرمندگی اعمالی که بر دوستان و همراهانشان روا کرده‌اند، به زندگی مخفی روی آورده‌اند و خود را پنهان کرده‌اند. فاجعه همراه ماست! با ماست چه بخواهیم و چه نخواهیم!

چگونه می‌توان از برزخی که به آن گرفتاریم، نجات یافت؟

نجات از  برزخی که در آن گرفتاریم و رسیدن به جایی که حیثیت آدمی برترین ارزش است، کاری جمعی است و خارج  از توان یک یا چند نفر. نگاه ما به گذشته و آموختن از آن نه تنها راهی است برای هر چه دورتر شدن از این برزخ بلکه نشان می‌دهد برای نسل‌های آینده چه در سر داریم.

برای رسیدن به این هدف پیش و بیش از هر چیز باید جدا از منافع فردی و گروهی به گذشته نگاه کنیم،  واقعیت را به همان صورتی بیان کنیم که تجربه کرده‌ایم. بیان هر تجربه‌ی خاص و فردی هر چند با کم و کاستی‌هایی همراه است اگر صادقانه صورت بگیرد گوشه‌هایی از واقعیت را آشکار می‌‌کند. شرح ماجراهای ساختگی با هر دلیل و توجیهی (انقلابی و ضد انقلابی، دفاع از این یا آن خط سیاسی، شستن دست‌های خود یا دیگری و...) ما را از این هدف دور می‌کند و برزخ را جاودانه.

نگاهی به نوشته‌ها و روایت‌های شاهدان که خود زندان‌های رژیم را تجربه کرده‌اند، مخصوصا در یک سال گذشته، ما را به واقعیت دردناکی روبرو می‌سازد که به غیر از عده‌ای که مسئولانه و درد مند فعالیت می‌کنند، عده‌ای تنها به منافع فردی و گروهی خود می‌اندیشند و حقیقت را پایمال می‌کنند.

نیت خوب، شرط لازمه‌ی این کار است اما کافی نیست. باید در حرکت‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی نشانه‌های اعتقاد به این ارزش‌ برتر قابل رویت باشد. نمی‌توان انقلابی بود و آنجا که سخن از تمامی واقعیت زندان‌ها ست، در سایت‌ها و نشریات خود، تنها به کسانی حق اظهار نظر بدهیم که از "خودمان" هستند و دیگران را حذف کنیم. نمی‌توان انقلابی بود و در مراسمی که برای یاد بود قتل عام 67 برگزار می‌کنیم از قربانیان مجاهد حرف نزنیم و تنها برای کشته شد‌گان راه سوسیالیسم درود بفرستیم. نمی‌توان انقلابی بود و برای رسیدن به قدرت از هر وسیله‌ای استفاده کرد و کوچکترین حقی برای دیگران قائل نبود. نمی‌توان انقلابی بود، لغو مجازات اعدام را مطرح کرد، ولی از هم اکنون طناب‌ها را برای زمان رسیدن به قدرت و به دار زدن مخالفین آویخت.  نمی‌توان انقلابی بود و در مصاحبه‌های خود از کشته شدن هفتاد در صد از هم بندیان حرف زد ولی نگفت که آنها به چه جریانی تعلق داشتند. نمی‌توان انقلابی بود، یارانی را که زندگی دیگری را انتخاب می‌کنند و از مبارزه دست برداشته‌اند، به نام "خائن" بی‌حرمت کرد. نمی‌توان انقلابی بود و همرزم خود را که نظری مخالف پیدا کرده است، ترور کرد. نمی‌توان انقلابی بود و در جمع‌ها از دمکراسی و برابری حرف زد ولی در خانه زن خود را به زیر کتک گرفت! نمی‌توان انقلابی بود بدون مدرک به دیگران اتهام زد. نمی‌توان انقلابی بود اما تمام سعی و کوشش خود را بکار برد تا واقعیت‌ها ناگفته بمانند یا چنان گفته شوند که برای خود ما نفع داشته باشند.

نمی‌توان از امروز به فردا کسانی که سالیان دراز همراهمان بوده‌اند را یکباره مزدور و کلاهبردار معرفی کرد!   نمی‌توان انقلابی بود و کسانی را که در زیر شکنجه‌های وحشیانه رژیم درهم شکستند و گزارش‌هایی را داده‌اند خائن و جانی معرفی کرد. خیانت به چه؟ خیانت به کی؟ خائن کیست؟

یا ما انقلابیگری را با حذف، سانسور و توطئه چینی و پخش دروغ و ریا اشتباه گرفته‌ایم و یا اگر انقلابیگری به این معناست باید آنرا بیرحمانه به نقد کشید.

مقوله‌های خائن و خیانت را باید از نو تعریف کنیم و سایه روشن‌های آن را باز شناسیم. باید بیش از پیش به این مقوله بپردازیم و طیف وسیع انواع اعتراف‌های زیر شکنجه در شرایط خشونت بار زندان‌های جمهوری اسلامی را بشناسیم، طبقه بندی کنیم و جای هر یک را روشن سازیم. از این طریق می‌توانیم بفهمیم از چه سخن می‌گوییم. خائن نامیدن شخصی که در زیر فشار شکنجه نام دوستی را به زبان رانده، فرسنگ‌ها با کسی که آگاهانه به خاطر زنده ماندن، آزادی، مطرح شدن و ... به لو دادن یا اتهام زدن به دیگران دست می‌زند، فاصله دارد. چنین فردی کسان دیگر را قربانی خواسته‌های خود می‌کند. به خاطر منافع او دیگران باید بها بپردازند.    

27 سال زمان کوتاهی نیست! در این مدت حرکات و کوشش‌های فردی و جمعی که این اهداف را دنبال کرده‌اند کم نبوده اند. نه تنها در حوزه‌ی سیاست بلکه در دیگر حوزه‌های اجتماعی هم تغییراتی صورت گرفته است. اما تا زمانی که این افکار "به حافظه‌ی جمعی" و  به ارزش‌های نهادینه‌ی شده ما تبدیل نشود، تکرار تاریخ در انتظار ما خواهد بود. باز هم من یا تو، یا فرزندانمان در هیبت "شکر" و "فرزانه" ظاهر خواهیم شد. راه نجاتی نیست مگر این که این دور باطل را با آگاهیمان، با صداقت در برابر خودمان و یاد دوستانمان، بشکنیم. اگر این  نسل قربانی شده است از قربانی شدن نسل‌های دیگرمیشود و باید جلوگیری کرد..

سپتامبر 2006   

*- من از هواداران سابق سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر هستم. با نقد گذشته‌ام، جایگاه کنونی‌ام را مدیون آن دوره می‌دانم.

*