جایگاه و هدف

 

فريبا ثابت

زندانی جمهوری اسلامی ایران

 

 

با تشکر از سر دبیر نشریه آرش پرویز قلیچ خانی

وقتی پرویز زنگ زد و مطرح کرد که ویژه  نامه این شماره آرش در مورد توابین و  برخورد با آنها است و از من خواست که نظرم را در این باره بدهم، پس از لحظه ای تامل، جواب مثبت دادم. «توابین»! موضوعی که به خاطر پیچیده بودنش ناخودآگاه سعی می کنم از آن فرار کنم ؛ چرا؟

با اینکه چند سالی است که از آزادیم از زندان جمهوری اسلامی می گذرد و در دنیای دیگری زندگی می کنم هنوز کابوس می بینم که دختری مادرش را شلاق می زند، خواهری برادرش را لو میدهد، زنی طناب دار به گردن شوهر خود می اندازد، و..... اما تلاش خود را می کنم . تا ابد که نمی شود از موضوع فرار کرد، هر چند پیچیده.

بی شک یکی از جنایات جمهوری اسلامی پدیده «تواب سازی» در زندان است. این پدیده، به نوبه خود ضربه مهلکی به جنبش آزادی خواهی وارد کرده است و مسلماٌ با چند سئوال و جواب کوتاه نمی شود به بررسی ابعاد همه جانبه آن پرداخت اما شاید بتوان طرح بحثی را آغاز کرد و من پاسخ به سئوالات نشریه آرش را دراین راستا می بینم ولی از آنجایی که به نظر من سئوالات بسیار به هم وابسته هستند و برای جلوگیری از تکرار، سعی می کنم کلی پاسخ دهم.

گفتگو   dialogueکه می‌تواند اشکال مختلفی داشته باشد، در یک جامعه آزاد، یکی از عناصر حیاتی در خدمت فرهنگ دموکراتیک است. اما برای این گفتگوها پیش شرط هائی لازم است:

1--  جایگاه اجتماعی- سیاسی فرد یا گروه؛ به این مفهوم که طرفین گفتگو باید طبیعتاً دارای جایگاه مشخصی در جامعه باشند.

2- هدف؛ گفتگو باید هدف مشخصی را دنبال کند. گفتگوهای بی هدف و پراکنده، چیزی جز پلمیک های بی حاصل که پس از مدتی هم فراموش می شود، نیست.

حال ببینیم با  توجه به این پیش شرط ها چه گفتگوئی می تواند بین زندانیان سیاسی و توابین باشد.

در ابتدا فراموش نکنیم که توابین خود زندانیان سابقأ سیاسی بودند یعنی تواب بودنشان, صفت زندانی بودن را برای عقیده و اندیشه شان، از آنها سلب نمی کند و دشواری پدیده درست از همین جا آغاز می شود:

زندانیانی که خود در صف مرگ بودند زندانیان دیگر را شکنجه می کردند. زندانیانی که در اعدام دیگر زندانیان شرکت می کردند و بعضاً نیز تير خلاص شلیک می کردند. زندانی ای که مادرش را شلاق می زد، زندانی ای که با پاسداران سر قرار می رفت تا برادرش را دستگیر کند و الا آخر....... و همه اینها به اسم توبه صورت می گرفت.

اما چرا یکی چنین و دیگری چنان شد؟ مگر نه اینکه همه ما به خاطر آزادیخواهی و عشق به رهایی انسان زندانی شدیم؟ پس چرا همه نتوانستیم به یکسان از آرمان خود دفاع کنیم؟

سال های زندان به من آموخت که صرف داشتن اندیشه و ایدئولوژی مترقی مانع از مسخ انسان ها و پیدایش تفکرهای ضد بشری در شرائط دشوار و مقاطع حساس نیست.

ما در زندانهای اسلامی با انسان‌های مسخ شده‌ای روبرو بودیم که برایشان هر کاری تحت عنوان توبه مجاز بود. پس شاید بهتر است که تأملی بر کلمه «تواب» داشته باشیم.

 تواب کیست؟ چرا با این پدیده گسترده در تمامی زندانهای جمهوری اسلامی روبرو بودیم؟ آیا تواب مترادف همان خائن و بریده زمان شاه است؟

یکی از ویژگی های زندان های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی پدیده تواب سازی برای به شکست کشاندن مقاومت مبارزین بود اما، دستگاه زندان با پدیده تواب سازی نه تنها شکست زندانی به مثابه فرد را مدِ نظر داشت بلکه در صدد به شکست کشاندن مقاومت کلی زندانیان هم بود.

پس از دستگیری های گسترده رهبران و اعضای سازمان های سیاسی در سال 60 تا مدتی روحیه مقاومت در مجموع بالا بود. هر چند افرادی در تلویزیون ظاهر می شدند و از گذشته خود اظهار پشیمانی می کردند و یا به اصطلاح می بریدند اما به مفهوم توبه نبود.

توبه ابتدا از طرف اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین شروع شد اما به مجاهدین محدود نماند و به دیگر سازمان ها هم سرایت کرد. در نتیجه توبه نه به معنای شکستن و دادن اطلاعات زیر شکنجه بلکه دارای ابعاد بسیار گسترده‌ای شد.  سعی می‌کنم در حد امکانم موضوع را کمی باز کنم.

    توبه در بین اعضا و هواداران سازمان مجاهدین از بالا و به صورت سازمان یافته شکل گرفت. البته به اصطلاح خودشان «توبه تاکتیکی».

برای سازمان مجاهدین زیر پوشش توبه تاکتیکی‏،  همه چیز مجاز بود و در زیر همین پوشش بود که ضربه جدی به جنبش مقاومت در زندان زده و به سرکوب دیگر زندانیان پرداختند.

بازجویی از زندانیان، گشت‌های خیابانی برای به تور انداختن رفقای سابق خود، شکنجه دیگر زندانیان و بالاخره تیر خلاص زدن؛ و اگر شانس می آوردند و به بند عمومی فرستاده می شدند، نقش پاسدار نگهبان را داشتند و مسئولیت اداره بند با آنها بود. مسئول خواب، مسئول بیداری، مسئول غذا، مسئول نظافت، مسئول حمام، مسئول فروشگاه، مسئول قلم، کاغذ دفتر و از همه مهمتر‏، مسئولیت خبرچینی از زندانیان به زندان‌بانان.

زندانیان زیر نظارت دائمی این توابین بودند. کوچکترین حرکت زندانی  نحوه خوابیدن، بیدار شدن، مطالعه کردن، گوش دادن به برنامه های اجباری،  رابطه با دیگر زندانیان، و... از چشم آنها دور نمی‌ماند و به مسئولین زندان گزارش می دادند. زندان در زندان.

و همه این حرکات تحت عنوان حفظ نیرو و البته نیروهای مجاهدین صورت می‌گرفت و گاهی در سرکوب دیگر زندانیان از پاسداران پیشی می‌گرفتند، که طبعاً در این راه و برای «هدفی بزرگتر » جان دیگر زندانیان ارزشی نداشت.

دخترم دچار برنشیت حاد شده بود؛ مرا هم با او به بهداری زندان بردند. بهداری بخش زنان دو اتاق داشت. اتاقی که ما و دو بیمار دیگر در آن بودیم‏ در باز بود. به این مفهوم که اجازه داشتیم به دستشویی و حمام برویم. اتاق دیگر که زندانیان شکنجه شده در آن بودند در بسته بود و فقط دو یا سه بار برای دستشویی رفتن در اتاق باز می شد.

  در بهداری زندان علاوه بر پرستاران پاسدار دو زندانی تواب مجاهد هم کار می‌کردند. یکی از آنها ناهید نام داشت. رفتار ناهید که ظاهراً نقش پرستار را داشت با بیماران در آن حد خشن بود که سارای پاسدار را به تعجب وامی داشت و گاهاً به او اعتراض می کرد.

چهارمین شبی که در بهداری بودم حدود ساعت 8 شب صدای ناله وحشتناک و افتادن چیزی به گوش رسید، سراسیمه و بی اختیار به طرف صدا دویدم. درِ اتاق در بسته‏، باز بود و خون روی زمین جاری و زندانی شکنجه شده دمر روی زمین افتاده بود. ناهید بی تفاوت در گوشه‌ای ایستاده بود. با صدای فریاد، پاسداران هم به طرف اتاق دویدند. ناهید با بی اعتنائی گفت:

یادم رفت چرخ را قفل کنم، چرخ حرکت کرد و او به زمین افتاد. پاسداران مرا با خشونت از اتاق بیرون کرده ودر را بستند. ناله زندانی شکنجه شده تمام شب خواب را از چشم ما ربود و ما ناتوان از کمترین کمکی به او. (زندانی آنقدر شکنجه شده بود که خود قادر به رفتن به توالت نبود و باید پرستاران  او را با چرخ دستی به توالت می بردند).

تنها  صبح روز بعد دکتر شیخ به بالینش آمد. دکتر با دیدن زندانی با فریاد گفت:

- تمام بخیه ها باز شده و باید برای بار دوم او را زیر عمل جراحی بُرد.

ما سه نفر تنها نگاهی به هم انداختیم. سکوتی سنگین بر اتاق سایه افکنده بود. هر کدام از ما می دانستیم پاهای شکنجه شده که به عمل جراحی  می رسد یعنی چه. و حال تصور این که برای بار دوم این پاها شکنجه شود؟

و اما ناهید، او که به هر کاری دست می زد که توبه اش مورد قبول واقع شود مدتی بعد آزاد  شد. چند سالی بعد بچه ها او را در شعبه های بازجویی می بینند که در رابطه با سازمان مجاهدین دوباره دستگیر شده است!

  در همین جا لازم است یادآوری کنم که تعدادی از اعضاء و هواداران سازمان مجاهدین هرگز در این بازی وارد نشدند و بهترین مقاومت ها را در تمامی این سال ها از خود نشان دادند.

 

اما در بین گروههای چپ:

توبه در بین تمامی گروه ها ی چپ بیشتر یک انتخاب فردی بود که رهبران تا هواداران پایین را شامل می شد و بدلیل فردی بودنش نقش تواب ها یکسان نبود. سعی میکنم در حد امکانم توضیح دهم:

*زندانيانی که زیر بازجویی و شکنجه اطلاعات سوخته می دادند و ظاهراً اعلام توبه می‌کردند و همکاریشان به همین جا ختم می شد؛ به نظر من اصطلاح تواب آنطور که در ذهن ما نقش بسته بود به آنها اطلاق نمی شود.

* زندانیانی که زیر بازجویی اطلاعات می دادند و باعث دستگیری دیگر افراد می‌شدند، توبه هم می‌کردند ولی پس از اتمام بازجویی همکاری عملی دیگری نمی‌کردند.

* زندانیانی که به سرعت می‌بریدند، اطلاعات می‌دادند، سر قرار می‌رفتند و موجب دستگیری افراد می‌شدند، مصاحبه و اعلام انزجار از گذشته خود می‌کردند و به دامن اسلام بر می‌گشتند و زندان‌بان و بازجو می‌شدند، این نوع تواب‌ها در شکنجه روحی و جسمی دیگر زندانیان شرکت می‌کردند.

... در یکی از روزهای بازجویی پس از ساعت ها انتطار کشنده، تنها با چشم بند در اتاق باز جویی، صدای باز شدن در  مرا به خود آورد. طبق معمول: مشخصات، اتهام و.................

صدای بازجوی همیشگی‌ام نبود. اما پس از کمی تأمل صدا را شناختم. صدای او از مصاحبه تلویزیونی‌اش در ذهنم مانده بود و به علاوه بارها در راهروهای بازجویی شنیده بودم. می دانستم که نقش بازجوها را دارد وکامپیوتری کردن اطلاعات زندان با او است.  وحید سریع القلم از رهبران اتحادیه کمونیست ها بود.

  با این که همه چیز درباره او شنیده بودم، رو در رویی با او مرا دگرگون کرده بود. دهانم خشک شده و قادر به حرف زدن نبودم.

پاسدار بازجو دشمن من بود، اما او که بود؟

... گفتم  مشخصات،  اتهام...............

به خودم نهیب زدم که او چه فرقی با پاسداران دارد؟ اما نمی توانستم.

پرسیدم: آیا بازجویم عوض شده؟

حرف نزد و عکسی را برای شناسایی جلویم گذاشت.

با سماجت از جواب امتناع کردم. باز سئوال کرد و باز گفتم جواب نمی‌دهم.

خشمی تمام وجودم را گرفته بود. آرزو داشتم درآن لحظه حتی با گفتن کلمه‌ای خشم خود را بر سر رهبر دیروز خالی کنم که به ناگهان با صندلی به گوشه‌ای پرت شدم.

درِ اتاق با صدای خشکی بسته شد. نقش های دیگر این توابان و به خصوص رهبران واعضاء بالای سازمان‌ها برای به شکست کشاندن هوادارانی که مقاومت می‌کردند: نوشتن کتاب‌ها و مقالات در رد مارکسیسم و به خصوص مصاحبه‌های تلویزیونی بود.

 این مصاحبه‌ها  اثر بسیار مخربی بر روحیه زندانیان داشت.

فاطی در سال 60 درسن 17سالگی در رابطه با پیکار دستگیر شده بود. در همان ابتدا چند نفر از اعضای خانواده او اعدام شده بودند. فاطی اما پس از دیدن مصاحبه حسین روحانی از رهبران پیکار در تلویزیون، دچار افسردگی شدید شد. زمانی که در سال 62 او را به بند ما آوردند یکسره حال روحی او به هم ریخته بود و آرام و قرار نداشت. دست او را به شوفاژ زنجیر می‌کردند تا به او آمپولی تزریق کنند تا شاید یکی دو ساعتی به خواب رود. حال فاطی تا زمانی که در بند ما بود هر روز رو به وخامت می رفت. تا روزی که او را از بند بردند و دیگر کسی او را ندید.

پروین گلی آبکناری از سازمان راه کارگر پس از 6 سال زندان، با شنیدن مصاحبه‌ای که از بلندگوی بند پخش شد آن چنان منقلب شد که خودکشی کرد و جان خود را از دست داد. مصاحبه شامل میزگردی بود که در حسینیه زندان برگزارمی شد وتوابین همه گروه ها و سازمان های چپ در آن شرکت داشتند: حزب توده، اکثریت، اقلیت، راه کارگر و پیکار.

مصاحبه کننده به اسم «کوچک پور» از راه کارگر در مصاحبه خود همسر پروین را زیر سئوال برد. پروین با اینکه  مقاومت همسر خود را دیده بود تاب نیاورد و به طرز فجیعی خودکشی کرد.

نمونه های بسیاری وجود دارد اما فرصت نقل آن نیست. و باید به سئوالات دیگر پاسخ داد.

 

 

در مورد نقش خود فرد؟

 تاریخ زندگی انسانی با اسطوره‌ها گره خورده و فرهنگ و ایدئولوژی‌های بشری جای خود را داشته‌اند. حتی برای آنهایی که معتقد بودند که «شخصیت‌ها تاریخ را نمی‌سازند»! دیدیم که در مراحل حساس چگونه افرادی در شرایطی برایشان بسیار هم تاریخ ساز بوده‌اند (جای باز کردن بحث را متاسقأنه ندارم).

حال می‌توان تصور کرد در فضای بعد از انقلاب که رومانتیسم انقلابی حاکم بود شخصیت رهبران چه تاثیری بر توده هواداران داشت. در چنین فضائی که بیشتر شور انقلابی، هواداران را به مبارزه کشانده بود، مقاومت یا شکست رهبران، اگر نگویم تعیین کننده ولی تاثیر جدی‌ای در روحیه آنها داشت.

علاوه برملاحظات بالا، در زندان رهبران تواب به عناوین و طرق مختلف اصرار در شکست هواداران خود داشتند. مصاحبه ها، نوشتن کتاب، کلاس های ایدئولوژیک..... بنابراین می‌توان تصور کرد که در آن فضای رعب و وحشت فشارهای مضاعف می‌توانست اعضاء و هواداران را به پوچی رسانده وپس از مدتی به صف توابین پرتاب کند.

افرادی هم بودند که توبه رهبران تاثیری بر آنها نگذاشت.

 

در مورد قربانی بودن تواب ها:

تردیدی نیست که در تمامی رژیم‌های دیکتاتوری و به ویژه جمهوری اسلامی، شکنجه جسمی و روحی و فشارهای بی نهایت و غیرانسانی برای به شکست کشاندن زندانی، جزء لاینفک سیاست این رژیم هاست و توابین در درجه اول قربانی این سیاست ترور وشکنجه هستند.

اما، آیا صرف قربانی بودن، آنها را از مسئولیت عظیمی که خود آگاهانه به عهده گرفته بودند معاف می‌دارد؟

تاملی در کلمه قربانی به ما نشان می‌دهد که قربانی هرگز فرصت یا توان هیچ گونه انتخابی ندارد. اما آیا تواب شدن نوعی انتخاب از طرف زندانی تحت فشار نبود؟

پاسخ  من مثبت است چرا که نه تنها خود در این شرایط بوده‌ام، بلکه در همین شرایط انتخاب‌های دیگری هم دیده‌ام.

بسیاری پس از شکنجه‌های فراوان زیر شلاق جان دادند، بسیاری اعدام شدند، بسیاری خودکشی کردند،  دچار اختلالات روانی شدند و بالاخره بسیاری سال‌های زندان را به جان خریدند؛ و برخی پس از خم و راست شدن هایی مسیر خود را یافتند و همه اینها علیرغم تفاوت در برخوردهایشان در مقابل دستگاه سرکوب، کلامی یگانه داشتند، «نه به جمهوری اسلامی».

اما کسانی که علیرغم تفاوت های برخوردی‌شان در گروه توابین قرار گرفتند، صف خود را از زندانیان جدا کرده و در کنار زندان‌بانان به سرکوب همبندان خود پرداختند. یعنی «توبه کردنشان» به خودشان محدود نشد و باعث آزار دائمی زندانیان و حتی کشته شدن آنها در طول سال‌های زندان  شد. من این توابین را هر چند قربانی، از  مسئولیت بری نمی دانم.

حال با این پدیده چه باید کرد؟ به قول شما با این انسان هایی که بین ما زندگی می‌کنند؟

تواب، مقوله‌ای است که به دلیل پیچیده بودنش کار جدی‌ای روی آن صورت نگرفته و شكافته نشده است. ابتدا باید روی این پدیده کار کرد و به درستی آن را شناخت چرا که تحلیل ها و روایت‌ها آن قدر متفاوت و گاهی مخدوش است، که خود زندانیان سیاسی سابق توافق نسبی بر سر تعریف آن ندارند. تحلیل تعدادی آن قدر غیر واقعی است که همه را به یک چوب می‌رانند و رفتار یک کودک 15 ساله را با رهبر فلان سازمان یکی می انگارند. برای تعدادی دیگر انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و به طرز ساده لوحانه‌ای همه توابین را یکسان و قربانی رژیم می‌دانند، برخی از این هم پیش‌تر رفته و برای آنها، نه توابین که زندانیان سیاسی که مقاومت کرده‌اند باید جواب گو باشند.

بنابراین برای رسیدن به تحلیلی نسبتأ درست و در نتیجه برخورد منطقی با این پدیده، ابتدا لازم است بین خود زندانیان سیاسی سابق گفتگو صورت گیرد تا موضوع باز شود. کاری که تا کنون بهای لازم به آن داده نشده است.

 

در مورد رفتار فردی با توابین:

 من معتقدم  توابینی که در بالا از آنها یاد کردم (آنهایی که در سرکوب زندانیان به هر شکلی دست داشته اند) باید جواب گوی اعمال خود باشند. چرا که حتی در اعلامیه حقوق بشر، غیر از انسان‌هایی که کنترلی بر رفتار خود ندارند (دیوانگان) همه باید جواب‌گوی اعمال غیر انسانی خود باشند و البته با توجه دقیق به شرایط. در این راستا معذرت خواهی  فرد را از مجازات معاف نمی‌کند هر چند تخفیفی در آن می دهد. توجه داشته باشیم که بسیاری از توابین حتی بعد از زندان، تا سال ها با جمهوری اسلامی همکاری می کردند. با این توابین به نظر من نه تنها گفتگویی نمی‌توانیم داشته باشیم بلکه باید به خاطر اعمالشان مجازات شوند. من شخصاً نمی توانم آنها را ببخشم.

و اما کسانی که در رده این نوع توابین نمی‌گنجند، ابتدا این سئوال مطرح است که آیا آنها به اشتباه خود پی برده اند، آیا با گذشته خود برخورد کرده اند، آیا از صدماتی که سال ها بر زندانیان وارد آورده اند آگاهند، آیا دلیلی برای کارهایشان دارند؟ و اگر آری، آیا فکر کرده‌اند که چگونه می شود جبران کرد؟

مسلم است که هر خطایی را باید به درستی فهمید تا تکرار نشود. حال اگر توابینی هستند که صادقانه به اشتباه خود پی برده و اراده‌ای از خود برای جبران کردن نشان می‌دهند، به نظر من باید به آنها فرصت داد و روایت آنها را شنید. البته جواب گویی به اعمال گذشته خود یکی از راه های جبران است.

امیدوارم تا حدودی موفق به دادن پاسخ  به  سئوالات شما شده باشم.

 

*