حقایق را بازگو کنند
بنفشه
زندانی
جمهوری اسلامی ایران
پاسخ اول:
به نظر من واژهی تواب، ساختهی
جمهوری اسلامی است و بیان کنندهیِ بار سیاسی- اجتماعی
خائن را ندارد. توبه درزندانهای جمهوری اسلامی ایران، در ارتباط با گناه معنا دارد
و آن پشیمانی از گناه و بازگشت به سوی خدا است. جمهوری اسلامی مدعی بود که در
زندانهای ایران، شکنجهای وجود ندارد و به جای واژه شکنجه، کلمهی حد و تعزیر را
به کار میبردند. این حد و تعزیر به معنای مجازاتِ گناه، اجرا میشد. همینطور
واژههایی مثل خواهر و برادر که به جای کلمه ی خانم و آقا بین بازجوها و شکنجهگران
و زندانبانان به کار میرفت.
به طور مثال در سال 63، بعد از شکنجهی
جعبهها یا تابوتها، تعدادی از ما را برای تنبیه از بند جدا و برای بردن به
قرنطینهی واحد یک قزلحصار، صدا کردند و ابتدا در زیر هشتِ سالن 3 نگه داشتند. در
آن روز من مسموم شده بودم و میبایستی در بهداری زندان بستری میشدم. ناصریان،
دادیار زندان را که قصد داشت از ما سئوال و جواب کند، صدا زدم و گفتم آقا من باید
به دستشویی بروم. او بدون این که چیزی بشنود، بر سرم کوبید و گفت، در زندانهای
ما، آقا و خانمی وجود ندارد. آقا صاحب زمان است. و اما گفتگو بین زندانیان سیاسی و
توابین ....... !
به نظرمن این افراد باید در مقابل
جامعه خود را به نقد کشیده و اعمالی را که انجام داده اند و یا آنچه را که بر آنان
گذشته و یا دیدهاند، صادقانه بازگو کنند. زیرا بسیاری از زندانیان سیاسی که در
اثر رفتار این افراد در آن زمان مورد شکنجه یا آزار و اذیت قرار گرفته و یا لو
رفته و به اعدام و جوخههای دار سپرده شدند، دیگر در بین ما نیستند و نمایندگان
آنان خانواده هایی هستند که بار این درد جانسوز را با خود حمل کرده اند، نه ما.
و این طبیعیست که هر انسانی حق
آزادی عقیده و بیان دارد و حق مسلم آنهاست. حال در زمانی که دور از فشار رژیم قرار
دارند، همت کنند و آن چه را که بر آنها گذشته به نقد کشند و شیوههای (تواب سازی)
رژیم غیر انسانی و انسان کُش اسلامی را بازگو کنند. شاید این وسیلهای باشد برای
افشاء بیشتر رژیم و هم مرهمی باشد بر آن زخم هایی که این افراد بر زندانیان سیاسیای
که به خاطر مقاومت و ایستادگی در مقابل نقشهی خائن سازی (تواب سازی) رژیم
ایستادگی می کردند و هم تجربه ای باشد برای نسل های امروز و آینده ما در راه پیشبرد
ایرانی آزاد. در ضمن طبیعی است که آگاهی از این شیوههای سیستم تواب سازی جمهوری
اسلامی بدون کمک خود این افراد امکان پذیر نیست. باید زمینههای برخورد و نقد به
خیانت ها و شرایط جبران آنها را فراهم کرد. باید این افراد در وحلهی اول به
خودآگاهی لازم برسند و خودشان را بشناسند
تا در مرحله ی بعدی اعمال وحشیانه و غیر انسانی را که انجام دادهاند بازگو
کنند. بگویند که آنها به عنوان هم دستان شکنجهگران و بازجویان، چگونه در سرکوب
زندانیان سیاسی شرکت میکردند. بگویند که دلیل و علت شکست آنها چه بوده و انگیزهی
این همکاری چه بوده است. و در مرحله بعدی است که باید مورد رد یا تأیید جامعه قرار
بگیرد و یا در مجامع و سمینارهای خارج از کشور، شرکت داده شوند.
به طورمثال خانم سیبا که امروز مدعی
برخورد اندیشههاست و از ولتر و روسو سخن میگوید! بدون کوچکترین نقدی از گذشتهیی
سیاه خود، در محافل سیاسی و یا سمینارها شرکت میکند. او که زمانی در کشتن اندیشهها
در زندان نقش مهمی ایفا کرده، امروز خواهان برخورد اندیشههاست. او هم چنان مانند
زمان زینب بودنش، باز رسالتی برای ارشاد دیگران قائل است.
به نظر من آن بخش از این افراد که میخواهند
گذشته ی خود را به نقد بکشند و حقایق را بازگو کنند، باید زمینههای این نقد و
برخورد را برای این شکستگان و قربانیان رژیم غیر انسانی جمهوری اسلامی، فراهم کرد.
در غیر این صورت، گفتگو بین زندانی سیاسی و خائن، مخدوش شدن مرزهاست. چنان که
گفتگوی زندانی سیاسی با نمایندهی جمهوری اسلامی نیز مخدوش شدن مرزهاست.
پاسخ دوم:
به نظر من یک جامعه انسانی و آزاد،
باید شرایط وحشیانه و غیر انسانی و شیوههای سیستماتیک مختلف «تواب سازی» و غیره
را- که از روشهای گوناگون شکنجه، شستشوی مغزی، زنده بگور کردن افراد، شیوه هایی
مانند جعبه ها یا تابوتها که برای مهار کردن حس افراد است که در مرحلهی اول
افراد را میشکنند و از هویت انسانیاش خالی میکنند و در مرحلهی بعد او را به
عامل سرکوب و قالبهای مورد نظر خود تبدیل میکنند- محکوم کند و شرایط لازم را
باید برای بازگو کردن حقایق و نقد این افراد از گذشتهی خود را فراهم کند. طبیعی
است که این افراد بایستی در وحلهی اول خود را بازیابند و به حدی از خودآگاهی
برسند تا با خود صادق باشند؛ و بعد فضایی ایجاد شود که اینان بدون هیچ چارچوب و
ترس و نگرانی از این که پس از بازگویی حقایق چه مجازاتی در انتظارشان است، به
بازگویی حقایق بپردازند. نه به مانند دادگاه و قاضی و مجرم.
این افراد زمانی میتوانند به آرامش
برسند که به گذشتهی خود غلبه کرده و بپذیرند که زخمهایی را که به همرزمان
سابقشان وارد کردهاند، جزیی از این روند است. افرادی که گذشته و اعمال خود را نقد
کرده و آگاهانه اشتباهات خود را می پذیرند و در صدد جبران آن هستند، باید به
اجتماع باز گردیده و امکان برابر و انسانی در جامعه را داشته باشند.
پاسخ سوم:
البته ضعف جنبش و مصاحبهی اعضاء و
هواداران این سازمانها بیتأثیر نبود؛ زیرا هواداران و بچههای زیادی که اعضاء و
یا هواداران سازمانشان را الگوی خود قرار داده و یا پیرو آن تشکیلات و طرفدار آن
جریان سازمانی بودند، با شنیدن این مصاحبهها یکباره احساس پوچی و ریخته شدن و
شکسته شدن میکردند؛ و احساس میکردند که پیکره ساختمانی که به آن تکیه کرده بودند
منهدم شده است. بیاد دارم سهیلا دختر شانزده سالهیِ هوادار پیکار، وقتی که
مصاحبهی حسین روحانی را شنید، جیغ میزد و میگفت که این واقعیت ندارد. حالت
هیستریک داشت و نمیخواست قبول کند که این یک واقعیت است. او دچار بیماری روحی شد
و بعدها مصاحبه کرد و آزاد شد. یا بودند افرادی که دچار یأس و ناامیدی و پوچی شده
و در نهایت تن به مصاحبه میدادند. اما این که صرفاٌ توبه تعدادی از افراد به خاطر
مصاحبه رهبران و یا اعضاء بود، نه. چنین نبود. اما بریدن از جریان فکری بود. خود
من وقتی مصاحبهی روحانی را شنیدم، یکه خورده و بسیار ناراحت شدم. ابتدا نمی
خواستم که این واقعیت را قبول کنم. چند روزی با خودم کلنجار رفته و از آنجا که
برای بچههای چپ، تشکیلات منسجمی مانند تودهایها و مجاهدین نبود تا از تشکیلات
کمک و هم فکری بگیرند، هر فردی صرفاٌ خودش بود با خصوصیات خانوادگی و محیطی که در آن
رشد کرده بود. و به نظر من این خصوصیات، نقش مهمی را در مقاومت و ایستادگی بازی میکرد.
به همین خاطر مبارزهای که من به آن اعتقاد داشتم، چیزی نبود که در چارچوب تشکیلات
خلاصه شود و با فروپاشی آن، هدف من نیز از بین برود. در واقع اصل، خود مبارزه و
هدف بود که برای من مهم بود نه آن تشکیلات و یا گروهی که من به آن تعلق داشتم. آن
گروه و تشکیلات وسیلهای بود برای رسیدن من به هدفام. در واقع کشش من به این
تشکیلات، خصلتهای انسانی و مبارزاتیِ یکی از عزیزترین دوستانمان، «فخری لک کمری»
بود که به خاطر مقاومت و ایستادگیاش در مقابل شکنجههای رژیم، اعدام شد. او و
همسرش که اززندانی های زمان شاه بود توسط یکئ ازهمین خائنین درخیابان لورفته وبه
جوخه اعدام سپرده شدند.
به نظر من سطح آگاهی و آمادگی
نیروهای انقلاب، و تأثیر خصوصیات ویژه افراد در تحولات، نقش مهمی را ایفا میکرد.
زیرا نیروهای انقلابی به خصوص هوادارانِ پس از انقلاب که با خواندن چند کتاب و
نشریه، به جریان مبارزه پیوسته بودند، در آن سطح از آگاهی نبودند؛ ولی، همینطور
که دیدیم، در جعبهها یا تابوتها، آن افرادی که از نظر خودشان در سطحِ آگاهی بالا
و بیشتری بودند و از اعضای بالای سازمان های مختلف، که در واقع تحلیل مشخص از
شرایط سال 62 را داشتند و رهبری حرکت سال 62 را بعهده داشتند، بعد از جریان شکنجه
در جعبهها، خود نقش زندانبانِ درجه 2 را بازی کردند و بعضی از آنان حتا هنوز هم
به مزدوری خود ادامه میدهند. بنابراین همینطور که در جعبهها فقط اراده و
توانایی هر فرد و چگونگی رشد و فرهنگ خانواده، نقش مهمی را درمقاومت وایستادگی
درزندان ایفا می کرد. بطورمثال، خود من هر بار که زهره شاه حسینی را می دیدم و فکر
میکردم که چقدر این انسان منفور و خائن شده و احساس می کردم که مثل او شدن برای من،
مساوی با مرگ است! همین بزرگترین انگیزه
را به من میداد تا بیشتر مقاومت کنم و در زیر فشارهای زندان، دوام بیاورم.
پاسخ چهارم:
کسانی که به مبارزه علیه یک حکومت
روی میآورند، کم و بیش با آگاهی به این عمل دست میزنند؛ و از قبل میدانند که
ممکن است روزی دستگیر شده و به زندان بیفتند و یا در زندان شکنجه شوند و یا شاید
اعدام شوند. و این نیز درست است که همه چیز به خواست خود انسان وابسته نیست. افراد
معمولاٌ اطلاع درستی از توان جسمی خود ندارند. دشمن و شیوههای غیر انسانی او را
از قبل نمیشناسند؛ در نتیجه با مواردی روبرو میشوند که از توان فیزیکی آنها
فراتر است. برخی نمیتوانند حتا بخشی از خواست خود را که در سر دارند، پیش ببرند؛
برای همین می شکنند. در اینجا دشمن از این شکستن به بهترین وجه استفاده می کند و
شرایطی را فراهم می کند که از این افراد، موجوداتی بسازد که با وجودشان در تضاد
باشد. اما خوشبختانه با وجود همهی این خصوصیات و بودن زندانیان کم سن و سال و کم
تجربه، با عدم آگاهیهای لازم سیاسی، باز هم رژیم نتوانست به طور گسترده موفق به
شکستن تعداد زیادی از زندنیان بشود. تنها معدودی از ضعیفترین حلقهها به این وضع
دچار شدند. ولی درجات و حد کارهای غیر انسانی را در این کار، خود افراد برای
خودشان انتخاب میکردند و به آن تن میدادند. گروهی از آنان شاید در وحلهی اول
قربانی فشار و شکنجهها بودند ولی، بعدها خود قربانی میطلبیدند.
به نظر من زندانیان سیاسی و آنان که
با هدف مشخص و بدون تزلزل شرایط فوقالعاده سخت و شکنجههای وحشیانهی رژیم اسلامی
را سپری کردند، آن جانباختگان و جوانانِ کم سن و سال که با ارادهی قوی سالهای
سختِ زندان را با سربلندی پشت سر گذاشته اند و سمبلهای ادبیات مقاومت زندان را
رقم زدهاند، قربانی نبوده و نیستند.
و اما در طیف افراد شکسنه شده در زیر
شکنجه (تواب ها)، تفاوتهای زیادی وجود دارد. گروههایی از آنان قربانی رژیم
جمهوری اسلامی هستند؛ اما گروهی دیگر از آنان که بعدها خود قربانی میطلبیدند،
دیگر قربانی نیستند و اینان خود یکی از ارکان سرکوب رژیم بودند.
گروه اول، خائنین و همکاران شکنجهگر
هستند که دربست در خدمت رژیم بودند و به خاطر منافعشان از هیچ خوش خدمتی دریغ نمیکردند؛
شکنجهی زندانی، جاسوسی، شکار و لودادن، بازجوییِ همرزمانِ سابقشان و حتا شرکت در
میدان تیرباران که برای زدن تیر خلاص به همرزمان سابق خود سبقت می گرفتند و به قول
رئیس زندان، کاسه داغتر از آش. اینان حتا پس از آزادیشان در شرایط آزاد، هنوز هم
به مزدوری خود ادامه میدهند.
گروه دوم، کسانی هستند که خود قربانی
رژیم و نقش درجه دومِ زندانبان را بازی میکردند. بریدههای فعال. این گروه کنترل
و مسئولیت بندها را بعهده داشتند. آنان مراقب همه چیز بودند و روزانه گزارش بندها
را به رئیس زندان می دادند. در درگیریهای روزانه با زندانیان، شرکت داشتند. آنها
در ضرب و شتم و فشار آوردن بر زندانی و این که زندانی دارای چه روحیهای است،
انگیزهای دارد یا دچار افسردگی است؛ چه رابطهای با یکدیگر دارند؛ کمونی زندگی میکنند
یا نه؛ چه عکسالعملی از شنیدن اخبار دارند؛ و هر حرکتی که از نظر آنان غیر قانونی
و نشانهی مقاومت و ایستادگی و سرموضع بودن زندانی بود. گزارش میدادند. اینان در
پشت سر زندانیانی که برای ملاقات و دیدن خانوادههایشان میبردند میایستادند و
هرگونه حرکت و ایما و اشاره از طرف زندانی با خانوادهاش را به رئیس زندان گزارش
میکردند و زندانی را برای شلاق زدن و یا تنبیههای شبانه به بازجویی میفرستادند.
گروه سوم، بریدههای منفعل که خود
قربانی این رژیم بودند، یکی از عوامل بیثباتی و بیاعتمادی در زندانها بودند.
ظاهراٌ طوری وانمود میکردند که کاری به کار زندانی سیاسی ندارند و از سیاست پرهیز
میکنند. ولی چون به شرایط زندان، یعنی به فضای ایدئولوژیک آن تن داده بودند، موضع
آنان تماماٌ در خدمت رژیم بود. و طبیعتاٌ از آنجایی که هر زندانی به رابطه گرفتن
با هم عقیدهاش نیاز داشت، این گروه به علت رابطه خوبی که با پاسدارها داشتند و در
اجرای فرائض دینی اصرار می ورزیدند، جو بدبینی و بیاعتمادی را دامن میزدند، در
چنین شرایطی که زندانی نیاز به رابطه
گرفتن و اعتماد سازی داشت، اینها در مخدوش کردن این فضا، تأثیر بسیار بدی داشتند
و به فضای بدبینی دامن میزدند.
پاسخ پنجم:
همانطور که گفته شد باید آن بخش از
این افراد که میخواهند گذشته خود را نقد کرده و اعمالی را که انجام دادهاند و یا
میخواهند سیستم تواب سازی رژیم را افشا کنند، باید زمینههای بازگویی حقایق و نقد
کردن این افراد فراهم شود. باید به این بخش از افراد فرصت جبران را داد و روایتهایشان
را شنید و برای رسیدن به این درک و آگاهی نسبی، جامعه روشنفکری باید به آنان کمک
کنند. اینان میتوانند اعمال رژیم را به نقد بکشند و در مسیر درست زندگی قرار
بگیرند. اما نه به آن گونه که این روزها رایج است! که این افراد را به صورت سمبل
مقاومت و مخالفت با رژیم در میآورند. و نه به آن گونه که امروز اینان را تبدیل به
ارزش کرده اند..
آنان می توانند خود را به نقد کشیده
و بگویند چه کارهایی انجام دادهاند و بعد مثل یک شهروند در جامعه زندگی کنند. اما
بدون نقد گذشته خود نباید مورد تأیید جامعه قرار گرفته و در محافل سیاسی شرکت کرده
و دیگران را به برخورد اندیشهها دعوت کنند.
*