روانکاوی
معضلات نقد و نقادی (۲)
داریوش
برادری/ د.ساتیر.
روانشناس/روان
درمانگر
......ادامه>
مقاله <معضل نقد و
نقادی در میان ایرانیان> در واقع به سه موضوع اساسی می پردازد. ا/ اول به بیان
چهار معیار اساسی نقد مدرن،علمی و تثلیثی می پردازد.2/ سناریو و ماتریکس نارسیستی ایرانی را به سان علت روانی اصلی عدم رشد
فضای باز و مدرن و مانع اصلی استحکام چالش و بازی قدرت مدرن اندیشه ها و نگاهها
مطرح می کند3. به کمک نقد جدل وبلاگی و نقد یک نقد هنرمند بر هنرمندی دیگر به بیان
و نقد روانشناختی مثالی مشخص از این
حالات نارسیستی و تاثیرات آن، از حالات این بازی نارسیستی و مکانیسمهای آن می
پردازد و راههای چیرگی بر این فضای
نارسیستی و ایجاد فضای مدرن را نشان می دهد و دیگران را به نقد سخن خویش و چالش
متقابل دعوت می کند. موضوع این است که چرا شیما کلباسی بدون خواندن این موضوعات
اساسی و درک موضوع و بدون اشاره ای به این موضوعات در نقدش و سنجش این نظرات بر
پایه نگاه روانشناسانه اش، می خواهد به بیان شخصیت من بپردازد.من خوشحال میشدم که
او مثل من و بر بستر نقد علمی و روانشناختی و بر پایه خواندن دقیق مطالب من،
به بیان نظراتش در باب چهارچوب روانی من
و معضلات روانی من بر پایه متن بپردازد و مرا نقد روانشناختی کند، اما از اول
موضوع او این نیست بلکه کوبیدن نارسیستی یک منقد بخاطر برملا کردن سناریوی
نارسیستی و برخی فانتزیهای ناخوداگاه و خودآگاه
او و دوستانش است.به این خاطر خشمگین از اول شروع به نفی کامل متون من و
خود من می کند، زیرا می خواهد آیینه بشکند و نقش واقعی و بخشهای دیگری از
شخصیت خویش و دوست خویش را نبیند و در این توهم نارسیستی بزید که هم
می تواند مثل آدم سنتی مبتلا به وحدت طلبی سنتی و شخصیت پرستی ،با هر رجعت
احساسی به سرباز جان برکف این یا آن گروه و آرمان تبدیل شود و گردن
مخالف را بزند و هم خویش را مدرن بداند.
به اینخاطر دقیقا به کاری دست می زند که یک نارسیست نابالغ و خشمگین می کند و آن
نفی دیگر و نفی کامل دگراندیش،نفی چالش و دیالوگ مدرن که یک بازی قدرت اندیشه ها و
نگاهها در عین رواداری متقابل است، و
تلاش برای نفی فیزیکی مخالف و سرکوب کامل
نظر از طریق تهمت های دیوانه بودن،روانی بودن و یا مثل دوستانش تهمتهای جنسی و
غیره است. جالب این است که همین تهمتهای
جنسی که این انسانهای نارسیستی در حالت خشم خویش بیان می کند،خود بهترین سندی بر
فراافکنی و بیان معضلات عمیق جنسی و سکسی ایشان است،وگرنه چرا بایستی در هر بحث و
جدلی،تا خشمگین میشود، اول سراغ پایین تنه روند و با بیان جملات رکیک و یا تهمتهای
جنسی و این استمناء کلامی همزمان این احساسات و فانتزیهای خویش را بر حریف و رقیب
فراافکنی کنند و مثل دزدی که برای نجات جان خویش فریاد می زند< آی دزد،دزد را
بگیرید> و دیگری را نشان می دهد،اینها نیز با فراافکنی فانتزیهای جنسی بویژه
ماقبل ادیپالی و نابالغانه آنال-سادیستی و یا اورالی خویش و همراه با خشونت جنسی
بسیار به دیگری تهمت جنسی و یا فحش جنسی دهند. شما در هیچ جای نقدهای من،حتی وقتی
به شدت از کسی انتقاد می کنم،نمیتوانید این را بیابید که کامل نفی هنرمندی
کنم و یا از نکات مثبت نظرش و هنرش سخن نگویم. موضوع نقد علمی دقیقا چیرگی
بر حالت سیاه و سفید نقد نارسیستی و دیدن پارادکس و چندلایگی جهان انسانی و جهان
متون ادبی و جهان هنرمند است و اینگونه نیز نقد علمی به بیان نکات مثبت و منفی یک
اثر بر بستر یک چشم انداز و حوزه مشخص ادبی،روانشناختی، زبانشناسی و غیره می
پردازد. نقد نارسیستی موضوعش نه نقد بلکه
بازی نارسیستی خویش است و آیا اینکه این نقد و یا این نقاد به قبول مسحوری و بزرگی نارسیستی او و معبودش تن
می دهد و لذت نارسیستی او را بیشتر می کند و یا آنکه توهم وار هر مخالفت را به سان
توطئه و تلاشی برای نفی دنیای خویش حس می کند و در نمونه مضحکانه اش مثل دایی جان
ناپلئون همه جا توطئه انگلیس را می بیند و در نمونه خطرناکش این پارانوییای نارسیستی
می تواند به خشم و توهین نارسیستی در همه اشکالش و یا در حالت شدت یافته روانیش به شیزوفرنی پارانویید و یا شخصیت پارانویید تبدیل شود. نقد شیما کلباسی نیز به خاطر
آغشتگی عمیقش به این حالات خشم و دل آزردگی نارسیستی، به جای نقد و بیان معضلات و اشتباهات نقد و یا روانشناختی نقاد، می
خواهد توهم وار حساب نقاد را برسد و دن
کیشوت وار به جنگ آسیاب بادی میرود. این حالات خود بهترین بیانگر خشم و دل آزردگی
نارسیستی شیما کلباسی است و سندی دیگر بر مدعای من است که این ماتریکس نارسیستی با دو حالت خیر وشر گونه و حالت سرباز
یک معبود و مراد بودن و بخاطر او با دگراندیش جنگیدن، دلیل پیوند درونی انسانهای بظاهر
مدرن و انسانهای بسیار سنتی ایرانی و
دلیل مبارزه هر دو و اشتراک منافعشان و همکاری خودآگاه و ناخودآگاهشان در مبارزه بر علیه فرهنگ باز مدرن و چالش مدرن
و در مبارزه بر علیه هر تلاش علمی برای چیرگی بر این فرهنگ پیش
کسوتی،نارسیستی و مخالف دگراندیش است. اینطوری است که می بینیم، در یک جدل
نارسیستی هنرمندان مدرن ما ناگهان به حالات سنتی رجعت می کنند و فردیتشان را از
یاد می برند و شیما کلباسی مدرن ناگهان قمه می کشد و تکفیر می کند و بدتر از همه،
از روانشناسی برای تهمت زنیش استفاده می کند. این خطر رجعت به این حالات و ضرورت
هشیاری در برابر این خطر و ممانعت از این رجعت از طریق تن دادن به اصول نقد
مدرن،یعنی از طریق تن دادن به نقد تثلیثی و بافاصله، جداسازی عرصه خصوصی و
عمومی،تفکیک دقیق حوزههای نقد و تفکیک حوزه کاری به سان اصل بنیادین مدرنیت، و در
نهایت استحکام دیسکورس مدرن و ایجاد تفاوت
و تحول مثبت در دیسکورس علمی و هنری،
اصولیست که بایستی بر فضای نقد ایرانی حاکم شود،تا بتوان بر این فضای نارسیستی
چیره شد و هم با ایجاد فضای مدرن و چالش مدرن باعث بالا رفتن سطح بحثها شد. زیرا
وقتی کسیکه خویش را روانشناس و نیز شاعر مدرن
میداند،بحثش دچار این مشکلات پایه ای و ضد مدرن است ،پس وای بحال
دانشجویان. زیبایی مدرنیت در این است که هر انسانی می تواند نظرش را بگوید، اما
چون دقیقا هر نظری نیز می تواند سریعا نقد شود و ضعفش برملا شود،پس هر کس سعی می
کند، ابتدا برای برسمیت شناخته شدن حرفش و مطرح شدنش در یک حوزه مشخص علمی ، به
معیارهای آن دیسکورس هنری و علمی تن دهد و کار خوب در اختیار عموم قرار دهد و هم
نگذارد که سریعا به مضحکه عام و خاص و یا به وسیله انتقاد کوبنده دیگران تبدیل
شود. مشخص است که خانم کلباسی موقع نوشتن این مطلب آنقدر دچار خشم و عصبانیت
نارسیستی بوده است که حتی یک لحظه فکر نکرده است، این نوشته اش می تواند مورد نقد
واقع شود،همانطور که یک جمله معروفش در نقد بعدیش به موضوع خنده کامنت دانی وبلاگم
تبدیل شد و میدانم همینگونه نیز وقتی در انتها آن را مطرح کنم،به وسیله یک خنده و
مزاح عمومی در باب حالات نارسیستی شیما
کلباسی تبدیل میشود. جالب اما این حالت او
ست که اول مرا متهم می کند که چرا روانکاوی می کنی و بعد شروع به روانکاوی نه تنها
من بلکه دوران ندیده کودکیم و ارتباطم با پدرومادری که از آن چیزی نمی داند می کند.
بقول معروف آدم دروغگو کم حافظه است و نمی داند که خودش یک لحظه پیش این کار را به
من تهمت می زند و مرا بدانخاطر نارسیستی نفی می کند. در جمله بعدش می گوید:
« او مطالبش را بدون استناد به
کتابها، ژورنالها و مقالات علمی می نویسد»
اینکه چطور میشود اینهمه
مقاله بدون ااستناد به کتب و مقالات علمی نوشت و کسی پی نبرد، تنها در ذهن
نارسیستی شیما کلباسی قابل تصور است.
دوما اینکه چطور می شود،بدون استناد و مدرک چنین بحث گسترده ای از نقد سنت،مدرنیت
و پسامدرنیت مطرح کرد و نگاه جدیدی را مطرح کرد، بازهم تنها در ذهن نارسیستی او
ممکن است. مشکل این است که چون شیما بهیچوجه آشنایی با نظرات روانکاوی بعد از
فروید ندارد و به هیچوجه لکان را نمی شناسد، نمی بیند که چگونه در تمامی مقاله
اصطلاحات لکان و غیره مرتب تکرار میشود و متن مرتب تکرار می کند که برای درک بهتر
نظرات لاکان به مقالات قبل توجه کنید. چون کسیکه حدااقل آشنایی با نظرات لاکان را
داشته باشد،می داند که کلماتی مانند جهان سمبلیک، رابطه نارسیستی ثنوی، رابطه
تثلیثی، سوژه،تمنا، ژوئیسانس و غیره همه اصطلاحات و نگاه لاکانی است. موضوع دیگر این است که نمی بیند و نمی فهمد،من
چرا جدا از مطرح کردن یکسری منابع پایه، به لینکها و مقالات اینترنتی مراجعه می
دهم. زیرا بباور من مقالات اینترنتی بایستی مانند لکسیکونهای اینترنتی مثل ویکی پدیا و غیره صاحب یک حالت بینامتنی و
هایپرتکستی باشند و به خواننده این رسم نو را یاد بدهند که هر مطلبی در نهایت یک
متن در ارتباط با متون دیگر است و در بطن یک شبکه از متون می زید و هیچ حرفی و
متنی، تنها متن و نگاه یک نفر نیست بلکه مجموعه ای از متون و نگاههای مختلف است.
متاسفانه هنوز سایتهایی که من مقالات را به آنها میدهم،قادر به ایجاد یک هایپرتکست
در متن به خاطر وقت و یا مسائل دیگر نیستند، به اینخاطر من مجبورم لینکها را در
پایین بزنم، بجای اینکه بشکل هایپرتکست در متن جا دهم و هر کس بتواند در مسیر متن
و با کلیک کردن بر متن،وارد متن دیگری شود و به خواندن شبکه ای و بینامتنی عادت
کند. از طرف دیگر من خواننده تنبل نمی خواهم و مایلم که خود او نیز گاه بدنبال
یافتن متون و درستی یا غلطی نگاه من بگردد و منتظر نباشد که همه چیز را آماده در
اختیارش بگذارم.بدین دلیل جدا از مراجع اصلی و پایه و لینکها و غیره، برای مثال
درباره بیماریهای فروید در بالا مرجعی نمیزنم،تا خواننده کنجکاو با رفتن به گوگل و
زدن اسم فروید و موضوع اعتیاد به کوکائین،خود به منابع مختلف دست یابد. او چون دور از فضای تحقیق و مقاله نویسی است،
این موضوعات را نه می فهمد و یا می شناسد، وگرنه چنین حرفهایی نمی زد. یا اگر
واقعا فروید،لاکان و غیره را دقیق می شناخت، خوب خوشحال می شد که متن من بی سند
است و سریع دروغهایش را می گرفت و دست مرا رو میکرد. اما او دقیقا چون نمی شناسد
،وقتی من در متن برای بیان مراجع به مقالات قبلی
و یک کتاب <مبانی روانکاوی فروید-لکان> در متن رجوع و یا استناد می
کنم و چون او نمی فهمد که همه این کلمات مرتب بیان شونده،اصطلاحات لکانی و یا نگاه
جسم گرایانه من هستند، توهم وار فکر می
کند که مچ گرفته است و در بخشی از متن اولش که بعدا کامل درج میشود،می نویسد:
« و اگر فرد خود شیفته ای نیست چرا
از خود اینگونه به تعریف نشسته است که: " از آنرو که من خوشبختانه یاد گرفته
ام،چند سیستمی به جهان بنگرم و مسائل را چندسیستمی بررسی کنم، از آنرو میتوانستم
جدا از نقد بالا بر پایه نظرات فروید (نیاز به ذکر منبع) یا لاکان (نیاز به ذکر
منبع) و تفکرات جسم گرایانه، برای مثال بر بستر تفکر مکتب ترانس اکسیون آنالیز
(نیاز به ذکر منبع) روانکاوانی مانند اریک برن(7 ) نشان دهم که چگونه در این بحث
افراد بالا..."
مثل این است که جلوی کور مروارید بگذاری و او هی بگوید
کو،کجا. چون فروید و لاکان نمی شناسد،هی می گوید کو منبع و حتی خنده دارتر چون نمی
داند که پایه گذار اصلی ترانس اکسیون
آنالیز همان آقای اریک برن است که اسمش بعدش می آید و در قسمت ادبیات کتابش معرفی
میشود، می گوید مرجع ترانس آکسیون آنالیز کیه. کم
سوادی شیما کلباسی واقعا دردآوره. واقعا دردآوره که من حتی به نقد این مسائل بپردازم
ولی برای نشان دادن جهان نابالغ نارسیستی این دوستان و ضرورت چیرگی بر این فضای
نارسیستی و دست یابی به چالش و گفتمان مدرن لازم است. حتی نمی داند که خودشیفتگی
یک قدرت بزرگ بشری است و بدون او ما نه می توانیم به خودمان و یا به دیگری عشق
بورزیم و یا توانایی عشق ورزیدن و اعتماد بنفس و یا قدرت خلاقیت داشته باشیم.. فقط نوع بیمارگونه و یا نابالغانه آن که
در رفتار و نقد شیما موج می زند و بر آن حاکم است، خطرناک و یا مضحک و در نهایت
نمادی از عدم بلوغ فردیست. در ادامه نوشته می گوید:
« وی دچار نوعی
طغیان عصبی یا بیماری روحی است. او سعادت و شادکامی را در تایید حرفهایش توسط
خوانندگانش میابد. او سعی دارد با برتری جویی به ظاهر علمی، خود را بر راس هرم
قرار بدهد! او جهان هستی را به عنوان یک مجموعه نمی بیند بلکه به عنوان محیطی می
بیند که متعلق به اوست و اوست که انسان متحولیست و اوست که می تواند شعور خواننده
را به ریشخند بگیرد! عدم پاسخگویی به نیازهای وی در دوران کودکی، وی را به انسانی
تبدیل کرده است که محبت و حس همدردی برایش نقش کلمات مخرب را بازی می کنند.»
به
سبک دیاگنوستیک و بچگانه او که مرتب با کلمات و جملاتی مانند او این چنین است و او آنچنان است،نمی پردازم،
چرا که کافیست این نگاه را با نگاه تودرتو و چندلایه و چندسیستمی نقد روانشناختی من مقایسه کرد، تا دید تفاوت از کجا تا
به کجاست. او می تواند از چشم انداز خودش
در من نوعی طغیان و یا بیماری روحی ببیند ولی چرا ناراحت میشوند که اگر من در
متونشان گرایشات و کمپلکسهای نابالغانه و بیمارگونه می بینم و خشم می ورزند و دوما
اسم این بیماری چیه و نمادهایش در متون من کجاست. کسی که چنین ادعایی می کند،لااقل
بایستی دلایل و اسنادی برای گفته اش بیاورد،حتی در یک یادداشت وبلاگی. وقتی دست به
دیاگنوستیک می زند، بایستی حدااقل معیارهای دیاگنوستیک را رعایت کند، و نشان دهد،
تا من از این قدرت بزرگ شیما کلباسی و یافتن بیماری روحیم خوشحال شوم. اما جالب
جملات بعدی اوست که چنان خنده دار است که تنها بدان قناعت می کنم که بقول طنز نویس
معروف تنکابنی که من این مثل را از طنزهای او یاد گرفته ام، بایستی به شیما کلباسی
تنها بگویم، که خانم عزیز بقول معروف <به کلاغ گفتن منار به اونجات،گفت یک چیز
بگو که بگنجه>. شما هم که در خفا خودتونو بزرگترین شاعر دنیا می دانید،به کسی
دیگر که صادقانه از بازی و چالش مدرن سخن می گوید و آن را می طلبد و قادر است بدون
این بزرگ بینیهای نارسیستی احمقانه هم از کار و پژوهشش مغرور باشد و هم به نقدش
بگذارد، می گویید که برتری جو است. مگر برتری جویی بد است. تنها وقتی که برتری
جویی به شکل حالت نارسیستی بیمارگونه درآید،خطرناک و یا مضحک است و این حالت که در
نگاه شما وجود دارد و نه در نقد من که همش از لزوم چالش و رقابت اندیشه ها و نقد
متقابل و دیالوگ سخن می گوید و دیگران را به آن جلب می کند. جالبتر اینکه بدون
شناخت کودکی من،پی برده است که نیازهایم برطرف نشده است. این روانکاوی محشر و از
راه دور،تنها از یک نادان و یک خودبزرگ بین نارسیست بر می آید. اینجا از یکطرف منو
به انسان تبدیل می کند که محبت و حس همدردی برایش اهمیتی ندارد و بعد در نوشته
بعدیش منو متهم می کند که بخاطر زیبا کرباسی و دوستی و محبتم به زیبا کرباسی این
نقد را نوشتم. آخه یکی نیست به این بی سواد بگوید که لااقل وقتی می نویسی،بخون چی
می نویسی که در دو جمله پایین تر حرف خودتو نفی نکنی. در ادامه، دیگر به اوج بیان
نگاه غیر علمی خویش می رسد:
« وی ناموس پرستی
را حق ایرانی می داند و به زن به چشم جنسی که متعلق است و در نتیجه حق کلام ندارد
می نگرد.»
در
اینجا شیما کلباسی اشاره به توضیحات من در باب <فالوس داشتن> مرد و <فالوس
بودن> زن و موضوع قانون ناموسی در متن من اشاره می کند،ولی نه تنها او را مسخ
می کند،بلکه بخاطر بیسوادی نمی فهمد که این نه نظر من بلکه نظر لاکان است،باآنکه
در متن به آن اشاره میشود و لاکان کسی
است که فمینستها بکمک نظرات او بهتر توانستند خویش را از برخی نظرات غلط فروید
مانند < حسادت آلت تناسلی> و غیره رها سازند و به این خاطر بهترین فمینستهای
تئوریسین مانند جودیت باتلر،لوسی ایریگاری، کریستوا و غیره اکثرا هوادار او و
شاگردان او بوده اند و همزمان مانند باتلر و یا ایریگاری انتقادات خویش را به
دیدگاه او نیز داشته اند که در بحث آینده بدان می پردازم. نام پدر یا قانون جنسی
در معنای لاکانی به معنای قانون زنای با محارم است و این قانون زنای با محارم اساس
موضوع ناموس است. بنابراین موضوع نه نفی قانون جنسی یا ناموس بلکه چگونگی ارتباط
با این قانون جنسی یا نام پدر است که باعث شده است، بخاطر آنکه نام پدر و قانون
جنسی و سوژه در فرهنگ ایران به عنصر عمده
تبدیل نشود، بدانخاطر نیز زنانگی و مردانگی، سوژه و فردیت و ارتباط تثلیثی رشد
نکند. شیما چون اصلا از این مسائل مهم تئوریک اطلاعی ندارد،چون کلمه ناموس و یا
فالوس بودن زن را خوانده است، سریع فکر کرده است که علی آباد ( خدا کنه یکی از
منتقدان در کامنت دانی که تا اسم علی مطرح میشد،میومد اعتراض میکرد،چیکار علی
عبدالرضایی دارید،حالا نگوید چرا گفته اید علی آباد. مشکلات نارسیستی این ملت که
یکی دو تا نیست) هم شهریست و فریاد می
زند،< آی دزدو گرفتم. گفت ناموس>. دکتر موللی پدر روانکاوی مدرن ایران و از
بهترین بیانگران مکتب لکان در ایران در
کتاب < مبانی روانکاوی
فروید-لکان> نظر لاکان را اینگونه
توضیح می گوید:
« ناموس به معنای محارم به مجموع
زنانی اطلاق می شود که در رابطه خویشاوندی خاصی نسبت به یک مرد هستند. این واژه در
مورد مردان اطلاق نمی شود. ناموس مرد <حریم> خاص اوست که باید از گزند و
تعرض بیگانه در امان باشد......مردانگی مرد در حفظ ناموس یا قانون دفاع از محارم
است. لذا رابطه و نسبت او با رابطه و
نسبتی که زن با قانون دارد متفاوت بوده و حاکی از آن است که بین قانون و مردی
رابطه مستقیم وجود دارد.(فالوس داشتن مرد). نسبت زن با قانون همواره در ارجاع اوست
به قانون حاکم بر مرد.(فالوس بودن زن. تاکیدهای در پرانتز از من).ص91»
و
برپایه این نظر مهم روانکاوی در باب موضوع جنسیت که به نقاط قوت و ضعفش در نقد
نوشته آینده در باب فمینیسم می پردازم،
در نوشته من بر بستر این نگاه لاکان و در واقع در نفی حالت ناموسی ایرانی می آید:
« همینجا نیز باید توضیح بدهم که فرهنگ ناموسی ایرانی بخاطر
<ناموسی بودنش> بد نیست، زیرا موضوع هر قانون جنسی و نام پدر در نهایت بیان
این قانون <ناموسی> و بیان نقش و جای شخص در تصویر خانواداه و یا به سان مرد
و زن در تصویر جنسیتی این قانون جنسی و ناموسیست. موضوع دقیقا این است که چون در
فرهنگ ما حالت عمده ارتباط با دیگری و هستی و با سنت بشکل ارتباط نارسیستی است، از
اینرو نیز رابطه اش با این قانون ناموسی نیز بشکل نارسیستی و نه بشکل ارتباط
تثلیثی فرد مدرن است و بدینخاطر برای حفظ ناموس و به سان مرید ناموس و به عنوان
مرد حافظ این بت ناموس گردن خواهر و یا معشوق خویش را می زند و یا در نمونه زنانه
اش به چهره زنان و مردان بی پروای دیگر و صاحب فردیت چنگ می اندازد و نفرینشان می
کند. هر فرهنگ بشری و نیز فرهنگ مدرن دارای این قانونهای ناموسی خویش است. اما چون
در جامعه مدرن نوع رابطه با فرهنگ و سنت بشیوه تثلیثی و به سان فرد است، اینگونه فرد می تواند مرتب از ضلع نام پدر و یا از ضلعهای
دیگر به جهان خویش بنگرد و شروع به تحول در خویش و قانون جنسی و یا ناموسی کند و
به یک رواداری و فرهنگ بازی جنسی بیشتر دست یابد. از اینرو برخلاف آنچه که خیلیها
فکر می کند،در جامعه ایران بخاطر این رابطه غلط با سنت و زندگی در واقع <نام
پدر> و قانون جنسی نفی می شود و
بدینخاطر از چشم انداز روانکاوی لکان ایرانی به بلوغ جنسی و جنسیتی و فردی دست نمی
یابد، زیرا با قبول محرومیت و فانی بودن خویش و قبول نام پدر و با عبور از این تمامیت
خواهی نارسیستی به فرد و سوژه و به مرد و زن مدرن تبدیل نمیشود.مشکل ایرانیان در
این ارتباط نارسیستی مرید/مرادی با سنت و فرهنگ خویش است و نه خود سنت و فرهنگ. با اینکه طبیعتا هر سنتی در
خویش دارای نقاط ضعف و قدرت است که باید نقادی و بر اساس خواست مدرنیت پاکسازی شوند.»
حالا
دیگر به عهده خودتان می گذارم که چگونه شیما کلباسی با این نظرات علمی به این
نتیجه رسیده که من از ناموس دفاع می کنم. آیا در
این جا نیز سندی دیگر بر بیسوادی
یا کم سوادی روانکاوی او و خشم نارسیستی او برای تخریب مخالفش نمی بینید. به نظرش
درباره< حق خواستن> یا نخواستن نمی پردازم،چون آنقدر بچگانه و ضدمدرن است که
خنده ام می گیرد، نقدش کنم. و بباور من
فقط فانتزی گروهی جمعی و سنتی ایرانی را نشان می دهد که خیال می کند،قدرت بد است و
بازی قدرت و بیان نظر خویش و میل نشان دادن قدرت و تلاش برای سروری و حقانیت نظر
خویش بد است. این آدمهای سنتی که بظاهر مخالف خویشتن دوستی و قدرتند، طبیعتا در
باطن بسیار قدرت طلب و خودمدار و نارسیستی هستند،همانطور که شیما در نوشته اش نشان
می دهد. به این خاطر نمی دانند که شور قدرت و خواست خویش طلبیدن و برای سروری نظر
خویش تلاش کردن، قدرت اصلی مدرنیت و
پویایی مدرنیت است، زیرا آنکه اینگونه صادقانه به رقابت و چالش دست می زند، از طرف
دیگر نیز روادار است وخواهان گفتمان و نقد متقابل. در جمله بعدی به اوج جدیدی از
توهمات نارسیستی او می رسیم. شیما می نویسد:
« برادری می
خواهد که منتقدی نداشته باشد و متاسفانه به دلیل عقده های دوران طفولیت نمی خواهد
یا نمی تواند که به درمان روان خود بپردازد»
خنده
دار نیست که به نقدی و نقادی که در هر صحفه یکبار به ضرورت چالش و نقد اشاره می
کند و دیگران را به نقد می طلبد،بگویید که منتقد نمی خواهد. یعنی اینها فکر می
کنند،مردم چشم ندارند،گوش ندارند و نمی خوانند و یا نمی توانند مقایسه کنند که
اینگونه یک دروغ بعد از دروغ دیگری بیان می کنند و آنهم بی هیچ سندی. ولی جمله
بعدیش اوج حماقت نارسیستی او و نشانه ای از بالاگرفتن خودبزرگ بینی نارسیستی اوست.
او انگار واقعا فکر می کند،که فروید است که اینگونه از راه دور می فهمد من حتی<
نمی توانم> و یا <نمی خواهم> به درمان روانم بپردازم. باور کنید، این حرف
را حتی یک روانکاو واقعی بعد از دهها
جلسه نقد روانکاوی شخصی یک بیمار نیز نمی تواند با این صراحت بزند که این روانشناس
تله پات یا بهتر است بگویم تله پاپتی( یعنی پابرهنه. بقول معروف پابرهنه و
بیسوادانه تو بحثی دویدن.الان شیما می گه بحقوق کارگری و مستضعفی من توهین
شده.ثانیا من انواع کفش دارم) از راه دور بدان پی می برد و چنین نظرات احمقانه و
ضد علمی می دهد. ببینید ایشان چقدر توهم نارسیستی دارد که می تواند از راه دور و
از طریق یک مقاله حتی پی ببرد که من <نمی خواهم> و حتی <نمی توانم> درمان
بشم. بابا یکی نیست به این شیما کلباسی
بگوید، خریّت هم حد و اندازه دارد. بیچاره
فروید و روانکاوی، که شیما کلباسی اینگونه این علم زیبا را به گند می کشد، و مثل
علمای علم اشراق به او وحی می شود که طرف نمی تواند و یا نمی خواهد درمان بشود.
این خودبزرگ بینی نارسیستی شیما کلباسی دست بقیه دوستانش را از پشت بسته است. تازه
در ادامه به من اعتراض می کند که چرا در دوستان
او که خصوصی آنها را می شناسد و میداند که مدرنند، از طریق نقد متون و یا حالاتشان
در یک جدل نارسیستی، حالات سنتی دیده ام. ببینید که چگونه این آدم تفاوت عرصه
خصوصی و عمومی و تفاوت نقد با رابطه شخصی را نمی داند و مثل اینکه برای کسی بخواهد
ضمانت بدهد و هم به سان قاضی القضات حکم مسلمان بودن یا نبودن کسی را بیان کند،به
من اعتراض می کند ،که چرا به دوستان مدرنش انتقاد می کنم و کسانی را تحسین کرده ام
که ایشان قبول ندارند. حالا خودتان بگویید، آیا چنین آدمی گرفتار روابط نارسیستی
شیفتگانه/متنفرانه نیست و آیادقیقا بدین
خاطر ناتوان از تفکیک حوزهها نیست؟
« وی در مقالاتش افرادی را سنتی خطاب
می کند که زندگی فردیشان خود گواه پسا مدرنی ایشان است و از افرادی به عنوان مدل و
نمونه مدرنیزم استفاده می کند که اکثر انتخاباتشان نشانه واپسگرايی و احتجار خود و
یا اقتدار مستبدانه محیطی که در آن رشد و نمو داشته اند است.»
نقد
بقیه سخنش را به عهده دوستان می گذارند، زیرا کسی که حتی نفهمد که چرا من بر اساس
نقد روانشناختی و زبانشناسی و مقابله با فرهنگ سنتی مخالف بازی و لذت پیشنهاد می کنم که بهتر است از کلمات همجنس
خواهی و همجنس بازی به جای همجنس گرایی استفاده کنیم و از این کلمات بار منفی سنتی
شان را برداریم و همزمان با تعالی درونی مفهوم دخترباز و غیره آنها را به مضامین
سبکبال و مدرنی مثل کازانوای مدرن و غیره تبدیل سازیم،بجای آنکه با جدا کردن همجنس
گرا از دخترباز و یا کفترباز به ادامه نگاه منفی سنتی به هر شور و لذت دنیوی و به
ادامه <جان سنگینی> سنتی و نفی بازی و لذت
کمک رسانیم،(در این باره به مقاله سوم اروتیسم پسامدرن و یا مقالات دیگر من
مراجعه کنید)، بدون پرداختن به نظر من،مثل اداره گزینش می گوید، چون این و آن طور نیستی،پس
ردی و حق حرف زدن یا کار کردن نداری. اصلا نظر من در این باره درست یا غلط باشد، این چه ربطی به این دارد که آیا من
آدم خوب یا بدی هستم.این یک بحث علمی روانشناسی و زبانشناسیست و آن یک ارزش گذاری
اخلاقی. گودرز چه ربطی به شقایق دارد. چرا خانم شیما کلباسی اینقدر حوزهها را با
هم قاطی می کند و مرتب مثل گشت ثارالله امر به معروف و نهی از منکر می کند. و حتی
آشنا به این مطلب ساده روانشناسی نیست که گره یا کمپلکس ادیپ را همه دارند و مرتب هم این احساسات قتل پدر و
میل وحدت نارسیستی با مادر و غیره به شکل فانتزیهای مختلف به خودآگاه انسانی برمی
گردند،تا آدمی با جذب و تعالی بخشی آنها، خویش و جهان سمبلیکش را تحول بخشد و یا در معنای فرویدی با عبور از میل
تصاحب مادر و قبول محرومیت و حق پدر، یا در معنای لاکانی با قبول اختگی و کستراسیون
،فانی بودن و نام پدر، به <من>قوی فرویدی یا سوژه لاکانی دست یابد. اینگونه
نیز تحول بشری را پایانی نیست. و از طرف
دیگر نمی داند که کلمه عقده غلط است،چون
عقده بار منفی دارد و معنایش متفات با کمپلکس روانیست که چه به عنوان گره ادیپ یا گره حقارت و غیره پیش
شرط بلوغ بشری و تحول مداوم بشری هستند و تنها راههای گذارش مثبت یا منفی،بالغانه و
یا نابالغانه است. به این خاطر بی سوادانه می گوید،برادری عقده ادیپ دارد و خیال می
کند،فیل هوا کرده است و یا آمریکا را کشف کرده است. برای خوشحالی خانم شیما کلباسی
و دوستانش می گویم،که لااقل اگر نقاد و مدرن بودید،می دید که من در متونم مرتب به
انواع و اشکال مختلف به این اشاره می کنم که خود نیز به سان یک ایرانی دیگر
مالامال از این معضلات نارسیستی و غیره بوده و هستم و اصلا بخاطر توانایی عبورم از
این بحرانها و تبدیل این حالاتم به نارسیسم خندان و تئوری جسم گرایانه ام،قادر به
بیان نگاهی نو و یا ارتباط تثلیثی شده ام و مطمئنا و خوشبختانه دارای انواع و اشکال
معضلات و ترسهای روحی و بحرانهای روانی هستم که سنگ پایه تحولات و پرشهای بلوغ
بعدی من خواهند شد. زیرا تفاوت من با این دوستان نابالغ و سنتی در این است که نه
از بیان معضلاتم هراس دارم و نه مثل اینها دارای آبروی سنتی هستم که با نقد دیگری
این آبروی نارسیستی و بادکنک خیالی بترکد و ثالثا بخاطر تواناییم به ارتباط تثلیثی
با هستی و بخاطر تواناییم به تن دادن به حالت جسم خندان و چند لایه وبه فردیت چندلایه و متفاوت خویش،می توانم
مرتب از هر بحران زیبای درونم،خلاقیتی نو و تمنا و لذتی چندلایه و نو بیافرینم و
هم عرصه خصوصی و عشق و کارم را بارورتر سازم و هم در عرصه کار عمومی و نقادی،مرحله
و سطح نوینی از این نقادی را بیافرینم. تفاوت میان من و این دوستان نابالغ در این موضوعات
اساسیست.به این خاطر است که برای او بیمار بودن و رو شدن معضلات روانی یک هراس
بزرگ و به معنای از دست دادن آبروی جد وآبادیست و به اینخاطر در زیر هر جمله اش یک
معنای سنتی و یک فانتزی ناخودآگاه جمعی ایرانی و یک هراس ایرانی از بلوغ و فردیت
نهفته است. به همین دلیل نیز او با بیان اینکه برادری بهتر است به <عقده ادیپ>
اش بپردازد، در واقع با این حرف می خواهد بزبان بیزبانی فحش بدهد که <او عقده
دارد و اونهم چه عقده ای، عقده ادیپ>. انگار اولا گره روحی بد است. (چون ناخودآگاه بد می بیند، از کلمه عقده استفاده می کند) و
ثانیا انگار گره ادیپ کیلویست که می خواهد بگوید،ببینید برادری چندکیلو <عقده
ادیپ وحشتناک> دارد. این نگاه سنتی به روانشناسی و کمپلکسهای روانی و مسخ این مفاهیم
مهم و این بیسوادی عمیق نشان داده شده توسط
شیما کلباسی وحشتناک و دردآور است. خودتان دیگر درجه این حماقت و کم سوادی
بنیادینش را بسنجید.بقول فروغ در سرزمین
قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر حرکت کرده اند.
حال
برویم روی نوشته اول که در واقع ریشه اصلی این نوشته دوم است،تا ببینیم همانطور که
در نقد می گوید،تمام ناراحتیش و علت نقد بالایی این است که از یکطرف به نقد من بر
دوستانش و برملا کردن معضلات سنتی و نارسیستی دوستانش و گروه بندیهای نارسیستیشان
خشم می ورزد و از طرف دیگر به یک هنرمند دیگر، یعنی به زیبا کرباسی حسادت
می کند و چون خیال می کند که نقد من به طرفداری از زیبا کرباسی است،پس به تکفیر نقد
من می پردازد. بخاطر این حسادت عمیق و گرفتاری شیما کلباسی در بازیهای نارسیستی
است که نمی بیند،من در نقدم از هیچکس دفاع نمی کنم و به نقد یک نوشته دوست عزیزم
شهلا شرف و نقد یک جدل نارسیستی میان مخالفان و موافقان نقد او،میان باصطلاح
هواداران شعر زیبا و باصطلاح مخالفانش و
مقابله با تخریب نارسیستی هنرمندان و نفی
و تخریب رقیب هنری می پردازم و هر دو طرف را نقد می کنم. شیما کلباسی،اما اینقدر
در این خشم نارسیستی به من و و نوشته ام و به این حسادت درونی و درگیری پنهان با زیبا کرباسی گرفتار شده است،که تا می
بیند کسی اسم زیبا کرباسی را می آورد و مثل او آشکار و یا در لفافه توهین نمی کند
و با احترام مثل برخورد به هر هنرمند دیگری ،هم نقاط قدرتش را تحسین و هم نقاط
ضعفش را نقد می کند، سریع او را طرفدار رقیب خیالیش می پندارد و مثل
انسان شرطی شده پاولفی به دیگری خشم و دندان نشان می دهد. او اینقدر اسیر این بازی
و رقابت حسودانه و نارسیستی درونیست که همه جا در پی یافتن این موافق و مخالف بازی
کودکانه نارسیستی خویش است. بجای اینکه به نقد
نظر من بپردازد. دقیقا همین اسارت نارسیستی این دوستان در بازیهای نارسیستی
و مسحور یاران خویش بودن و از هنرمند دیگر متنفر بودن است، که من به سان علت مهم
روابط غلط و سنتی ایرانی و به سان حافظ قدرت فرهنگ کیش شخصیت پرستی و بازیهای
نارسیستی ایرانی مطرح می کنم. شیما کلباسی در نوشته اولش می نویسد:
« از آنجایی که امروز برایم
نوشتند کسی با اسم من مطلبی نوشته ضروری دیدم که بنویسم ان پیامها توسط من نبوده
است و اما... جواب من به نوشته غیر علمی داریوش برادری این است:
اگر داریوش برادری بر اساس دوستی تازه یافته اش با زیبا کرباسی مطلب معضل
نقد و نقادی در میان ایرانیانرا ننوشته است و اگر فرد خود شیفته ای نیست چرا از
خود اینگونه به تعریف نشسته است که: " از آنرو که من خوشبختانه یاد گرفته
ام،چند سیستمی به جهان بنگرم و مسائل را چندسیستمی بررسی کنم، از آنرو میتوانستم
جدا از نقد بالا بر پایه نظرات فروید (نیاز به ذکر منبع) یا لاکان (نیاز به ذکر
منبع) و تفکرات جسم گرایانه، برای مثال بر بستر تفکر مکتب ترانس اکسیون آنالیز
(نیاز به ذکر منبع) روانکاوانی مانند اریک برن(7 ) نشان دهم که چگونه در این بحث
افراد بالا..." و جدا از رفیق بازی و خودشیفتگی نویسنده سوال من این است که
چرا داریوش برادری در یک مطلب به ظاهر علمی ، منابعش محدود به وبلاگ و ویکیپیدیا و
نقل قول از یک فیلسوف و چند قطعه شعر شده است! آیا خواننده و وقت خواننده ارزش این
را ندارد که بداند به غیر از اریک و پل به استناد چه کتاب و ژورنال علمی این مقاله
درج شده؟از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است برادر! شما اگر بیلزنی، باغچه خودت
را بیل بزن. 12»!
موضوع خنده دار این است که اشاره شیما به کامنتی به اسم او در وبلاگ من و
بیانیه او در وصف اینکه او نویسنده این کامنتها نیست، در حقیقت اشاره به کامنت
دوستی وبلاگی به نام شیما است که گاه گاهی نظر می دهد. شیما کلباسی اما اینقدر
خودبزرگ بین و نارسیست است،که فکر می کند، هرجا کسی اسم شیما نوشت،حتما همه دنیا
فکر می کنند که این شیما،شیما کلباسی است. اشاره من به این توهم نارسیستی شیما در کامنت دانی وبلاگم باعث شد که این کار
شیما سریع تبدیل به یک جوک شود و دوستانی مرتب با اسامی دیگر می آمدند و با گفتن اسم کوچکی و بیان اینکه این من نیستم،
با مزاح با این نمایش کامل نارسیست نابالغ شیما کلباسی برخورد می کردند. آخر یک لحظه
تصور کنید که برای مثال داریوش خواننده، بخواهد مرتب پیام دهد که این کسی که به
اسم داریوش در اینجا یا آنجا و در سایتی پیام گذاشته است،من نیستم. ببینید طرف چقدر
نارسیست و خودباور و خودبزرگ بین است که واقعا فکر می کند،تا کسی نوشت شیما،همه
فکر می کنند، بابا این شیما کلباسی شاعر بزرگ و اعظم است و بخاطر این تکذیب نامه صادر می کند که من نیستم. طرف اینقدر در توهم
نارسیستیه که فکر می کند، مردم تا اسم کوچیکشو ببینن، باور می کنن کلباسی بزرگ
آمده است و براش هورا می کشن و امضاء می خوان. به این خاطر تکذیب نامه میده که
خدای ناکرده هوادارنش ناراحت نشن و یا فردی دیگری بجای او از ژوئیسانس محبوبیت
خیالیش استفاده نکند و امضاء ندهد. بهرحال بهتر است دوستان، بخاطر اینکه با خشم
نارسیستی شیما کلباسی روبرو نشوند، از اسامی شیما و یا هر آنچه با <ش> مثل
شیما شروع میشود مثل شیش وشپش و غیره
خودداری کنند، وگرنه با خشم شیما کلباسی روبرو
میشوند و ایشان بایستی مرتب تکذیب نامه صادر کنند.
باری امیدوارم دیدن این موضوعات به دوستان کمک کند،بهتر این معضلات
نارسیستی و لزوم چیرگی بر آن را درک کنند،تا بتوانیم همراه با هم و با استحکام
هرچه بیشتر نقد و چالش مدرن و دیالوگ مدرن و با شکستن این چرخه نارسیستی ایرانی با
کمک نقد تثلیثی و پارادکس و یا بکمک طنز پارادکس،بتوانیم بر این سناریوی کهن چیره
شویم و به فضای مدرن چالش و روادارای
متقابل دست یابیم. برای اینکار اما دقیقا بایستی به ایجاد روابط تثلیثی کمک رسانیم
که موضوع ادامه مطلب است.
نارسیسم،رابطه نارسیستی ثنوی، رابطه تثلیثی
نارسیسم (خودشیفتگی) یا نارسیسیسم گرفته شده از اسطوره نارسیس، مرد زیباروی
یونانی است که عاشق عکس خویش در آب میشود و برای دست یابی به عشقش،سرانجام خودش را
به آب می اندازد و غرق می شود. اینگونه نارسیسم
ابتدا توسط آلفرد بینه به معنای
یک انحراف جنسی که بشکل میل جنسی فرد نسبت به خویش بروز می کند،مطرح میشود(12).
ابتدا فروید است که از این نگریستن به نارسیسم به سان یک بیماری و انحراف جنسی
عبور می کند و در سال 1910 در مقاله معروفش در باب لئورنادو داوینچی و بعد نیز در
مقاله دیگرش در باب <شربر> ،نارسیسم را مرحله ای عادی در رشد نفسانی آدمی
تعریف می کند. اینگونه بقول فروید کودک و انسان از دو مرحله نارسیسم اولیه و نارسیسم ثانویه عبور می کند (13) که در
مرحله نارسیسم اولیه کودک همه دیگران را بخشی از خویش احساس می کند و تصویری
بزرگنما از خویش دارد و کودک یا اقوام اولیه دارای <تفکر جادویی> هستند و از طرف
دیگر احساس تسلط و کنترل خیالی بر آدم و عالم دارند. در مسیر گذار کودک و
بلوغ رانشهایش این نارسیست اولیه به نارسیست ثانویه تبدیل میشود که اکنون در پی
بدست آوردن عشق و محبت دیگران است، تا از طریق بدست آوردن عشق آنها به خویش نیز
عشق بورزد. حاصل این گذار و نیز بلوغ به شکل گذار از تصویر ایده الی از خویش و
<من مطلوب> به تلاش برای بدست آوردن عشق و حقیقت فردی خویش یعنی به <کمال
مطلوب> صورت می گیرد. بدون وجود این
نارسیسم سالم و کمال مطلوب، اعتماد بنفس درونی انسان، توانایی عشق به دیگری و نیز
توانایی تشخیص ضعفهای خویش و تلاش برای بهبود خویش و رسیدن به کمال مطلوب و ایده
ال من خویش بوجود نمی آید. شکست این تحول و ناتوانی به گذار مثبت نارسیستی و ماندن
در نارسیسم اولیه میتواند در نگاه فروید به پسیکوز و غیره بیانجامد، زیرا در این
مسیر تحول نارسیستی،هویت انسان از طریق انطباق خویش با دیگری و پدر و مادر و
انطباق جنسیتی شکل می گیرد. در مرحله تحول بعدی روانکاوی و عبور از <رانش
محوری> فروید و <روانشناسی من>آنا فروید و یارانش، ما شاهد تحولی نو در
روانکاوی و ایجاد <روانشناسی خود یا سلف> کسانی مثل کوهوت،وینیکوت،ملانی
کلاین و یا باصطلاح مکاتب مختلف تئوری ابژکت رلاسیون یا تئوری ارتباط ابژه ای
هستیم. کوهوت که پایه گذار نگاه کاملا جدیدی درباره نارسیسم بود، برخلاف فروید که
به ساختار <من،فرامن، آن> باور داشت و بباورش لیبیدو یا شورجنسی انرژی
سیالیست که می تواند به شکل خودشیفتگی بر انسان نیز متمرکز شود و فیکس ماندن در
این حالت و عدم توانایی به رابطه سوژه/ابژه ای با هستی را و عدم قبول کستراسیون و فانی بودن خویش را به سان
علت نهایی همه حالات پسیکوز می دید و به این خاطر آنها را نیز <نوروزهای
نارسیسک> می خواند، در کنار این تیپولوژی فروید به یک ساختار دیگر مهم در شخصیت
یعنی <سلف یا خود> باور داشت که نیرویش را از شور نارسیستی می گیرد و بباور
او عنصر مهمی در رشد و بلوغ انسانی است و از طرف دیگر این نارسیسم و <خود> بشری
برخلاف تئوری رانش محوری فروید ویا روانشناسی من دخترش آنا فروید، تحت تاثیر ارتباط
با محیط اطراف و بویژه مادر و چگونگی این
ارتباط و تحلیل آن در ذهن کودک به شکل بالغانه و یا بیمارگونه شکل می گیرد.
اینگونه بباور کوهوت (14)در شرایط رشد درست این نارسیسم و <خود> انسان و
بدون ضربات دردناک دوران کودکی و روابط غلط اولیاء/فرزندی، آنگاه شخص دارای یک
ساختار نارسیستی و <خود> همگون و متجانس می شود و می تواند بر پایه شکل گیری
درست < خود بزرگ> و <ایماژ درونی اولیاء> به یک اعتماد بنفس سالم
درونی و خویشتن دوستی سالم دست یابد و از
طرف دیگر قادر به عشق به دیگری و ایجاد ارتباط گردد. در حالت بیمارگونه و منفی این
گذار، آنگاه این <خود> درون و ساختار نارسیستی به گونه یک ساختار نامتجانس و
تکه تکه تبدیل میشود و بدینخاطر چنین انسانهایی در سنین بلوغ نیز مرتب دچار مشکلات
خود بزرگ بینی و خودشیفتگی غیرواقعی و بیمارگونه از یکسو و از سوی دیگر حالت پوچی
درونی و تکه تکه بودن درونی و میل به اعتیاد و یا جستجوی یک بت نارسیستی برای
پرستیدن در روابط عشقی و یا اجتماعی می گردند. لاکان با تئوری نوی خویش در واقع
تئوریهای فروید را از جهتی زنده می کند و هم نکات ضعف آن را برطرف می کند و با
عبور از <روانشناسی من> به تفکر <سوژه> و ارتباط تثلیثی و در واقع
نگاهی نسبتا پسامدرنی می رسد. او،همانطور که قبلا بارها توضیح دادم، بر سه بخش
خیالی،واقع و سمبلیک روح و روان آدمی و لزوم گذار از رابطه نارسیستی و ثنوی
شیفتگانه/متنفرانه جهان خیال به جهان سمبلیک و رابطه تثلیثی سوژه با هستی تاکید می کند. با این نگاه نو به نارسیسم و
ارتباط نارسیستی به سان مرحله اول که نام مرحله آینه را به آن می دهد و با مطرح
کردن اینکه <من> انسان در این مرحله آینه و نارسیستی و از طریق ارتباط با
تصویر خویش و با نیز با نگاه مادر و توهم وحدت نارسیستی با مادر شکل می گیرد و
بایستی با عبور به جهان سمبلیک و قبول کستراسیون و نام پدر به سوژه تبدیل شود و به
ارتباط تثلیثی دست یابد، او هم به معضلات <من> مدرن که در خویش هنوز هم دچار
این توهمات نارسیستی است و خویش را قائم بالذات می بیند اشاره می کند و هم برخلاف
سیستم رانش محور فروید که بر نگاه دکارتی و رابطه سوژه/ابژه ای و فلسفه پوزیتیویسم
استوار است، بر این نگاه و خطای دکارتی و فرویدی چیره میشود و انسان را تبلور
تمنای دیگری خطاب می کند. از این رو در نگاه او برخلاف فروید که حتی رابطه با
معشوق به سان ابژه عشق دیده میشود، اینجا و در نگاه لاکان به دیالوگ و تمنای
پارادکس و متقابل عاشق و معشوق،سوژه و دیگری تبدیل می شود. اینگونه در باور
لاکان،انسان اسیرمانده در رابطه نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه،محکوم به عدم بلوغ و
اسارت در بند امیال خویش و ناتوانی از تعالی بخشی امیال خویش و ژوئیسانس آنها به
تمنای جذب شده در جهان سمبلیک خویش و بلوغ والاتر می باشد. حاصل این ناتوانی از
گذار از وحدت نارسیستی توهم گونه اولیه و ناتوانی از قبول کستراسیون،فانی بودن و
نام پدر، مبتلا شدن به انواع نویروزها بخاطر هراسهای اختگی و یا به پسیکوز بخاطر
نقص نام پدر و تلاش ناخودآگاه برای نفی محرومیت و فانی بودن و ناتوانی به دست یابی
به جهان سمبلیک سوژه است،زیرا واقعیت انسانی متعلق به جهان سمبلیک که حیطه زبان
است. آنچه اکنون برای بحث ما مهم است، توجه به دو عنصر ارتباط تثلیثی و سوژه شکاف
دار و پارادکس لاکانی به سان، مهمترین راههای مقابله با حالات نارسیستی و بازیهای
نارسیستی ایرانیست.
1/ سوژه دوگانه یا چندلایه.
(15) حالت <من> مرحله نارسیستی،چه
من سنتی یا <من> مدرن که هردو با درجات مختلف این حالات را دارند،با اینکه
<من> مدرن بسیار بیشتر از انسان سنتی قادر به ارتباط تثلیثی و بافاصله و
تبدیل جهان به ابژه خویش است و این نقطه قدرت و پویایی اوست، این است که به
شکل یکی شدن با نگاه <دیگری بزرگ>،خواه مادر یا پدر و یا سنت و مدرنیت و
ارتباط، به یگانگی و حس یکی بودن،قائم بالذات بودن، و بزرگ بودن و محبوب بودن دست
بیابد و توهم وار احساس یکپارچگی و
بزرگی و یگانگی نارسیستی با خویش و یا
وحدت مطلق با مادر کند . از طرف دیگر هر
چیزی که کمی این وحدت نارسیستی و حس یکپارچگی با دیگری و یا با سنت و مدرنیت را
بهم زند،سریعا مورد نفرت واقع میشود و فرد گرفتار این یگانگی نارسیستی توهم وار
سریعا در برابر هر اختلال در این تغذیه نارسیستی و مکیدن پستان مادر و یا محو شدن
در نگاه پدر و سنت، با خشم و دل آزردگی نارسیستی و حملات اورالی و یا آنال سادیستی
و اجرای بازیهای نارسیستی برخورد می کند،تا با کنار زدن و پس زدن رقیب و یا مزاحم
به لذت دوباره ژوئیسانس نارسیستی دست یابد و احساس یگانگی و جاودانگی کند. حاصل
این اسارت از یکسو همان محکومیت به اسیر یک نگاه و ابژه لذت بودن و عدم تکامل و تنوع
و دگردیسی و ناتوانی از تعالی و جذب این
امیال در جهان سمبلیک خویش و تبدیل آنها به تمنای چندلایه قابل تحول و دگردیسی می
باشد. از سوی دیگر ناتوان از تبدیل شدن
به فرد و سوژه و ارتباط تثلیثی با هستی می گردد.سوژه برخلاف این حالت <من>نارسیستی
و اسیر نگاه شیفتگانه محبوب نارسیستی خویش، از ابتدا وجودش دوگانه و شکاف دار است
و در واقع او یک کثرت در وحدت است و هویتهای مختلفش به سان سیستمهای مختلفش بدور
این سوژه شکاف دار و چندلایه می چرخند، زیرا این سوژه با قبول فانی بودن خویش و
ناممکنی وحدت نارسیستی مطلق و قبول نام پدر به این توانایی دست یافته است،مرتب تحول
یابد و مرتب جهان سمبلکیش را،تمناهایش را و تفسیرهایش از قانون و جهانش را متحول
سازد.او به سان این سوژه شکاف دار و پارادکس در هر لحظه که می خواهد <خود> شود
و کاری کند، در واقع ابتدا خویش را فراموش می کند و اینگونه به هویتی و رلی دیگر
از خویش تن می دهد و دگردیسی می یابد. همانطور که اگر الان من موقع نوشتن به این
فکر کنم که دارم می نویسم،خودبخود از نوشتن باز می مانم. از طرف دیگر این سوژه
برای دست یابی به تمنای خویش نیازمند ارتباط و دیالوگ متقابل و پارادکس است،زیرا
تمنایش همیشه تمنای دیگریست و بشکل دیگری بر او ظاهر میشود. بنابراین،برای مثال
وقتی احساس میل جنسی ویا میل غذاخوردن و یا دیدن معشوق را می کنیم،این تمنا همیشه
به شکل یک دیگری که بر ما ظاهر میشود و ما را به دیدن خواست و تمنای خویش و دیالوگ
و گفتمان دعوت می کند، ظاهر میشود. اینگونه نیز رابطه این سوژه دگردیس و این کثرت
در وحدت با هستی که قادر به دگردیسی و تحول است و مرتب جهان سمبلیکش را با کمک
هویتی نو و تعالی بخشی شوری نو از خویش و عبور از بحرانی نو، از نو بازنویسی و
متحول می کند، رابطه ای به شکل رابطه تثلیثی است. زیرا نام دیگر تمنای تعالی بخش
شده و در جهان سمبلیک جذب شده او قانون است. یعنی در مسیر جذب و تعالی بخش امیال
قتل پدر و وحدت نارسیستی به تمناهای قدرت و عشق مدرن،پسامدرن و یا جسم گرایانه، او هربار با قبول محرومیت
از وحدت کامل نارسیستی و قبول محرومیت از قتل کامل پدر و قبول نام پدر، شورهای
خشم،اروتیسم، نارسیستی،پارانوییای نابالغانه خویش را به تمناهای پرشور و قدرتهای
جدید خویش،به تمنای خشم و اعتراض مدرن و یا جسم گرایانه، در بهترین حالت به
نارسیسم و پارانوییای خندان تفکر جسم گرایانه تبدیل میسازد. اینگونه سوژه مرتب با
تن دادن به تمنایش که تمنای دیگریست به دیالوگ و گفتمان پارادکس تن می دهد،هویتی
نو می یابد و بارور میشود و همزمان در درون این کثرت صاحب وحدتی نیز هست. قویترین
حالت این سوژه پارادکس و چندلایه،مفهوم <جسم خندان و چندلایه> بباور من نگاه جسم گرایانی مانند نگاه من است که
اینگونه انسان به عنوان این جسم خندان و دگردیس،این عارف زمینی و یا ساتور خندان
به تحول و دگردیسی دائمی و کثرت در وحدتی پرشور دست می یابد و با جذب هر قدرتی نو
در جهان خویش،یاری و امشاسبندی نو و خندان برای خویش در بازی جاودانه دیفرانس و
عشق و قدرت می آفریند، تا به اوج لمس عشق،لذت تمناهای چندلایه اش،قدرت و خرد شاد و
ایمان سبکبالش دست یابد و به دیالوگ جاودانه و خندانش با دیگری و هستی. او اینگونه
جهانش را نیز چندلایه و تاریخی،جادویی،اسطوره ای و چندچشم اندازی می کند.
2/ رابطه تثلیثی: رابطه
نارسیستی یا بشکل ارتباط مسحورانه با دیگریست و یا لحظه ای دیگر از او متنفر است و
می خواهد او را بدور اندازد. این رابطه بشکل بلعیدن و بلعیده شدن خویش را نشان می
دهد. به این خاطر نیز انسانهای اسیر این رابطه شیفتگانه/متنفرانه،مسحورانه برای
بتشان و به سان بت برای دیگران دست به هرکاری می زنند و هر مخالف و دگراندیشی را سرکوب می کنند و از آنها متنفرند. آنها
احتیاج به این حالت گفتمان سحرآمیز مرید/مرادی یک لایه دارند و بدینخاطر نیز از
خردگرایی و یا حس چندگانگی و پارادکس احساسی و فکری خویش و معشوق یا مراد خویش و
دیدن نقاط ضعف و قدرت خویش و مراد خویش بیزارند و او یا خویشرا یکپارچه و بزرگ می
طلبند،تا با محو شدن و یکی شدن با تصویر او به این بزرگی و لذت نارسیستی دست
یابند. رابطه تثلیثی برعکس با قبول ناممکن بودن این یگانگی نارسیستی و قبول
پارادکس بودن،فانی بودن خویش و دیگری و توانایی
دیدن نقاط ضعف و قدرت خویش و دیگری ممکن است.
اینگونه سوژه و فرد قادر به این ارتباط
تثلیثی، همیشه در رابطه اش و دیالوگش با دیگری و با هستی در یک رابطه مثلثی
سه گانه قرار دارد. یعنی برخلاف گفتگوی نارسیستی که دو طرف محو چشمان یکدیگر به
سان مرید و مرادند،اینجا بخشی از سوژه و فرد در حین گفتگو ، در بیرون قرار دارد و
از ضلع سوم و یا صندلی بیرونی و یا از محل چهارچوب این گفتگو که توسط قانون و نام
پدر تعیین شده است، به گفتگو می نگرد و اینگونه هم سوژه قادر است بخاطر این حالت
تثلیثی حالات پارادکس و چندلایه خویش و دیگری را ببیند و بسنجد و مسحور نارسیستی
خویش و دیگری نشود،درعین آنکه قادر به لمس سحر و عشق چندلایه به خویش و دیگریست و
هم از بیرون به خویش و معشوق و یا رقیب
بنگرد و بهتر خویش و دیگری را و قدرتها و
ضعفهایش را ببیند. در عین حال اسیر
چشمهایش نگردد و با تمامی جسم و جهانش ارتباط گیرد و هم می تواند مرتب بکمک این
نقد و نگاه بیرونی، اشتباهات درون گفتمان
و دیالوگ و بازی عشق و قدرت را تصحیح کند و یا بکمک این نگاه بیرونی مرتب
عناصر و لذایذ جدیدی به درون گفتمان و بازی دیالوگ بیاورد. بدینوسیله در عین اینکه
او لذت ژوئیسانس نارسیستی را از دست می دهد، اما در عوض به تمنای چندلایه و بقول
ژیژک به یک ارزش اضافی دست می یابد،زیرا مثل انسان نارسیستی اسیر یک بازی و یا یک
ابژه نیست و می تواند بازیها و تمناهای مختلف را با دیگری،خواه معشوق و یا یک
اندیشه ، تجربه کند. یعنی او قادر
میشود،برخلاف بوسه و لذت نارسیستی که لذتش تنها در این مسحور بودن نارسیستی است،هم
این مسحوری تمنای نارسیستی اش را بچشد و هم به لذایذ و مزه های دیگر بوسه و عشق
خویش از حالت گس خرمایی آن،تا ترس و هراس شیرین در بوسه و شرارت نهفته در هر بوسه
و حتی کابوس دلچسب نهفته در هر بوسه و حالت کانیبالیستی خندان هر بوسه و گاز گرفتن
و بلعیدن زبان و تن معشوق دست یابد. همین حالت چندلایه ای را نیز او با هر حالت
دیگر هستی و هر بازی دیگری هستی،مانند بازی اندیشه ها و نگاهها و یا لذت قدرت
گرفتن اقتصادی و غیره دارد. او می تواند بدینگونه زندگیش را تبدیل به یک شعر
پرشور،به یک بازی جاودانه عشق و قدرت چندلایه تبدیل سازد. این همان ارزش اضافی
تمنای سوژه است که ژیژک به آن اشاره می کند که انسان با رهایی از لذت اولیه
ژوئیسانس نارسیستی بدان دست می یابد و مرتب متحول و دگردیس می شود. در حالیکه لذت
احمقانه و تک لایه ژوئیسانس نارسیستی و رابطه مرید/مرادی در نهایت به مرگ و
پژمردگی مرید و مراد، معبود و شیفته تبدیل میشود و آنها محکوم به تکرار سیزیف وار
سرنوشت خویش تا مرگ نهایی هستند. طبیعی است که این ضلع سوم و بخش بیرونی می تواند
از چشم اندازهای مختلف به دیالوگ و گفتمان شخص در عشق،اروتیک و بازی عشق و قدرت
زندگی در همه زمینه های اقتصادی،علمی و هنری، بنگرد و مرتب تمناها و بازیهای نویی
را احساس و لمس کند. اینگونه نیز در جدل و چالش میان دو فرد نارسیست و سوژه قادر
به ارتباط تثلیثی ،شکست فرد نارسیست از قبل مشخص است،خواه حتی یک توده و گروه نارسیستی باشد. زیرا بکمک این ارتباط بافاصله و توانایی دیدن بازی و دیالوگ از چشم
اندازهای مختلف، او قادر به تحول بازی بشیوه استراتژیک و دگردیسی مداوم خویش و تن
دادن به هویتهای نوی خویش برای پیش برد خواست خویش است،اما انسان نارسیستی چنان
محو بازی و لذت نارسیستی خویش است که مرتب یکسری بازیهای نارسیستی مثل مظلوم نمایی
از یکسو و از سوی دیگر تهدید و تهمت و نگاه مرید/مرادی را تکرار می کند و حدااکثر
در شکل این بازی مشخص تغییر ایجاد می کند. در جدل میان این دو شیوه،همیشه شیوه
تثلیثی برنده است و بایستی این چالش را ببرد و میتواند براحتی این نارسیست و یا
جمع نارسیستی را به شکل خویش و با شناخت ماتریکس و بازیشان به بازیچه خویش تبدیل
کند. اما از آنرو که میداند که با تبدیل کردن آنها به بازیچه،خویش رانیز بناچار به
دیکتاتور تبدیل می کند،زیرا هر نقشی نقش مقابل خویش را می آفریند،پس از این قدرت
برای پیروزی در چالش و بازی قدرت و عشق در عرصه های مختلف عشق و اندیشه استفاده می
کند،تا بهتر به لذت مدرن و تمنای مدرن خویش برسد که نام دیگرش قانون و یا احساس
مسئولیت در برابر خویش و دیگریست. اینگونه بقول نیچه آدمی هم به بازیگر صحنه بازی
خویش،هم کارگردان و سناریو نویس و در نهایت تماشاچی نهایی تئاتر پرشور و انسانی
خویش تبدیل میشود. در برابر چنین توان و قدرتی و در برابر چنین بازی پرقدرت مدرن و
پرشور جسم گرایانه ای،بازی نارسیستی و
لذت نارسیستی این اسیران رابطه نارسیستی را بهیچوجه توان مقاومت نیست. از اینرو
مشکل مهم در عدم رشد این فضای مدرن و چالش مدرن در جوامع سیاسی و فرهنگی ایرانی،
بخاطر عدم دستیابی کامل روشنفکران و متخصصان،هنرمندان این حوزههای متفاوت به این قدرت نو و تبدیل شدن به سوژه شکاف دار
و کثرت در وحدت لاکانی و ناتوانی از دست یابی به این ارتباط تثلیثی است. یا در
بهترین حالت و بر اساس نگاه جسم گرایانه امثال من ،تبدیل شدن به <جسم خندان
چندلایه> به <زن و مرد چندلایه و متفاوت > مدرن ایرانی، به <عاشق و
عارف زمینی> که با این رابطه تثلیثی و توانایی دگردیسی مداوم،تن به بازی عشق و
قدرت خویش می دهد و می تواند این بازی
پرشور قدرت و عشق اندیشه ها و سلیقه ها را که فقط در عرصه اندیشه و سیستم صورت می
گیرد و هیچ قطره خونی ریخته نمیشود، به
فضای مدرن و حاکم و مسلط بر فضای فرهنگی و هنری ایرانی تبدیل کند
با تبدیل شدن به این جسم خندان و چندلایه و ثتلیثی و با دست یابی به این
فردیت جسمی و جنسیتی چندلایه تثلیثی، آنگاه روشنفکران و هنرمندان ایرانی هم می
توانند براحتی و در کنار هم بر این فضای نارسیستی و تهمت و افترا پیروز شوند و هم
با کمک این قدرت نو و تلفیق و جذب مدرنیت در فرهنگ خویش و پاکسازی فرهنگ خویش به
یک نگاه مدرن و متفاوت و چندلایه دست یابند و در واقع جهانی شوند. اینگونه بکمک
این سوژه لکانی و یا جسم خندان و چندلایه عارف زمینی من، می توانند این هنرمندان و
روشنفکران به <خود> چندلایه خویش و متفاوت خویش دست یابند و چندپارگیشان را
به چندلایگی و چندهویتی نو و مدرن و قدرتشان تبدیل کند. برپایه چنین نگاه جسم
گرایانه و ارتباط تثلیثی و تنها بر پایه این قدرت فردی چندلایه و تثلیثی، سروری
چالش و گفتمان و فرهنگ باز مدرن بر فضای ایرانی و دست یابی به رنسانس و مدرنیت
ایرانی ممکن است. تحول در دیسکورس و فرهنگ هم به کمک نقد و ایجاد آگاهی و تفاوت
بایستی صورت گیرد و هم به شیوه چیرگی و
پیروزی در جدل میان این نگاه تثلیثی و بازی نارسیستی سنتی در همه عرصه های
فردی،دیالوگ خانوادگی،فرهنگی و سیاسی و
ایجاد تفاوت در دیسکورس و فرهنگ بکمک این
چیرگی و ایجاد تفاوت در بطن ساختار روانی جامعه و در ساختار روان فردی و جمعی
ایرانی. این ایجاد تفاوت و تحول در دیسکورس که بقول نیچه به سان حقیقتی با گامهای
کبوتر می آید و بی هیچ هیاهو و برای چیرگی بر هیاهوی نارسیستی،مفاهیم و لذتهایی نو
را در نگاه و فرهنگ و دیسکورس ایجاد می کند و اینگونه تفاوت و سلیقه نو می آفریند
و بی سروصدا تحول ایجاد می کند، بدون دست یابی به این جسم خندان چندلایه و تثلیثی
و یا سوژه تثلیثی لاکانی که او نیز حالتی و مفهومی از جسم است و بدون چیرگی در این
بازی و توانایی تحول بازی بکمک نقد و شکاندن چرخه نارسیستی و بکمک جایگزینی و
چیرگی بازی مدرن، غیرممکن است. بدون این چیرگی و پیروزی این عنصر تثلیثی در همه
زمینه ها و پسروی نگاه و لذت نارسیستی
،تحول بنیادین فردی و جمعی غیرممکن است. زیرا با این تحول و تبدیل شدن هرچه بیشتر
به فرد و قادر به چشیدن تمنا و ارتباط تثلیثی، میتوان به تحول احساسی و واقعی دست
یافت و دیگربار با هر فوران احساسی به گذشته و سنت نارسیستی رجعت نکرد. باری تکنیک
تحول جامعه و فضای ایرانی در ایجاد این فردیت جسمانی و تثلیثی و چیرگی در جدل قدرت
و عشق بر نگاه سنتی و شکاندن ساختارهای قدرت سنتی بکمک این تحول در دیسکورس و زبان
و همراه با این چیرگی در جدل و بازی قدرت میان امیال نارسیسمی و تمناهای نارسیسمی
و خندان است. اینگونه ما با قلبی گرم و مغزی سرد به تحول خویش و فرهنگمان کمک می
رسانیم و چالش و نگاه مدرن را بر جهان درونی خویش و جهان برونی و فضای ایرانی حاکم
می کنیم و نوای رنسانس جسم،خرد،عشق زمینی و ایمان سبکبال ایرانی را سر می دهیم و
اشکال و انواع مختلف این روایتهای زمینی و چندلایه مدرنیت ایرانی را می آفرینیم و
جهان ایرانی را به عرصه جدل خندان و مدرن نگاهها وسلیقه های این عاشقان و عارفان زمینی
چندلایه و تثلیثی زن و مرد رقصان و خندان تبدیل می کنیم. باری راه این است. دقیقا
به کمک این شیوه است که من جدا از نقد تثلیثی موضوعات در کامنت دانی بشیوه بازی
تثلیثی و خندان با مخالفانم برخورد کردم
و هر بازی و حمله سنتی آنها توسط این بازی تثلیثی من و و دوستانم شکسته شد. حتی
همین برخورد ساده و نقد تثلیثی و طنز پارادکس من در کامنتدانی و یا همراهی دیگر
دوستان اندیشمند در این راه مانند نقد کوتاه و قوی دوست خوش فکر و روشنفکرم شاهرخ
رئیسی در وبلاگش بر سه مقاله قبلیم
باعث شد که شیما کلباسی در نوشته خودش کمی تجدید نظر کند که اکنون متن نهایی آنرا
که جدیدا در سایتش دیده ام، اینجا می زنم.همین تحول ناچیز در نگاه او نشان می دهد
که قدرت نقد و طنز تثلیثی چیست، باآنکه او به احتمال زیاد به این خاطر کمی مطلبش
را تغییر داده است، چون متوجه ضعفهای نگاهی و ناتوانیش در جدل و چالش شده است. اما
هنوز عنصر نارسیستی در او قویست،به این خاطر اساس نوشته یکسان می ماند. موضوع این
است که این دوستان نارسیست،راهی جز تحول و یا نشان دادن هرچه بیشتر ضعفها و
شکستهای خویش ندارند. حال و بعد از این نقد،شیما کلباسی مجبور است، حتی برای بیان
خشم نارسیستی اش، با مطالعه دقیق مطالب من و لاکان و روانکاوی یا به یک نقد متقابل
دست بزند و یا سکوت اختیار کند و متوجه خطایش شود ویا باز هم به ننه من غریبمها و تهمتهایش
ادامه دهد. در هر سه حالت او مجبور به تحولاتیست. یعنی وقتی حتی برای کوبیدن نقد
من مجبور به خواندن بیشتر شود،خودبخود همین تلاش و یادگیری در وجودش تغییراتی
ایجاد می کند و با نگاه و لذت تثلیثی من بیشتر آشنا میشود و وسوسه می گردد. زیبایی
دیالوگ در همین است که دیالوگ یک بازی قدرت اندیشه هاست و مرتب تفاوت می آفریند و
هر دو طرف را تغییر میدهد. اینگونه من نیز از طریق این چالش و درگیری، در حال
قویتر کردن قدرت نگاه و بازی تثلیثی
خویش و رفع کردن نقاط ضعف نگاهم هستم و
میشوم. حتی اگر شیما هم بخواهد،باز
لجبازانه تهمت بزند، باز هم مجبور به تحول و تغییر تاکتیک است. اینگونه گام بگام مجبور
به تحول است. او و دوستان نارسیست اش راهی جز تحول و یا ادامه بازیهای مسخره خویش
و بیان بیشتر معضلات درونی خویش و تبدیل خویش
و متونشان به ابژه نقد و تحقیق من و دوستان نقاد دیگر ندارند. باری این قدرت
نقد تثلیثی،چالش و بازی تثلیثی است که می تواند مرتب تفاوت و تحول بیافریند و با
تعیین صحنه بازی و وفادار ماندن به معیارهای نقد و برخورد علمی و بدون هیچ بازی
نارسیستی و شانتاژ و تهمت زنی و خندان و سبکبال بر این هیاهوی نارسیست چیره شود و
خواست خویش و چالش خندان و گفتمان پرشور و سبکبال خویش را برصحنه حاکم سازد و تحول
فرهنگی و هنری ایجاد کند. حال نمونه تاثیر این تحول را بر نقد شیما ببینید و یا با
رفتن به کامنت دانی وبلاگ من نمونه شکست کامل همه مظلوم نماییهای نارسیستی از یکسو
و از سوی دیگر تهمت زدنهای نارسیستی را شاهد باشید. دوران این کوچولوهای نارسیستی
سنتی بپایان رسیده است. این نقد تصحیح شده شیما کلباسی است. خودتان تفاوتهای اندک
ناشی از حس قدرت چالش مدرن را در نقدش با نقد بالایش مقایسه کنید و ببینید چگونه
بخاطر دیدن نقد کوتاه من در کامنتدانی و طنز و نقد دیگر دوستان از مطلق گراییهای نارسیستی بالایش می کاهد و
از کلماتی مثل <اکثرا>، <شاید> و غیره استفاده می کند،زیرا میداند که
در غیر این صورت هرچه بیشتر به موضوع خنده و طنز دوستان مدرن تبدیل میشود. حال نیز
مجبور است بعد از این نقد بقیه این راه را برود و یاد بگیرد و متحول شود.»
داریوش برادری (د.ساتیر) روانکاوی که نیازمند به روانکاو است
داریوش برادری فردیست که تحت عنوان روانکاو به تحلیل افرادی می پردازد که
بیمار وی نیستند ولی بیمار خود می خواند و می داند! او اکثر مطالبش را بدون استناد
کافی به کتابها، ژورنالها و مقالات علمی می نویسد. نوشته هایش خواننده را به این
باور می رساند که وی دچار نوعی طغیان عصبی یا بیماری روحی است زیرا که به دفعات در
لفاف کلماتی پیچانده به ظاهری علمی افراد را نارسیست خطاب می کند. سپس او سعادت و
شادکامی را در تایید حرفهایش توسط خوانندگانش میابد تا با برتری جویی، خود را بر
راس هرمی قرار بدهد! گویا او جهان هستی را به عنوان یک مجموعه نمی بیند بلکه به
عنوان محیطی می بیند که متعلق به اوست و اوست که انسان متحولی است و اوست که می
تواند شعور خواننده را به ریشخند بگیرد! شاید عدم پاسخگویی به نیازهای وی در دوران
کودکی، وی را به انسانی تبدیل کرده است که محبت و حس همدردی برایش نقش کلمات مخرب
را بازی می کنند. وی ناموس پرستی را حق ایرانی می داند و به زن به چشم جنسی که
متعلق است و در نتیجه حق کلام ندارد می نگرد. خشونت که بخش اصلی در جامعه ایرانی
را بازی می کند به صورت "حق من است" و "حق تو نیست" مکرارا در
نوشته داریوش برادری به چشم خواننده می رسد. وی سعی دارد تا با مقالاتش حقارتهای
خود را فرافکنی کند و هرگز منتقدی نداشته باشد. وی در مقاله اخیرش افرادی را سنتی
خطاب می کند که زندگی فردیشان خود گواه پسا مدرنی ایشان است و از فرد و یا افرادی
به عنوان مدل استفاده می کند و نمونه مدرنیزم می داند که اکثر انتخاباتشان نشانه
واپسگرايی و احتجار خود و یا اقتدار مستبدانه محیطی که در آن رشد و نمو داشته اند
است. وی در جایی دیگر حتی استفاده واژه همجنسگرا را نادرست می داند و کلمه
همجنسباز را تایید می کند و آنهم در کنار کلماتی از قبیل کفتر باز و دختر باز!!
ناهنجاریهای نوشتاری برادری را می توان دسته بندی کرد و هر کدام را در بخشی با
دلایل علمی به چالش گذاشت... چگونه او با سنت پرستی می خواهد به دنیای مدرن دست
یابد و چگونه ما می توانیم مقالاتش را جدی بگیریم وقتی اصول نوشتاری این فرد بر
مبنای رفاقت بازی و بی اخلاقی کاریست! از دید من به عنوان خواننده مطالب اخیر وی،
داریوش برادری یک روانکاو مخرب است و بهتر است به درمان عقده اودیپ خود بپردازد.
اگر دانی که نان دادن ثواب است ... تو خود میخور که بغدادت خرابست »
اکنون میتوان و بایستی برپایه این نقد علمی و در حد یک مقاله به بیان
بازیهای نارسیستی و چگونگی برخورد با آنها و پویایی شناسی بیمارگونه و
تاکتیکهایشان پرداخت و راههای مقابله بالغانه و تثلیثی را کوتاه بازگفت. برای این
نقد من همه بازیهای نارسیستی را به دو گروه عمده تبدیل می کنم و از نقد جداگانه
یکایک بازیها ،بخاطر طولانی شدن متن، خودداری می کنم. دوستان خود می توانند در این
باب بیشتر بیاندیشند. برای این نقد روانکاوانه من سیستم نگاه به بازیهای مکتب
ترانس آکسیون آنالیز را با نگاههای لاکان و غیره در چهارچوب نگاه جسم گرایانه ام
ادغام می کنم و همزمان از نظریات روانکاو معروف ویللی در باب انواع ارتباط و
تصادمات ارتباطی بیمارگونه استفاده می کنم. برای آشنایی بیشتر با نگاه دکتر ویللی
و موضوع مورد بحث ،دوستان می توانند به مقاله هشت نقد من بنام <کاوشی در روان
جمعی ایرانیان از خاستگاه آسیب شناسی مدرنیت>،یعنی بخش مربوط به <بحران عشق
ایرانی> مراجعه کنند.
بیماری شناسی بازیهای نارسیستی ایرانی و شیوه برخورد تثلیثی با آنها
1/ بازیهای مظلوم نمایی،
قربانی و از سوی دیگر بازی سوگلی،محبوب،
یا مرید/مرادی
هدف از بازی: عدم تن دادن به مسئولیت فردی در برابر زندگی خویش و ماندن در
لذت ژوئیسانسی خیالی/سمبلیک،خیالی/خیالی و یا خیالی/رئال وحدت نارسیستی و مکیدن
پستان مادر خیالی و یا رئال(واقع) و یا محو شدن در نگاه تحسین کننده پدر سنت و نفی
فردیت و پارادکسهای خویش و دیگری. در حالت انحراف جنسی محو شدن و از دست دادن
فردیت خویش به خاطر گفتاری در نگاه پدر جبار درون.
نقشها در این بازی: نقش ظالم و مظلوم،پرنسس و ناجی،قهرمان و توده نجیب،
رابطه کودک با پدرو مادری خوب و یا پدر و مادری جبار، هالو،جبار، سوگلی ،محبوب و
بزرگ همه و رقیب حسودش به شکل رابطه کودک/کودکانه حسادت و خشم برای کنار زدن رقیب
و خویشاوند و تبدیل خویش به عزیز دردانه نگاه مادر خیالی و یا پدر خیالی سنت.
پویایی شناسی روانی: معضلات روانی حل نشده مربوط به مرحله اورالی یا دهانی،
گرفتاری در رابطه نارسیستی ثنوی و ژوئیسانس نارسیستی و عدم تکامل کافی به فردیت
تثلیثی و دست یابی به جهان سمبلیک و تمنای چندلایه او. نوع روابط عشقی و اجتماعی
عمدتا به دو شکل بیمارگونه <عشق به عنوان یکی شدن،یگانگی سیمبیوتیک> و یا
بشکل رابطه کودک/اولیاء مانند در قالب <عشق به عنوان مواظب یکی بودن و یا خویش
را به بچه دیگری تبدیل کردن> و بناچار ارتباطات وتصادمات عشقی نارسیستی و اورالی.
مثالهای این بازی: < آی آبروم رفت،کمک کنید>،<زن قربانی و مرد
ستمگر>،< من بدبختم،رحم کنید>،< مرا بپرست،من بزرگترینم> و بازی
متقابلش به عنوان سرباز و یا شیفته <می پرستمت.تو بهترینی و بی نقص>، <ظالم
و مظلوم، توده و دیکتاتور> و بازی همراهش <قهرمان و ناجی تودهها،شهید راه
خلق>، بازیهای حسادت < لوت می دهم،آبروتو می برم، نشون میدم تو بدروغ عزیز
دل این و اونی. این حق منه> و نقطه مقابل آن < من که نجیبم و یا خوب و هرچی
نگاه سنت و یا گروه بظاهر مدرنم بخواد انجام میدم،تا محبوب همه باشم>،بازیهای
بظاهر مدرنش <تابوشکن بزرگ،دخترباز و یا پسرباز بزرگ و تبلور تشنگی جمعی>،
<کاهن لجام گسیخته> و غیره.
امتیازها و سودهای این بازیها : 1/
روانی درونی: تبدیل خویش به کودک یا پدر و مادر و فاصله گیری از رابطه
بالغانه/بالغانه و دست یابی به لذایذ ژوئیسانسی ماقبل ادیپالی و کودکانه،چه لذایذ
نارسیستی مکیدن اورالی کودک و مادر و بدون حس مسئولیت فردی بالغانه در برابر
سرنوشت و کارهای خویش، لذایذ خشمهای کودکانه،پارانوییا و نفرت نابالغانه که در این
حالت کودک و اولیاء میتوانند به آن دست یابند،وقتی دیگری نقش هالو و یا قهرمان را
خوب بازی نکند و یا با برخورد بالغانه و تثلیثی این بازی را بشکند. لذتهای
نارسیستی نابالغانه. از طرف دیگر میل پنهان تنبیه خویش و دیگری. امیال
سادومازوخیستی نابالغ. اینگونه نیز بازی اول و دوم یعنی مظلوم نمایی از یکسو و از
طرف دیگر تهمت و حمله نارسیستی می توانند به سرعت جایگزین یکدیگر شوند.2/ روانی
بیرونی. فرار از مسئولیت و فردیت و روابط پارادکس و صمیمی انسانی، فرار از چالش و
نقد متقابل و بازیهای قدرت و عشق تثلیثی بالغانه. 3/ اجتماعی درونی: محو خویش در
دیگری و یا نگاه سنت و از دست فردیت و میل در آغوش کشیدن و نوازش نارسیستی مداوم
از طرف دیگران. این افراد را راحت می توان به برده و یا بازیچه بازیهای عشقی،سیاسی
و غیره تبدیل کرد.4. وجودی: میخوان حقمو بخورن، من ناتوانم،نجاتم بدهید.من بزرگم و
بی عیب،بپرستیدم.من سربازم و مرید و با پرستیدن و همگون شدن با تو به شکوه و بزرگی
دست می یابم،با سرباز آرمان و تاریخ ویا
معشوق شدن،به جزیی از آرمان و تاریخ و تصویر بزرگ معشوق می پیوندم و بر هراسهای
وجودی و پارادکس بشریم چیره میشوم و کمتر می ترسم و کمتر دلهره بشری دارم.
شیوه مقابله تثلیثی و بالغانه با این بازی: شکاندن چرخه این بازی نارسیستی
مرید/مرادی، معبود/ مسحور، قهرمان/ مظلوم، ظالم/مظلوم، به وسیله عدم شرکت در این
بازیها و نفی قهرمان گرایی،شیوههای مرید/مرادی و غیره و جایگزینی آنها با بازیهای
مدرن بالغانه/بالغانه عاشق/معشوق پارادکس و فانی وخندان، رابطه پارادکس و همراه با
استقلال فردی متخصص/شاگرد، و دیدن نقاط ضعف و قدرت خویش و دیگری و چندلایگی شخصیتی
خویش و دیگری بکمک نقد و نگاه و ارتباط تثلیثی، شکاندن این بازی بکمک نقد و چالش
در حوزههای مختلف تخصصی و تفکیک حوزههاو تحکیم
امور علمی از یکسو و از سوی دیگر شکاندن این بازی در همه عرصه های
فردی،خانوادگی،عشقی، سیاسی،هنری و علمی بکمک ایجاد اشکال مدرن این بازی و ایجاد
تفاوت در دیسکورس و تن دادن به این بازی مدرن و نشان دادن قدرت و برتری این بازی
بر بازی نارسیستی و چیرگی در جدلهای میان این دو بر سر سروری بر لحظه و فضای هنری
و علمی و وسوسه دیگری به لذت و تمنای چندلایه بازی بالغانه و عبور از لذت ژوئیسانس
نارسیستی.
مثالها: حالت زرتشت خندان نیچه که در واقع یک دلقک است. سوژه دوگانه و
چندلایه لاکانی. عارف زمینی و ساتور خندان من که یک ضدقهرمان و شرارت سبکبال و
خندان و رقصان است.
2/ بازیهای حمله و توطئه و تخریب آشکار و
پنهان رقیب و حریف و کشتن فیزیکی ویا ترور شخصیتی رقیب،دگراندیش: بازیهای مثل
<حالا گیرت آوردم پدرسگ>،<حسابتو میرسم،به من یا رهبرم انتقاد یا توهین کردی>،< جد و آبادت را از تو
گور در می آرم و می سوزنم>، < تهمتها و توهینهای جنسی و اشاعه انواع شایعات
و دروغ پراکنی>،شانتاژ و توطئه، < می خوان خرابم کن،اما من زودتر خرابشون می
کنم و تهمت می زنم>،پارانوییای ایرانی و یا انواع جدید پان ترکیسم و عربیسم آن
و حس توطئه پنهان و آشکار دیگران بر علیه یک فرد،ملت و یا قوم، خشم کور نارسیستی و
میل آشکار و پنهان کشتن رقیب و مخالف فکری،عشقی، هنری،علمی و یا سیاسی.
هدف از بازی: عدم از دست دادن لذت ژوئیسانس نارسیستی و عدم از دست رفتن
حالت مسحوری و شیفتگی مرید/مرادی، عاشق/معبودی و نفی و سرکوب هر فرد و یا جریانی
که بنوعی این ادامه جریان مکیدن اورالی را سد کند و یا به خطر اندازد. از طرف دیگر
بیان لذایذ آنال/سادیستی و لذت بردن ناخودآگاه از این حالات ماقبل ادیپالی و اسیر لذایذ نابالغ تن نمایی، خشم و پارانوییای
نارسیستی بودن.
نقشها: مهاجم، مظلوم که اکنون به حمله متقابل دست می زند و انتقام کور می
گیرد، توهین کننده و دیگری که خونش از توهین به جوش می آید و حال گردن قبلی را می
زند. چرخه مداوم سرکوب و تخریب متقابل یکدیگر در همه عرصه های عشقی،اجتماعی وسیاسی.
بازی خیر وشر،اهورامزدا/اهریمن، کارگر انقلابی و اهورایی و سرمایه دار اهریمنی،نمونه
مدرنش زن اهورایی و مرد اهریمنی، مرد و زن مدرن و شیفته مدرنیت و نفی کامل سنت و
خشم به همه عناصر فرهنگ خویش،گره حقارت و خشم ناشی از آن، و یا نقطه مقابلش بازگشت به خویشتن و بزرگ شماری
سنت و نفرت به مدرنیت و انسانهای مدرن و کشتار و سرکوب آنها در هر شکلش.
پویایی شناسی روانی: خشم رشک آمیز،حسادت نارسیستی و نابالغانه، گرفتاری در
حالات خیالی/ رئال و یا رئال/ خیالی تنفر و حسادت و پارانوییای نارسیستی و اشکال
مختلف این خشم و تنفر از اشکال خیالی آن و توهین و تهمت به حریف و تلاش برای ترور
شخصیت مخالف و رقیب و خویش را به محبوب نگاه پدر و مادر خیالی تبدیل کردن، تا
اشکال و انواع رئال یا واقع آن و کابوس وار آن و ترور دگراندیشان و توطئه های جمعی
بر علیه یکدیگر،برادرکشی و خواهرکشی قومی، سیاسی و هنری یا علمی.تبلور نهایی این
حالت رئال و کابوس وار قتلهای زنجیره ای و یا تلاش برای جنگ قومی در ایران. حالات
عشقی و روابط عشقی بیمارگونه ناشی از این حالت: < عشق به عنوان تایید قدرت
مردانگی> و یا همان تصادم عشقی فالوس/ادیپالی در روابط عشقی بیمارگونه و روابط
هیستریک در عشق و یا دوستی و ناتوانی از
بدست گرفتن قدرت و مسئولیت توسط مرد یا
زن، همسر یا شوهر. یا به شکل عشق
بیمارگونه مقعدی/سادیستی < عشق به عنوان تعلق کامل به یکدیگر> و حسادت
متقابل در برابر هرگونه نماد فردیت و یا انتقاد ، عشق و کتک کاری معروف به <خروس
و مرغ جنگی>
که با هم مرتب دعوا و کتک کاری دارند و در عین حال از هم جدا نمی شوند. زن
کتک خور و مرد کتک زن و یا بالعکس مرد ندامت کن و زن نیش زن و توهین کن. تبدیل این
حالات به هم
مثالها: <این دفعه گیرت آوردم>،<به آبروم، به رهبرم، به آرمانم،
به حیثیت فرهنگی و هنریم توهین شده، می کشم همه تونو، آبروتونو می برم>. طرف
مقابل نیز همین حرف را می زند و ادامه چرخه نارسیستی و جنگ جاودانه این دو، <شوهر
حسود>، <جنگ قدرتی و سرکوب هم در روابطه عشقی و اجتماعی>،<زن کتک خور
و مرد کتک زن و یا بالعکس>،< چشم رقیب را نداشتن و میل و اشتیاق کور کردن و
سرکوب رقیب و از چشم مادر و پدر خیالی انداختن و خود به معبود و سوگلی تبدیل
شدن>، بازیهای جدید آن < آقا به چه
حقی از روی متون ما به معضلات روانی ما اشاره می کنی، این موضوع شخصیه>،<من
حق دارم هرچی می خوام بگم، بابا آزادی یعنی همین،تو هم غلط می کنی به من انتقاد
کنی و یا حرفمو و متن هنری و علمیو و رفتار عمومیمو نقد کنی،گه خوردی اینکار را می
کنی،حسابتو میرسم، آبروتو می بردم،خونت حلاله>. آخرین نمونه از خشم و
پارانوییای نارسیستی را از کامنتدانی وبلاگم اینجا میزنم و به اولتیماتومهاش و
تهدیدهاش توجه کنید و به معضلات آنال/سادیستی نهفته در آن،خشم کور و معضلات جنسی
نویسنده که با شماره پنج و بدون نام می نویسد:
« بهت گفتم که يا اين کامنت
دونيت و تميز می کنی چون به تو رذل نیومده راجع به کسی بخوای ضر بزنی و مقاله اتم
یا برميداری و می گی گه خوردی يا از همين فردا می بينی همه جا برات حساب باز
کردم.۵ ساعت وقت داری. تيک تاک تيک تاک»
( همینجا نیز برای اطلاع
دوستان و مقابله خندان و تثلیثی با این جو تهمت این نابالغان که شروع به تهمت جنسی
و فرستادن کامنتهای فحاشانه با نام من به وبلاگها و سایتهای دیگران از دوستان و
نقادان عزیز و مدرن می طلبم که با هشیاری با این تهمت زنیها برخورد کنند و اگر
کامنتی اینگونه بنام من دیدند، متوجه افترا و تهمت و قصد نویسنده باشند. اگر من
بخواهم به وبلاگی یا سایتی کامنتی بدهم، این کار را با ایمیل شخصی خودم می کنم و
به ایمیل سایت و وبلاگ دیگری نیز اصل نوشته را ایمیل می کنم. باری این هیاهو
کنندگان چندنفر بیش نیستند و دربرابر جمع ما روشنفکران و هنرمندان مدرن ایرانی،
قادر به مقابله نیستند. تنها به ما ضرورت ایستادگی یکایک ما در برابر توهین و
تحریف به دگراندیش را و تلاش برای رشد فضای علمی و مدرن را نشان می دهند.
دردناکترین تجربه کشور ما این است که اگر ایرانیها از اول حتی با اعدام
انقلابی و بدون توانایی دفاع قانونی از
خویش کسانی چون هویدا و غیره و یا به حمله به تظاهرات زنان و حمله به گروههای دیگر
و سلب آزادیشان اعتراض می کردند، فردا بسراغ خودشان نمی آمدند. آنکه چشم بر سرکوب
دگراندیش و رقیب و به سرکوب و نفی فضای علمی و چالش مدرن و رقابت و نقد مدرن همراه
با رواداری اعتراض نکند و یا بشکل آشکار و با سکوتش با آن همراهی کند، از یاد می
برد که اگر صبح هنگام برای بردن و قتل رقیبش می آیند،شب هنگام بسراغ خودش نیز می
آیند و دار بعدی مال اوست. باری به دفاع متقابل از چالش و نقد متقابل ادامه دهیم و
از طرف دیگر این نارسیستهای دیکتاتور کوتوله نمی بینند که با برخورد علمی و تثلیثی
و خندان من، حتی توهینها و شانتاژهای آنها به وسیله ای برای تبلیغ و توجه به نگاه من
و امثال من تبدیل میشود و آنها چون کارگر بی جیره و مواجب و بازیچه بازی تثلیثی و
مدرن من و ما مجبور به کمک رسانی به رشد فضای مدرن هستند. بقول آمریکاییها،حتی یک
تبلیغ بد نیز،یک تبلیغ است)
حرکات بازی: توطئه، اتهام، تخریب، تخریب متقابل، توهین شخصی متقابل و ادامه
چرخه حسادت و تنفر و نفی و سرکوب یکدیگر.
امتیازها و سودهای از این بازی
بیمارگونه:1/ روانی درونی: بیان خشم، بیان حالات آنال سادیستی و ماقبل ادیپالی و
بیان تنفر، پارانوییا و نیز لذت پنهان جنسی و لذت از خشونت جنسی نهفته در توهینها
و تهمتهای جنسی و اسارت در بند لذت این ژوئیسانسهای نارسیستی و جنسی نابالغانه،
میل قتل پدر و اخلاق و لذت بری پنهان از این قتل مداوم قانون و مرزها و وحدت
نارسیستی با نگاه پدر جبار و بی اخلاق.
لذایذ نارسیستی و خطرناک کاهن لجام گسیخته. 2/روانی بیرونی: احتراز از برخورد با
کمبودهای شخصی و با معضلات روانی،جنسی خویش و فراافکنی آن بر دیگران و بعد سرکوب
دیگری.3/ اجتماعی،درونی: <حالا گیرت آوردم،پدرسگ>.4 اجتماعی برونی:<همه
می خوان دخل آدمو در بیارن،پس بکش تا کشته نشی>.5. وجودی: به مردم نمیشه اعتماد
کرد، بدبینی به غریبه یا دگراندیش و اسارت عاشقانه به گروه خویش.
شیوه مقابله تثلیثی با این بازی : عدم شرکت در بازی توطئه و تخریب و تهمت
نه به عنوان قربانی و یا مهاجم. نه گفتن به این بازی و ماندن در عرصه نقد اندیشه
ها و نگاهها و عدم ورود به جهان خصوصی دیگری و وفاداری به تفکیک حوزهها و تفکیک
مدرن عرصه خصوصی و اجتماعی. جایگزینی و استحکام جدل و بازی قدرت اندیشه ها و
نگاهها بجای این بازی تخریب شخصیتی. تعیین صحنه بازی در هنگام جدل با فرد و یا گروه
نارسیستی دچار این حالت و کشاندن آنها به صحنه بازی مدرن و جدل اندیشه ها از طریق
شکاندن چرخه نارسیستی شان و عدم شرکت در بازیشان به عنوان مهاجم متقابل و توهین
کننده جنسی متقابل و تبدیل شورهای خشم،انتقام، درد و غم خویش که در نتیجه توهینها
و تهمتهای دیگری بوجود می آید،به خشم مدرن و اعتراض مدرن به نگاه و سیستم فکری
دیگری،تبدیل شورهای خویش به تمناهای پرشور مدرن،تا بتوانی براحتی و مانند یک تیرانداز
ماهر و با دیدن دقیق نقاط غلط تفکر و سیستم فکری حریف، در حینی که حریف نارسیستی
همه تیرهایش را یکجا و با خشم و به سمت
شخص تو شلیک می کند، تو در عوض با قلبی گرم و مغزی سرد و با شرارتی خندان هر
شورو خشم و قدرتت را به یک وسیله نشان دادن
معضلات عمیق فکری و احساسیش تبدیل می کنی و نقاط ضعفش و تناقضاتش را نشانه روی
و اینگونه به مثابه یک تیرانداز ماهر بادکنکهای
نارسیستی اش را می ترکانی و با خنده و طنز پارادکس و پرشورت جهان نارسیستی اش را
می کشی. بقول معروف انتقام،غذایی است که بایستی سرد سرو شود. باری ما اینگونه با
خنده و انتقام خندان و شکاندن چرخه نارسیستی و تعیین عرصه بازی و کوبیدن نگاه غلط
حریف و نشان دادن دروغها و معضلات نگاه و متنش، حریف را بزمین می زنیم و او و هم
فضا را وادار به تحول و تفاوت می کنیم. بازی تثلیثی از چشم اندازهای مختلف می تواند حریف نارسیستی در حال فحش دادن و از
خشم ترکیدن را زیر نظر بگیرد و به دلخواه،گاه
با نقدی و لبخندی باعث بیشتر ترکیدن خشمش شود و گاه او را وادار کند بخاطر
برملا شدن دروغهایش و باصطلاح آبروی از دست رفته اش گریه کند و سرانجام با فهمیدن
قدرت و درستی نگاه و نقدت به خویش بخندد
و تحول یابد و دست از این بازی نارسیستی بردارد و به تمنای چالش و بازی تثلیثی
پرقدرت عشق و قدرت مدرن و یا جسم گرایانه تن دهد. مهم نقد و دیدن و شناخت و بیان
این بازی و از طرف دیگر شکاندن این بازی بوسیله عدم شرکت در آن و چیرگی بر این
بازی بوسیله تعیین صحنه بازی و وادار کردن حریف به آمدن به صحنه بالغانه/بالغانه و
دست برداشتن از لذایذ نابالغانه و بیمارگونه بازیهای نارسیستی کودک/کودکانه و یا
کودک/بالغانه است. البته بازیهای زیبا و سالم کودک/کودک و یا بازیهای تثلیثی
کودک/بالغ نیز وجود دارد که بازیگر تثلیثی بنا به توانش می تواند به این بازیها تن
بدهد و با این شیوه و وارد شدن بظاهر به بازی طرف مقابل و بدون توهین و تهمت یا
حسادت کودکانه، در عمل از درون بجای بازی و حالت بیمارگونه این روابط، نگاه وبازی
تثلیثی و سالم کودک/کودک،کودک/بالغانه را ایجاد کند و از این طریق با تحول درونی
در بازی،دیگری را از لذت ژوئیسانسیش دور کند و سپس او را هرچه بیشتر به عرصه
بالغانه/بالغانه و لمس تمناهای چندلایه و زیبایی و قدرت بازی تثلیثی صادقانه و
پرشور بکشاند و به بلوغش کمک رساند. اما این روش تنها مخصوص متخصصان روانکاو و یا
کسانیست که سالها تجربه بازی تثلیثی در عرصه های عشقی، سیاسی و فرهنگی دارند. هیچ
کس پرواز را با پرواز آغاز نمی کند. بقول
نیچه ابتدا باید نشستن،دویدن و جهیدن و
یا بقول من مراحل اولیه این بازی تثلیثی پرشور را یاد گرفت، تا کم کم با عبور از
<جان سنگینی> سنتی و بازی نارسیستی سنتی و یادگیری <طراحی مصنوعی و
هنرپیشگی انسان مدرن> و عبور نهایی از آن و عبور از خطای من مدرن و تبدیل شدن
به جسم خندان چندلایه به <بازیگر خندان و شرور و سبکبال و رقصان> این بازی
جاودانه عشق و قدرت تبدیل شوی. یادگیری این توانایی بازیگر شدن با قلبی گرم و مغزی
سرد را خوشبختانه آغاز و پایانی نیست.
مثالهای این بازی تثلیثی: سوژه لاکانی و ارتباط تثلیثی، ابرانسان
خندان نیچه و توانایی با اندیشه، کلام، گفتار و نوشتار رقصیدن و همه هستی را
در دست گرفتن،سنجیدن و تغییر دادن (کتاب آنک انسان نیچه)،توانایی سراپا عاشق بودن
و همزمان به پارادکس عشق خندیدن و اسیر زیباترین احساس خویش و یا بازی خویش نیز نشدن، جسم خندان و عارف زمینی ویا هیچی خندان من ، کازانوای خندان ،شرارت خندان
و بازیگر خندان من ( به آفوریسمهایم به نام <اسرار مگو> مراجعه کنید).
باری دوستان توانایی این نقد و چالش مدرن و این ارتباط تثلیثی و شکاندن
چرخه نارسیستی جهان سنتی ایرانی و دستیابی به فردیت جسمانی و جنسیتی چندلایه و
ایجاد تفاوت و تحول در دیسکورس و ساختار فردی و جمعی ایرانی از طریق نقد و اشاعه چالش و فرهنگ مدرن و از طریق
شکاندن این ژوئیسانس و چرخه نارسیستی ایرانی،مهمترین وظیفه یکایک ما و راه دستیابی
ما به جهان مدرن و قدرت و خلاقیت مدرن و رهایی از سترونی قرون متوالی و گذار از
بحران مدرنیت/سنت به جهان مدرن و متفاوت ایرانی و به فردیت مدرن و متفاوت زن و مرد
ایرانیست. پس با تن دادن به این جسم خندان وتثلیثی و با دگردیسی به عاشق و عارف
زمینی متفاوت و چندلایه و با تن دادن به بازی عشق و قدرت اندیشه ها و سلیقه ها، بر
این جهان کهن و بازی نابالغانه نارسیستی چیره شویم و رقص خدایان فانی و عاشقان
زمینی و رقص خندان زنان و مردان عاشق و خردمند ایرانی در جشن رنسانس ایرانی را ایجاد و آغاز
کنیم. باری این جدل را ببریم و مهر خویش برهستی زنیم. زمانه،زمانه ما عاشقان
خردمند و رقصان تثلیثی و قادر به بازی پرشور قدرت و عشق تثلیثی است.بازی خندان و
سبکبال نهایی رنسانس ایران را همراه هم آغاز کنیم و کار خویش بپایان رسانیم.
پایان
http://www.sateer.persianblog.com/
ادبیات:
1/
Moderne Psychoanalyse. Peter Kutter.S.146
/3/ 2Zizek. Liebe dein Symptom wie Dich selbst.20
4/ سرگشتگی نشانه ها. مانی حقیقی. ص 13
5/ Lioyd deMause, Was ist Pschohistorie.32
6/ Lacan. Familie. Schriften II. 45
7/ http://de.wikipedia.org/wiki/Jacques_Lacan
8/ Frederick S.
Perls. Gestalt-wahrnehmung.
9//10/ Freud. Studienasugabe.X.267
11/ http://de.wikipedia.org/wiki/Edward_Said
12/ http://zaneirani.blogspot.com/
12/13/15/ دکتر کرامت موللی. مبانی روانکاوی فروید/لکان.164.168.84
14/ Heinz Kohut.
Narzissmus.16