نوشتن ،بهتر از منفجر شدن است.
اکتاویو پاز*

مهدی خطیبی
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com
بر این
نوشته پاز درنگ می کنم و از خودم می پرسم:
-
«راستی این بهترین است؟»
و بی درنگ
پاسخ می دهم:
- «آری
،در این زمانه ،آری...»
در این
زمانه که اندیشیدن و نوشتن فرایندهایی چون عسرت و غربت دارد.در این زمانه که ریا و
سالوس به هزار زبان در سخن است.در این زمانه که همه چیز در تفکر ِ گروه یا دسته ای
رشد می کند و حتا نمود می یابد.
با خود
می گویم:
-
«چه باید کرد؟»
زمانی که
می بینی باید سخنی بگویی. باید نا شناخته ها را بکاوی و جست و جو کنی.برای هزار سوال
،هزار راه نرفته را بپیمایی زیرا می دانی پیر طریقت و رهرو در این زمانه کم است و
آنان که مدعی اند در برون قدیسان اند و در درون شیاطینی با کلاه بوقی منگوله دار.
تقوای انسانی
به هر جان ِ بیداری هشدار می دهد:بکاو.برو.بجو. اگر افتادی بر خیز .هرگز مایست.
اما مگر
می شود .تو نیز انسانی و نیازمند.تنت نیازهایی دارد و روحت نیازهایی دیگر.گاه گاه
جست و جوگری ِروح ،خستگی تنت را کنار می زند اما مگر می شود
تا کی و
تا کجا...؟
نیاز در
انسان غارنشین تا انسان متمدن ِامروزی بوده و خواهد بود:
نیاز ِخوردن،آشامیدن،خوابیدن،همبستری،ستایش
تن...و نیازهای روح.و در این میان اگر عرق ریزان روح نیز داشته باشی نیازهایی دیگر
شعله می کشد:نیاز به برقراری ارتباط،گوشی برای شنیدن و جانی برای دریافت و تیزی
ِذهن و زبانی برای محک ِ دید و دریافتت.برای حس ِهمچراغی و همسایگی روح با تن ها و
تن ها با روح. و این نیاز مسوولیتی را نیز می آفریند:درک حضور و احترام به نیاز
دیگری.اما مگر می شود در این زمانه ،در قبال آن که به تو می گوید :در کنارت
هستم.فرزندی که برای توست.پدر و مادری که داری و حتا انسانی که در کنار تو قدم می
زند، کاری کنی .می دانی...در این روزگار با این غمان تازه به تازه پاسخ به نیازهای
روحت دیوانگی است.در این زمانه ،دروغ چنان جلوه گری می کند که انسان امروزین سایه
هایی شده است با نقاب هایی گاه زشت و گاه زیبا.
سال هاست
که می کوشم تا بجویم و دید و دریافت هایم را بنویسم.نه وابسته به گروهی ام نه پیرو
دسته ای و نه مرید مرادی.
دانش آموزی
هستم که می کوشم بجویم.
اما دریغ
و درد ،در این دو سال که با رای «ملت فهیمه»،«دولت کریمه»بر سر کار آمده است
.یگانه راه برای این که منفجر نشوم فقط نوشتن
و نوشتن است و در پستو انبار کردن. زیرا ما (من ،تو ، او)هنوز نمی توانیم خوب و بد
را تشخیص دهیم. ما محجورانی**هستیم که حق اظهار عقیده و سخنی را نداریم .ما جان و
تنی ناخالصیم که باید از صافی ای بگذریم. می دانید...ما اخته گانی هستیم که حتا
نمی توانیم بگوییم: «چرا؟»
اخته گانی
که در رویای گذشته ،اکنون
به خود دروغ می گوییم و فردا را در تقدیر می جوییم.
وحتا نگاه همگنان خود را تاب نمی آوریم.
و چه رقت
انگیز اند مردمانی که اخته ی اندیشه اند.***
آقایان
!
خانم ها!
اجازه دهید
اعتراف کنم:
من مجرمم
«بزه فکری»****دارم.
یک شنبه 21 آبان 1385
میگون
پی
نوشت ها:
*:برگرفته از کتاب خیال پردازی های شبانه،گزینه ای از نخستین نوشته های اکتاویو
پاز،گزینش انریکو ماریوسانتی،برگردانیده فریبا گورگین،مروارید ،چ1، 1383.
**: اصطلاحی حقوقی است.آن که به سبب بی خردی و ابلهی از تصرف در اموال خویش
منع می شود.و البته بهترین دلیل برای یک سانسورچی که اندیشه و تفکری را در نطفه
خفه کند.آن چنان که می کنند و گویا ما نیز خود پذیرفته ایم که سال هاست محجوریم.
***:نزار قبانی سروده بود:
وچه بدبختی بزرگی است:
اختگی فکری.
(منقول از ادب مقاومت،نوشته ی دکتر غالی شکری،گردانیده ی محمد حسین
روحانی،بخش بعدهای قهرمانی در شعر پایداری عربی،ص472)
****تعبیری از جورج ارول در کتاب 1984.