|
|
مهدی فلاحتی
falahatimi@yahoo.com
در نیمه های شب
می ترسم که بامداد
برآید
و عُمرِ بگذشته ، یکسره ، نقشِ برآب شود .
وه ، چه آرزوهایی !
هنوز
نه چندان است این ابر
که بپوشاند
حضورِ مرا
و ستاره هایی را
که من افشانده ام
برآسمان
( یکایکشان را
از ژرفچاهِ اندوهم برکشیده ام .
یادِ یاری
هریک
نشانه ی عشقی
نشسته به خوابِ نگاری
هریک ) .
نه آنکه بپنداری ام خوگرفته به این چند چشمکِ نور؛
امّا خیال کن
- سرآمده شب
و روز
پوشیده در
ابرهای سنگین تر ازشبِ شب .
آه ...
می دانم که می توان عاشق شد ،
بی آنکه عشق را شناخت .
هم ازآنگونه که همواره گریسته ام من ،
بی آنکه بدانم
دریا را
هم ازآغاز
که ساخت ./
|
|
|
| |