فلسفه سیا سی ، یا روضه خوانی سیاسی ؟!
به قلم : کاظم رنجبر
.kazem.randjbar@wandoo.fr
مقدمه:
امسال، سال ۱۳۸۵، صدمین سال امضای
فرمان مشروطیت، به دست مظفر الدین شاه قاجار است. بعداز گذشت یک قرن از انقلاب
مشروطیت، که هدف اساسی آن حا کمیت قانون در مملکت، و پایان دادن به نظام
استبدادی حاکم بود، بعد از آن همه فداکاری و از جان گذ شتگی رهبران این انقلاب و بخشی
از آحاد مردم، خصوصأ قشر تحصیل کرده جامعه، ملت و مملکت در چنبرهً نظامی گرفتار
است، که اندیشه و فلسفه سیاسی اش، از روضه خوانی های عصر صفویه مایه می گیرند. گوئی ملت ایران در یک دور باطل، آنچنان گرفتار است،
که هرگز آینده ی روشنی را که ناشی از حاکمیت عقل و خرد جمعی باشد، در افق آینده اش
دیده نمی شود
در چند ماه گذشته، ایرانیان صاحب اندیشه و قلم، مقالات بسیار با ارزشی برای بزرگداشت صدمین سال انقلاب مشروطیت، و
علل ناکامی آن دراستقرار یک نظام دموکراتیک، بر خاسته از راًی آزاد ملت، به رشتهء
تحریر در آورده اند.
تقریبأ تاریخ شروع مبارزات آزادی
خواهانه ملت ایران در انقلاب مشروطیت ناکامی این
مبارزات در استقرار نظام
دموکراتیک و قانون مدار، مصادف با تشکیل اولین کنگره آژانس بین الملی یهود، در سال ۱۸۹۸ در شهر بال
سویس بود، که با اکثریت آراء، لزوم تشکیل دولت مستقل یهود در فلسطین را تائید
کردند. یهودیان جهان که وطن نداشتند و آواره بودند، بعد از گذشت ۵۰ سال از آن
تاریخ، با مبارزات سیاسی و مسلحانه و یک دیپلماسی فعال و عقلانی و همبستگی جهانی قوم یهود توانستند بالا
خره در ۱۵ ماه مه ۱۹۴۸ (Der Judenstad دولت یهود . به قول تئودر هرتسل، بنیانگذار جنبش
ملی یهود) دولت مستقل یهود را در فلسطین تشکیل بدهند. رهبران سیاسی قوم یهود، نظامی برمبنای نظام های دموکراتیک رایج در
انگلستان، فرانسه، آمریکا در سرزمین فلسطین برقرار کردند، که از بدو تشکیل آن دولت،
هیچ یهودی را دولت اسرائیل بخاطر داشتن عقاید
و بیان آن، هرگز نه زندانی کرده و
نه به قتل رسانده است. این دولت، توانسته
است، یهودیان جهان را نه تنها به عنوان مدافعان و پشتیبانان خود ترغیب و تشویق
بکند، بلکه ملیون ها یهودی در جهان را برای اقامت و قبول ملیت و مسئولیت برای
اداره کشور، از اقصا نقاط جهان به اسرائیل آورده است. تا کنون ارتش و پلیس اسرائیل،
هر گز به روی هموطنان یهودی خود، در هیچ
یک اعتراضات سیاسی، سندیکائی و صنفی، آتش نگشوده و زندانی نکرده است. در صورتی که
بیش از ۱۵۰ سال است که آزادی خواهان ملت ایران، بهدست خود حاکمان ایرانی، با سلاح
ایرانی و با گلوله ایرانی، و یا به وسیله جلادان و دژخیمان ایرانی به قتل می رسند،
زندانی می شوند. همین امروز زندان های
ایران، پر از زندانیان سیاسی کشور است. این
اصل منحصر به ایران نیست، بلکه تمام ملت های مسلمان، از اندونزی تا مراکش،
حقوق انسانی شان به دست حاکمان غاصب و فاسد و مستبد، پایمال می شود.
در هفته های گذشته بر حسب تصادف، به
کتابی به زبان فرانسه برخورد کردم، که بعد از مطالعه آن، به این نتیجه رسیدم،
محنوی کتاب، تصویر دیگری، از تاریخ یک قرن گذشته
خاورمیانه ، منجلمه ایران وطن ما است. عنوان این کتاب به زبان فرانسه چنین است
Un siècle pour
rien .
Le Moyen –Orient arabe de L’Empire ottoman à
L’Empire américain .
ترجمه: یک قرن برای هیچ.( یا یک قرن ازدست رفته و بی نتیجه ). خاورمیانه عربی
از امپراطوری عثمانی تا امپراطوری آمریکا ۱ ) این کتاب بحثی است بین سه شخصت . یک شخصیت لبنانی بنام : غسان تونی ، (assan Tuéni) با مسئولیت سیاسی و شهرت جهانی ،که بیش از ۵۰ سال، در جهان عرب، شاهد کودتای های افسران مصری، سوری، عراقی بود. افسران مصری در سال ۱۹۵۲ (ژوئیه ۲۲- ۲۴) به فرماندهی
ژنرال نجیب همراه با افسران جوان، چون عبد الناصر و انور السادات، علیه نظام فساد سلطنت
ملک فاروق کودتا کردند. شخصیت دوم ، ژرارد-
د- خوری (Gérard D Khoury)
یک مورخ لبنانی- فرانسوی، و بالاخره ژان لا کوتور (Jean Lacouture
) نویسنده و خبرنگار آژانس
فرانس پرس، که بیش از ۵۰ سال در خاورمیانه،
از نزدیک شاهد تحولات سیاسی و جنگهای
اعراب - اسرائیل و کودتا های نظامی،و جنگ ویرانگر عراق علیه ایران، جنگ های خلیج فارس بود، و در این رابطه کتاب ها متعددی به رشته تحریر در آورده است. کتاب
در ۴۱۰ صفحه به قطع جیبی توسط انتشاراتAlbin Michel امسال ۲۰۰۶ در پاریس منتشر شده است.
نهضت آزادی خواهی و استقلا ل طلبی
ملت های عرب، به مانند انقلاب مشروطیت ایران، عمر چندانی نداشت.
چند ماه بعد، ناصر با یک کودتای درون قدرتی
ژنرال نجیب را از کار برکنار نمود و با اعلام جمهوری در سال ۱۹۵۳ و ظهور
ناسونالیسم عرب به رهبری سرهنگ عبدالناصردر مصر، کشور های عربی از ۱۹۵۲ تا ۱۹۷۰
شروع شد، که در تاریخ مصر به دوران ناصریسم مشهور است. این دوران خاورمیانه شاهد
کودتا های مکرر، تحولات و جنگهای متناوب در خاورمیانه و سیاست های قدرت های
استعماری، اوج توسعه طلبی اسرائیل، شکست نهضت استقلال طلبی و نا کام بودن ملت های
عرب و مسلمان در استقرار نظام دموکراتیک
و ورود این کشور ها به مدرنیزم هستیم .
از بطن این شکست ها در نهایت بنیاد گرائی اسلامی زائیده شد که در ابتدا ء نطفه
اسلامگرائی به عنوان ایدئولوژی سیاسی به دست امپریالیسم غرب، در مقابله باجنبش
ناسونالیسم کشور های مسلمان و مبارزه با
ایدئو لوژی سوسیالیسم و کمونیزم که در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ در بین بخشی از روشنفکران
عرب و مسلمان طرفداران بسیار داشتند، طراحی و سازماندهی شد. نمونه بسیار گویای آن
در ایران، همکاری بخشی روحانیون شیعه
ایران، به رهبری آیت الله کاشانی، در کودتای ۲۸ مرداد ۱۹۵۳، علیه ناسیونالیزم ایرانی به رهبری دکتر مصدق بود. همه می دانند
که این کودتا به وسیله سازمان های اطلاعاتی انگلیس ام ۱۶ و سیا آمریکا طراحی شده بود. در زمان عبدالناصر و تلاش این
مرد برای ملی کردن کانال سوئز، ما شاهد فعال شدن سازمان اخوان المسلمین هستیم که این سازمان تا طرح ترور نا موفق ناصر پیش می
رود. سازمان اطلاعاتی اسرائیل، برای تضعیف ناسونالیزم لائیک فلسطین سازمان حماس را در سال ۱۹۷۰، زمان گلدا مایر ایجاد می کند،
که جبهه مبارزه ملت فلسطین را تجزیه کرده
و این ملت را در مقابل هم قرار بدهد که نتیجه تاءسف بار آن را امروز علنأ شاهد هستیم که چگونه این ملت، در دام جنگ
برادری کشی افتاده است. البته عدم آگاهی رهبران فلسطین از ترفند های سیاسی غرب و نظام های فاسد عرب، حتی در بطن در جبهه
آزادی بخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات را نباید فراموش کرد. سازمان القاعده و
روابط رهبران این سازمان، با خانواده سلطنتی عربستان سعودی، هم پیمان آمریکا در
منطقه خاورمیانه و همکاری تنگاتنگ دولت پاکستان با سازمان القاعده بر همه کس معلوم
و مشخص است. این سازمان در زمان اشغال افغانستان بوسیله ارتش شوروی در سال ۱۹۷۹
سازماندهی و مسلح شد .
امروز در عراق اشغال شده
توسط نیروهای آمریکائی و انگلیسی، چگونه گروه های مسلح شیعه و سنی کرد به جای این که متحد و یک پارچه دست در دست هم
داده و اشغالگران را از وطن خود بیرون
بکنند، به نام دین و مذهب و نژاد خون همدیگر را می ریزند، که چه بسا، به نفع
اسرائیل در نهایت به تجزیه این کشور منتهی خواهد شد.
البته منظور از بیان این واقعیت های تاریخی، دفاع ازسیاست و ایدئولوژی ابر قدرت رقیب آن عصر، اتحاد جماهیر شوروی در
جنگ سرد نیست. اتحاد جماهیر شوروِی با آن نظام استالینیستی، خود بزرگترین زندان
ملت های تحت ستم بود.
اگر هم در مبارزات استقلال طلبانه ملت های تحت استعمار غرب، تا حدی به این مبارزات کمک می کرد، ولی در نهایت تمام این سیاست ها در راستای منافع استراتژیک خود بود.
خواننده چه ایرانی و چه عرب، این سئوال را می کند: دلیل این پراکندگی و
پریشانی جوامع اسلامی، چه عرب و چه غیر عرب، چیست؟ چرا ژاپن، چین، هندوستان،
توانستند، بالاخره جامعه خود را با قوانین و جنبه های مثیت مدرنیزم و دست آورد های آن، ناشی از توسعه و
گسترش علم و تکنولوژی، هم آهنگ سازند. بالاخره از قرنها عقب ماندگی در گیر سنت های
پس مانده از گذشته های دور رها شده، و به
طرف ترقی و پیشرفت های علمی روی آورند و حتی ژاپن توانست یک نظام حکومتی دموکراتیک
را جایگزین سیستم فئودالیته پس
مانده از گذشته های چند ین قرن خود بکند،
هندوستان با آن جمعیت کثیر و اقوام و مذاهب و زبان و فرهنگ های مختلف، نظام
دموکراتیک را در آن کشور پهناور مستقر بکند، اما از ۵۷ کشور مسلمان موجود در جهان،
برای نمونه یک نظام دموکراتیک و پیشرفته در زمینه های علمی و مدرنیته وجود ندارد؟ اگر
مورخین و صاحب نظران ایرانی، علل شکست و نا کامی انقلاب مشروطیت تحلیل و تفسیر
بکنند، نیتجه آن تحلیل ها و تفسیر ها، به نظر من، همان «یک قرن
تلاش برای هیچ» خواهد بود.سخن رانی های
بی پایان عبد الناصر،ا تحاد بی پایه اعراب. نظام های فاسد و دیکتاتوری این کشور ها.
شکست رقت بار اعراب در جنگ شش روزه ۱۹۶۷.
نفوذ قدرت های استعماری در کشور
های عربی و ایجاد تفرقه و نفاق در جبهه اعراب و بطور کلی در بین مسلمانان بخشی از
علل این شکست های مداوم است.
در کتاب یاد شده بالا در باره مذاکرات سیاسی سال های قبل از تشکیل
اسرائیل بین رهبران اسرائیل و اعراب، در باره آینده فلسطین، غسان تونی در مقایسه
فرهنگ سیاسی جنبش صهیونیزم، با فرهنگ سیاسی رهبران عربدر صفحه ۴۰ چنین می نویسد:
پشت جنبش صهیونیستی فرهنگ غرب وجود داشت، که روی منافع ملی و استعماری قدرت های بزرگ و ملت های آنان ، اشتباه نمی کرد وفرق قانون نظم و واقعیت (دیپلماتیک وسیاسی) را با بی فرهنگی سیاسی می دانست. متاسفانه رهبران عرب با زبان رومانتیک به مذاکرات خود ادامه می داند ، که در واقع زبان
واقعیت های سیاسی قرن نبود .
اگر تونی غسان ، عنوان دوری از واقعیت ها قرن را زبان رمانتیک می
نامد، من صاحب این قلم، آن را در رابطه با ایران، فرهنگ روضه خوانی سیاسی می نامم،
که گوینده از واقعیت های دنیا و حتی واقعیت های وطن خود، آگاه نیست. برای این که
چنین تا کید و تکیه، بدون مدرک و دلیل نباشد، چند لحظه به محتوای سخنان آیت الله
خمینی در سخنرانی ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ یعنی ۱۰ روز قبل از پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دقیق می شویم:
« علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می خواهیم
مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتاج
دارید. معنویات ما را بردند. دلخوش نباشید که فقط مسکن می سازیم، آب وبرق را مجانی می کنیم. اتوبوس را مجانی می
کنیم. دلخوش به این مقدار نباشید، معنویات شما را روحیات شما را عظمت می دهیم . شما را به مقام انسانیت میرسانیم .
این ها شما را منحط کردند. این قدر این دنیا را پیش شما جلوه کردند، خیال کردید هم
چیز این است. ما هم دنیا را آباد می کنیم ، هم آخرت را . یکی از اموری که باید
بشود ، که خواهد شد، همین معنی است.(...) این دارائی ها از غنائم اسلام است و مال
ملت است مال مستضعفین است. من امر کردم به مستضعفین بدهند، و خواهند داد. پس از
این ، تخفیف های دیگر در امور خواهد حاصل شد. لاکن یک قدری تحمل بکنید ، و به این نغنغه
های باطل گوش نکنید. این ها حرف
می زنند ، ما عمل می کنیم. آنها شما را می خواهند دلسرد بکننداز اسلام. اسلام
پشتیبان شما است .(...) من باید به مصادر امور بگم ، که اخطار می کنم ، که این قدر
ضعیف نفس به خرج ندهید (...) دنبال این نباشید
که فرم غربی پیدا کنیم. بیچارگی ما
اینست که دنبال این هستیم ، که
فرم غربی پیدا کنیم. دادگستری ما دادگستری غربی باشد. قوانین ما غربی باشد. این
همه ضعیف النفس نباشید. آنها ئیکه فرم غربی را بر فرم الهی ترجیح می دهند ، این ها
از اسلام اطلاع ندارند . آنها ئیکه می گویند
نمی شود اسلام را در این زمان پیاده کرد ، برای اینکه اسلام را نمی شناسند ، نمی فهمند چی می
کنند(...) ما مبارزه با فساد را با دایره امر به معروف و نهی از منکر که با یک
وزارتخانه مستقل ، بدون وابستگی به دولت
، با یک همچنین وزارت خانه ایکه تاسیس
خواهد شد انشا لله ، مبارزه با فساد می کنیم
، فحشا را قطع می کنیم. مطبوعات را اصلاح می کنیم ، رادیو را اصلاح می کنیم
، تلویزیون را صلاح می کنیم ، سینما را اصلاح می کنیم ، . تمام این ها باید به فرم اسلام باید باشد. تبلیغات تبلیغات اسلامی
است. وزارت خانه های اسلامی.. احکام
احکام اسلام. حدود اسلام را جاری می کنیم. خوف از اینکه غرب نمی پسندد نمی کنیم.
غرب ما را خوار کرد، غرب روحیات ما را از بین برد، ما را غرب زده کردند. ما این
غرب زدگی را می زدائیم. تمام آثار غرب را
، تمام آثار فاسد و تمام اخلاق فاسد غربی
را ، تمام نغمات با طله غربی را خواهیم زدائید ما یک مملکت
محمدی ایجاد می کنیم .
اگر ما فقط این سخنرانی تاریخی آیت الله خمینی را، تحلیل و
تفسیر بکنیم، و یا آن روز در جامعه هیجان زده و انقلابی ایران، قشر تحصیلکرده و
روشنفکر ایرانی تحلیل می کردند، به روشنی
به عمق نا آگاهی، آقای خمینی از علوم
انسانی، چون فلسفه، حقوق سیاسی و اقتصاد آگاه می شدند و آگاه می شدیم.. قبل از
آن که آیت الله خمینی، در جامعه ایران معروف و مشهور بشوند، عقیده عمومی، خصوصأ در بین روحانیون، چنین معروف
بود که ایشان به فلسفه تسلط دارند و در حوزه
فلسفه تدریس می کنند.!!! حتی خود
ایشان، در نوشته های خود به تحجر حاکم،
در حوزه های دینی، به این امر اشاره می کند و می گوید چون من در حوزه درس فلسفه تدریس می کردم، بعضی از روحانیون، بر من خرده می گرفتند و حتی، پسرم، بعد از این که از کوزه ای آب خورد،
مدرسین متحجر حوزه آن کوزه را آب کشیدند،
چون پدرش ( آیت الله خمینی ) درس فلسفه می داد. این سیمای واقعی و حاکمیت « علم »
در حوزه های دینی است، و روحانیون حکومتی با این «علم و منطق»، مملکت را به این وضع انداخته اند که ما شاهد
هستیم و تا کنون ادامه دارد .
این گفته آیت الله خمینی که فلسفه
درس می داد، چقدر حقیقت دارد، مسئله بحث در این مقاله نیست، اما این که آیت الله خمینی به فلسفه آشنائی داشت، کاملأ بی جا و بی ربط است. فلسفه در حوزه های
دینی در کشور های مسلمان تدریس نمی شود،
اگر هم تدریس بشود، مسلم، فلسفه اسکولاستیک، یا فلسفه دوره قرون وسطا و مدرسی است.
اگر فردی از مدرسین علوم دینی چنین جسارتی بکند و بخواهد، فلسفه به معنی
دوست داران خرد، را تدریس بکند، از حوزه های دینی رانده می شود. به علاوه،
دنیای فلسفه به معنی دوست داران دانش و خرد پویا ( Sophia-در زبان یونانی به معنی دانش و خرد پویا-phlo- یعنی دوست داران
. به عبارت دیگر ، فلسفه ، یعنی دوست
داران دانش و خرد پویا )، که با دنیای دین و مذهب، به مفهوم باور و ایمان جزمی، کا ملأ در تضاد است. به
همین جهت نیز، مدرسین حوزه های دینی، چه در مسحیت و چه در اسلام، مبتکر و مخترع « علمی »
شدند، به نام علم کلام، که به قول
فیلسوف معروف فرانسه ولتر، این دختر «حرام زاده » نه فلسفه است و نه دین. برای این
که محتوای سخنرانی معروف آیت الله خمینی را به طور بسیار خلاصه از جنبه
فلسفی تحلیل و تفسیر بکنیم، بهتر است، یک
متن فلسفی را از یک فیلسوف معرف در دنیا، که دو هزار سیصد سال پیش از آیت الله
خمینی زندگی می کرد و متعلق به جامعه ای
بود، که خرد گرائی و علم و منطق حرف آخر
را می زد، در کنار آن بگذاریم و
خوانندگان را به قضاوت بنشانیم.
افلاطون، که در قرن چهارم قبل از ميلاد، در آتن،
در يک دموکراسي در حال افول زندگي مي کرد ؛ و امٌا هنوز در آن دموکراسي ، آزادي
نقد نيش دار و گزنده، بوسيلهً جواب دادن، و انتقاد کردن معمول بود، مي گويد: حا کم
کردن خرد گرائي، و هوشمندي در سياست، عملي است بس دشوار. در جائي که سياست هدفش
تعريف و تمجيد افکار عمومي باشد، خرد گرائي نمي تواند، به موفقيت برسد. بدتر از
آن، حکومت کردن، به نفس خود، هوشمندي، و خردگرايي حاکمان را به فساد مي کشد و آنها
را از راه تعادل و شناخت وا قعيت ها، باز مي دارد. افلاطون ياد آور مي شود،
تنها بر مبناي استعداد، کا رآئي و موفقيت دولت، در با لا بردن سطح شعور و آ گاهي
مردم است، که ارزش و لياقت آن حکومت را مي توان سنجيد. افلا طون اضافه مي کند ، مي
گويد،: حاکمان نمي توانند به مردم حکومت بکنند، مگر آنکه، خود مردم شبيه
هيئت حا کمان باشند، مردم حکومت گران ديگري نخواهند داشت، مگر حکومت گراني
که شايسته آنها هستند، اگر در جامعه حکومت گراني هستند، که فاقد عقل و هو
شمندي هستند، براي اين است، که حکومتگران در حقيقت، تصوير واقعي
آن جامعه اند، که مخالف هوشمندي و خرد گرائي است.. اگر ما امروز،
تحليل افلاطون را به جوامع بشري و نوع
حکومت هائي که بر ملتها فرمان روائي م يکنند منتقل بکنيم ، مي بينيم ، که اين
تحليل و جهان بيني افلاطون اهميت و بينش
واقع گرانهً خود را از دست نداده است. ( ما
ًخذ ازMonique Canto- Sperb - la politique peut-elle penser- استاد فلسفه سياسي-روزنامًه لو موند،19 کارس 2004 صفحه 19)
خوانندگان اگر به سخن رانی آقای خمینی
دقت بکنند، خواهند دید، که آقای خمینی
وعدهً ساختن آرمان شهری را می دهد بنام مملکت محمٌدی ، که در آن آب و
برق و اتوبوس مجانی خواهد بود و در ضمن آقای
خمینی با گفتن این جمله و توهین علنی به ۳۵
میلیون ایرانی می گوید :روحیات شما را عظمت می دهیم و شما را
به مقام انسانیت میرسانیم . گوئی قبل از آمدن
آیت الله خمینی ایرانیان انسان
نبودند. قبل از آقای خمینی هم لنین و استا لین ،و هیتلر هم ، هر کدام وعدهً آرمان شهر ، به ملت خود داده
بودند. در یک کشور کوچک و فقیر کامبوج ،
با ۵ ملیون جمعیت دیکتاتور معرف این کشور پولپوت، برای ساختن آرمان شهر خود، بیش
از دو ملیون انسان را کشت. ( به تناسب جمعیت امروز آمریکا، با ۲۸۵ ملیون نفر ۴۰ در صد جمعیت کل آمریکا یعنی ۱۱۲ ملیون نفر کشته می شود ) دیوانه ای
چون پلپوت، برای ساختن آرمان شهر کمونیستی خود، ۴۰ در صد ملت خود را نا بود
کرد. همین جنایات را هیتلر و استالین و
مائو کردند، چون می خواستند، آرمان شهر خیالی خود را بر روی گورستانی قربانیان خود بسازند.
این جا ست که برای شناختن شخصیت روحی و
روانی آیت الله خمینی اندیشه های فلسفی افلاطون، به کمک ما می آید که می گوید :...حکومت کردن به نفس خود، هوشمندی و خرد گرائی حا کمان را به فساد می کشد و
آنها را از راه تعادل و عقل و شناخت
واقعیت ها باز می دارد. افلاطون اضافه می کند :تنها بر مبنای استعداد، کارائی وموفقیت
دولت در بالا بردن سطح شعور و آگاهی مردم است، که ارزش و لیاقت حکومت را می توان
سنجید. افلاطون اضافه می کند و می گوید :
حاکمان نمی توانند به مردم حکومت بکنند، مگر آنکه خود مردم شبیه هیت حاکمان باشند، مردم حکومت گران دیگری نخواهند
داشت، مگر حکومت گرانی که که شایسته آنها هستند . درست عمق اندیشه سخنان
افلاطون در همین جملات است. آیت الله خمینی و امثال آیت الله خمینی، که امروز ۲۸
سال است، در تلاش ساختن آرمان شهر محمدی هستند و تازه برای رسیدن به این اهداف،
چاه جمکران را می سازند، تا ملت احتیاجات مادی و معنوی روزمره خود را به صورت تقاضا و عریضه حال به آن چاه
جمکران بیاندازد، این خرافات و جهالت، نتیجه قرن ها استبداد و حقه بازی، حکومت هایی
است که به ملت ایران حکومت کرده اند.
اندیشه های خرافی، خارج از عقل و منطق آیت الله خمینی، ساخته و پرداخته
جامعه ایران است. خود آیت الله خمینی و روحانیون حکومتی، قربانی این جهل و خرافات
هستند. آیت الله خمینی در اوایل قرن
بیستم در حدود یک صد سال پیش، در قصبه
خمین بدنیا آمده بود. یک صد سال پیش در قصبه ای چون خمین، چه مظهری از تمدن، تعالی
و پیشرفت علمی و مدنی وجود داشت ، که آیت الله خمینی چون طفل دبستانی ، از این
آثار مدنیت و پیشرفت استفاده کرده ،
در کسب علوم واقعی و دانش های پیشرفته، موفق باشد؟ وقتی که افلاطون می گوید: اگر در جامعه حکومت گراني هستند، که فاقد عقل و هو شمندي هستند، براي
اين است، که حکومتگران در حقيقت، تصوير واقعي آن جامعه اند، که مخالف هوشمندي و
خرد گرائي است. وقتی که آیت الله خمینی
این حرف های دور از عقل و خرد، و منطق را می گفت و به ملت آب و برق
اتوبوس مجانی وعده می داد، کدام یک از هوشمندان و روشنفکران جامعه ایران، در مقابل اش ایستادند تا گوشزد بکنند، حضرت
آقا، این وعده های مفت و مجانی غیر عملی را به ملت ندهید؟ وقتی که آیت الله خمینی علنأ
در کتاب ولایت فقیه خود نوشته بود که ملت صغیر هستند ، به قیم و ولی احتاج دارند ( مثل گوسفند به چوپان
احتیاج دارند) و همین اصل را در قانون
اساسی جمهوری اسلامی گنجاند، مگر ملیونها ایرانی، تحصیل کرده و بی سواد، با
انداختن رای مثبت، سند صغیر و محجور بودن
خود را امضأء نکردند. اگر
ما امروز، تحليل افلاطون را، به جوامع بشري و نوع حکومت هائي که بر ملتها فرمان
روائي ميکنند، منتقل بکنيم، مي بينيم که اين تحليل و جهان بيني افلاطون اهميت و بينش واقع گرانهً خود را از دست نداده است .
اگر چه بطور واضح و روشن معلوم می شود که
آیت الله خمینی کوچکترین دانش و آگاهی سیاسی به مفهوم فلسفه سیاسی نداشت و چه بسا نیز،
ایشان در این امر چندان مقصر نیستند،
اما صحبت بر سر آن تحصیل کرده های معاصر
آیت الله خمینی در گذشته و امروز است، که خود را به عنوان «روشنفکران مذهبی»
در جامعه معرفی می کنند، و بعضی از آنها، چند سالی هم در دانشگاه های غرب تحصیل
کرده اند. این حضرات هستند که در به بن بست کشیدن انقلاب توده مردم، و تحویل آن
به قشر واپس مانده روحانیون، مسئولیت بزرگی دارند. در این جا یک نمونه از اندیشه مروحوم
شریعتی در رابطه با فلسفه و فیلسوف، می
آورم .
در جزوه ای بنام ایدئولوژی ، سلسله
کنفرانس های مرحوم علی شریعتی یکی از
حاضرین چنین می پرسد:
سئوال: باید در نظر گرفت که ا ید ئولوژی بی خودی خود به وجود نمی آید، بلکه
فلسفه ای لازم است، تا آن را به وجود بیاورد .
جواب شریعتی : عرض کنم که این را فرمودید، نصفش را قبول دارم.
و آن این است که ایدئوولوژی بی خودی خود به وجود نمی آید، این را قبول دارم.
ولی این که حتمأ از فلسفه به وجود می آید، آن را قبول ندارم. یعنی این که هر چه از
فلسفه سر زند، بی خودی نیست. این را به خاطر احترام شما می گویم، والا ایدئولوژی
اگر بی خودی بود، از فلسفه سر می زد. و در یک اشاره شما همه متوجه می شوید که اگر
ایدئولوژی می بایستی از فلسفه سر می زد ، رهبران ایمان ها باید فلاسفه می بودند و
مجاهدین راه حقیقت، فیلسوف ها، درصورتی
که فلا سفه چهره های پفیوز تاریخ اند .
(ماخذ ایدئولوژی کنفرانس دکتر علی شریعتی. قسمت ششم از کتاب « انسان و اسلام » صفحات 192- 193
تکثیر انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کاناد ) خوانندگان ملاحظه می فرمایند ،
که مرحوم علی شریعتی ، فلاسفه را پفیوز های تاریخ می داند. و یک عده روحانیون، آیت
الله خمینی را استاد فلسفه می دانستند. با
این «روشنفکر مذهبی» و آن روحانی فیلسوف
!! با آن وعده و عید ها ئی که برای ملت، ۱۰روز قبل از پیروزی انقلاب می دادند و با
این وضعی که ملت و مملکت در آن گرفتار است، آیا سزاوار است که ما انتظار دیگری از
این حضرات داشته باشیم؟
در ادامه این رساله، با عنوان فلسفه
سیاسی، یا روضه خوانی سیاسی، بخشی از« روشنفکران مذهبی » را که در این ۵۰ سال
گذشته با نوشته ها و کنفرانس ها و مسئولیت
های مهم دولتی و فرهنگی خود، نسلی را به گمراهی کشانده، و فرصت های مهم تاریخی ملت
و مملکت را بر باد داده اند و هنوز هم
بخشی از آنان که زنده هستند، برای گمراهی نسل های جوان پا می فشارند، با
تکیه بر نوشته های خود آنان به تفسیر و
تحلیل خواهیم پرداخت. لازم است برای آگاهی خوانندگان در یک محدوه مختصر، تعریف
فلسفه را از نوشته یک فیلسوف معاصر غرب، در اینجا بیاورم، که خود خوانندگان، به
قضاوت بنشینند و فرمایشات آیت الله خمینی و مرحوم شریعتی را به این تعرف مقایسه بکنند.
«...متکی بر تقابل و تکثر، اندیشه فلسفی از جنبه
دید مثبت با ارزش تر از اندیشه واحد ، جزمی و تحلیلی است. اندیشه های فلسفی، با
وجود این که مطلق گرا نیستند، در عین حال مانع رشد دانش و مفاهیم استدلالی و
اثباتی نمی باشند. در هر حال تاثیر فلسفه در کوتاه و در دراز مدت در علوم و دانش بشری، همچنین انقلابات سیاسی و ارزش ها
و ضد ارزش ها ی حاکم در جامعه، بسیار گسترده است. برای این که این اندیشه ها که از
درون تضاد های مادی مایه می گیرند، راهنمای انسان در زندگی هستند. این
راهنمائی و این تاثیر فلسفه ، لزومی به
معروفیت و شهرت و خود نمائی ندارند. چون
در هر صورت، اندیشه های فلسفی، باعث
گسترش شعور انسان می شوند و این شعور
ولو کند و نامرئی، به تغییر جهان و جامعه انسانی ادامه می دهد.
فلسفه به انسان ( درس ) بردگی نمی آموزد، بلکه
اندیشیدن را می آموزد. فلسفه قبل از هر چیز
علم نقد اصول، اندیشه و استدلا لات و منطق است. (Epistémologie)
فلسفه حد اقل از زمان کانت (فیلسوف آلمانی ) یک نظریه
شناخت است، که خودشناخت محدودیت هائی را صاحب
است، به همین جهت نیز فلسفه نقد شناخت را به کار می گیرد، که آموختن محدودیت، خود
در اصل، دانستن نقد را لازم می دارد. هگل
در آموختن تاریخ این اصل را به کار می
برد، که آن نقد تاریخ است. بعد از او کارل مارکس با دگرگونی نقد تاریخ هگل، نقدر
تاریخ خود را بر مبنای ماتریالیسم تاریخی و تقسیم جامعه به طبقات را پیش می کشد که
برای مارکس حقیقت تاریخ چیزی جز مبارزه خصوصأ
مبارزات طبقاتی نیست .
در مجموع این تفسیر و نقد شناخت و محدودیت آن، باز
به سخن معروف ارسطو برمی گردیم، که دو هزار و سیصد سال پیش می گوید :ما اگر
به ریشه تحولات امور، از بدو ظهور و
گسترش آن دقیق نشویم، ما به یک بینش
دقیق آن امور دسترسی نخواهیم داشت
.( ما خذ :
http://jeanzin.free.frindex.php ?2006/04/26/44-qu-est-ce-que-la-philo :::)
بخش دوم – فلسفه سیاسی ، یا
روضه خوانی سیاسی . احمد فردید ونقد اندیشه های سیاسی و فلسفی او
به قلم : کاظم رنجبر . دکتر در جامعه
شناسی سیاسی .
اقتیاس بطور کامل و یا به اختصار ، با
ذکر نام نویسنده و سایت عصر نو آزاد است
.