بخش نهايی :
موضوع هرمافردويت
استفاده از
کلمه و يا حالت هرمافروديت در کار شهريار کاتبان و همچنين در کار شاعران
ديگری مانند ساقی قهرمان و زيبا کرباسی و ديگران اين ضرورت را ايجاب می کند که
کوتاه اين کلمه باز و بررسی شود، تا بهتر مشخص شود که آيا استفاده کنندگان اين
واژه، واقعا معنايی نو و مدرن از اين کلمه می فهمند و يا هنوز به دنبال وحدت
نارسيستی و بهشت گمشده عارفانه و کاهنانه خويشند و بدينخاطر اينقدر به اين
کلمه ابراز علاقه می کنند. در نمونه علی عبدالرضايی ديديم که واژه
هرمافروديت در نهايت به معنای تک محورانه يک دخترباز سنتی و يک مرد خشن سنتی
تحقيرکننده زن و ديگری می باشد و به اين خاطر من به تکرار سنت در نگاه او نام
هرمافردين را دادم.بويژه که شهريار کاتبان خيلی از فيلم کردن خويش و ديگران خوشش
می آيد و تراژدی عميق خويش را و سرکوب مداوم خويش بسان زن و يا مرد را نمی بيند.
کلمه دو جنسيتی که شهريار کاتبان در نقل قولی در بالا نيز استفاده ميکند، به
معنايی از لحاظ روانکاوی غلط مور استفاده او قرار می گيرد. او نمی داند که دوجنس
گرايی در نگاه فرويدی يک دوجنس گرايی مردانه است، زيرا اساسا برای فروید ليبيدو
مردانه ست. همانطور که در نگاه لکان فالوس مردانه است، با آنکه هم نرينگی و
هم واژن زن می توانند سمبل فالوس باشد. اما بازهم فالوس مردانه است و بدينخاطر
دريدا به اين فالوس محوری لکان اعتراض می کند و جوديت باتلر در جواب او و
برای شکاندن ديسکورس مردمحوری فالوس و ايجاد يک نگاه و قدرت زنانه اصطلاح
<فالوس لزبييني> را مطرح می کند. درک اين موضوع از اين جهت نيز مهم
است که حالت دوجنسيتی هرمافروديت بمعنای کمال جنسيتی و چيرگی بر ضعف مرد بودن و يا
زن بودن نيست. چون چنين يگانگی و کمال جنسيتی يک دروغ و تکرار ميل وحدت و يگانگی
نارسيستی و نپذيرفتن فانی و ناکامل بودن بشر است. ناکامل بودنی و فانی بودنی
که پيش شرط شکوه و غرور و زيربنای عشق، خرد و اروتيک بشری است که مالامال از اين
اشتياقات پارادکس بشری و مالامال از ميل وحدت جاودانه و حس ناممکنی اين وحدت می
باشد. پارادکسی که وحشت و زيبايی حيات انسانی را می آفريند و نفی اين پارادکس درهر
شکلی به معنای سرکوب ذات انسانی و پارادکس خويش است. اينگونه در حالت هرمافروديت
شهريار کاتبان،ما بيشتر به حس جستجوی اين وحدت از دست رفته دست می بابيم که يک
دروغ است، زيرا بقول لکان ما هيچگاه اين وحدت را نداشته ايم، با آنکه همزمان
جستجوی اين وحدت گمشده اساس اشتياق و جستجوی بشری در حين جستجوی عشق و حقيقت
فرديست. اما شکل بالغ اين جستجو، بشکل ارتباط تثليثی با هستی و تن دادن به
عشق و زندگی پارادکس و چندچشم اندازی بشريست که مرتب دگرديسی می
يابد و نه جستجوی يک وحدت مطلقانه. در نگاه شهريار کاتبان به هرمافروديت و
ميل دوجنسيتی شدن او ميتوان ميل به اين يگانگی نارسيستی را نيز بازيافت
و اين نگاه بالغانه نيست و همانطور که ديديم،در نهايت نيز به يک هرمافردين تک
ساحتی و نارسيست تبديل می شود. قبول هرمافردويت بسان يک پروسه می تواند به
انسان کمک کند، که بربستر جنسيتی مرد يا زن بودن به حالتهای متفاوت زنانه و
مردانه خويش تن دهد و هرچه بيشتر به مرد و زن دارای ناز و نياز تبديل شود.
موضوع اما اين است ک با اينحال در هر زنی اين < ناز یا فالوس بودن>
قدرت اول و بستر جنسيتی است که نياز و استقلال و قدرت نيز بدان مرتب اضافه
ميشود و در مرد < نياز یا فالوس داشتن> اين بستر جنسيتی است که ناز و
هراس و تمنا و قدرت زنانه بدان مرتب اضافه ميشود و تلفيق می يابد.
اما در هر حالت اين دو جنسيت به يکديگر تبديل نميشوند و يا دوجنسيتی
نمی شوند، زيرا زنی که اکنون مغرورانه ناز می بازد و نيز نيازش را بيان می
کند،مردانه نشده است بلکه زنانه ترو وسوسه انگيزتر شده است. زيرا در جذب اين نياز
در ناز زنانه خويش،زن اين نياز را به شکل زنانه و خواهش زنانه تغيير جنسيت می دهد.
همانگونه که وقتی مرد بر بستر نياز به ناز و عشوه اش و دلهره اش تن می دهد،
دوجنسيتی نمی شود، بلکه اين حالات به شکل ناز و دلهره مردانه در می آيند و مرد را
مردانه تر، زيباتر و در عين حال چندگانه تر می سازند و اينگونه با رشد هر چه بيشتر
اين حالت ما شاهد اشکال متفاوت و متفاوط زنانگی و مردانگی چندگانه هستيم. همانطور
که در بخش بعدی در کارهای زيبا کرباسی و در کار جمشيد مشکانی تبلور اين زن ناز با
نياز و مرد نيازدار با ناز و در عين حال چندگانه را می بينيم. درک اين موضوع
بدين خاطر مهم است که ببينيم،هرمافروديت شدن به معنای مرد/زن شدن نيست. اين مرد/زن
شدن و دیدن هرمافروديت به اينگونه، تبديل پروسه
هرمافروديت و ايجاد زن و مرد چندلايه به يک شيئ و حالت ايستا و تلاش ناخودآگاه برای دست يابی به وحدت گمشده
و عارفانه ايرانی می باشد و ربطی به حالت چندگانه و مردانگی و زنانگی متفاوت
و متفاوط مدرن و يا پسامدرن و در بهترين حالت به عاشق زمينی زن و مرد پارادکس،
چندگانه و خندان ندارد که زندگی برايشان يک ديالوگ پرشور عشق، قدرت و خندان ميان
جنسيتها و ميان خدايان فانيست. اين حالت تبديل هرمافروديت به يک شئی و
جستجوی وحدت گمشده عارفانه، در نهايت نفی
ضرورت و منطق تفاوت و ناکاملی جنسيتها برای دست يابی به ميل ارتباط و عشق و ديالوگ
متقابل و نفی نيازهای انسانی خويش است. اگر ما هرمافرودیت را بسان یک جنسیت
سوم در نظر بگیریم، مثل مطرح کردن اینترسکسوئلها توسط کوئیرتئوری بسان یک جنسییت
سوم و برای شکاندن حالت دوجنسیتی روابط
بشری، آنگاه هرمافرودیت به عنوان این جنسیت سوم دارای همان معضلات عمومی همه
جنسیتها در عشق و در زندگی و نیز معضلات و لذتهای متفاوت خویش است و برتری ایی
وجود ندارد. تنها با چنین نگاهی از سرکوب مداوم آنها خوشبختانه بهتر جلوگیری میشود
و هم انسانها به شناخت حالتی دیگر از جنسیت نائل می آیند و این تحولی بسیار مهم می
تواند باشد. در بخش بعدی کلا نگاهم را نسبت به کوئیر تئوری بیان می کنم. اما اگر
هرمافرودیت بسان یک زن/مرد بودن و یک
جنسیت آرمانی مورد نظر باشد، آنگاه این هرمافرودیت آرمانی برای فرار از ناکامل
بودن ذات انسانی ماست و میل به مطلق کردن و ایستایی زندگی و دستی یابی به بهشت
مطلق که به معنای دست یابی به مرگ است. بی دلیل نیست که تنها راه رفتن به بهشت
مردن است. نمونه اين شئی کردن نارسيستی هرمافروديت را ما در کار شهريار کاتبان و
تا اندازه ای در نگاه ساقی قهرمان می بينيم که در بخش قبل توضيح داده
ام. ساقی نيز بجای ديدن اين زنانگی در مردانگی و بالعکس و ميل دين ناز مردانه
و نياز زنانه، بيشتر بدنبال ايجاد يک زن/مرد کامل است که این زن/مرد خیالی
ساقی قهرمان توهمی نارسیستی برای چیرگی بر مشکلات ارتباط گیری میان
جنسیتهاست. در واقع این هرمافرودیت یک رویاست که ساقی می خواهد با اینگونه بازسازی مرد مانند شاپور در
شعر<شاپور اگر>به این هرمافرودیت و مرد دلخواهش دست یابد که دیگر ارتباط با او دارای مشکلات روابط عشقی
معمولی نیست و دو جسم بسان دو هرمافرودیت همدیگر را بی کلامی حس و درک و لمس می
کنند. این یک رویای نارسیستی نابالغ است و همین رویا را نیز عالمان تکنولوژی مدرن
دارند که خیال می کنند، با ایجاد ابرانسانهایی با خرد هوشی سه برابر و یا چهار
برابر انسان امروزی بر بسیاری از مشکلات انسانی امروز می توانند چیره شوند و
فراموش می کنند که انسانی با قدرت هوشی سیصد و چهارصد، قادر به حس شدیدتر و پیچیده
تر اطلاعات احساسی و خبری خواهد بود و از
اینرو حتی بیش ازانسان معمولی امروزی در معرض خطر دیوانه شدن و گسستگی روحی و از
طرف دیگر در معرض خطر تبدیل شدن به یک پسیکوپات بی احساس که از روی لاشه عبور می
کند،قرار دارد. زیرا او اکنون بایستی همزمان چندبرابر انسان معمولی اطلاعات
احساسی وحسی و فکری را جذب و لمس
کند و همزمان چند چشم انداز را با هم حس
و لمس کند و در هرچیز همزمان هم رویا و هم کابوس را ببیند. خوب طبیعی است که او
بیشتر در خطر داغانیست و یا اندک کسانی
از آنها نابغه می شود و یا جانی و یا در بیشتر موارد دیوانه و حتی نابغه هایشان
نیز مثل نابغه های امروزی دارای یک جنون در کنار نبوغ خویش خواهند بود، اما جنونی
قویتر و خطرناکتر و کابوس وار. از اینرو نیز هرمافرودیت ساقی قهرمان نیز بایستی در
نهایت از رویا به کابوس تبدیل شود، زیرا نفی ذات انسانی و پارادکس زندگی بشری و
ناکامل بودن انسان و فانی بودن او می کند
و در پی وحدت گمشده و يگانگی مطلق است. شکل ديگر اين حالت هرمافروديتی در
شعر آقا/خانم زيبا کرباسی است. تفاوت زيبا با نگاه علی عبدالرضايی و ساقی قهرمان
در اين است که اينجا زن و مرد موجود در شعر و در درون زيبا به يک جفت عاشق تبديل
ميشوند که با يکديگربه بازی و جدل عشق و قدرت مشغولند و به يکديگر عشق می
ورزند، سربسر هم می گذارند و نبرد قدرت می بازند. اين نگاه به حالات زن و مرد
درانسان و ديدن هستی بسان يک ديالوگ و بازی پرشور عاشقانه و قدرتمندانه چندحالتي،
همان نگاه جسم گرايانه است که زيبا بخوبی با جسم زنانه خويش و شور زنانه خويش آنرا
احساس و لمس کرده است و به بیان شاعرانه آن
پرداخته است. درون و برونی وجود ندارد. هر لحظه زندگی ، بازی قدرت وعشق
اين حالات متفاوت ما، بازی عشق شرورانه زن و مرد درون ما، يا زن و مرد برون
ما هستند و اين بازی و ديالوگ پرشور را که مرتب ديفرانس و تفاوتی نو و تحولی
نو در بازی عاشقانه و قدرتمندانه خويش می آفريند، آغاز و پايانی نيست و همچنين
تکرار نميشود بلکه مرتب با اشکال جديد زن و مردان متفاوت و متفاوط اين
بازی تحول و دگرديسی می يابد و نو می شود. زيبا بخوبی اين بازی را حس و لمس می کند
و آن را بيان می کند،زيرا او اينرا بيشتر بشکل پروسه ای ونه يک شکل مطلق مرد/زن،
با خرد شهودی و احساس و خرد زنانه خويش حس و لمس می کند. چند قدم
جلوتر، و او می تواند به جسم خندان و پرشور چندلايه تبديل شود و در اين مسير
مهم او خود بشيوه خويش در حال پيشروی و دگرديسی است. اينگونه هم بسان زنی
مغرور و پر از ناز به بيان نياز خويش و شيطنت خويش در بازی می پردازد و هم
در کلاژههايش اين زن زيبا و پرشور، چندگانه ميشود و شعرش به اوج بازی و پارادکس
عشق و زندگی دست می يابد. اينگونه او هم در اين شعر، فارغ از بازی برون می تواند به خويش عشق بورزد و
مستقل باشد و شاهد بازی عاشق و معشوق درون خويش باشد و هم بر بستر اين عشق و بازی
عاشقانه درونی، در اشعار دیگرش به عشق در
بيرون و بازی مرد و زن عاشق تن دهد و سراپا بازی عشق و قدرت ، ديالوگ و شور و
دلهره عشق گردد. زیبا بر خلاف علی عبدالرضایی که در دیالوگ فقط یک مونولوگ و تصویر
خویش را می بیند و اینگونه نیز دیالوگ و بازیش بیشتر برای ارضای خواستهای نارسیستی
و مورد توجه عموم بودن و خشم نارسیستی به مخالفان است و بر خلاف بعضی از اشعار
ساقی که عشق نارسیستی را بر این بازی و دیالوگ عاشقانه و پرشور ترجیح می دهد ،
زیبا خواهان و نيازمند عشق و بازی و ديالوگست
و به خویش و بازی زندگی آری می گوید و
با زيبا کردن ناز و نيازش و اشتياقش و پرستش خويش و اشتياقش به
غرور عاشق زمينی دست می يابد که در آری گوييش به نيازش و تمنايش اوج غرور و
استقلالش را می بيند و نمی خواهد دمی بدون اين بازی عشق و اين ديالوگ عاشقانه و
تمناوار باشد. بازی عشق و قدرت زیبا نیز مالامال از احساس نارسیستی است، اما این
نارسیسم در کنار عشق به خویش همزمان
توانا به عشق به دیگریست و این علامتی مهم از نارسیسم بلوغ یافته است. اين نگاه
بازیگرانه و دیالوگ وار به هرمافروديت و
دیدن او بسان یک بازی عشق و قدرت میان دو بخش
زنانه و مردانه درون خود و همزمان آری گویی به بازی بیرونی عشق و قدرت دو
جنسیت و در کل زندگی، انسان را به انسان تمناکننده و بازيگر بازی جاودان عشق
و قدرت تبديل می کند، خواه در درون يا خواه در برون، زيرا درون و برون در نهايت
برای عاشق زمينی يکيست. قبل از آنکه به پايان اين بخش برسيم و برای درک بهتر نگاه
زیبای او به هرمافرودیت بسان یک پروسه و بازی عاشقانه اين شعر او را بخوانيد:
آقا خانم!
ونیمه های من که عاشق ِهم
اند
دلِ هم را مُدام می برند و
در هم گم اند آقا خانم!
شما را هم البته می بینند
آنجا آنجاها
گرچه نمی بینند شمارا
بدجوری عاشق ِهم
اند آقا خانم!
هر شب نُه
ماه ماهِ تمام را به دل می کشند و هر روز
ماهی تمام می زایند و هر شب
ماهی تمام می کُشند آقا خانم!
نه!
خانم ِشما را نمی بینند نه آقا!
ونه میلی به آقای شما
دارند نه خانم!
2/ آسیب
شناسی رنسانس جسم در ایران
ما هر کدام بسان تبلور بحران سنت/مدرنيت/پسامدرنيت، بسان تاخوردگی
زمانه خويشيم و تلفيق و چندلايگی که برای پاسخ گويی به بحران شخصی خويش می يابيم،
در عين حال پاسخی برای جواب و عبور از بحران عمومی و امکانی برای تلفيق و جدب
مدرنيت در فرهنگ و جان خويش و دست يابی به مدرنيت ايرانی است که در ذات خويش
چندلايه است، زيرا نه تنها ايرانيان دارای هويتهای مختلف ايراني، مذهبي، قومی
هستند بلکه برای مدرن و پسامدرن شدن، راهی ديگر بجز ساختن و آفريدن چندلايگی خويش و تبديل چندپارگی خویش به
چندلايگی ندارند. بهترين راه برای دست يابی به اين چندلايگی شيوه جسم
گرايی و تبديل شدن به يک کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است. البته هر کس
بشکل خويش به اين جسم گرايی چندلايه دست می يابد و اين تنوع بسيار مهم است،زيرا
تفکر جسم گرايی بر اساس لمس جسم و جان خويش است و براساس تن دادن به هويت جسمی و جنسی و جنسيتی خويش و
همين سه بخش می تواند ميليونها نمونه از اين تنوع جسم گرايی و اين جهان هزار جهانی
زمينی بوجود آورد و چه زيباست که بوجود می آورد. از طرف ديگر طبيعتا بايستی در عين
قبول و رواداری اين تفاوت و تفاوط چندلايه براساس هويت جنسی و جنسيتي، به
نبرد و جدل خندان اين روايتها و تاويلها بر سر زيباترين،عاشقانه ترين،
قدرتمند و شرورترين تاويل و تفسير در اين لحظه و در رابطه با اين يا آن عرصه تن
داد، زيرا بازی زندگی يک جدل بر سر سروری بر زمين و لحظه ميان تفسيرهای مختلف است.
از اينروست که نگاه جسم گرايانه من در عين اين رواداری و ديدن تلفيقهای مختلف و
خوش آمدگويی به اين همراهان غريبه و آشنايش در هر سه نسل و يادگيری از آنها،
در عين حال مغرورانه و خندان در رابطه با جواب گويی به معضل بحران هويت ايرانی و
بحران جنسيتي،جنسي، عشق و گيتی گرايی ايرانی، در عرصه روانشناختی جواب خويش را و
جسم خندان و عارف و عاشق زيبای زمينی خويش را به ميدان می فرستد و ديگران را به
جدل و چالش خندان و با احترام متقابل می طلبد، تا در اين چالش عاشقانه و
قدرتمندانه هم قدرتش،تفاوتش و نو بودنش مشخص شود و هم در جدل با رقيب توانا به
نکات ضعف خويش پی ببرد و مرتب دگرديسی يابد و زيباتر و شرورتر شود. باری انديشه
خوب يک شرور خندان و در عين حال يک فرصت طلب خندان به تمام معناست که مثل زئوس
برای دست يابی به معشوقش به هزار رنگ و شکل در می آيد و در عين حال با
هر چالشی قويتر و پرشورتر ميگردد، زيرا چشم انداز حريف را در خويش جذب و ادغام می
کند. اينگونه نيز، همانطور که در اين سه بخش ديديد، نگاه جسم گرايانه من قادر به جذب
و ادغام انديشه لکان، دلوز و غيره با شناخت دقيق نکات اختلاف اين انديشه ها و قادر
به جذب نگاه مدرن و پسامدرن در خويش است و در عين حال تبديل به يک آش شله قلمکار و
يک حالت شترمرغی جديد نمی شود، بلکه اين اجزای خويش را بسان کثرت در وحدت خويش در
خود جلب می کند و به جسم چندلايه و سيستم فکری/احساسی چندلايه تبديل ميشود.
اينگونه نيز در روند اين دو دهه اخير می
توان رشد انديشه و نگاه جسم گرايانه را به اشکال مختلف در ميان شاعران و
هنرمندان مختلف مشاهده کرد، بی آنکه از آن نامی برده شود. زيرا تبديل شدن به جسم
خندان و جسم گرايی از طريق قبول هويت جنسيتی عبور می کند و قبول زنانگی و
مردانگی پارادکس مدرن و چندلايه پسامدرن. تبديل شدن به سوژه مدرن و يا جسم خندان و
دست یابی به فردیت خویش تنها از طريق تن
دادن به هويت جنسيتی خويش و کشف زنانگی و مردانگی خويش ممکن است و امروزه ما شاهد
آن هستيم که چگونه اين هويت زنانه و مردانه در حال رشد و شکل گيری است. باشد که
نگاه جسم گرايانه من برای رهروان اين مسير همياری خوب در کسب و جذب جهان
زمينی متفاوت و متفاوط خويش باشند. اما همين رشد و شکل گيری هويت جنسيتی زنانه و
مردانه در اشکال مختلف به معنای پايه ريزی زيربنای رنسانس ايران است. رنسانس ايران
يک رنسانس جسم گرايانه خواهد بود که با خويش مفهومی جديد از جسم، اروتيسم و زنانگی
ومردانگی چندلايه و در نهایت مدرنیت
بوجود می آورد، زيرا قادر به جذب و تلفيق هر دو نگاه مدرن و نکات سالم فرهنگ
خويش در جسم و هويت جنسيتی خويش و اروتيسم ونگاه زمينی خويش است و اينگونه به يک
کثرت در وحدت و يک جسم خندان، چندلايه و متفاوت تبديل ميشود که سخنانش برای
هر دوجهانش نو و زيبا و چندلايه است. باری دوستان! بحران و چندپارگی ايرانی در
مسير خويش و در قالب ما نسل جسم گرايان و زنان و مردان چندلايه به توانايی عبور
ازبحران خويش و دگردیسی به يک هزاره جديد ايرانی و خلق مدرنيت ايرانی دست می يابد و اينگونه ما با پايان دادن به
چندپارگی خويش، همزمان بحران دو سده اخیر ايران و سترونی و سکون قرون متوالی را
پايان می دهيم و جهانی زمينی و انسان ايرانی زمينی و چندهويتی می آفرينيم که هويتش
<مدرن ،ملی و رنگارنگ> است . این هویت مدرن و رنگارنگ هم به هویت مشترک
ایرانی،همراه با پاک ساختن این هویت از نکات منفی اش مثل پارانوییای ایرانی و خیر
و شردیدن،تن می دهد و هم در کنار زبان مشترک فارسی به چندزبانی و هویتهای
چندفرهنگی و چندمسلکی درونی خويش ،همراه
با مقابله با رسوم ضدجسم و ضدمدرنیت در هر فرهنگ قومی و مسلکی، امکان بروز و نما
می دهد و هم قادراست اشکال مختلف زنانه و
مردانه چندلايه و متفاوت و متفاوط اين هويت زمينی و نگاه جسم گرايانه را
بيافريند و درون و برونش را به بازی و جدل عاشقانه و قدرتمندانه
اين عاشقان زن و مرد و نگاههای مختلف تبديل سازد و اينگونه جهانی هزارجهانی
و کثرتی در وحدت بيافريند و هستی اش را به يک ديالوگ و بازی خندان و پرشور عاشقانه
و قدرتمندانه تبديل سازد. در او قدرت، خرد، عشق و ايمان با يکديگر آشتی می کنند و
به خرد شاد، عشق خردمندانه و شرور، قدرت خندان و ايمان سبکبال تبديل ميشوند
و اين چهار قدرت انسان ايرانی بسان چليپای او به زمينی تبديل ميشود که
او بسان عنصر پنجم بر روی آن می ايستد و از آنها قدرت می گيرد و در عين حال مرتب آنها
را با معنادهي و جذب در جهان سمبليک
خويش زيبا می سازد و در اين مسير بنا به
نوع و حالت جسمي،جنسی و جنسيتی خويش و بنا به تفاوت و تفاوط خويش از ديگران و در
عرصه های مختلف اشکال متنوع و متفاوت اين جسم گرايی خندان و اشکال مختلف اين عاشق
و عارف زمينی خندان و سبکبال را می آفريند.او معيارهای مدرنيت و پسامدرنيت را چون
خردگرايي، گيتی گرايي، پلوراليسم و غيره را در خويش جذب می کند، زيرا اينها
اشتياقات و تمناهای خود او هستند و همزمان اشکال و لايه های جديدی از اين مفاهيم
را می آفريند، زيرا او در تاريخ و فرهنگ خويش ريشه دارد و خردگراییش،گیتی
گراییش، فردیتش بناچار و منطقا ترکیبی از چندفرهنگ و نگاه خویش با حفظ مبانی اصلی
مدرنیت و پسامدرنیت و یا جسم گراییست. او
با <خود> شدن،چندلایه و ایجادگر یک مدرنیت متفاوت می گردد.از اینرو جهانش
عاشقانه و قدرتمندانه و بازيش هم چون يک عارف زمينی پرشور و رندانه و شوخ چشمانه
است و هم چون ساتور خندان و جهان ديونيزوسی نيچه زيرک و شرور و سبکبال است. او
بهترينهای هر دو جهانش را در خويش جذب می کند و به يک <اروپايی خوب> و يک
<ايرانی مدرن> تبديل می شود. از اينرو نگاه چندلايه اش برای هر دوجهانش زيبا
و پرشوراست. با چنين عاشقان زمينی خندان و زنان و مردان مدرن و در عين حال عاشق و
پرشور و وسوسه انگيز بازی زندگی و ارتباط و ديالوگ انسانی به درجه جديدی از عشق
ولذت ميرسد و انسان ايرانی با دست یابی به ارتباطی تثلیثی با هویتهای مختلف
سنتی/مدرن/پسامدرنی خویش و با عبور از هراسهای سنت و حالت تک محورانه مدرنیت و قدرت محوری پسامدرنيت و تفکر نيچه به بازی
عاشقانه و قدرتمندانه دست می يابد و ديگربار پايه گذار يک هزاره نوی انساني،
پايه گذار هزاره نوی زرتشت خندان و عاشق می شود. باری دوستان، طعم و نافه رنسانس
در جان و فضای ما و ايرانمان پيچيده است و می توان او را استنشاق کرد. از درون
بحران عمیق ایران و یکایک ما وبا دادن
تلفات فراوان فردی و جمعی، ستاره ای رقصان در حال اوج گرفتن است که همان کثرت در
وحدت زنانه و مردانه این عاشق زمینی ایرانیست و از درون چندپارگی فردی، ملی و
مذهبیمان یک چندلایگی پرتوان و قوی در حال ایجاد شدن است که آثارش را در درون کار
هنرمندان و عالمان و روشنفکران مختلف
درون مرزی و یا برون مرزی می توان بازیافت و نیز رشد و شدت یابی قدرت این چندلایگی
در درون آثارشان و در درون یکایک ما که بسان نخستزادگان نسلهای
خویش بایستی سرانجام این بحران را بپایان رسانیم و در پی دست یابی به سعادت شخصی
خویش و چیرگی بر آوارگی و چندپارگی درونیمان،همزمان کلید رهایی ایرانیان را از این
بحران بدست آوریم و بحران ایران و بحران خویش را به منشاء ساختن ایرانی مدرن و
رنگارنگ و یک هویت نوین ایرانی، زمینی و چندلایه تبدیل سازیم. نمود رشد این جسم
گرایی و چندلایگی و جستجو و بیان تلفیق مدرنیت/سنت/پسامدرنیت را در هر عرصه علم
وهنر ایرانی می توان با شدت و قدرتهای متفاوت و توسط زنان و مردان فراوانی
بازیافت. همانطور که نشانه های تلفیقهای کین توزانه و دل آزرده گونه و اشکال جدید
غرب شیفتگی و غرب ستیزی را نیز می توان بازیافت و باید با نقد و نشان دادن ضعف و
هراسهای بنیادین این نگاههای دل آزرده، بر آنها در جدل قدرت و عشق بر سر آینده ایران پیروز گشت و از نادانیها و
هراسهای آنها بسان مترسکی برای پیش برد راه خویش استفاده کرد و از طریق چالش خندان
و علمی با حریف و رقیب محترم؛ او را به تخته پرش دست یابی خود به سروری بر لحظه و
سروری نگاه علمی و جسم گرایانه خویش و
مترسکی برای همه دودلان و ترسویان تبدیل ساخت، تا ببینند که اگر به این مدرنیت
چندلایه و این جسم خندان چندلایه دست نیابند،خویش و کشورشان را به چه مکافاتی نو و
چندپارگی کین توزانه ی نویی و کشت وکشتار
نوی اقوام و دگراندیشان و یا چندپارگی وحشتناک کشورشان و درونشان مبتلا می سازند. باری هرکدام از این زنان و مردان جسنجو گر هویت جنسیتی خویش و نگاه
متفاوت و چندلایه خویش، بر بستر راه خویش بسوی دست یابی به این جسم خندان وچندلایه
خویش در راهست و اینگونه است که من به هر انسان ایرانی دیگر بسان یک رمان
چندلایه،بسان یک امکان نویی از جسمی خندان وچندلایه می نگرم و بسان همراهی و آشنایی غریبه در مسیر عبور از بحرانی عمیق
که از یکایک ما و از کشورمان، مرگهای
فراوان طلبیده است و هنوز نیز می طلبد. باری رقص رنسانس و رقص پرشور عاشقان زمینی
زن و مرد ایرانی در قالب رقص زمینی و بازی پرشور عشق و قدرت نخستزادگان رنسانس
ایران، در قالب تن دادن هنرمند و روشنفکر ایرانی و زن و مرد ایرانی به هویت زنانه
و مردانه خویش، از طریق تن دادن به تن و تن کامه خواهی خویش، از طریق تن دادن به
هویت جنسیتی و جنسی چندلایه و متفاوت و متفاوط خویش، آغاز شده است. ما، یکایک
نخستزادگان این نسل رنسانس و حاملان این رنسانسیم. اينگونه نيز اکنون با بررسی اروتيسم مردانه و زنانه و تشریح چند
نمونه از این جسم و جنسیت مغرور و چندلایه هنرمندان ایرانی و بررسی تبلور این تن و
جسم خندان و چندلایه، تبلور این جسم زنانه و مردانه پرتمنا و پراز ناز و نیاز و
مغرور از ناز و نیاز خویش و ستایشگر زندگی و زمین و آری گو به بازی عشق و قدرت زندگی و تصویرگر این ستایش و
آری گویی در قالب شعریت و ایماژهای هنری پرتوان و چندلایه می پردازم و در عین
مسحور شدن از قدرت و توان هم نسلان و دیگر نخستزادگان ایرانیم در هر سه نسل، به
بیان نکات قدرت و ضعف آنها در این مسیر جستجوی هویت جنسیتی و تن کامه خواهی خویش می
پردازم، تا این نقد خود هم کمکی به درک
ضرورت هرچه بیشتر این تحول جسمانی در میان ما ایرانیان کند و هم همزمان
خواننده با دیدن این نوای زیبا و چندلایه
جسمانی در میان هنرمندان ایرانی و نسل نوی جسم گرایانی چون من ، و با استنشاق عطر
و طعم این رنسانس در حال پیشروی
بتواند زایش این هزاره نوین ایرانی،هزاره
عشق،خرد، قدرت و ایمان سبکبال ایرانی را و هزاره عاشقان و عارفان زمینی و خندان
ایرانی را حس و لمس کند. تا خواننده ها ی
عزیز بتوانند هرچه بیشتر به وسوسه این
جسم خندان و چندلایه و به نوای غول
زیبای درونی خویش تن دهند، به خویش و قدرتهای پرشور و چندلایگی پرشورشان تن دهند و
نیز به تفاوت و تفاوط چندلایگی زیبای
خویش در عین وحدتی در این کثرت. در این بخش فقط به شکل گيری این هويت جنسيتی نوی ايرانی و تن کامه خواهی در کار بخشی از هنرمندان زن و مرد ايرانی می
پردازم و به بررسی اشعار آنها در اين عرصه اروتيسم و بيان هويت جنسيتی زنانه و
مردانه ، در عشق و اروتيسم می پردازم. در بخش پنجم اين نوشته، آنگاه به بررسی نگاه و تحولات اين هويت جنسیتی و جسمی
نوی زنانه و مردانه در برخورد به بحران
عميق و کلی سنت و مدرنیت ایرانیان و به چندپارگی درونی
خويش و به بررسی چگونگی راهها و نگاههای زنانه برای پاسخگویی به این چندپارگی و
حالت روان پریشی خویش و جامعه خویش می
پردازم. موضوع در اين بخش ديدن اين شکل گيری هرچه بيشتر هويت زنانه و مردانه مدرن
و تن کامه خواهی زنانه و مردانه مدرن
ايرانيست که هم متفاوت از جهان سنتی قبل از خويش است و هم چندلايه است و در
عين خويشاوندی با جهان مدرن، متفاوت و متفاوط
از او و بيانگر چندلايگيش بسان زن و مرد ايرانی مدرن و بيانگر کثرت در وحدت
اوست.