|
|
پنجره هستی
چيست بر من
که اين گونه سر
شار ِ
شور ِ زندگا نی ام
و مست ِ عريانی
خلق ِ
شعرهايی که
پرازِآهند
می چرخنند نهان
در روياي
نقاشی
های کودکيم
و درطلوع ِ
غريز ه ها ی نا پيدا
شيپور
زنان می غرنند
اين نغمه ها ی مرموز
برشانه های ِافسون ِ زمان
چيست بر من
که اين
گونه شتا با ن
می بافم دانه ی
گردويی
به ناردانه ...
و می سرايم
علفهای
نازک دل ِ
باغ معشوق ،
مخمل ِ نگاه ِ
پسر ک دريا
بسازم
اين پنجره هستی
را
از رقص ِ صبور ی
ماه
آه
چيست بر تو
که در
کنارِ
اين
پنجره ی با ز
به تماشا ی من،
خموش
وارونه می نگری
و خواب نيستی را
بر هم می زنی
آه
مبادا خورشيدی
گم کند
رد پای امان را
در تونل ِ سياره ها
بسازم اين پنجر ه
هستی را
از پر رازترين فلسفه ی هيچ
سايه های رونده
ی نو
با درختانی
گشوده ی سبز
سروی آزاد ،
که می چکد از
بی تابی بارانها
بسازم اين پنچره
را...
از
دفتر مروازيد سياه2006
شهلا آقاپور
shahla@aghapour.de
www.aghapou.de
|
|
|
| |