مقاله ای از آنتونيو گرامشی
پيدايش روشنفكران
ترجمه: صالح نجفی
(روزنامه شرق)
يادداشت مترجم: آنتونيو
گرامشی (۱۹۳۷- ۱۸۹۱) روشنفكر
نامدار و مبارز كم نظير ايتاليايی و از برجسته ترين چهره های فلسفه سياسی ماركسيسم
و بنيادگذار حزب كمونيست ايتاليا كه در ضمن اين همه به روزنامه نگاری اشتغال داشت.
عمر كوتاه اما پربار حزب او از پنج سال تجاوز نكرد. فاشيست ها در ۱۹۲۶ حزب او را غيرقانونی خواندند و گرامشی
در ۳۵ سالگی و در اوج خلاقيت و
فعاليت فكری- مبارزاتی به زندان افتاد. حاصل ۱۱ سال زندان او قريب به ۲۰۰۰
صفحه نوشته ها و يادداشت ها و نامه هايی است كه در زمره ارزنده ترين متن های
ماركسيستی قرن بيستم اند. در سال ۱۹۳۷
او را كه سخت بيمار شده بود آزاد كردند اما كمی بعد درگذشت. رساله «روشنفكران» به
قولی حاوی مهمترين محورهای نظری آرای گرامشی است.گرامشی در اين نوشته اين فرضيه را
پيش می كشيد كه شايد بتوان گفت همه مردم روشنفكر هستند وليكن همگان كاركرد و رسالتی
را كه بر دوش روشنفكر است بر دوش ندارند. ادوارد سعيد گرامشی را نمونه بارز كاركردی
می داند كه خود برای روشنفكران قائل بود. گرامشی ضمن سازماندهی به جنبش طبقه كارگر
ايتاليا در مقالاتی كه در هفته نامه اش منتشر كرد شماری از درخشان ترين تحليل های
اجتماعی قرن را به جهان انديشه سپرد.
آيا
روشنفكران يك گروه اجتماعی خودآيين و مستقل اند، يا هر گروه اجتماعی طبقه ای متخصص
از روشنفكران ويژه خود دارد؟ پاسخ به اين پرسش به هيچ روی آسان نيست، پيچيدگی
مسئله به علت تنوع قالب هايی است كه فرآيند تاريخی واقعی شكل گيری اقشار مختلف
روشنفكران تا به امروز به خود گرفته است و از اين ميان، دو قالب ذيل مهم تر از
بقيه اند:
۱- هر گروه اجتماعی چون در قلمروی تازه با كاركردی ويژه در
عالم توليد اقتصادی پا به عرصه وجود می گذارد، به طور طبيعی (ارگانيك) همراه با
خود يك يا چند دسته روشنفكر پديد می آورد كه بدان گروه، همگنی و يك جور آگاهی از
كاركرد ويژه اش در حوزه های اقتصادی و نيز اجتماعی و سياسی می بخشند. هر كارآفرين
سرمايه داری با خود مجموعه ای از متخصصان فنی در زمينه های گوناگون به صحنه جامعه
می آورد، از كارشناسان صنعت و اقتصاد سياسی گرفته تا سازمان دهندگان فرهنگ نو و
نظام حقوقی تازه و امثال آن. لازم به يادآوری است كه كارآفرين خود نماينده طراز
بالاتری از توسعه و پيشرفت اجتماعی است، او خود به واسطه قابليت های تخصصی (فكری) و
توانمندی در رهنموددهی
(dirigente) از پيش تشخص يافته است: او بايد توانايی فنی خاصی داشته
باشد، نه تنها در محدوده ای كه حوزه فعاليت و ابتكار او را تعيين می كند بلكه در
ديگر حوزه ها نيز، دست كم در زمينه هايی كه با حيطه توليد اقتصادی پيوند تنگاتنگ
دارند. او بايد از توان سازمان دهی به توده های مردم بهره مند باشد؛ نيز بايد
بتواند «اعتماد» سرمايه گذاران را نسبت به كسب و كار خويش جلب كند و به مشتريان
محصولات خويش قوت قلب دهد و توانمندی هايی از اين دست.
اگر
نه همه كارآفرينان، دست كم گروهی از «نخبگان» و «سرآمدان» ايشان می بايد از توانايی
تشكل بخشيدن به كل جامعه از دستگاه پيچيده خدمات اجتماعی گرفته تا دم و دستگاه
دولت برخوردار باشند، زيرا خود نياز دارند به اينكه مساعدترين شرايط را برای
بالندگی طبقه خويش فراهم كنند؛ يا دست كم بايد بتوانند نمايندگانی (كارمندانی
متخصص) برای خود برگزينند كه از پس سازمان دهی به كل نظام مناسباتی كه از حيطه كاری
ايشان بيرون است برآيند. می توان به معاينه ديد كه روشنفكران «ارگانيك» و «تشكل
يافته»ای كه هر طبقه نوپايی در جامعه به همراه خود پديد می آورد و در روند پيشرفت
خويش بديشان پروبال می دهد، عمدتاً محصول فرآيند «تخصصی شدن» ابعاد مختلف فعاليت
ابتدايی گونه اجتماعی نوينی اند كه طبقه تازه بدان تفوق بخشيده است. حتی اربابان
فئودال نيز از برخی توانمندی های فنی، به ويژه در زمينه مسائل نظامی، بهره داشتند؛
و بحران نظام فئودالی درست در لحظه ای آغاز می شود كه توانمندی فنی _ نظامی از
انحصار اريستوكراسی به در می آيد. اما پيدايش طبقه روشنفكران در جهان فئودالی [در
قرون وسطی] و در جهان كلاسيك متقدم [در قرن های ۱۶ و ۱۷] مسئله
ای است كه بايد جداگانه بررسی شود: پيدايش و گسترش قشر اجتماعی روشنفكران در اين
اعصار برطبق اسلوب ها و به ياری ابزارهايی به وقوع پيوست كه می بايد به نحو انضمامی
و مشخص در آنها بحث و فحص كرد. از همين روی، لازم به تذكر است كه توده دهقانان
گرچه در عالم توليد كاركردی ذاتی دارد، روشنفكران خود را به صورتی «تشكل يافته» و «طبيعی»
پروبال نمی دهد و تازه هيچ طبقه ای از روشنفكران «سنتی» را هم راه نمی دهد و در
خويش «جذب نمی كند» گو اينكه ديگر گروه های اجتماعی شمار بسياری از روشنفكران شان
وامدار همين طبقه دهقانان اند و بخش بزرگی از روشنفكران سنتی از ميان روستائيان
برخاسته اند و تبار دهقانی دارند.
۲- با همه اينها، هر گروه اجتماعی «بنيادی» كه از بطن ساختار
اقتصادی پيشين سر برآورده و پای در صحنه تاريخ نهاده و همچون نمودی از تحول و
توسعه آن ساختار قدافراشته، (دست كم در سرتاسر تاريخی كه تا به اكنون پيش رو داريم)
اعضايی از اقشار روشنفكر از پيش موجود برای خود دست وپا كرده كه گويی يك جور تداوم
تاريخی لاينقطع را پيش چشم می آورده اند كه حتی پيچيده ترين و ريشه ای ترين تحولات
روی داده در ساخت های سياسی و اجتماعی هم در آن وقفه ای نيفكنده است.
بارزترين
نمونه اين گروه از روشنفكران، قشر اجتماعی روحانيان (اهالی كليسا) است كه دير زمانی
(يك دوره كامل تاريخی كه از قضا فصل مميزش بعضاً انحصارگری همين قشر از جامعه است)
شماری از مهم ترين خدمات اجتماعی را در انحصار خويش داشتند: ايدئولوژی دينی كه
فلسفه و علم غالب آن دوره به شمار بوده است و در كنار آن نظام تعليم و تربيت،
اخلاقيات، امور مربوط به قضاوت و اجرای عدالت، كارهای خيريه، سرپرستی نوانخانه ها
و جز اينها. قشر اجتماعی روحانيان را می توان طبقه روشنفكرانی قلمداد كرد كه رابطه
ای طبيعی و انداموار با طبقه اشراف زمين دار داشته اند. از حيث حقوق قضايی دارای
شأن و منزلتی برابر با طبقه اشراف بودند، مالكيت زمين ها را در نظام فئودالی حاكم
به اتفاق هم داشتند و حكومت ها هم امتيازات ويژه همسانی در زمينه اموال عمومی بدين
دو گروه می بخشيدند.
با
اين همه چنان نبود كه روحانيان انحصار حيطه روبنايی جامعه [يعنی نهادهای اجتماعی- سياسی-
فرهنگی] را فارغ از هرگونه كشمكش يا قيدوبندی به دست داشته باشند و همين امر موجب
زايش و گسترش طبقات ديگری در قالب های گوناگون (كه به جای خود بايد به دقت بررسی
شود) می شد كه در سايه حمايت و مساعدت قدرت مركزی كه روزبه روز بر توان خويش می
افزود و تا مرز خودكامگی پيش می راند، دامنه فعاليت و نفوذ خويش را بيش از پيش
توسعه می دادند. از اين قرار، شاهد ظهور طبقه «آقازاده ها» [noblesse de robe، اشراف
زادگانی كه مناصب قضايی را اشغال می كردند] هستيم، طبقه ای با حقوق و مزايای ويژه،
همچنين قشری از كارگزاران، خبرگان و دانشمندان، نظريه پردازان، فيلسوفان غير روحانی،
و جز اينان [كه هر يك به نوعی روبناهای جامعه را از انحصار و يكه داری روحانيان
خارج می كردند].
از
آنجا كه اين قشرهای گونه گون روشنفكران سنتی به لطف «روحيه گروهی» شان تداوم خود
را در سرتاسر تاريخ حفظ كرده و توانمندی هايی ويژه خويش يافته اند، خود را چونان
گروهی خودآيين و مستقل از گروه اجتماعی مسلط عرضه می دارند. اين نحوه ارزيابی
خويشتن به يقين پيامدهای پراهميتی در عرصه های ايدئولوژی و سياست به دنبال داشته
است. كل فلسفه ايده آليستی را می توان به سادگی با جايگاه و پايگاه همتافت اجتماعی
روشنفكران پيوند داد و حتی آن را ترجمان ناكجاآباد اجتماعی روشنفكران قلمداد كرد،
مدينه فاضله ای كه روشنفكر خود را در آن عضو گروهی «مستقل»، خودآيين، دارای تشخص و
چه و چه می يابد.
نكته
ای كه نبايد در اين زمينه از نظر دور داشت آن است كه گرچه شخص پاپ و قاطبه مقامات
عالی رتبه كليسا خود را بيشتر به مسيح و حواريان نزديك احساس می كنند تا به سناتورهايی
چون اگنلی [رئيس كارخانه فيات] و بنی [رئيس
كارخانه داروسازی مونته كاتينی]، اين قضيه
در مورد امثال جنتيله و كروچه صادق نيست۱: خاصه كروچه كه
گرچه همواره از احساس قرابت خويش با ارسطو و افلاطون دم می زد، در ضمن درباره
روابط خود با سناتورهای يادكرده پرده پوشی نمی كرد، اتفاقاً در همين جا می توان به
مهم ترين و پرمعناترين خصيصه فلسفی آرای كروچه پی برد.
مرز
«نهايی» دامنه مصاديق واژه «روشنفكر» اما كجاست؟ آيا می توان معياری واحد و وحدت
بخش پيدا كرد و به ياری آن همه فعاليت های گونه گون و پراكنده روشنفكران را توصيف
و در عين حال به گونه ای ريشه نگر از فعاليت های ديگر گروه های اجتماعی متمايز
كرد؟ به نظر من، شايع ترين خطايی كه در اين باب در روش تحقيق رخ نموده، جست وجوی
اين معيار در ماهيت ذاتی فعاليت های فكری/ روشنفكری بوده، جای اينكه آن را در كليت
نظام روابط و مناسباتی بازجويند كه در چارچوب آنها فعاليت های مذكور (و گروه های
روشنفكری كه تجسم عينی آن فعاليت هايند) مقام و موقع خود را در كل مجموعه مناسبات
هم تافته اجتماعی به دست می آورند. در حقيقت، برای مثال، كارگر يا پرولتر به طور
مشخص نه به وسيله كاری كه با دست يا با افزار آلات خاص انجام می دهد بل به اين
واسطه هويت و تشخص می يابد كه كارش را در شرايطی معين و در چارچوب مناسبات اجتماعی
خاص می كند (قطع نظر از اين مهم كه كار جسمانی محض اصلاً وجود ندارد و حتی تعبير «گوريل
دست آموز» فردريك تيلور۲ نيز تنها استعاره ای است
برای نشان دادن حدومرز كار جسمانی: در هر كار جسمانی، حتی در نازل ترين و ماشينی
ترين قالب آن، حداقلی از قابليت های فنی و تخصصی يعنی حد كمينه ای از فعاليت فكری
خلاق لازم است) و ما به عينه ديده ايم كه هر كارآفرينی به جهت وظيفه و كاركرد ويژه
اش در جامعه بايد از برخی قابليت ها كه ماهيتی فكری/ روشنفكری دارند، نصيب برده
باشد گرچه جايگاه او را نه صِرف اين قابليت ها بلكه كل مناسبات اجتماعی ای كه مقام
و موقع او را در چارچوب صنعت روشن می نمايد، تعيين می كند.
با
اين مقدمات شايد كسی درآيد و بگويد، خب پس همه آدم ها روشنفكرند: اما همه آدم ها
در جامعه كاركرد ويژه روشنفكران را به دوش نمی گيرند. (به اين اعتبار كه هر كسی
ممكن است يك وقت هم دو تا تخم مرغ نيمرو كند و هم پارگی ژاكتش را بدوزد، نمی توان
اعلام كرد همه افراد جامعه آشپز يا خياط اند).
وقتی
كسی بين روشنفكر و غيرروشنفكر فرق می گذارد، هر آينه به كاركرد اجتماعی بی واسطه
قشر حرفه مندان روشنفكر اشاره دارد و بس، يعنی در ذهن خويش فعاليت حرفه ای مشخص
ايشان را سبك و سنگين می كند، خواه پيش خود كار فكری - روشنفكری را برتر شمارد
خواه كار بدنی را - يعنی كاری كه با عضلات و اعصاب آدمی سر و كار دارد. اين بدين
معنی است كه هر چند می توان از جماعت روشنفكر سخن گفت، نمی توان، همان نحو از
قرينه غيرروشنفكر آن حرف زد، زيرا غيرروشنفكر [يعنی كسی كه اصلاً اهل فكر كردن
نباشد] در حقيقت وجود ندارد. مع الوصف ارتباط ميان جد و جهدهای ذهنی - فكری و فعل
و انفعال های عضلانی - عصبی هم همواره يكسان نيست، چندان كه می شود گفت هميشه
درجات مختلفی از نوعی فعاليت فكری/ روشنفكری در كار است. هيچ يك از فعاليت های بشر
را نمی توان از هرگونه مساهمت فكری عاری كرد: «هوموفابر» را به هيچ رو نمی توان از
«هومو ساپينس» جدا ساخت [تصور انسان از آن حيث كه موجودی ابزارساز (حيوان صانع) است
از تصور انسان به عنوان موجودی انديشه ورز (حيوان ناطق) جدايی ناپذير است.م]. هر
انسانی سرانجام برون از حصار فعاليت حرفه ای خويش، شكلی از فعاليت فكری / روشنفكری
را در كسوت «فيلسوف»، هنرمند، اهل ذوق و نظاير اينها دنبال می كند؛ او در شكل گيری
برداشت خاصی از جهان مساهمت می ورزد، از روی آگاهی سلوك اخلاقی خاصی را برمی گزيند
و لذا به دوام يا تغيير يك نوع جهان نگری ياری می رساند، و اين يعنی او در همه حال
شيوه های تازه ای برای فكر كردن می آفريند.
پس
مسئله تكوين قشر اجتماعی تازه ای از روشنفكران به معنای توسعه و بسط نقادانه آن
فعاليت فكری است كه در هر يك از افراد جامعه به درجاتی وجود دارد و در گام نخست
اينكه تا چه پايه آن را شكوفا گردانده چندان اهميت ندارد، مهم اين است كه با
انكشاف آن و پروبال دادن بدان رابطه كار فكری و كار جسمانی به تعادلی تازه می رسد
و كمك می كند تا خودِ كار عضلانی - عصبی، كه خود جزيی از فعاليت كارورزانه همگانی
است و پيوسته در كار نوكردنِ عالم طبيعی و اجتماعی است، به صورت شالوده برداشتی
تازه و يكپارچه از جان درآيد. گونه سنتی روشنفكر را كه در بين عوام هم رواج يافته
در به اصطلاح اهل علم و ادب، فيلسوف، و يا هنرمند تبلور می يابد. بر اين اساس،
روزنامه نگاران نيز كه خود را اهل علم و ادب، فلسفه و هنر می شمارند، در خود به
چشم روشنفكران «حقيقی» می نگرند. در جهان مدرن، تحصيل و تخصص در رشته های فنی، كه
پيوندی بس نزديك با كار صنعتی ولو در ابتدايی ترين و غيرحرفه ای ترين سطوح آن
دارد، لاجرم شالوده طرحی نو از گونه روشنفكری درافكنده است.
بر
همين اساس بود كه هفته نامه «نظم نوين»۳ سعی داشت برخی
قالب های تازه كار فكری روشنفكری را شرح و بسط دهد و چند و چون مفهوم های تازه آن
را روشن نمايد، اين به طور قطع در موفقيت آن هفته نامه بی تاثير نبود، زيرا چنين
رويكردی [به مفهوم روشنفكری] با خواست ها و آرمان های بر زبان نيامده جامعه و با
تحول و تطور قالب های واقعی زندگی همخوانی داشت. سلوك روشنفكر را در عصر جديد ديگر
نمی شد به سخنوری و زبان آوری محدود كرد كه جز محركی خارجی و موقت برای احساسات و
هيجانات مردم نبود، روشنفكر بايد در كسوت سازنده، سازمان دهنده و «برانگيزنده ای
پيگير» در حيات عملی جامعه مشاركت فعال داشته باشد و نه فقط در جامه كسی كه حرف می
زند و خطابه می راند (او نبايد خود را محدود به فضای انتزاعی برخاسته از روح
رياضيات سازد)، روشنفكر بايد از حد فن دانی - به مثابه - كار برگذرد و به حيطه فن
دانی - به مثابه - علم پا گذارد و از تاريخ تصويری استوار بر اصالت بشر ترسيم كند،
بدون اين سير او تا هميشه در چنبره تخصص و فن خويش می ماند و هرگز در جايگاه «رهنموددهی»
(تخصصی و سياسی) نمی ايستد.
بدين
سان پاره ای اقشار اجتماعی هستند كه طی فرايندی تاريخی شكل و قوام پذيرفته اند و
تخصص شان اِعمال كاركرد ويژه روشنفكری در جامعه است. اين اقشار به طور كلی در
ارتباط با جميع گروه های اجتماعی شكل می گيرند اما به نحو اخص در ارتباط با گروه
های مهمتر، و در سايه پيوند با گروه اجتماعی [يا طبقه] مسلط گسترده تر و پيچيده تر
از پيش می بالند. يكی از مهمترين ويژگی های هر گروهی كه جاده ترقی را تا مرز سلطه
بر جامعه می پيمايد، جد و جهدی است كه در راه جذب و غلبه «ايدئولوژيك» بر
روشنفكران سنتی از خود نشان می دهد، ليكن اين روند جذب و غلبه هرآينه سريع تر و
موثرتر خواهد بود اگر چنانچه گروه مزبور هم زمان در پروبال دادن به روشنفكران
ارگانيك خود [كه به طور طبيعی از بطن ساختار آن گروه برآمده اند] موفق تر عمل كند.
توسعه
و تكامل فعاليت و سازمان آموزش و پرورش به معنای وسيع كلمه در جوامع برآمده از بطن
جهان قرون وسطی گويای اهميت بی سابقه ای است كه كاركردهای قشر روشنفكر در جهان
مدرن يافته است. به موازات تلاش در راه تعميق و توسيع «سويه فكری» منطوی در نهاد
يك يك افراد جامعه، جريان ديگری در كار است كه می كوشد فرآيندهای «تخصصی شدن» را
در شكل های مختلف آن تكثير و [توامان] تحديد كند [يعنی با تكثير آن عملاً از عمق و
فضای فرآيند می كاهد]. اين روند را می توان ناشی از پيدايش نهادهای آموزشی در همه
سطوح دانست، شامل سازمان هايی كه فلسفه وجودی شان كمك به رونق و ترقی به اصطلاح «فرهنگ
عالی» در همه زمينه های علم و فناوری است.
مدرسه
[و دانشگاه] ابزاری است برای گسترش سطوح مختلف روشنفكری. پيچيدگی كاركرد ويژه
روشنفكران را در ممالك مختلف می توان به روش های عينی براساس تعداد و درجه بندی
مدارس تخصصی ارزيابی كرد: هرچه «عرصه» تحت پوشش آموزش و پرورش در كشوری وسيع تر و «سطوح
عمودی» تحصيلات پرشمارتر باشد، جهان فرهنگ و تمدن آن پيچيده تر خواهد بود. نظير
اين نسبت را می توان در حوزه فناوری صنعت مشاهده كرد: ميزان صنعتی شدن يك كشور را
می توان بر اين اساس سنجيد كه تا چه حد برای توليد ماشين آلاتی كه با آنها ماشين
توليد می كند مجهز است و تجهيزاتش برای ساخت افزارآلاتی هر چه مناسب تر برای ساخت
ماشين ها و همچنين توليد افزارآلات بيشتر جهت ساخت ماشين ها در چه حد است. كشوری
كه بهترين تجهيزات را برای ساخت افزارآلاتی جهت استفاده در آزمايشگاه های مربوط به
علوم آزمايشی و ساخت ابزارهايی برای سنجش و آزمايش افزارآلات قبلی دارد، در حوزه
فناوری و صنعت و به لحاظ شاخص های تمدن از همه پيش است و قس علی هذا. همين قضيه در
مورد آمادگی روشنفكران و مراكزی كه به تربيت و آماده سازی فكری اختصاص می يابد صدق
می كند؛ مدرسه ها و نهادهای ترويج فرهنگ عالی را می توان در يكديگر ادغام كرد. در
اين حيطه نيز، نمی توان كميت را از كيفيت جدا كرد. رسيدن به عالی ترين سطوح، سطوح
تخصص در فرهنگ و فناوری تنها زمانی ميسر می شود كه تحصيلات ابتدايی را تا حد امكان
فراگير سازيم و شمار سطوح آموزشی متوسطه را به حداكثر رسانيم. بالطبع، اين نياز به
تدارك وسيع ترين پايه ممكن برای گزينش و گسترش قابليت های برتر فكری/ روشنفكری- يعنی
اعطای ساختاری دموكراتيك به فرهنگ عالی و فناوری پيشرفته- گرفتاری های خاص خود را
به همراه دارد: اين كار احتمال وقوع بحران های دامن گستر بيكاری را در ميان
روشنفكران طبقات ميانی جامعه افزايش می دهد و اين اتفاقی است كه هم اكنون [دهه ۳۰
ميلادی] در همه جوامع مدرن افتاده است.
پی
نوشت ها:
۱- جووانی اگنلی، مدير پيشرو و مترقی كارخانه فيات بود كه
بلافاصله پس از جنگ كوشيد با پرداخت رشوه و حق السكوت كارگران را از ادامه مبارزات
شديدشان باز دارد و حمايت آنان را جهت عقلانی سازی و افزايش توليد جلب كند. او روش
خاصی در مديريت مبتنی بر تعاون طرح كرد كه با مخالفت شديد كارگران كمونيست مواجه
شد. اگنلی تلاش فراوانی برای جذب گروه «اردينه نووو»- گروه چپی كه در آغاز دهه ۱۹۲۰
به همت گرامشی بنياد شد- به عمل آورد. اگنلی می خواست رويكرد آمريكايی خود را در
توليد به نحوی با مطالبات كارگران كمونيست
هماهنگ سازد.
جووانی
جنتيله (۱۹۴۴- ۱۸۷۵)، بنيانگذار
فلسفه «اصالت معنی بالفعل»
(actual idealism) با تاثيرپذيری از آرای هگل. گرامشی جنتيله را متهم به «بت واره
انگاشتن زور و دولت» می كند. منتقدان جنتيله او را «فيلسوف فاشيسم» لقب داده اند.
بند
تو كروچه (۱۹۵۲-۱۸۶۶) فيلسوف هگلی ايتاليايی كه بيش از همه به تشريح
ساختار يك دولت ليبرال- دموكرات اخلاقی همت نهاده بود. او ابتدا گرايش هايی به
سوسياليسم و ماركسيسم نشان داد ليكن بعدها از هر دو روی گرداند و انتقادهای فراوان
كرد.
۲- فردريك تيلور (۱۹۱۵- ۱۸۵۶): مهندس آمريكايی و بنيادگذار «مكتب
تيلوری» (Taylorism) در اقتصاد سرمايه داری كه سيستمی بود برای عقلانی سازی فرايندكار با هدف بازده
هرچه افزون تر. او سه اصل اساسی برای نيل به اين هدف پيش نهاد :استفاده بهينه از
افزارآلات، حذف حركات بی فايده و سازمان دهی عقلانی كارها. كارگر در ديدگاه او
عملاً به خادم ماشين بدل می شود.
۳- «Ordine Nuovo» هفته نامه چپ گرايی كه گرامشی
در ۱۹۱۹ به ياری همفكرانش بنياد گذاشت و آغاز جنبشی شد كه به جدايی او و يارانش از
حزب سوسياليست ايتاليا و تاسيس حزب كمونيست در ۱۹۲۱ و در قالب گروه «نظم نوين» انجاميد.