چهارشنبه ۱ تير ۱۳۸۴ - ۲۲ ژوئن ۲۰۰۵

بازهم روشنفکري در مصاف با تحجر شکست خورد!

 

  آيا اين همه ترفند و نيرنگ درانتخابات، نبايد ما را مشکوک کند که موضوع قداست هاشمي رفسنجاني در ميان است؟

 معرکه اي که به صورت نمايش انتخابات نهمين دوره ي رياست جمهوري در روز بيست و هفت خرداد 1384 خورشيدي در ايران صورت گرفت و به پايان رسيد و دنباله اش به جمعه ي آينده موکول شده است، يک تئاتر کاملاً تراژدي- کميک بود که هم اشک به چشمان آورد و هم لبخند تمسخر بر لبان نشاند. اين نمايش مضحکه که در ميان گريه مارا مي خنداند، نمودارش چنين است که يا روند حاکميت ولايت فقيه، دقيقاً به سوي قهقرا پيش مي رود و آخوندها به زعامت خامنه اي، درصددند بافت حکومت را به سمت خليفه گري و امامت بکشانند و جمهوري اسمي را نيز حذف کنند، و يا سناريوئي توسط تمام زعماي قوم تهيه شده است تا هاشمي رفسنجاني (بهره ماني) را به صورت قهرماني براي کسب آزادي به ملت حقنه کنند. مي بينيم که کسي در انديشه ي پيگيري و روشن کردن تقلبهاي انتخاباتي نيست.

 نخست بگويم: با پايان يافتن ماجرا و اعلام شرکت توده ي چشمگير مردم بويژه در شهرستانها و تأييد دخالت نظاميان وبسيجيان در جا به جائي و شمارش آراء که توسط آخوند کروبي که خود مشاور رهبر و عضو شوراي مصلحت نظام است بيان شد، بار ديگر صحت نظر مخالفان دين و مذهب و معاندان شريعت در مورد زيانهاي تعبدات ديني هويداگشت و معلوم شد که جوهره ي دين که آخوند مبشر آن است، برعوام و باورمندان همچنان نافذ است.

چنان که بارها در نوشتارهاي پيشين اشاره کرده ام، مشکل بزرگ ما و بزرگترين مشکل ايران- به مانند ديگر کشورهاي خاورميانه- فقر فرهنگي است. ما اسير تعبد دينيم و گرفتار اشاره و رهنمود آخوند. ما ايرانيان بويژه پيروان تشيع حتا دانش آموختگانمان، در هرچيز و هر پديده اي اگر شک کنيم، در مقولات مبهم و مهمل دين و آئين تشيع ذره اي ترديد روا نمي داريم و مفاهيمي را که توسط آخوند به ما تلقين شده است، دربست مي پذيريم.

 مليگرايان واقعي و ماترياليستهاي ايراني بر خلاف نظر هواداران عدم دخالت دين در حکومت، براين باورند که دين، بويژه مذهب تشيع آنچنان بي منطق و خردستيز است که با هيچ ترفندي قابل کنترل نيست و هيچ جامعه شناس و سياستمدار و ديکتاتوري نمي تواند اين غول وحشت را در بطري اندازد و آن را مهار سازد. بنابراين انديشه ي عدم دخالت دين در حکومت، به تنهائي سامان ده نيست و سبب نجات آزادي و دموکراسي از چنبره ي مذهب نخواهد شد. زيرا نفوذ مذهب با سابقه ي سيزده قرن شمشير و تبليغ هراس انگيز، ذهن خاص و عام را به تحجر و فناتيسم آلوده است. نگاهي ژرف و دقت بين به تاريخ پانسد سال اخير ميهن و مطالعه اي دقيق و خالي از حب و بغض در روند پيشرفت جامعه ي ايران در بيست و شش سال اخير، به روشني اين معضل را مي نماياند که فقه شيعه و آخوند تشيع، در اين پنج قرن بزرگترين سد راه ترقي و تعالي کشور و مانع رسيدن ملت به رستگاري و آزادي بوده و هستند. شريعت تشيع بنايش بر حکومت حضرت علي امام نخست شيعيان و فرزندان نسل او پايه گذاري شده است. بنابراين تاب تحمل کسي ديگر را در اين مدار ندارد.

از همان روز وفات حضرت محمد که علي و مخصوصاً دوستداران انگشت شمارش جانشيني يا خلافت را قبائي برقامت او پنداشتند و لايق او مي دانستند و قرن بعد به صورت امري الهي آن را جلوه دادند؛ مسئله ي حاکميت شيعه مطرح شد. به سخني رساتر، از زمان داعيه ي جعفر صادق امام ششم شيعيان، مفاهيمي به شرح ذيل در بين پيروان خاندان علي رايج گشت و قوت گرفت که:

1- هرکس پيرو علي و خاندانش نباشد و در زمره ي شيعيان علي به حساب نيايد، مسلمان نيست و کافر است. و به همين سبب تمام مسلمانهاي صدر اسلام غير از پنج نفري که علي را لايق خلافت مي دانستند، همگي مرتد و از دين برگشته اند.

2 - در دنياي اسلام، حکومت فقط و فقط بايد در دست فرزندان و اعقاب علي ابن ابي طالب باشد و هر حاکم و فرمانرواي ديگري در جامعه، غاصب شمرده شده و بايد بر ضدش قيام کرد.

البته پايه گذار اين انديشه و خلق مذهبي جداگانه در بطن اسلام به نام مذهب جعفري که اندک اندک به وسعت کنوني رسيد، امام جعفر صادق است که در رديف ششم از امامان شيعه قراردارد. اين امام چون سرگذشت پدران خود را ديده بود که همه در راه مبارزه براي به دست آوردن خلافت جانشان را از دست داده اند، روشي ديگر برگزيد و به مريدان تلقين کرد:« خليفه که از اين تاريخ در ميان علويان به نام امام خوانده ميشود، بايد بر گزيده ي خدا باشد و من همان برگزيده ي خدايم» بنابراين امام ششم بدون هيچ گونه تلاش و جدالي با معاند و مدعي، رهبر علويان شد و برايشان جدا از ديگر مسلمانان، فقه نوشت و سفره ي خود و مريدانش را از ديگر پيروان اسلام جدا کرد. از اين تاريخ، با فتواي امام جعفر صادق، امامان در رديف پيامبران قرار مي گيرند و بدعتي نو در اسلام ظهور مي کند که با سخن قرآن که محمد را خاتم النبيين و آخرين وحي گيرنده مي خواند، کاملاً در تضاد مي افتد.

طبق اصول شيعه، امامان از آب و گل والاتري ساخته شده اند و از ديگر مردمان برترند؛ امام همچون پيامبر از جانب خدا وحي مي گيرد، و برامام نيز فرشتگان نازل مي شوند؛ امامان به طور همگاني معصومند و هرکاري که انجام دهند گناه و جرم محسوب نمي شود؛ سخن امامان حديث ناميده شده و بايد چون آيه ي قرآن پذيرفته و پيروي شود؛ امامان از گذشته و آينده باخبرند؛ امامان نمي ميرند و تنها به ظاهر از اين دنياي خاکي بيرون مي روند؛ جسد امامان متعفن و پوسيده نمي شود و همچنان تر و تازه در گور است؛ نسل دختران امامان، ديرتر از ديگر زنان يائسه مي شوند و سدها مکارم و معجز ديگر از اين دست که همگي مغاير واقعيت بوده و با خرد و منطق در تضادند.

 البته چون امام دوازدهم از سن پنج سالگي غيبت فرموده و در دسترس نيست تا مورد پرسش قرار گيرد و برجهان حکومت کند، اين وظيفه را آخوندها بويژه سادات که از نسل همان امامان به شمار مي آيند، به عهده خواهند داشت.  به عبارتي ديگر در غيبت امام، آخوند شيعه پاسبان و متولي و حاکم اين نظم و انظباط است، فرمانروا مي شود و اجازه نمي دهد اين بساط ذره اي خدشه پذيرد. چنين است که در تاريخ ايران از زمان صفويه به بعد مي بينيم که اگر آخوند خود حاکم نيست، درعوض حکام زمان را تأييد کرده و پادشاهان به تأييد باريتعالائي که مباشرش آخوند است برتخت مي نشستند. اين مفهوم چنان عميق و ريشه دار بود که يک قرن پيش هم که روشنفکران ايران در طلب آزادي حکومت را به پذيرش نظر خود وادار ساختند و سلطنت را مشروط کردند، نتوانستند از دام آخونديسم رها شوند؛ و الزاماً تن به قبول مفاهيمي دادند که دموکراسي را از سکه انداخت و آن را شير بي يال و دم اشکم کرد.

از سوي ديگر ياد آور مي شوم که واژه ي «عوام» تنها به آدميان بي سواد و يا کم سواد اطلاق نمي شود. لفظ عوام بر هر انساني که پيرو اوهام ماوراءالطبيعه و تعبد باشد و موهومات بر ذهنيت او تأثيري بيش از خرد و منطق داشته باشد، جاري است. من بر اين باورم و خيلي خوشحال مي شدم که زمينه اي فراهم مي شد تا اين باور من به اثبات برسد که: در ميان جماعتي که به ملي – مذهبي شهره اند اگر مسئله ي قبول دو ديدگاه: «نفي ي دين در برابر دموکراسي» يا «نفي ي دموکراسي دربرابردين» مطرح شود، بي شک آنان بخش دوم را بر مي گزينند و فناي دين را به ازاي طلب آزادي بر نمي تابند. بنابراين تعداد عوامي که امور دين را لازم الاجراتر از مسائل دنيائي و حکومتي مي دانند، بسيار بيشتر از آن رقمي است که در تصور ما از جامعه جادارد. از همين رو است که گروه موسوم به ملي- مذهبي در ايران، انتخابات را تحريم نکرد و پشت سر آقاي دکتر معين ايستاد؛ آقاي دکتر معين با حکم حکومتي وارد گود انتخابات شد و گويا در شمارش آراء نيز شامل حکم حکومتي گشت و باخت؛ و اکنون هم کل جماعت ملي- مذهبي به حمايت قاتلي به نام هاشمي رفسنجاني برخاسته اند.

علت اصلي و پايه اي شکست روشنفکران در تمام مبارزات سد ساله ي گذشته، همه در اين تز برتري مقولات دين بر ارکان زندگي نهفته است که بندي است گران برانديشه ي خاص و عام. چنين است که هرگونه حرکت روشنفکري در راه مبارزه با ستم و استبداد، با ديوار دين و تعبد برخورد مي کند و در نيمه ي راه متوقف مي شود. اين معضل از همان ابتداي نهضت آزاديخواهي ايرانيان، در جامعه ي ايران بوده است و هنوز هم به همان شدت ادامه دارد.

با آنکه قانون اساسي مشروطيت ايران از قانون اساسي بلژيک مايه گرفته بود، اما براي جلب رضايت آخوندها و مشروعيت حکومت، چنان دستکاري هائي در آن به کار رفت که کاملاً بوي مذهب و رنگ دين گرفت: سلطنت که تا آن زمان حاصل زور و کار شمشير و تفنگ بود، وديعه اي الهي گشت که از جانب ملت- بخوانيد آخوندها- به شخص اعليحضرت تفويض مي شد؛ دين رسمي ايران، اسلام و مذهب حقه ي جعفري رقم خورد؛ سلطان با دعاي «خلدالله ملکهُ» بدرقه گشت؛ پنج نفر از علماي دين يعني پنج آخوند بايد همخواني و عدم مغايرت قوانين مصوبه ي مجلس با شرع تشيع را تصديق کنند(يعني همين شوراي نگهبان)؛ هيئت وزيران همه بايد مسلمان شيعي مي بودند و...

به اين ترتيب مي بينيم که عليرغم ادعاي بسياري از اهل نظر که انقلاب مشروطه را با انقلاب سال 57 مقايسه مي کنند و آن انقلاب را پيشرفته مي انگارند، انقلاب مشروطه ملت ما را به جانب مدرنيته و يا مدرنيسم نکشاند. بلکه تنها قدرت پادشاه را اندکي مهار کرد و دخالت مذهب را در حکومت نيز از آن گونه ي سنتي اش خارج ساخت و به جايش، نيت آخوند را با هيئت و شکلي جديد وارد فرمانروائي کرد. و اين درست مخالف خواست روشنفکر جماعت بود و در اين راه از آخوند شکست خورد.

در نهضت ملي ايران و جنبش ملي کردن نفت هم، روشنفکر و به تبع آن ملت، به دين باخت. دست درازي هاي دين در بنياد حکومت و منحرف کردن عوام به سوي خواسته ي آخوند با زعامت و مباشرت آيت الله بروجردي، آيت الله کاشاني، بهبهاني و فدائيان اسلام زمينه ساز دخالت بيگانگان شد و بستري براي کودتاي آمريکا- بريتانيا را فراهم ساخت. در برهه ي کنوني نيز بازهم حربه ي دين روشنفکر را مات کرد و شکست داد؛ و نفوذ کلام روشنفکر براي تحريم فراگير، بي حاصل ماند.

 عليرغم تحريم انتخابات از سوي گروه هاي روشنفکر و مخالفان درون و برون کشور، شماري بيش از بيست و هفت ميليون نفر در اين معرکه شرکت کردند و به هفت نماينده ي معرفي شده از سوي دستگاه رهبري، به ترتيب قد و هيکل، و به نسبت ميزان سواد و واژگونه ي نظافت و بهداشت و بوي تنشان رأي خود را به صندوق هاي لعنت که از جانب آقاي «بهنود» مقدس شمرده شد، ريختند. با پايان گرفتن ماجرا و شکست کساني که خود را حتا در مرحله ي نخست برنده مي پنداشتند، هياهوي « آي دزد آي دزد» برخاست و حريفان دست يکديگر گشودند و رهبر معظم را بيش از پيش پست و منفور جلوه دادند.

وجود تقلب در روند رأيگيري به گونه اي روشن است که حتا هاشمي رفسنجاني نيز به صورت ايما و اشاره آن را در برابر خبرنگاران نمود. اما پرسش اين است که آيا تنها در تعداد ورقه هاي رأي احمدي نژاد دست برده اند و آن را به صورتي بسيار مسخره به رقمي باور نکردني براي آدمي گمنام رسانده اند، و يا در همه ي بخشها اين کار با نسبتهائي به وقوع پيوسته و جمع رقم آراء را به عددي رسانده اند که تأمين کننده ي مقبوليت نظام شود؟ اگر فرض نخست درست باشد، تعداد آراي ساختگي بيش از دو تا سه ميليون نيست؛ اما در صورت شق دوم، رقم تقلب تا ده ميليون هم بالا مي رود. در هر دو حال چنين مي نمايد که زمينه سازي چنان ماهرانه است و نمايش به چنان پاياني خوش مي خواهد برسد که در سرانجام کار، سلاخي به نام هاشمي رفسنجاني در هيبت يک منجي مي نشيند و همه ي دست اندرکاران معتقد به نظام از ترس عقرب جرّار دوزخ، به مار غاشيه پناه برده اند. اين است آن چيزي که من آن را سناريوي از پيش نوشته شده مي نامم.

هاشمي رفسنجاني به شهادت گزينشهاي پيشين، در ميان مردم داراي پايگاهي نيست؛ و برعکس مورد تنفر است. تعداد هوادارانش اگر کمتر از شمار آراء کسب شده اش در دور نخست نباشد، بيش از آن نيست. احمدي نژاد را هم، بيش از چند ده هزارنفر آدمهاي ماليخوليائي و ديوانه صفت و افراد بيمارگونه ي حزب الهي نمي شناسد... پس اين تنور در دور دوم چگونه گُر بگيرد و گرم شود؟ پاسخ اين پرسش، متن سناريو را مي سازد... براي موفقيت هاشمي رفسنجاني که بيش از همين تعداد هوادار ندارد، بايد هيولاي احمدي نژاد! را که تا روزبيست و هفتم خرداد سوسکي بيش نبود، پيش کشيد. براي موفقيت رفسنجاني که وجود احمدي نژاد او را به صورت فرشته اي معرفي مي کند، بايد تلاش کرد. بايد همگان را از تولد فاشيسمي که هم اکنون نيز در سطح بالاي حاکميت نمودار است و فرمان مي راند، هراسان کرد؛ بايد از همگان خواست در نوبت دوم به خاطر شکست جانوري به نام احمدي نژاد به گرگ رأي بدهند. بايد امير کبير! دوباره به ميدان آيد... بايد  و بايد...

 کوتاه سخن، اين فرمانروائي، با تمام متعلقات و با قانون اساسي اش، حکومتي ديني است؛ و دين هم يعني اطاعت کورکورانه و گوسفندوار از موهومات و ضديت کامل با هر آنچه که رنگ و بوي آزادي، مردمسالاري و مدرنيته دارد. پس تفکر احمدي نژاد که چندان متفاوت با افکار رفسنجاني نيست، براي حکومت ولايت فقيه بسيار شايسته تر است.

بي جهت نيست که دکتر عبدالکريم سروش در مورد همين انتخابات گفته است: «من با آنکه با دکتر معين دوست صميمي هستم، اما به مهدي کروبي رأي مي دهم؛ چون او به قالب اين نظام است»... يعني آخوند است و مي تواند در اين مقطع «خَلج» باشد...

 

 و من!... چه بد اقبالم که مانند بيست و پنج سال گذشته، اين شامورتي بازي ها را تحريم کرده و نمي خواهم رأي بدهم. وگرنه حتماً به پاسدار سلاخ احمدي نژاد رأي مي دادم تا قواره ي حاکميت کاملاً يکدست شود. آخر! بايد در بيله ديگ، بيله چغندر انداخت...

 

 

کاليفرنيا- دکتر محمد علي مهرآسا