شنبه ۵ شهريور ۱۳۸۴ - ۲۷ اوت ۲۰۰۵

«جايگاه دين در دموکراسي هاي مدرن»

 

دکتر کاظم رنجبر

 

مقدمه:  تارخ قرن شانزدهم ميلادي ايران، مصادف با روي کار آمدن سلسله صفويه ،و گسترش  مذهب شيعه ، به کمک قدرت نظامي پادشاهان  آ ن دودمان ، و نفوذ روحانيون شيعه در دستگاه حاکميت، و تبديل اين مذهب، به يک ايده ئولوژي سياسي بود. بنا به به اسناد تاريخي آن عصر،  پادشاهان صفويه  که خود را ، به  خاندان پيامبر اسلام (ص ) نسبت ميدادند،وخود را  «صاحب ا لامر  امام زمان » (ع) به ملت تحميل ميکردند، همراه با تبليغات  روحانيون در باري ، بزورشمشير، وتهديد به ارتداد ، الحاد و لامذهبي ، مذهب تشيع را بر جامعه ا يران تحميل کردند. پا يان رقت انگيز اين سلسله، وشکست مفتحضانه ايران از افاغنه ،و متلاشي شدن قدرت مرکزي ،و تجزيه ايران، بلاخره تبديل ا يران به يک کشور عقب مانده از منظر علمي ، اقتصادي ، فرهنگي ،سياسي و نظامي،و استمرار حاکميت جهل ، استبداد ، فساد و خرافات تا امروز،نتجه دخالت دين ، بعنوان مقوله ً ايماني ، در سياست ، يعني  مقوله علمي ، يکي از آ ثار فرهنگي ، اجتماعي حاکميت  دين اجباري دوران عصر صفويه است.ا لبته همين امروز تمام کشورهاي مسلمان جهان ، از اندونزي گرفته ، تا مراکش ، با جمعيتي بيش از يک مليارد و دويست مليون نفر، از قرن هيفدهم تا کنون، هر کدام به نحوي، مستقيم و غير مستقيم ، در چنگال قدرتهاي استعماري بودند ،و هنوز هم هستند.در عين حال نيز تمام اين کشور ها  مسلمان بلا استثنا  با نظامهاي فاسد استبدادي و مبلغان جهل و خرافات بجاي  دين به مفهوم تقوي ، معنويت ، پاکدامني، اداره ميشوند.

عصر صفويه  (1501تا1722 ميلادي) قرن شانزدهم و هيفدهم در اروپا مصادف با جنگهاي خونين مذهبي ، در کشور هاي نظير انگلستان و فرانسه است. اين جنگها ، که در واقع جنگ قدرت و ثروت بود، و هيچ ربطي به ايمان به پروردگار ، تقوي و معنويت فردي و اجتماعي نداشت، باعث  ، بيخانماني ، قحطي مرگ مليونها انسان در اروپا شد. اما بلا خره از بطن اين جنگهاي خانمانسوز ، اروپا ،و در درجهً اول ، انگلستان توانست ، به کمک انسانها آ گاه و متفکر ، و شخصيتهاي سياسي فرهيخته و وطن دوست، با اتکا و خرد  انساني،بزرگترين عا مل تفرقه و جنگهاي داخلي  ، يعني دين و مذهب را ، از ساختار و سازمان اداري جامعه جدا کرده، و آنرا در جايگاه  واقعي خود ، يعني در قلب مومنين ،و نهاد هاي ديني يعني کليسا ها  جاي دهد.

با پايان يافتن جنگهاي مذهبي ،و استقرار د موکراسي نوين،و حاکميت قانون، راه هاي  توسعه هاي علمي ، اقتصادي تکنولوژي ،و فرهنگي براي ملت انگلستان با سرعت طوري گشوده شد، که  ساکنان يک  يک جزيره کوچک بد آب و هوا،در طول يک قرن تبديل به بزرگترين قدرت اقتصادي ، سياسي ، نظامي، دريائي و استعماري دنيا شد ند. بريتانياي کبير اين قدرت انحصاري را از سال 1815 ، با   شکست نا پلئون بنا پارت  امپراطور فرانسه در واترلو تا 1945 پايان جنگ دوم جهاني ، در اختيار داشت.

در رابطه با جايگاه دين در دموکراسي ها ي نوين،توضيح ، تفسير و شرح آن ، سلسله مقا لاتي را از طريق سايت عصر نو در اختيار خوانندگان خواهيم گذاشت ، که اين مقالات ، عبارتند از:

 

I-نگاهي مختصر به تاريخ قرن شانزدهم و هيفدهم انگلستان.

II-زندگي فيلسوف معروف انگلستان ، معاصر قرن هيفدهم وشاهد جنگهائي مذهبي خانمانسوز و ويرانگر ان کشور، بنيانگذار فلسفه جدائي دين از دولت .

III- تفسير و نقد اثر معروف جان لاک ، « خطابه اي بر مداراي ديني » که در واقع ، اين فلسفه همراه با استقرار نظام دموکراتيک در انگلستان متکي بر اداره کشور از طريق عقل و خرد جمعي جامعه ، پايه هاي دموکراسي مدرن در اين کشور را بنا نهاد.

ازخوانندگان ا يراني از هر طيف و صنف ، روحاني و غير روحاني ، روشنفکر ، اهل قلم ، علاقمند به فلسفه ً سياسي ، تقاضا ميشود ، بعد از مطالعه اين سلسله مقالات ، سعي بکنند، اين بحث ها را با متانت و درايت، همراه با احترام به عقايد مخالفان عقيدتي شان به بطن جامعه بکشند. جدائي دين از دولت ، هرگز نفي دين به معني معنويت ، وايمان مومنان  به وحدانيت پروردگار نيست. برعکس ، جدائي دين از دولت ، دين را از دست دين فروشان حقه باز تشنه قدرت و ثروت ، که از باورهاي ايماني مئومنان سوء استفاده ميکنند، خلاص ميکند، و آنرا در جايگاه شايسته خود ، يعني در قلب مومنان واقعي ، که هرگز دين و ايمانشان را به جاه و مقام نفروخته اند قرار ميدهد. در نظامهاي دموکراتيک جهان ، روحانيون و کليسا و ساير نهاد هاي ديني ، در بطن جامعه از احترام شايسته اي برخوردار هستند > چه خونهاي بي گناهان و مظلومان ،  در کشور هاي مسلمان ، بنام دين و مذهب ، بدست تشنگان قدرت و ثروت ريخته شده اند ،و هنوز هم ريخته ميشوند. اميد است که اين مقالات مورد توجه مئومنان واقعي نيز قرار بگيرند.

 

I –نگاهي مختصر به تاريخ قرن شانزدهم و هيفدهم انگلستان

-ترجمهً بخشي از Magna Cartaيعني « منشور بزرگ » ، که در حقيقت ، اولين قرارداد اجتماعي ، و زير بناي دموکراسي در انگلستان است .

 

منشور بزرگ.

منشور بزرگ اولين نسخه از قانون اساسي انگلستان است ، که در سال 1215 ، تنظيم و به امضاي پادشاه وقت رسيده است.اين منشور 691 سال قبل از قانون اساسي مشروطيت ايران ، حدود و اختيارات شاه را معين و مشخص ميکند. شايد به جهت نيست که کشور ما ايران ، امروز  از لحاظ نوع نظام حکومتي ، چندين قرن از دموکراسي هاي نوين عقب مانده است. در دموکراسي هاي نوين نه دست دله دزد را قطع ،ونه زن را سنگسار و نه کودکان را اعدام  ميکنند، و نه دختر بچهً 9 سا له را شوهرميدهند .

 ولو اينکه اصولأ اين منشور ناشي از وساطت  اسقف بزرگ  کانتربوري ، استفان لانگتون «Stephen LANGTON» بين شاه و حکمرانان او بوجود آمده است. اين منشور 63 ماده اي ، به پادشاه انگلستان، ژان سان تر Jean  sans  Terre  ، بعد از شورش و طغيان اشراف انگلستان ، که توسط نهادهاي کليسا ، اين شورشها پشتيباني ميشدند ، بر شاه تحميل شده است. اين منشور در منطقه اي بنام :روني مد ،«Runnymede » امضا شده ،و تاريخ 15 ژوئن 1215 را دارد.

اين منشور ، بخاطر تجاوزات شاه انگليس ، به حقوق ملت  ، خصوصأ در تحميل ما لياتهاي سنگين ، و بدون نظارت ملت  تدوين شده بود.در اين منشور ، توافق و قرار امکان تجديد تظر و اصلاح در آن قوانين پيشبيني شده است.بطوريکه طرفين نبايد ، در جستجوي نفع يکجانبه ، در محتوي حقوق شناخته شده در منشور باشند.

ماده 2 اين منشور ، انتقال ارث حکمران به جانشين قانوني اش را تضمين ميکند.در قرن هيفدهم ، زمانيکه بين سلطنت و پارلمان تعارض و مجادله بزرگ بروز کرد ، بعضي از اين قوانين قيد شده در منشور بزرگ ، با وجود  گذشت زمان از ارزش و اعتبار بيشتري بر خوردار شدند.اغلب در بروز اختلاف بين طرفين ، (حکرانان محلي ، و پادشاه  ) طرفين به منشور بزرگ مراجعه ميکردند.

ماده 12 – 14 منشور بزرگ ميگويد :براي گرفتن ما لياتها ي فوق ا لعاده ، بايد شوراي سلطنتي تشکيل شود. به عبارت ديگر ، شاه نميتواند، خود سرانه به ملت ما ليات تحميل بکند. ماده 39 اين منشور ، به صراحت ميگويد : احدي را بدون علت  و بي جهت نميتوان توقيف کرد . ماده 42 ، آزادي رفت و آمد هر فرد را ، چه در داخل و چه براي رفتن به خارج از انگلستان را تامين ميکند. ياد آوري ميشوم اين قوانين 790 سال پيش در انگلستان بين شاه و اشراف تصويب شده است ، در صورتيکه در زمان سلطنت  رضاه شاه (کبير! ) ملت  ايران حتي در وطن خود اين آزادي را نداشت ، که از شهري به شهر ديگر در داخال کشور مسافرت بکند ، مگر با اجازه شهرباني . بي جهت نيست که در هزاره سوم چند روحاني ، که تمام تحصيلاتشان چهار تا کتاب توصيح ا لمسائل است ، تصميم ميگيرند ، که ما ملت ايران چه بپوشيم ، و چه بخوريم و وچه بنوشيم . بعدأ  ما ايرانيان ميگوئيم اين انگليسها و امريکائي ها و بيگانگان هستند، که ما را به اين ذلت و بدبختي نشانده اند!بعدأ هم اگر حسٌ  وطن پرستي و و ملت دوستي مان خيلي خيلي  گل بکند ، با تمام گلو اين شعر را ميخوانيم : هنر نزد ايرانيان است و بس !!!

مادهٌ61 حق شورش و قيام را براي رعيا به رسميت مي شناسد و ميگويد : اگر پادشاه به حقوق رعايا تجاوز بکند ، مردم به رهبري اشراف ، عليه شاه قيام ميکنند ،و شاه را به اطاعت از عقل و عدل و منطق مجبور ميناميند .در اين قيام ، اجازه استفاده از تمام امکانات و وسائل در مقابل زورگوئي شاه منظور شده است ، امٌا قيام کنندگان حق تهديد جاني  شاه و خانواده او را ندارند. منشور بزرگ ، قدرت فئوداليته را در مقابل قدرت شاه تحکيم بخشيد .

 (ماًخذ Encyclopaedia universalis –France 1999 )

 ادامه دارد.

پاريس 26 اوت 2005- به قلم کاظم رنجبر . دکتر در جامعه شناسي سياسي .

* اقتباس بطور کاملو و با به اختصار با قيد نام نويسنده و سايت عصر –نو آزاد ست.