سه شنبه ۱ شهريور ۱۳۸۴ - ۲۳ اوت ۲۰۰۵

باز خواني يك مقاله

                                                            

ايرج  شكري

 

روز جمعه 28 مرداد 84 برابر 19 اوت اكبر گنجي هفتادمين روز اعتصاب غذاي خود را پشت سر گذشت، اگر چه قبلا كساني چون  سعيد مرتضوي به طور كلي منكر دراعتصاب غذا بودن او در زندان بودند و مي گفتند اودر زندان  مربا مي خورد و اين اواخر دوسه بار- باز هم البته از سوي زندانبانان او در بيمارستان- گفته شد او اعتصاب غذايش را شكسته اما همسر او كه مدتي است اجازه ملاقات با گنجي را نداشته گفته است تا با گنجي ملاقات نكند نمي تواند صحت اين امر را تاييد كند. به هر حال گنجي در وضع جسمي رنج آوري قرار دارد و بنا بر آخرين اطلاعيهً پزشكي، دچار عفونت خوني نيز شده است.  اعتصاب غذاي او- اگر هم شكسته باشد يا بعدا به پايان دهد و منجر به مرگ او نشود- ، عوارضش را بر جسم او شايد براي هميشه باقي خواهد گذاشت و او را رنجور خواهد كرد و از كار آيي او خواهد كاست، اين طور كه پيداست «رهبري» و كارگزارانش از فرصتي كه با اعتصاب غذاي گنجي پيش آمده مي خواهند استفاده كنند و كاري بكنند كه او اگر زنده هم ماند، به آدمي از كار افتاده و نيازمند به مراقبتهاي پزشكي دائمي تبديل شود. در جانب اكبر گنجي اما، اين «بازي با مرگ» قبل از هر چيز دفاع از حرمت و منزلت انساني خويشتن در برابر جباران و جباريت و در برابر شفيتگان انحصار قدرت است و بهاي چنين دفاعي گاه بسيار سنگين است.  قرار گرفتن در وضعيت انتخاب بين حفظ  جان خويش به بهاي لگد كوب جباران شدن هويت و منزلت و حرمت انساني خويش يا دست از جان شستن و به استقبال مرگ رفتن براي حفظ خويشتن خويش، براي حفظ آن «خود»ي كه حامل هويت خويش است، انتخاب آساني نيست خصوصا براي آدمي كه همسر و دو فرزند دارد.

 در نوشته قبلي با عنوان «مقاومت اكبر گنجي در برابر سلطانيسم ولايت فقيه ...» به مطلبي از گنجي اشاره كرده بودم كه با عنوان «بازي با مرگ» در سال 1378 نوشته بود و در روزنامه عصر آزادگان 19 ديماه همان سال درج شده بود. وي در آن نوشته به نقش روزنامه نگاران، نقشي كه مي توانند در تاباندن نور به اتاق تاريك سياست داشته باشند، پرداخته بود و ياد آور شدم كه وي با آگاهي با خطري كه بر سر راهش هست گام در راه تاباندن نور به تاريكخانه اشباح گذاشت. در آن نوشته وي هم چنين به نقش «شاه كليد» در قتل فاطمه قائم مقامي و سيامك سنجري و اين كه اين دو به حكم «شاه كليد» به قتل رسيده اند اشاره دارد. استفاده روزنامه كيهان از واژه «شاه كليد» در پرونده سازي براي شيرين عبادي و و كيل ديگر گنجي آقاي سلطاني با اين ادعا كه اين دو از طريق پشت بام و با استفاده از «شاه كليد» قصد ورود به اتاق گنجي در طبقه دوازدهم را داشتند تا او را تشويق به ادامه اعتصاب غذا تا مرگ بكنند، همچنين استفاده  حسين شريعتمداري مديرمسئول شكنجه گر و يار و همكار سعيد امامي در ساختن برنامه هويت، از همين كلمه و با همان ادعا در مطلبي در كيهان به مناسبت قتل قاضي حسن احمدي مقدس، هم چنان كه در نوشته قبلي اشاره كرده بودم، علامتي است كه زندانبان گنجي و بخش رسانه يي قتل هاي زنجيره براي اين بكار مي برند كه هم به گنجي و هم به كساني كه در داخل از او حمايت مي كنند، ياد آوري كنند كه او بهاي كدام گردنكشي در برابرنظام را مي پردازد. از نوشته گنجي اين طور پيداست كه شاه كليد كسي جز فلاحيان وزير اطلاعات دولت رفسنجاني نيست. باز خواني اين نوشته براي كساني كه قبلا مطالب و نوشته هاي او ار نخوانده اند، براي درك اين مساله كه چرا او اين چنين در برابر ولي فقيه و دستگاه قضائي تحت اختيار او سرسخت ايستاده است كمك مي كند. اين مطلب از مقاله هاي جمع آوري شده او در كتاب «عاليجناب سرخپوش و عاليجنابان خاكستري» چاپ نوزدهم انتشارات طرح نو، گرفته شده است.

 30 مرداد 1384- 22 اوت 2005 

 

 

 

 

 

 

بازي با مرگ

 

 

1- قدرت ميل به تراكم، تمركز، پنهان سازي و نهان روشي دارد. ساختار  سياسي توتاليتر متضمن «حد اكثر» ممكن تاريكي است، ساختار سياسي اقتدار گرا نيز بسيار تاريك است، اما ساختار سياسي دموكراتيك داراي «حداقل» تاريكي است.

 2-  آيا سياستمداران جوامع دموكراتيك ، ميل به پنهان سازي، ماندن مداوم در قدرت، بسط سلطه‎ً حزب خود و...را ندارند و با شادي و سرور، قدرت را به رقبا تقديم مي كنند؟ سياستمداران جوامع دموكراتيك  نيز چون سياستمداران ديگر جوامع  مي كوشند همچنان در قدرت باقي بمانند و در راستاي تأمين اين هدف، بعضا به روشهاي غير قانوني  پناه مي برند (ماجراي واترگيت، ماجراي ايران كنترا)، از قدرت سوء استفاده مي كنند (ماجراي كلينتون و مونيكا، ماجراي  سوء استفاده هاي مالي سران برخي از جوامع غربي و...) و براي پيروزي در انتخابات داخلي، به سرعت نزاع خارجي يا صلح با كشور رقيب راه مي اندازند (ماجراي تفاهمنامهً الجزاير بين كارتر و ايران براي آزاد سازي گروگانها قيل از انتخابات رياست جمهوري آمريكا، بمباران عراق و...)

3- چرا اتاق سياست دمكراسي واجد حداقل تاريكي است؟ تاريكي حداقلي با چه روشها و ابزارهايي حاصل مي گردد؟ نفوذ و بسط فرهنگ دموكراتيك، توزيع و تجديد قدرت، وجود نهادهاي مدني پايدار، آزادي (افكار، گفتار و رفتار) و مهمتر از همه اينها، وجود رسانه هاي آزاد و مستقل چنان امكاني را مهيا مي سازد. يكي از وظايف اصلي مطبوعات روشن كردن اتاق تاريك سياست است. روزنامه نگاران و ارباب مطبوعات در اجراي اين وظيفه فقط بايد به يك «خط قرمز» تن دردهند و آن رعايت منافع و مصالح ملي است. خارج از اين نقطه، هيچ حريم ممنوعه اي نبايد پذيرفته گردد. نيكسون و كلينتون مايل به افشاي ماجرايي كه دور از چشم مردم و در تاريكخانهً حداقلي ساخت سياسي دموكراتيك، آفريده بودند، نبودند و حتي در اين راه متوسل به دروغگويي شدند. اما روزنامه نگاران حقيقت جو، خطرات را به جان خريدند و تاريكخانهً نيكسون و كلينتون را روشن و شفاف كردند تا مردم از وقايعي كه به آنها مربوط بود، مطلع شوند.

4- منافع و مصالح ملي يك تعريف واحد ندارد. در جوامع دمكراتيك منافع و مصالح ملي «حد اقلي» است، اما در جوامع اقتدار گرا و توتاليتر، سياستمداران همه چيز را منافع و مصلحت ملي جلوه مي دهند تا بر پنهان سازي، نهان روشي و دوام قدرت خود بيفزايند. در چنين جوامعي، تفكيك آنچه دانستنش حق مردم است، از آنچه به دليل منافع ملي يبايد پنهان بماند، براستي دشوار است.

5- فرايند گذار به دموكراسي رفته رفته امكان روشن كردن هرچه بيشتر تاريكخانهً سياست را فراهم مي آورد. اما هيچ گاه نمي توان انتظار داشت كه كل اتاق سياست آن هم به طور دفعي، روشن شود. روشن كردن دفعي و يكبارهً كل تاريكخانه سياست، نه امكان پذير است، نه به مصلحت است و نه از عهدهً هيچ فردي به تنهايي بر مي آيد. اصلاح طلبان به روشهاي مسالمت آميز پروژهً دموكراسي را پي مي گيرند و مي دانند كه هر گونه «تابشي» كه منجر به نابودي كل پروژهً اصلاح گردد، پيشاپيش محكوم است و بايد از آن دوري كرد. اصل «ببخش و فراموش كن» يا «ببخش و فراموش نكن»، پس از روشن شدن حقيقت، معطوف به نجات مجرمان نيست، بلكه به منظور پايان بخشيدن به خشونت و ايجاد دموكراسي، چنين اصلي پيشنهاد مي گردد. اصلي كه در كشورهاي در حال گذار به سوي دموكراسي، (آفريقاي جنوبي، شيلي، آرژانتين، شوروي سابق، كل بلوك شرق و...) تجربه و موفق از كار در آمده است.

6- آيا به قتل رساندن دگرانديشان و دگر باشان در ذيل پروژهً مبارزه با تهاجم فرهنگي، جزو منافع ملي است و افشاي كل «حقيقت» با منافع و مصالح ملي تعارض دارد؟ روشن است كه هيچ كس امروز از چنين ديدگاهي به طور علني دفاع نخواهد كرد ولي روشن كردن تاريكخانهً اشباح، انهدام وزارت اطلاعات تلقي مي شود. از طرف ديگر، براي آنكه حقيقت مكشوف نگردد، افشاي نقش برخي از افراد در ماجراي قتلها، ريزش اطلاعات از وزارت اطلاعات يا دسترسي اغيار به منابع وزارت تلقي مي گردد. اين توجيهات اقتدارگرايانه به منظور دوام تاريكخانه و پنهان ماندن چهرهً اشباح صورت مي گيرد.

7- روزنامه نگار به فردي كه در تحريريه مي نشيند و از تلكس خبرگزاري داخلي و خارجي استفاده مي كند، اطلاق نمي گردد. روزنامه نگار با توليد خبر و نفوذ به تاريكخانه ها و روشن كردن آنها روزنامه نگار مي شود. نفوذ به تاريكخانه، «بازي با مرگ» است. روزنامه نگاري كه به چنان مناطق خطر خيزي نزديك مي شود، با مرگ بازي مي كند. آيا گفتن اين كه «فاطمه قائم مقامي و سيامك سنجري با حكم شاه كليد به قتل رسيده اند»، در حالي كه «شاه كليد» و قاتل فاطمه قائم مقامي هنوز دستگير نشده اند، براي روزنامه نگاري كه چنين ادعايي دارد، بسيار خطرناك نيست؟ شايد به جاي قاتل و شاه كليد، روزنامه نگار بازداشت گردد و يا به حكم شاه كليد توسط باند جنايتكار، روزنامه نگار سربه نيست شود. هيچ كس ديوانه وار به دنبال مرگ ماجراجويانه نيست، اما نه تنها روشن كردن تاريكخانه ها وظيفهً شهروندي است، كه «بازي با مرگ» نيز چون بازي فوتبال شيرين و پرطرفدار است. اقتدارگرايان، دگرانديشان و دگرباشان را بدون اخيتار وارد بازي مرگ مي كنند. هرنوع دگرانديشي و تجاوز از حدود رسمي در هر منطقه اي، فرد را وارد بازي مرگ مي كند. قمار دگرانديشي و دگرباشي ذاتا مطلوب است چرا كه «تفرّد» را به نمايش مي گذارد وتفرّد شرط لازم ظهور جامعه مدني است. جامعهً تك صدايي متكي بر يك قرائت قشري از ايدئولوژي، مطلوب اقتدارگرايان است. چنين جامعه اي منافع تمامت خواهان را تأمين مي كند اما جهنم فراكيري برقرار مي سازد كه هيزم آن دگرانديشان و دگرباشانند.

وظيفه روزنامه نگار است كه به تاريكخانهً محافل اقتصادي، سياسي، امنيتي و... نفوذ كرده و رانت جويي، قدرت بادآورده و ثروت بادآورده را برملا كند. وظيفهً روزنامه نگار است كه زد و بندهاي پشت پردهً احزاب نهان روش داروينيست را با مردم درميان بگذارد. وظيفهً روزنامه نگار است كه به مردم بگويد وقتي سه تن از فرنگي كاران به يكي از عاليجنابان خاكستري ماست بند، پروژهً «م، م، ع» را پيشنهاد مي كنند، او به جاي آن پروژهً قتل پيروز دواني مرتد ناصبي را پيشنهاد مي كند و پس از چند بار پيگيري و امتناع «فرنگي كاران»، پروژه  به افراد ديگري محول مي شود. روزنامه نگار در چنين مواقعي به دنبال تأمين مصالح ملي و تحكيم نظام از طريق جراحي غدهً سرطاني است. و الا غده هاي سرطاني به طور تصاعدي و فزاينده به پيشروي خود ادامه داده و كل نظام را نابود مي كنند. اين رويكرد براي نظام و مردم مفيد است اما براي رونامه نگار خطرات بي شمار ناخواسته اي به دنبال دارد.

8 – تفكيك حوزهً مصلحت عمومي (عرصه سياست) از حوزهً خصوصي اهميت بسزايي در مباحث نظري و عملي دارد. ورود به عرصهً خصوصي شهروندان، اخلاقا وقانونا ممنوع و مذموم است ولي ورود به عررصهً سياسي و مصلحت عمومي وظيفه همگان است. از اين رو، تاكيد بر اين كه حسين شريعتمداري سرتيم بازجويي 23 تن از اعضاي نهضت آزادي در سال 69 بوده و برخي از آنان در حين بازجوي تعزير شده اند، وظيفهً اخلاقي و شهروندي هر روزنامه نگاري است. پرسش آن است كه چرا برخي از متهمان تعزير شدند؟ مگر علت اصلي باز داشت آنان نامهً اعتراض به سياستهاي  آقاي هاشمي رفسنجاني نبود؟ پس چرا متهمان تعزير شدند؟ آيا علت تعزير، به دستور بازجوي ويژهً سعيد امامي، قبول اعترافات خود زني تلويزيوني نبود؟ آيا پس از آن كه صباغيان حاضر به پركردن فيلم شد، تعزير او پايان نيافت(1). آيا بيان اين مسائل، گرفتار شدن در دام كيهان نشينان نام دارد؟ يا از تعهد شهروندي و وظيفه روزنامه نگاري نشان دارد؟

9- روشن كردن تاريكخانهً عرصهً سياست اقتدار گرايان وظيفه تمامي شهروندان است. براي روشن كردن تاريكخانه  مي توان پرسش مطرح كرد و از افراد صاحب قدرت سابق ولاحق درخواست نمود كه به پرسشها پاسخ گويند. اما نشر اكاذيب و اتهام اطلاعاتي زدن به ديگران، شجاعت مدني و تعهد شهروندي نام ندارند. روشن كردن اتاق سياست با اخبار دقبق، مستند و موثق امكان پذير است. متّهم كردن بلادليل افراد در جرايم خيالي، نه تنها گامي به سوي جامعه مدني و دموكراسي نيست، بلكه به تقويت اقتدارگرايان منتهي مي شود. نقد(دوستانه و خصمانه) به نفع افراد، گروها و نظام است. اما دروغكويي و ابهام آفريني رسالت هيچ كس نيست.

10- نقد دههً اول انقلاب، همچون دههً دوم انقلاب، رسالت روشنفكران، روزنامه نگاران و انقلابيون است. هرنقدي معطوف به مسائل و موضوعهاي روشن و شفاف است. پرسش اين است كه در دههً سوم، تكرار و باز توليد وضعيت دههً اول (پيامدهاي فوري انقلاب وجنگ طولاني) ما را به چالش مي خواند يا باز توليد وضعيت دههً دوم انقلاب؟ مهندس موسوي به قدرت باز مي گردد تا شيوه هاي دههً اول را تجديد كند يا هاشمي رفسنجاني به عنوان نماد سياست نهان روشي و تاريكخانه اي در دههً دوم، بر حضور خود در عرصه قدرت مي افزايد؟

 معتقدان به نقد دههً اول انقلاب بايد روشن و شفاف آن دهه را نقد كنند، مدعاي خود را مدلل بيان نمايند، نقاط نقد پذير را بيان دارند. اين رسالت را خود بر دوش گيرند نه آن كه حمل آن را بر شانه هاي ضعيف فردي بيندازند كه به دنبال بزگ كردن بچه ديگري است.

------------------------------

1- عزت الله سحابي در اين باره مي گويد:«شريعتمداري سرپرست بازجويي از حدود 23 نفر از افراد ملي- مذهبي بود كه در سال 1369 بازداشت شدند. در زمان بازجويي در سلول زندان ما چشمانمان بسته بود و من بازجوي خودم را نديدم. اما ظاهرا شريعتمداري بوده است. اين كه حسين شريعتمداري ادعا مي كند در زندان «گفت وگو» كرده است، اين گونه نبود. اطلا در زندان و سلول كه مذاكره و گفت و گو صورت نمي گيرد. من و آقاي عبدالعلي بازرگان شكنجه فزيكي نشديم اما اكثر دوستان مورد آزار و شكنجهً بدني هم قرار گرفتند». فتح، 16/10/1378