سرمايه داري به کجا مي رود؟
(بخش۱)
روزنامه فيگارو*- ترجمه ويدا فرهودي
مارکس، اين انديشمند
و نظريه پرداز بزرگ، روند اجتناب ناپذير پيشرفت به سوي جهاني شدن را از همان زمان،
پيش بيني کرده بود
به تازگي
کتابي زير عنوان "کارل مارکس يا روح جهان"(1) به قلم "ژاک آتالي"(2)
در فرانسه منتشر شده است. در اين اثر نويسنده به ترسيم دوباره ي يکي از " زير
بناها"ي انديشه ي مدرن يعني تولد سرمايه داري و سپس سوسياليسم مي پردازد. نويسنده
- مشاور پيشين "فرانسوا ميتران"(3) – بر اين باور است که " تاثير هيچ
انساني بر جهان، به اندازه ي تاثير کارل مارکس بر قرن بيستم نبوده است." از
سوي ديگر "آلن مـَنک"(4) اقتصاد دان و جستار نويس معاصر فرانسوي عقيده
هاي ديگري دارد. او نويسنده ي کتابي است در زمينه ي جهان آينده تحت
عنوان"جهاني که در راه است"(5). روزنامه فيگارو مناظره اي در باره ي
درستي و اعتبار انديشه ي مارکس، در زمان حاضر و آينده، ميان اين دو صاحب نظر ترتيب
داده که مي خوانيد:
پرسش: دليل توجه
شما به مارکس، در موقعيت کنوني چيست؟
ژاک آتالي: در واقع بايد بگويم
که من هرگز مطالعه ي او را کنار نگذاشته ام. هر قدر، به مرور زمان و بيش از پيش،
وارد عصر جهاني شدني مي شويم که چنين
مخاطره آميزو افسار گسيخته ، با خشونتي فردگرايانه و وحشي همراه است، انديشه ي او
اعتبار بيشتري مي يابد هرچند، مدتي به واسطه ي حکومت هاي استبدادي اي که تحت لواي
نامش ايجاد کرده بودند، به سايه رانده شده بود. در برابر چالش هاي جديد، براي ايفاي
نقش موثر در حرکت جهان، بايد سعي درآميختن انديشه و عمل داشت- کاري که مارکس ، در
دوران خودش، انجام داد.- انديشه بدون عمل به معناي تسليم بر سستي و پستي يا دلخوشي
به باز خواني اورادي چند است. عمل بدون انديشه نيز به منزله ي تبديل شدن به عروسک
خيمه شب بازي در دست کسي است که پيش از ما انديشيده است. دليل توجه من به مارکس،
در وهله ي نخست، اين است که او نمونه اي از تسلط موفقيت آميز براين دوگانگي را
ارائه مي کند. براي فهم قرن نوزدهم، شناختن زندگي او لازم است. شناختن آثارش نيز
امکان تحليل وحشيگري ها وخشونت هاي قرن بيستم و درک وعده ها واميدواري ها براي قرن
بيست و يکم را برايمان فراهم مي سازد .
آلن مـَنک: بازي روشنفکرانه
با مارکس، مرا هم مجذوب کرده است. شرح حالي که شما در کتاب "کارل مارکس يا
روح جهان"ارائه مي کنيد، نشانگراستعداد تان در شيفتگي در رابطه با خصوصي ترين تناقض گويي هاي مارکس است. شما در اين نوشته،
ذکاوت بسياري در زمينه ي [چشم پوشي] بر ناهمخواني ها و ضعف هاي نويسنده ي"کاپيتال"(6)
از خود نشان مي دهيد. او، در نوشته ي شما، اغلب، به شکل خورده بورژوايي نمايانده
شده که دلمشغولي هايش مسائل عادي مالي و نگراني هاي معمول عصر ويکتوريايي است.
اما، فراموش نکنيد که شخص مورد نظر، کسي است که يکي ازبلند پروازانه ترين نظريه هاي
دوران خويش را با انديشيدني پر هزينه براي آينده ي جهان مطرح و دنبال کرده است.
نکته ي روشنگر در اين شرح حال، فاصله اي است که ميان خواسته هاي روشنفکرانه ي
مارکس و روزمرگي مبتذل زندگي اوبه چشم مي خورد. در مقايسه مي بينيم که "کينز"(7)
کمتر به جهان انديشيده اما يک چهره ي شاخص بورژوازي آزاد است. دومين حاصل راز گشايي
کتاب "کارل مارکس يا روح جهان" ، جدل ميان يک زندگي معمولي و يک بلند
پروازي "پرومته وار"(8) است. مارکس فرد بسيار فقيري بود و و در رويارويي
با جهان دچار خود بزرگ بيني. زندگي کارل مارکس آمد شدي مداوم ميان
"پرومته" و طلبکاران بود. ژاک آتالي به وجه مشترک مارکس و مسيح
توجه دارد يعني به نفرت از پول. اجازه دهيد در اين مورد به مسئله ي خنده آوري اشاره
کنم: از چهار يهودي انقلابي که عبارتند از مسيح،"اسپينوزا"(9)،مارکس و
"فرويد"(10)، سه تايشان " نخبه گرا "(elitist) (11) هستند. تنهامسيح نه نخبه گرا است، نه اهل تحقير کردن و هم
او است که موفقيت بيشتري به دست آورده!
ژاک آتالي: مارکس به واسطه ي
داشتن زباني تند ونيشدار، ممکن است تحقير کننده جلوه کند. ضعف او در اين است که
هرگز نمي تواند جلوي زبانش را بگيرد. هنگامي که برادرزنش به وزارت کشور منصوب مي
شود، به رغم مخاطراتي که اين انتصاب مي توانسته براي مارکس در پي داشته باشد، او
به تندي مي گويد:" مي بيني،بارها به تو نگفته بودم که او حماقت و خرفتي کافي
براي وزير شدن را دارد؟!"
مارکس به رغم تفرعن وگزندگي زبان، همواره نسبت به طبيعت بشري
خوشبين است. آري، نويسنده ي :مانيفست حزب کمونيست" انسان را باور دارد. به عقيده
ي او، انسان لياقت آن را دارد که به سرنوشتش پرداخته شود.
پرسش: آيا پيش بيني
هاي مارکس امروزه و رويارو با جهاني شدن، همچنان معتبر هستند؟
ژاک آتالي: بله، آن ها اعتبار
خود را حفظ کرده اند. مارکس به ويژگي هاي آزاد کننده ي سرمايه داري، در مقايسه با
شکل هاي پيشين سازمان مندي جوامع، به خصوص سيستم فئودال توجه دارد واز شهر به
منزله ي وسيله ي رهايي از"زندگي احمفانه ي روستايي" سخن مي گويد. او
نخستين کسي است که مبارزات طبقاتي رابه عنوان موتور محرکه ي تاريخ بازشناخته ، به
نقش تاريخي مزدبگيران و نقش پيشرو روشنفکران توجه مي کند. مارکس، مفسري پيشگو است
که پيش بيني هاي پيامبر گونه اش هر روز به اثبات مي رسند. بنا بر پيش بيني هايش، پيشرفت
اجتناب ناپذير سرمايه داري به يک فرايند جهاني شدن مي انجامد و همزمان به سوي
تمرکز هايي در شاخه هايي چون بانک ها، بيمه و اتوموبيل پيش مي رود که اگرحتماً به
صورت انحصار يکه دار(monopole)
نباشند لا اقل چند مليتي (oligopole) و پرشمارخواهند
بود. ديگر پيش بيني او "از خود بيگانگي" در اثر کار و مصرف است که
آن را "بتواره پرستي(12) کالا" مي نامد. او معتقد است که پياده شدن سوسياليسم
در يک کشورِ تنها، به ويژه در روسيه و به طور وسيع تر در هر جامعه ي مصرفي، ناممکن
است. به باور او سوسياليسم جهاني بوده و در پي ِ سرمايداري خواهد آمد. همچنين آن
چه مارکس زير عنوان"بينوايي مطلق"(13) مطرح کرده، هر چند هنوز از نظر
علمي، بحث انگيزاست اما با واقعيت تطبيق مي کند: با اين واقعيت که بر شمارافراد فقير
جهان ، روز به روز افزوده مي شود. در مقابل، پيش بيني او در زمينه ي افزايش وجدان
انقلابي نزد طبقه ي کارگر، مسلم و واضح است و ترديدي بر نمي انگيزد. مارکس اما به
شکل گيري مديران، به عنوان بخش سوم جامعه، چنان که بايد و شايد نپرداخته گرچه ، بنا
برشواهد گوناگون ، بايد به اين مسئله انديشيده باشد. نظام انديشه ي مارکس بيشتر به
کل جهان نظر دارد تا دگرگوني هاي انفرادي تک تک کشورها. از اين منظر، انديشه ي او
به گونه اي چشمگير، روز آمد است. شايد اين گفته خنده داربه نظر آيد اما مي توان
گفت که روند پايان گرفتن نظام شوروي، همراه با جهاني شدن، مارکس را مبدل به بزرگترين
انديشمند قرن جديد کرده است.
آلن مـَنک: بدون ترديد، در زمينه
ي نگرش به سرمايه داري در دوران ما، مارکس انديشمندي بي بديل و پيش آهنگ است. گرچه
ممکن است برخي از پيش بيني هايش مخدوش به نظر آيند: مثلاً تحرک طبقات به گونه اي
که تصور کرده بود، واقعيت ندارد اما بايد به فوريت اضافه کرد که وجود طبقات اجتماعي
همچنان تداوم دارد. به بيان ديگر، يکي ازديدگاه هاي اصلي او، همچنان در جوامع پس
از صنعتي شدن، واقعي و قابل اثبات است.
بازنگري دوباره ي
مارکس باعث مي شود که به مطالعه ي دوباره ي طبقات بپردازيم : عادتي که شايد براي
مدتي، کنار گذاشته بوديم. در سايه ماندن ديدگاهي که طبقه ي متوسط را در برگيرنده ي
تمام جامعه مي دانست،اکنون تنها مي تواند به شناخت مجدد طبقات اجتماعي بينجامد.
اگر مارکس را انديشمند بي بديل و پيش آهنگ عصرمان تلقي مي کنيم، به اين سبب است که
او براي نخستين بار بر تحرک ذاتي سرمايداري انگشت مي گذارد.
ژاک آتالي: تحرکي که در آن
ارجاع به رستگاري طلبي واضح است. اتفاقي نيست اگر در قرن نوزدهم، در زمان ظهور
"اثبات گرايي"(14)، تنها دين نوين عبارت است از يک "غايت شناسي"(15)
مبني بر اميد به رويدادي رهايي بخش!
پرسش: منظورتان از
رويداد رهايي بخش چيست؟
ژاک آتالي: در جامعه ي سرمايداري
مورد نظر مارکس، تشديد رنج هاي تحميل شده بر طبقه ي کارگر و واژگوني تدريجي تمامي
بورژوا ها تا حد تحليل در طبقه ي کارگر، جامعه ي انساني را به گونه اي متناقض به يک"آخرالزمان
"(16)نزديک مي کند و مارکس با مطرح کردن آن به عنوان زمان ظهور سوسياليسم ،به
ترسيم آينده اي نامشخص کشيده مي شود. البته در تصورمارکس آرمان گر جامعه ي سوسياليستي،
جامعه اي است بر مبناي برادري که در آن هر
فرد سعادت خود را در سعادت ديگري مي بيند و پرستش کالا در آن، ديگر مفهومي ندارد.
آلن مـَنک: جامعه ي قديسين
مذهب کاتوليک است!
ژاک آتالي: بله...اين توازي
شگفت آور است. مارکس سوسياليسم را با صفاتي ماورايي و داراي ابديتي ذاتي متصور مي
شود. اما، به عنوان بنيانگذار انترناسيونال سوسياليستي، خود را در مبارزه ونبردي سياسي
مي افکند؛ او در مدتي کوتاه به برتري روشنفکرانه ي غالبي دست مي يابد که موجب مي
شود او را به دامن زدن به تشکيل کمون پاريس
(17) در سال 1870 متهم کنند. در واقع بايد گفت که مارکس در آغاز از مخالفان کمون
پاريس به شمار مي آمد گر چه در آينده مبدل به بهترين تحليلگر آن شد. مارکس را، از
بسياري جوانب، مي توان يک بورژواي ليبرال تلقي کرد؛ او طرفدار کسب قدرت به واسطه ي
انتخابات است، از دموکراسي طرفداري مي کند و بسياري از مواضعش، با آن چه امروزه
برچسب "مارکسيسم" را بر پيشاني دارد، مغايرند. آقاي " آلن مـَنک"،
در زمينه ي تاکيد بر مبارزه ي طبقاتي و ظهور مجدد آن به شکل اپوزيسيوني بسيار جدا
از سرمايه و کار، حق با شما است. سرمايه با چيرگي
اين تجريد، بيشترين سهم از ثروت را
به خود اختصاص داده و مطالبات جامعه را به انحصار خود درآورده است. امروزه، دقيقاً
شرايط به اين گونه اند.
پرسش: شما در بيوگرافي
تان بر جنبه ي آزادي بخش سرمايه داري و جذبه اي که "قدرت کالا" براي
مارکس دارد، تاکيد مي کنيد...
ژاک آتالي: کارل مارکس
در اين مورد کوچک ترين ترديدي ندارد. به باور او توانايي برپايي دموکراسي در دست
سرمايه داري است. در اين زمينه، نظرم به ويژه بر سخنراني او در بروکسل، در ژانويه ي
1848 است، درست قبل از "بهار خلق ها" که در آن بر عليه هر نوع حمايت از
توليدات داخلي و به جانبداري از تجارت آزاد، اعلام موضع کرد. و البته، پشتيباني اش
از پويا شدن سرمايه داري به اين دليل است که به باور او، اين پويايي وسيله اي است
براي شدت بخشيدن به مبارزه ي طبقات ستمديده و بيداري وجدان آزاديخواه طبقه ي
کارگر. فکر مي کنم که مارکس در اين زمينه کاملاً اشتباه کرده است. اين بيداري
وجدان وجود خارجي ندارد. اين فرد گرايي است که از درون مبارزات جمعي سر بر مي
آورد. بايد از خود پرسيد که آيا ياس و دلسردي طبقات اجتماعي تحت سلطه –يعني نيروي
کار- نمي تواند به جاي حرکت به سوي بيداري
وجدان، به سمت تشديد فرد گرايي، خود خواهي، خودشيفتگي، زوال همبستگي و در نهايت
عدم کفايت در ايجاد يک حرکت اجتماعي براي واژگوني نيروي سرمايه پيش برود؟ ( سرمايه
اي که امروزه همان "بازار" است ).
آلن مـَنک: اگر بخواهيم کلمات
مارکس را بکار ببريم، مي توانيم بگوييم که در کشورهاي جهان سوم که تحت يورش انقلاب
سرمايه داري قرارگرفته اند، وجود طبقات همراه است با نبود منطق ديالکتيک و وجدان
طبقاتي. پس چرا دراين مناطق کره زمين که مراکز" تراکم توده اي " (آن هم
به شکل فيلمي با دور سريع) بوده اند، مراحل طي شده در جوامع غربي تکرار نمي شود؟
چرا در اين سرزمين ها، شاهد ظهور سنديکاهاي قوي يا نطفه هاي سوسيال دموکراسي براي
رويارويي با قدرت، نيستيم؟ ديالکتيکي که به منزله ي پاسخي هوشيارانه به فشار طبقات
اجتماعي به وسيله ي شکل گيري سنديکاهاي اصلاح طلب تلقي مي شد، فقط مبدل به گونه اي
از تقسيم ثروت شده است. چرا در برزيل، هند يا چين، چنين روند ديالکتيکي اي را نمي
بينيم؟
پرسش: خوب! دقيقاً
به نظر شما، دليلش چيست؟
آلن مـَنک: من صورت مسئله را
به اين شکل مطرح مي کنم: آيا امکان ندارد( بدون آن که متوجه شده باشيم) ديالکتيک
طبقاتي ، در اصل، مختص غربي ها باشد؟ ببينيد در برزيل هر چند يک سنديکاليست به عنوان رئيس حمهوربرگزيده شده، اما ذره اي زير
بناي سوسيال دموکراسي نهاده نشده است. يعني به رغم اتفاق اکثريت آرا در انتخاب شخصي
از جناح چپ، هيچ گونه ديالکتيک طبقاتي به وجود نيامده است. بنابر اين برزيلي ها نيز
مانند هندي ها و چيني ها شاهد رشدي سريع هستند بي آن که در شناخت سوسيال دموکراسي
پيشرفت قابل توجهي کرده باشند.
ژاک آتالي: به همين دليل است
که در اين کشورها، شتاب گرفتن ماشين سرمايه داري نمي تواند به هيچ روي شرايط
واژگوني سرمايه را مهيا سازد. مارکس "جهاني" مي انديشد. افزون براين ،او
بر ضرورت وجود يک تشکيلات جهاني دموکراتيک در بازار، براي رويارويي با سرمايه تاکيد
مي کند: يک انترناسيونال سوسياليستي که قادربه گردآوري تمام نيروي کار
باشد. به باور او اين انترناسيونال سوسياليستي روزي شکل خواهد گرفت که پايه
هاي يک حکومت جهاني و يک مبارزه اجتماعي جهاني حاصل از قدرت گيري جهاني بورژوازي،
ريخته شوند. رسيدن به چنين شرايطي بس دشوارو بعيد مي نمايد. احزاب جهاني وجود خارجي
ندارند. حتا يک حزب اروپايي هم به چشم نمي
خورد! بي ترديد رسيدن به چنين تحولي لااقل دو سه قرن وقت لازم دارد و زودتر از آن
ممکن نيست.
ادامه
دارد
Figaro
27 juin 2005, Débats et Opinion*
1-Karl
Marx ou l’esprit du monde (Fayard)
2-Jacques
Attali (1943- ) اقتصاد دان ، پژوهشگر و نويسنده
معاصر فرانسوي
3-François
Mitterrand(1916-1996) رئيس
جمهور اسبق فرانسه
4-Alain
Minc(1949- ) اقتصاد دان ، پژوهشگر و نويسنده
معاصر فرانسوي
5-Ce
monde qui vient(Grasset, 2004)
6- که جلد نخست آن
در 1867 به وسيله ي خود مارکس، جلد هاي 2 و3 به وسيله ي انگلس در 1885 و 1894 و
جلد چهارم به وسيله ي کوتسکي در 1905 انتشار يافتCapital
7-John
Maynard Keynes(1883-1946)
8-بنا براسطوره هاي
يونان ،الهه اي که آتش آگاهي ها را به زمين آورد و اانسان را وارد عصر تمدن کرد.Prométhée
9-Baruch
Spinoza(1632-1677)
10-Sigmund
Freud(1856-1939)
11- يا سرآمد باور.
منظور نظامي است که نخبه گان را بر بقيه ارجح مي داند.
12-Fétichisme
de la marchandise
13-Paupérisation absolue
14- Positivisme يا
يافت باوري( بنا بر برگردان داريوش آشوري)
15-Catastrophe rédemptrice
16-Parousieمنظور روايتي است
در باره ي بازگشت پيروزمندانه ي مسيح و برقراري ابدي حکومت خداوند
17-Commune
de Paris