آقاي عموئي!
ازتحريف تاريخ چه حاصل؟
بابک اميرخسروي
سخنراني آقاي محمد علي عموئي وپرسش و پاسخ هاي ايشان
دراسفند ماه 1383 دردانشگاه را با تاخيربه
نقل ازتارنگاشت عدالت مطالعه کردم. ازآن جا که زمان براي
نقد تخريف تاريخ و روايت حقيقت آن هيج گاه ديرنيست، پاسخ به صحبت هاي ايشان را وظيفه
خود دانستم.
بجاست همين جا خاطرنشان سازم که من به آقاي عموئي ، هم چون
انساني مبارزوآرما ن خواه، هنوزهم ارج مي گذارم. کم اند انسان هائي که چهاردهه
ازبهترين ايام زندگي خويش را به خاطر پايبندي به آن چه باوردارند، در زندان وتبعيد
گذرانده،دشواري و محروميت ها را باسربلندي وعزت نفس متحمل شده باشند. اما، پس از
مطالعه پرسش و پاسخ ايشان، با توجه به دگرگوني هاي بزرگ بين المللي و افشاي اسناد تاريخي معتبر،
با کمال شگفتي ديدم که بيانات وتوضيحات آقاي عموئي در باره تاريخ حزب توده ايران،
متاسفانه به طور عمده، تکرارهمان تحريف حقايق تاريخي است که اين حزب طي پنجاه سال
و نورالدين کيانوري درخاطرات و ديگر نوشته هاي خود، پرورانده بود.
من آن زمان ودرحيات کيانوري، به تفصيل به نقد آن پرداختم،
که در جلد اول کتاب « نظر ازدرون به نقش حزب توده ايران»، ازسوي انتشارات
اطلاعات بتاريخ 1375 انتشار يافت
متاسفانه درحال
حاظر، فرصت چنداني ندارم که به همه
اظهارات نادرست وخلاف حقيقت آقاي عموئي بپردازم. به ويژه آن که بخش عمده اين
کاررا درکتابم، به تفصيل انجام داده ام. لذا دراين نوشته نمونه وار، به چند موضوع
مهم مي پردازم که عمدتا برخاسته
ازمقوله محوري وابستگي ايدئولوژيک وسياسي
حزب توده ايران است.
1 - ماجراي امتياز نفت شمال
روايتي که آقاي عموئي ازاين ماجرا مي کند، نمونه بارزآنست.
فرازهائي ازاظهارات ايشان را نقل مي کنم. مي گويد: « آمريکائي ها ازطريق نخست وزير
ايران توافقي کرده بودند که نفت شمال ازآن آنها باشد». مي فرمايد : « نيروهاي ملي شخص دکترمصدق وازطرف
چپ، فراکسيون توده .....رضايت نمي دادند به اعطاي امتياز نفت شمال به آمريکائي ها....
اما متاسفانه خطاي بارزي که حزب مرتکب شد، وقتي بود که توافقي بين قوام وسادچيکف
درزمينه نفت شمال انجام شد». ونتيجه مي گيرد:« کساني
که واقع بينانه با مساله مواجه نمي شوند، اين اشتباه حزب
توده ايران را به حساب وابستگي حزب توده ايران به اتحاد شوروي مي گذارند.»! دراين چند جمله کوتاه، مطلب نادرست زياد است. فقط به ذکر برخي نکات بسنده مي کنم:
اولا- بنا به اسناد ومدارک فراوان،
ازجمله گزارش محمد ساعد نخست وزير بتاريخ 19 مردادماه 1323 درمجلس شوراي ملي،
درپاسخ به استيضاح طوسي ودکتررادمنش ودرحضوردکترمصدق، هيچ گونه توافقي بين
دولت ساعد وکمپاني هاي آمريکائي براي دادن امتيازنفت صورت نگرفته بود. کار از حد
ارائه پيشنهاد وگفتگوهاي مقدماتي فراترنرقته بود. ازآن مهم تر، موضوع مذاکرات و پيشنهاد
هم مربوط به مناطق جنوب شرقي ايران، به طور مشخص بلوچستان وکرمان بود نه مناطق شمال کشور! آقاي عموئي
اگرهمان مقاله شادروان احسان طبري در باره « حريم امنيت » شوروي در شمال
را،علي رغم مضمون سياسي نادرست اش ، مطالعه مي کرد، متوجه مي شد که طبري قيد مي
کند:
« اگردولت آمريکا درجستجوي يافتن مناطق نفوذي درصدد استخراج
معادن نفت بلوچستان است...
. الي آخر». شگفتي من ازآقاي عموئي است که با وجود مدارک
فراوان، همان مطالب خلاف حقيقت وساختگي کيانوري، راتکرار مي کند!
دوما- اشاره آقاي عموئي به نطق
دکتررادمنش درمجلس شوراي ملي در19 مرداد ماه 1323 نيز تحريف شده است. آنچه رادمنش
مي گويدازاين قرار است:« بنده خواستم عرض کنم که بنده بارفقايم بادادن هر گونه
امتياز به دولت خارجي به طور کلي مخالفيم.». ملاحظه مي شود که موضع رادمنش
مخالفت با دادن امتياز « درزمينه دادن نفت شمال به آمريکائي ها» نبود. بل که عليه
هرگونه امتيازبه خارجي ها درهرنقطه ازکشور بود. منتهي بيچاره رادمنش به هنگام نطق
درمجلس،ازبرنامه دولت شوروي ها بي خبربود. طرحي که چند هفته بعد،( در 24 شهريورماه
1323)، ازسوي هيات اقتصادي دولت شوروي به رياست کافتارادزه، به هنگام ورود به تهران اعلام گرديد. که هدف
ازآن، تقتاضاي امتيازنفت شمال ايران بود.
تراژدي آن جاست که بلافاصله پس ازآن، موضع رهبري حزب 180 درجه، تغيير مي يابد.
سرمقاله روزنامه رهبر،ارگان حزب شاهد آنست: « اگر دولت ما داراي شخصيت بود، ما هم
طبق اصول کلي که سابقا يکي ازوکلاي ما درمجلس اظهار کرد، با هرگونه امتيازي مخالف
بوديم. اما با وضعيت فعلي که منابع ثروت ما خوابيده، وبنيه اقتصادي ما درکمال ضعف
است، فقر وفلاکت دامن گير کشور ما گرديده است.... درچنين اوضاعي، اصولا صحبت از
مخالفت با امتياز نيست، بل که گفتگو درشرايط آنست»!!
روز 5 آبان ماه، ونه در25 تيرماه به گفته آقاي عموئي، حزب
توده ايران مشترکا با شوراي متحده کار گران، دست به راه پيمائي ومتينگ زدند.
حضورکاميون هاي مملو ازسربازان ارتش سرخ، که پشت سرراه پيمايان درحرکت بودند، به
تظاهراتي که عليه سياست هاي دولت ساعد ازجمله درمساله نفت
بود، شکل ومحتواي ديگري بخشيد. اين اولين اقدام علني با
جلوه خشن روسي مقامات شوروي است که پژواک
نگرش او به نقش حزب توده ايران هم چون ابزارسياسي اوبوده است. دراسناد سري
بايگاني هاي شوروي که بعدا اشاره مي کنم، ملاحظه خواهد شد که به دستوردولت شوروي،
« با شرکت فعال کنسول گري ها وروساي دژباني ارتش شوروي، درتهران وبه ويژه شهرهاي
شمالي، متينگ هائي عليه دولت ساعد به راه انداختند».
توضيحات آقاي عموئي دراين رابطه شگفت آوراست. مي فرمايد: «
درانتقادي که حزب ازخودش کرده بود، دراين زمينه اشاره کرده بود به اين که درواقع
مااطلاعي نداشتيم ازآمدن کافتارادره! واين تظاهرات را براي بزرگداشت خاطره
کارگراني که دراعتصاب درهمان زمان کشته شده بودند،انجام داديم!». اميدوارم آقاي
عموئي توضيح دهد منظورشان کدام انتقاد ومبتني برکدام سند حزب است؟ اشاره ايشان به
کدام اعتصاب است که طي آن عده اي ازکارگران کشته شده اند تا مراسم آن روزبراي
بزرگداشت خاطره آن ها بوده باشد؟
2– ماجراي فرقه دموکرات آذربايجان.
آقاي عموئي
متاسفانه اصرارمي ورزد تشکيل فرقه يک رويداد اصيل وبرخاسته ازاراده مستقل مردم
آذربايجان واشخاصي نظير پيشه وري بود که براي کسب حقوق خلق آذربايجان تلاش مي کرد.
ولي با
مقاومت خان هاي آذربايجان روبه رو شدند. برچنين زمينه اي:«
فرقه در21 آذر 1324 ... براي کسب يک سلسله حقوق تاسيس شد...». ( فرقه در12 شهريور
تاسيس شده بود). ايشان هنوزهم مي پندارد که:« اتهامات جداسازي وسياست تجزيه طلبي
بي معني است. هرگز چنين چيزي نبوده است...». به گمان ايشان :« اتحاد شوروي
به هيچ وجه نظر تجزيه ايران را نداشت».
ساده انديشي است اگرتصورشود که استالين وقتي شوروي را به «
زندان ملل» مبدل مي کرد. سياست روسي کردن
وآسيميلاسيون جمهوري هاي آسياي ميانه و قفقاز را دنبال مي نمود. آزادي ها وحقوق
دموکراتيک شهروندان شوروي را هم درروسيه وهم در ساير جمهوري ها ازجمله درقفقاز، زيرپامي
گذاشت. پس ازجنگ جهاني دوم کشورهاي بالتيک وبخشي از لهستان را بلعيد و حوزه نفود
خودرا تا توانست درقلب اروپا گسترش داد. آن گاه درغم وانديشه آزادي ها وحقوق دمو
کراتيک پايمال شده مردم آذربايجان وکردستان ونگران تماميت ارضي ايران بوده است!
مايه نهايت تاسف است که آقاي عموئي، با وجود اسناد ونوشته
هاي فراوان که به وضوح نشان مي دهد هم تشکيل يک شبه فرقه وهم سقوط آزاد آن،
بدستوراستالين صورت گرفته بود، هنوزماجراي
فرقه را اصيل ونقش تجاوزگرانه شوروي را نا ديده مي انگارد.
آفاي عموئي درخاطرات خود( « درد زمانه» صفحه 26)، متاسفانه
حرف هاي ساختگي کيانوريدرباره « تهديد رسمي آتمي ترومن» را تکرارمي کند.
وحتي چيزهائي ازخود، نظير: « خطر جنگ آتمي» ،« هشدارترومن به استالين» و حتي «التيماتوم شوراي امنيت به شوروي» را به آن مي افزايد!!. بي
پايه وافسانه بودن « تهديد آتمي» را درکتابم به تفصيل شرح داده ام. همين قدرخاطر
نشان کنم که در آن ايام در تبليغات حزب، چنين حرف هائي درميان نبود. زيرا واقعيت
نداشت. آن چه ازسوي رهبري به عنوان دليل و برهان ارائه مي شد، اين بود که
سرانجام فرقه دموکرات « ترجيح داد به خاطر صلح درداخل ايران که براي صلح جهاني مفيد
است وبه منظورجلوگيري ازجنگ وبرادرکشي ازقصد مقاومت صرف نظر نمود وترک مخاصمت
اعلام شد». ( ازمجله مردم.ارگان تئوريک حزب.ديماه 1325).داده ها وبرخي اسناد ي که درزيرملاحظه
خواهدشد، نشان مي دهند که تسليم فرقه پيامد معامله اي بوده است که برسرنفت شمال
وبه اميد کسب آن صورت گرقت وقرباني آن مردم نجيب وايران دوست آذربايجان بود.
آقاي جميل حسنلي مورخ
جمهوري آذربايجان دو کتاب، تحت عناوين: « آذربايجان جنوبي. کشمکش ميان تهران،
باکو، مسکو. سال هاي 1939- 1945»، و« روايتي ازرويدادهاي آذربايجان، سا ل ها ي
1945-1946، براساس اسناد محرمانه بايگاني هاي اتحاد شوروي»، نگاشته است. من اين
دو کتاب را دراختياردوستم آقاي منصورهمامي
قراردادم وازايشان خواهش کردم به علت اهميت اسناد ومدارک فراوان ودست اول
موجود دراين دوکتاب، که تا کنون تحت عنوان اسناد سري ومحرمانه، پوشيده مانده بود،
آن هارا ترجمه کند. اينک اين کارصورت گرفته وتحت عنوان« فرازو فرود فرقه دموکرات
آذربايجان، براساس اسناد محرمانه اتحادشوروي» درايران به چاپ رسيده است.
نگاهي به اين اسناد به روشني نشان مي دهد استالين ازبدو
ورود ارتش سرخ به ايران، با برنامه ريزي دقيقي، درپي تحقق نقشه هاي خود براي گسترش منطقه نفوذ شوروي درجنوب قفقار
به سوي آب هاي خليج فارس بوده است. ياد آوري کنم که استالين، وسوسه دست اندازي به
ايران به قصد توسعه حوزه نفوذ شوروي به سوي آب هاي گرم( که ازروياهاي روسيه تزاري
بود)، وحضوردرمنطقه نفت خيزخليج فارس را، قبلا نيز در سرمي پرورانده است. قصد اهريمني
او به روشني ازمفاد موافقت نامه معروف به مولوتف-
ريبن تروف، وزراي خارجه شوروي و آلمان، در 13 نوامر 1940، يعني چند ماه پيش
ازهجوم آلمان هيتلري به خاک شوروي، پيداست. اين موافقت نامه بين دولت هاي معروف به
« محور »، دربرگيرنده سه کشور فاشيستي آلمان وايتاليا وژاپن ازيک سو و کشور
« سوسياليستي» اتحاد شوروي ازسوي ديگرمنعقد شده بود. هدف ازآن، « تعين حدود مناطق
نفوذ » هريک ازامضا کنندگان پس از پايان جنگ جاري ميان آلمان و انگلستان بود که پيروزي
آلمان درآن زمان قريب الوقوع به نظرمي آمد. مولوتف پس از مذاکرات و موافقت روي کليات
موافقت نامه دربرلين، به مسکو مراجعت مي کند.پس ازگفتگو و مشورت با استالين، در يادداشت
مورخ 26 نوامر 1940 به سفير آلمان شولنبرگ، شرايط دولت متبوع خود را براي امضاي نهائي
موافقت نامه چنين ابلاغ مي کند: « مشروط بر اين که منطقه جنوب باطوم و باکو در
جهت کلي خليج فارس به مثابه مرکز تقاضا هاي اتحاد شوروي مورد پذيرش قرار بگيرد ».
گر چه به علت تغيراستراتژي جنگي هيتلر، و با حمله ناگهاني به
خاک شوروي، سرنوشت وفرجام جنگ جهاني دوم دگرگون شد وموافقت نامه فوق الذکرروي کاغذ
ماند. ولي اسناد منتشر شده ازسوي آقاي جميل حسنلي نشان مي دهد که اين گونه وسوسه هاي
کشورگشايي و توسعه طلبانه، ازميان نرفت وبا ورود ارتش شوروي به ايران چشم انداز
تازه اي يافت.
اسناد نشان مي دهند آن چه ميرجعفرباقروف همه کاره آذربايجان
شوروي، درسرمي پروراند ووسوسه ذهني اش بود، جداسازي آذربايجان ايران واتصال اش به
آذربايحان شوروي وتحقق روياي اش:« پدر آذربايجان واحد » بود که با خود به
گور برد! اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ به هيات ويژه اعزامي به
آذربايجان ايران به رهبري سرهنگ عزيزعلي اوف، ازانگيزه ها و نقشه هاي استالين-
باقروف، پرده بر مي دارد :
« اگر دررگ هاي ما يک قطره خون آذربايجاني جاري است، بايد دير
يا زود آذربايجاني هاي مقيم آن جارا با برادران جدا مانده عزيزشان ، يعني خلق
آذربايجان شوروي پيوند دهيم....غيرت ما، ناموس ما، انصاف ما، مارا مجبور به اجراي
اين کار مي کند».
ناگفته نماند که درآستانه ورود ارتش سرخ، زمينه براي پيش
برد نقشه باقروفي ازبعضي لحاظ و تا حدي مساعد بود. اين يک واقعيت بس تلخ و
ناگوارتاريخ يک قرن اخيرماست که آذربايجان و مردم آن، علي رغم نقش سرنوشت سازي که
درانقلاب مشروطيت وکلا درتاريخ ايران، ايفا کرده بود؛ با آنکه آذربايجان سرزميني
حاصل خيز و ثروتمند و در آغازمشروطيت از لحاظ پيشرفت صنعتي و تجاري و فرهنگي، درسطح
بالايي درمقياس کشور قرارداشت. با اين حال، دردوران پهلوي دراثرجهالت و سياست هاي
نابخردانه زمام داران وقت، کاملا مورد بي مهري قرارگرفت وازقافله نوسازي کشورکه تا
حدي راه افتاده بود،عقب ماند. در زمان رضا شاه، مردم آذربايجان به خاطر تر ک -ـ
آذري زبان بود ن شان، مورد اهانت
قرارگرفت. رفتارعبداله مستوفي استاندارزمان رضا شاه، اثرات تلخي برجاي
گذاشته بود. به هنگام سقوط رضا شاه، وضع عمومي آذربايجان و مرکزآن تبريز، ازلحاظ
توسعه صنعتي،آباداني، توليد ثروت، دادو ستد،آموزش و پرورش و.... در مقايسه با
آغازقرن و دوران مشروطيت، درجازده و در بعضي حوزه ها حتي عقب مانده بود. عقده هاي
فراواني انبان شده بود. ظلم و ستم بزرگ مالکان با حمايت ژاندارم هاي بي وجدان،
دهقانان آذربايجان را ازهستي ساقط کرده و به ستوه آورده بود. برچنين بستر نسبتا
آماده و مساعدي بود که ميرجعفر باقروف با چراغ سبزاستالين، برنامه ريزي دقيق و
منظمي را براي جدايي آذربايجان از پيکر ايران سازمان داد.
روي اين موضوع ازبراي آن مکث مي کنم که هم اکنون تشنجات قومي
درنقاط مختلف ازجمله در ميان ايرانيان عرب تبار وکردها، همراه با تحريکات خارجي، يکپارچگي
ايران را تهديد ميکند. راه مقابله با آن تيراندازي به سوي مردم وکشت وکشتارنيست.
درگام اول بايد به حل مشگلات روزمره مردم محروم پرداخت. وهم زمان راه حل مناسبي
براي تامين خواست هاي معقول آن ها در مسائل اجتماعي، فرهنگي وسياسي يافت. به ويژه
درزمينه آموزش زبان مادري درکنار زبان مشترک فارسي وتوسعه و شکوفائي هنر وفرهنگ هاي
محلي وقومي ونيزتامين مشارکت واقعي آن هادرمديريت امورمحلي واداري وحکومتي است.
ازآن جا که در ايران دوستي آقاي عموئي ترديد ندارم. ونيزبه
خاطرجوانان کشور که آن روزها را نديده اند، برخي ازاسناد مندرج درکتاب جميل حسنلي
را که مشتي ازخرواراست، درزيرمي آورم:
اسناد نشان مي دهد، تقريبا يک هفته پس ازورود ارتش سرخ،
بتاريخ 5 سپتامبر، استالين ميرجعفر باقروف، همه کاره آذربايجان شوروي را به مسکو
فرامي خواند. همان جا تصميم گرفته مي شود گروه هائي مرکب از« اعضاي حزب کمونيست
آذربايحان، ارگان هاي دولتي، کار شناسان حقوقي-امنيتي و اقتصادي به آذربايحان ايران
اعزام شوند. رهبري اين گروه با سرهنگ کميسرعزيزعلي اوف» سپرده ميشود ».
با شکست هيات
اقتصادي شوروي به رياست کافتارادزه،« يک سلسله اقدامات عليه دولت ساعد به عمل مي آيد».
درميان اسناد محرمانه آمده است:« در11ژوئن 1945 ، کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي
لايحه طرح تشکيل جنبش هاي جدائي خواها نه درآذربايجان جنوبي وسايرشهرهاي شمال ايران
را براي اظهارنظربه مولوتف، باقروف و کافتارادزه ارسال مي دارد
درپي آن، دراوايل ماه ژوئيه 1945( اواخر تيرماه 1324) « ميرجعفرباقروف
به مسکو احضارشد ودرششم همان ماه دفتر سياسي کميته مرکزي حزب کمونيست يک
قرارمحرمانه درمورد سازماندهي جنبش جدائي طلبانه درآذربايجان جنوبي و ساير شهرهاي
ايران را صادر کرد». براي رهبري اين جنبش جدائي خواهانه درآذربايجان جنوبي، تشکيل
« فرقه دموکرات آذربايجان» پيش بيني شده بود. با تشکيل فرقه مي بايست کميته ايالتي
حزب توده ايران به طور اساسي دگرگون شود وکساني که طرفدارجدائي آذربايجان بودند به
اين فرقه بپيوندند.
دربند سوم قراردفترسياسي ح. ک. ا. شوروي،
سازماندهي جنيش جدائي خواهانه وبرقراري خود مختاري درکردستان نيز پيش بيني شده
بود. به دستورميرجعفرباقروف « عبدالصمد کامبخش عضو کميته مرکزي حزب توده ايران
ونماينده مجلس، صادق پادگان مسئول کميته ايالتي حزب توده در آذربايجان، شبستري وميرجعفرپيشه
وري را مخفيانه به باکو مي برند. تصميم گرفته مي شود پيشه وري رهبري فرقه دموکرات
را برعهده بگيرد».
آقاي عموئي! ملاحظه مي فرمائيد که همه چيز با جزئيات درمسکو
تنظيم وتصميم گرفته شد ه وروح «خلق آذربايجان»
کاملا ازاين ماجرا بي خبر بوده است! پيشه وري ها حتي اگرحسن نيت هم داشتند ، عملا
آلت فعل سياست توسعه طلبانه شوروي بودند. درست است که شوروي ها بدون اطلاع ونظر خواهي
ازکميته مرکزي حزب توده ايران، ماجراي فرقه را به راه انداختند. کميته مرکزي حتي
نامه اي به استالين نوشت ونا خشنودي خود را اعلام کرد. ولي بازهم به محض اطلاع از نظر استالين ، به حمايت همه جانبه
ازآن بر خاستند . اين است تراژدي بزرگ
حزب توده ايران وخطري که با لقوه از اين راه براي استقلال و يکپارچگي ايران،
همواره با خود حمل مي کرد ه است.
اميدوارم آقاي عموئي يپذيرد که اگرشرايط مساعد بود، آذربايجان
ازدست رفته بود. ومن وشماي توده اي عمله واکره اين فاجعه ملي بوديم. رفيق محترم!
اگرآن روز درجواني وجهالت نمي فهميديم، حالا ديگردرپيرانه سرچرا؟
گوهر ماجراي فرقه دموکرات آذربايجان جدايي طلبي بود. تمام اقدامات آغازين فرقه ازقبيل تشکيل حکومت ملي، مجلس ملي،انحلال تشکيلات
ارتش وپليس و ژاندامري که بخش هايي ازسازمان هاي سرتا سري ايران بودند؛ انتخاب پيشه
وري بنام باش وزير ( نخست وزير)، تشکيل هيات دولت و قشون ملي با اونيفرم ودرجات
نظامي به تقليد ازارتش سرخ، اعلام زبان ترکي آذري به عنوان زبان رسمي و دولتي واقدامات
ديگر،آشکارا مقدمات جداسازي آذربايجان بود.
درميان اسناد محرمانه، طرح سند ي در12 بند، بتاريخ 26 دي
ماه1324، تحت عنوان « خواست ها ي خلق آذربايجان» به امضاي پيشه وري وپادگان وبي ريا
ودکترجاويد درباره « تشکيل يک جمهوري مستقل ملي ودموکراتيک درآذر بايجان»
جلب توجه مي کند. دراين جا فقط بند اول آن
را مي آورم
که به اندازه يک
کتاب گوياست:« کشورما جمهوري دموکراتيک آذربايحان ناميده مي شود»!!
آقا ي عموئي! وسوسه هاي «جداسازي وسياست تجزيه طلبي» جدي
بوده است.
اگر روياهاي ميرجعفرباقروف واستالين که اززبان پيشه وري جاري
مي شد تحقق نيافت. ويا طرح تشکيل « جمهوري مستقل ملي ودموکراتيک آذربايجان»
روي کاغذ ماند. درسايه ي گردش حوادث سياسي
به ويژه مديون هنرسياسي ودرايت احمد قوام بود. وگرنه، خطر بزرگي مردم شريف
و ايران دوست آذربايجان ونيزاستقلال وتماميت ارضي کشوررا تهديد مي کرده است.
همان گونه که ايجاد فرقه به دستوراستالين صورت گرفت، به حال
خود رها کردن وقرباني شدن
فرقه نيز به اشاره « پدرپرولتارياي پيروزجهان » بود. با آغازمذاکرات قوام- سادچيکف وامضاي تفاهم نامه براي تشکيل شرکت مختلط نفت،
سرنوشت فرقه نيزرقم خورد وروند سقوط آزاد آن آغاز گرديد. دستيابي به نفت شمال
خواست عمده استالين بود و خروج ارتش شوروي ازايران شرط برگشت ناپذيرآن .
شب
چهارم آوريل1946، ميرزا ابراهيماوف، حسناوف، آتاكيشيف و كريماوف
با پيشهوري ديداركردند وپيشنهادهاي شوروي راكه مورد موافقت كلي دولت ايران قرارگرفته
بود، به اطلاع اورساندند. ميرزا ابراهيماوف متن تندنويسي شدة رهنمود و
دستور هاي باقراوف را دربارة اينكه «حكومت ملي»
چه بايد بكند، قرائت كرد».
دراين جا بود که پيشه وري صداي ناقوس مرگ فرقه را شنيد وبه
کاغذي بودن خانه آرزوهايش پي برد. تازه به ياد انقلاب گيلان در1920 افتاد که چگونه
دولت شوروي ولنين، جمهوري گيلان را قرباني کردند!
اظهارات پرهيجان وفغان پاتتيک پيشه وري، يک کمونست صادق به ميرزا ابراهيموف، حسن اوف وآتاکيشف درآن ديدار،
بسيارغم انگيز وتکان دهنده است. متاسفانه نقل اظهارات نسبتا
مفصل اودراين جا ممکن نيست. نامه وپاسخ معروف استالين به پيشه وري که چندي
پيش درمجله گفتکو نيزمنتشر شده بود، بسيار آموزنده وعبرت انگيزاست.
در19 و20 آذرماه که زد وخورد هاي پراکنده درزنجان وميانه
درجريان بود، پيشه وري، شبستري، پادگان، دکترجاويد وغلام يحيي ازطريق کنسول شوروي
درتبريز، نامه اي به دولت شوروي نوشتند وفقط مقداري اسلحه مي خواستند. نامه
عاجزانه آن ها با اين پيام پايان مي يافت: « خلق ما، حزب ما ورهبران آن، همه وهمه تنها به سلاح اميد
بسته اند. ورهائي خودرا درمسلح شدن مي بينند.موفقيت اين کار بستگي به کمک شما
دارد».
بيستم آذر1325، قلي يف معاون کنسول شوروي درتبريز، پاسخ استالين را به پيشه وري، شبستري، جاويد
وپادگان تسليم مي کند. دراين نامه آمده است:« قوام درمقام نخست وزير، ازحق فرستادن
نيرو به هرنقطه ايران وازآن جمله آذربايجان برخورداراست. ازاين رو ادامه مقاومت
مسلحانه نه صلاح است ونه ضروري ومفيد.اعلام کنيد که شما براي تامين آرامش هنگام
انتخابات، مخالف ورود نيروهاي دولتي به آذربايجان نيستيد.....»!
آقاي عموئي! ملاحظه مي فرمائيد که سخن از « خطرجنگ آتمي»
و« التيماتوم شوراي امنيت» واين حرف ها که مي فرمائيد، درميان نبود.
چنانکه مي دانيم، ماجراي استالين ساخته فرقه دموکرات، به
طرزفاجعه باري پايان يافت. قربانيان اين نقشه شوم ، دردرجه نخست مردم شريف و بي گناه
آذربايجان بودند که هزاران کشته و ده ها هزار آواره وبي خانمان شده برجاي گذاشت.
گناه اشخاص ساده دل وخوش باوري نظير پيشه وري نيزدراين بود که به علت باورهاي ايديولوژيک بازيچه دست خارجي ها شد. تراژدي پيشه
وري را درروزبيستم آذزماه 1325 قلي اوف سرکنسول شوروي در تبريزديک جمله کوتاه و
پرحکمت، ولي سرشارازنخوت وتکبر، خلاصه کرد و برسراو کوبيد.
ماجراي آن را دکترجهانشاهلو معاون او که همراه وي به
کنسولگري رفته بود نقل مي کند. دراين جا
تنها آخرين کلام سرهنگ قلي اوف را نقل مي کنم : او که ازپرخاش
وجسارت پيشه وري سخت بر آشفته بود يک جمله
بيش نگفت:« سني گتيرن، سنه ديير گت »!( کسي که تراآورد، به تو ميگويد برو )
!
3-
نهضت ملي شدن صنعت نفت وسياست حزب توده درقبال آن.
روي چند موضوع مکث
کوتاهي مي کنم.
.
اولا – آقاي عموئي درتوجيه سياست هاي
نادرست حزب توده ايران، مي گويد قاطبه «ياران غار» مصدق به هنگام تشکيل جبهه ملي،
وابسته و آمريکائي بودند ويا گرايش به آمريکا داشتند. «
از ميان 19 نفر کساني که به هنگام تحصن جلوسردرسنگي کاخ با دکترمصدق بودند که به تشکيل جبهه ملي
منجرشد. وقتي دکترمصدق مواجه با بحران شد، فقط
کم تر از9 نفرشان درکنارمصدق بودند».
ونتيجه مي گيرد:« آيا حزب توده ايران حق نداشت نگران باشد ازاين جريان که يک
جنبشي به وجود آمده. يک چيزي بنام جبهه ملي درراس اش قرارمي گيرد»؟ مي فرمايد: «
تازه چهره هاي مقبول، کساني چون دکترشايگان، دکترصديقي، کساني چون دکترفاطمي، اين
ها تمام شان گرايش به آمريکا داشتند. نمي گويم وابسته بودند، ولي آمريکارا يک
کشوردموکرات مي دانستند»! زيرا«چهره
خونخوارآمريکا برهمگان علني نشده بود». ولي « حزب توده ايران مي شناخت . براي اين
که ما يک تعريف ويژه اي ازامپرياليسم داريم»!
سوال اين جاست که چرا رهبري حزب درپنجاه سال پيش واينک آقاي
عموئي، ملاک داوري خود درباره ماهيت وانگيزه هاي جنبش ملي شدن صنعت نفت را، گذشته
وحال ، گفتاروکردارشخص دکتر مصدق وياران تا به آخر وفاداراو، نظير مهندس حسيبي،
مهندس رضوي، دکترسنجابي، دکتر صديقي، دکترفاطمي، نريمان، دکترشايگان، و افراد پاک
ومنزه وشريف ديگرقرارنمي دهند ؟ وبه جاي آن روي کساني انگشت مي گذاشت که همه شان
درجريان رشد وتعميق جنبش، ازسوي دکترمصدق وجبهه ملي طرد شدند؟
وانگهي، اگر به نشزيات حزبي آن روزها بنگريم، ملاحظه مي شود
که پيکان حملات واهانت ها و نا سزاگوئي ها، کم ترمتوجه اين گونه « ياران غار
آمريکائي» دکترمصدق بود، تا شخص او! نگاهي به مطبوعات حزب شاهد آنست. .
روزنامه بسوي آينده ارگان علني حزب مي نوشت:« دکترمصدق با پيروي محض ازامپرياليسم
آمريکا،راه خيانت وسازش با شرکت نفت جنوب را درپيش گرفته است».
ويا « دکترمصدق
علنا به منافع ملت ما خيانت مي ورزد وبراي پابرحا نگاه داشتن نقوذ هاي ارتجاعي
وامپرياليستي به ملت ازپشت خنجر ميزند»!! درمحتواي جمله زير تعمق شود:« مردم به
خوبي مي دانند که جبهه ملي چه معجوني است وچگونه استعمار براي فريب توده ها به
وجود آورده است. مردم هيچ وقت فراموش نمي کنند که پيشواي جبهه ملي، پيرمرد مکار
ي که نيم قرن است به اغفال خلق مشغول است. درعمر دراز خودچه شعبده هاي رنگارنگيبه
قالب زده است»!
ذکرنام شخصيت هاي ايران دوست وشريفي نظيردکترشايگان، دکتر
صديقي، دکتر فاطمي، با بارمنفي « گرايش آمريکائي» وتخطئه کردن آن ها، به
دورازانصاف است. آقاي عموئي ! درشان و منزلت شما نيست که به اين گونه « استدلالات»
متوسل بشويد. اين واقعيتي است که ملييون ايران وشخص دکتر مصدق با حفظ استقلال انديشه
وعمل خويش، در پيکارنا برابربااستعمارقدرقدرت انگلستان آن روزي، روي حمايت دولت
آمريکا حساب مي کرد. واقعيت اين است که آمريکائي ها تا چند ماه مانده به کودتاي 28 مرداد، طبق اسناد فراوان، ازدکتر
مصدق حمايت مي کردند. ملييون و ايرانيان، ازانقلاب مشروطه تا 28 مرداد، سابقه ذهني
وخاطره خوبي ازآمريکا داشتند. دکترمصدق مي کوشيد درشرايط بسيارنامساعد بين المللي
ازروش ورفتارآمريکا براي خل معضل نفت استقاده کند، بي آن که منافع ملي قرباني شود.
آقاي عموئي گرامي! چنين نبود که چون« ما يک تعريف ويژه اي
ازامپرياليسم » داشتيم، توانستيم
«چهره خونخوارآمريکا» را بشناسيم. علت واقعي،همان
پيروي کورکورانه حزب ازسياست خارجي و استراتژي جهاني شوروي ورهنمود هاي او بود. ما
فاقد انديشه مستقل بوديم. وگرنه ما هم به گونه مردم عادي کوچه وبازارمي فهميديم
که چالش اصلي ميان ملت ايران ودولت ملي برسرکار، با استعمار انگليس بود نه آمريکا.
رهبري حزب توده به پيروي ازرهنمود هاي جهاني شوروي بود که شيپوررا ازدهان گشادش مي
دميد. تلاش مي کرد به جاي مبارزه واقعي
روزبا استعمارانگليس که عمده بود وفعليت داشت، مردم را به يک مبارزه انتزاعي با
آمريکا، ناملموس برايشان سوق دهد. زيرا استراتژي جهاني شوروي برآن استواربود. به خاطر همين شوروي پرستي ابتدائي بود که
درآغاز، رهبري حزب دربرابرشعارملي شدن صنعت نفت در سراسرايران، شعار لغو امتياز
نفت جنوب را مي داد تا « حريم امنيت شوروي» درشمال، درامان بماند! آقاي عموئي! چگونه
است که شما هنوز متوجه اين مسائل نيستيد؟
ثانيا – آقاي عموئي مدعي است که سياست
حزب درقبال دکتر مصدق، پس ازسي تير 1331 کاملا تغيير يافت: « ديگر هرگز پس از30
تيرلقبي به عنوان مهره آمريکا واين حرف ها نيست. بل که هدف حفظ دولت ملي است»!
درست است که پس ازسي تيربه دلايل گوناگون ادامه راه وروش
گذشته وآن هتاکي ها وانگ زدن ها تا حدي کاهش يافت وکمي تعديل شد. اما درنگ درنوشته
ها وهنجارهاي رهبري حزب توده، حاکي ازآنست که اساس سياست رهبري حزب تغييرچنداني نيافت.
زيرا دراين دوره که استعمار کهنه کار انگليس بتدريج ازحمايت دولت آمريکا نيزبهره
مند مي شد. سياست درست براي « حفظ دولت ملي»، مي بايست درکاستن ازتنش هاي
اجتماعي ودرپشتيباني عملي وواقعي ازاقدامات اصلاح گرايانه دولت ملي دکترمصدق تجلي
مي يافت. ولي سياست رهبري حزب دراين دوره، اساسا ادامه چالش با دولت دکترمصدق و
تضعيف وبي اعتبارکردن دائمي آن وتشديد تنش هاي اجتماعي ازراه شعله ورکردن آتش جنگ
طبقاتي و تک روي وتندروي هاي خانمان براندازبود.
نبود يک انديشه راهنماي چپ ملي وآزادي خواه درحزب توده ايران.
موجب گرديد که گوهر سياست رهبري حزب، حتي پس از سي تير، استمرار همان رفتار قبلي
او آن باشد.
درنقد به لايحه اختيارات دي ماه 1331، که دکترمصدق
خواستارآن بود، درروزنامه شهبازارگان جمعيت ملي مبارزه با استعمار، درشماره دي ماه
1331 ازجمله مي خوانيم:« ديکتاروري شاخ ودم ندارد. بساطي که دکتر مصدق گسترده
است، رسواترين اشکال ديکتاتوري فاشيستي است»!! درروز نامه بسوي آينده، ارگان
علني حزب، در 30 دي ماه 1331 دررابطه با نقد همين لايحه اختيارات، مي نويسد:« ....
آيا منطقي است که سرنوشت پانزده مليون مردم اين مملکت را به دست مرد عليل و مستبدي
بسپاريم که خودرا عقل کل ومالک جميع فضايل ومحامد مي داند وبراي توده هاي ملت،
کوچک ترين ارزشي قائل نيست»؟!
رهبري حزب به جاي پشتيباني از رفرم هاي دولت دکترمصدق درزمينه
دهقاني، با طرح شعارهاي راديکال و«انقلابي» ولي ناممکن، نظيرمصادره املاک وتوزيع
مجاني ميان دهقانان. به مقابله پرداخت وتا توانست،چوب لاي چرخ اقدامات اصلاحي دولت
گذاشت. درسايرزمينه ها نيزبه کارشکني پرداخت.
به اين فرازاز سرمقاله بسوي آينده توجه کنيد:«....
ازکارگاه قا نون سازي مصدق، پي درپي قوانين ضد ملي و ارتجاعي بيرون مي آيد. بازهم
دربرابر سيل اعتراضات وجنبش تعرضي مردم بساط شعبده نفت گسترده شد. ولي شعبده باز،
ديگر آبرو واعتباري نداشت. وي شعبده خود را مکرر کرد... ملت ايران جاويدان است. ولي
شعبده بازپير که آفتاب عمرش برلب بام رسيده است، دربرابر مردم تاب مقاومت ندارد»!
آقاي عموئي! ملاحظه
مي فرمائيد که اين حرف ها مربوط به چند ماه پس ازسي تيراست. و به روال قبلي، هم
چنان دکتر مصدق را خادم امپرياليسم آمريکا، مردي عليل ومستبد وشعبده باز پيرمي
خواند. تهمت مي زند وتحقير مي کند.
زمان بالا گرفتن خشونت دربيان وکلام، درنيمه هاي دوم دي
ماه، به طرزغم انگيزي مصادف با ملاقات سادچيکف سفيرشوروي با دکترمصدق است. طي اين
ملاقات سفيرشوروي تقاضاي تمديد امتيازشيلات را با مصدق درميان گذاشته وبا مخالفت
او مواجه شده بود. ياد آوري يک جمله ازسر مقاله بسوي آينده درفرداي روزي که به ابتکاردکترمصدق« شرکت ملي شيلات ايران»
پا به حيات گذاشت، تکان دهنده است. « فئودال ها،مالکين بزرگ وسرمايه داران وابسته
به امپرياليسم وجاسوسان ومزدوران«نيروي سوم» وبلندگوهاي طبقات پوسيده وروبه زوال ايران،
يک بارديگرفرصت يافته اند که بااستفاده از مذاکرات مربوط به شيلات، دولت وملل
اتحاد جماهيرشوروي را مورد حمله سبعانه
قراردهند. مخالفت آن ها با پيشنهاد شوروي، دليل حقانيت اتحاد شوروي وتوافق اين پيشنهادات
با منافع توده هاي مردم ايران است»!
به طرز اندوه
باري موضع رهبري حزب توده برسر تقاضاي تمديد امتياز شيلات، يادآور تقاضاي امتيازنفت
شمال درساال 1323 است که قبلا به آن اشاره کردم.
دراولين نامه سرگشاده به دکتر مصدق پس ازسي تير 1331 بتاريخ
16 شهريور 1331، به دکتر مصدق تکليف مي کند:« ملت ( بخوان رهبري حزب توده) ازشما مي
خواهد که راه اورا انتخاب کنيد. فورا سران کودتا را دستگير کنيد ودرکنار شاه به
دست محکمه آشکار ملي بسپاريد. قدرت شاهنشاهي وضد ملي ارتش را با تنفيذ دموکراسي
درارتش براي هميشه بشکنيد»! اين حرف هاي به ظاهرراديکال وانقلابي، درآن روزها،
حاصلي جزتحريک ارتجاع ودربارنداشت؟ آخر چگونه مي شد ازدکترمصدق، اين رجل سياسي
متعهد به قانونيت وقانون اساسي، خواست وانتظار داشت که به اتکاء اخبارجسته و گريخته
درباره توطئه سرلشگر حجازي دراوايل شهريورماه 1331، شاه مملکت وعده اي ازسران ارتش
را دستگيروبه دادگاه انقلابي بسپارد؟ اين حرف ها جزلاف زني وانقلابي نمائي هيچ
ارزش سياسي وسازنده نداشت. عنوان اين نامه هم با شعارگمراه کننده ي « بايد
کودتا را به جنگ با کودتا چيان مبدل ساخت »، مزين بود. توخالي بودن آن نيزروزسرنوشت
ساز 28 مرداد برملا شد.
مقايسه اولين نامه باآخرين نامه سرگشاده رهبري حزب، يک ماه
پيش ازکودتاي 28 مرداد، بازتاب خط فکري
قبلي است. نامه چنين آغازمي شود:« کاردرست آن بود که ازهمان آغازبه طورجدي با امپر
ياليسم آمريکا مبارزه مي شد. اما شما هرگز به توصيه هاي ما گوش فرا نداديد». وچنين
پايان مي يابد:« تمايل شما بيشتر به همکاري با امپرياليسم آمريکا بود».
وقتي سرسختي وايستادگي دکترمصدق با هيات هاي گوناگون را مد
نظرقراردهيم، نا جوانمردانه بودن تهمت رني هاي حزب برملا مي شود. درشرايطي که تمام
بازارنفت دردست کارتل معروف « هفت
خواهر» بود.وقتي دولت شوروي اقدامي نمي کرد. پس مصدق براي يافتن
راه حل، با کي مي بايست گفتگو مي کرد؟
هنگامي که دکتر مصدق درزندان بسرمي برد. درپاسخ به سوال
سرهنگ بزرگمهروکيل مدافع او: که چرا شوروي ازايران نفت نخريد؟ مصدق چنين پاسخ مي
دهد:« نه آقا! دولت شوروي با ملي کردن
شيلات هم موافق نبود ودل خوشي از دولت من نداشت. هفته ها بانمايندگان شوروي
براي فروش نفت صحبت کرديم، ولي به جائي نرسيد». دکترمصدق سپس با غيظ وعصبانيت مي
گويد:« آقا! اگراين ها 5 مليون تن نفت ازما مي خريدند دولت انگليس به گرد ما هم نمي
رسيد». آقاي عموئي! دکترمصدق دريک چنين تنگنائي به جستجوي راه حلي با حفظ
استقلال وعزت ملي بود.
اما آن چه به ويژه بيانگر استمرارسياست خصمانه رهبري حزب
درتضعيف دولت ملي دکترمصدق دراين دوره است، راه اندازي چندين اعتصاب بزرگ کارگري
فلج کننده اقتصاد کشوربود. ازآن جمله اند، اعتصاب کارگران راه آهن درمهرماه 1331،
اعتصاب کارگران دخانيات دراردي بهشت 1332 وبالاخره اعتصاب کارگران کوره پزخانه درتيرماه 1332( يک ماه قبل ازکودتا).
براي دانستن اين که چرااين اعتصابات که ظاهرا اقتصادي
وبرخاسته ازمطالبات صنفي وبراي بهبود شرايط واقعا دشوارزندگي کارگران به راه
انداخته شد، ولي دراصل خصلت وانگيزه سياسي داشت. و چرا اين اعتصابات عليه دولت ملي
دولت دکترمصدق وبه حال کشورزيانبار بود، آشنائي جامع باچند وچون وجريان آن و پيامد
هاي اقتصادي آن ها ضرورت دارد. دراين جا فرصت پرداختن به آن ها نيست. همين قدريادآوري
کنم که دخانيات درآن زمان، يکي ازعمده ترين منابع درآمد دولت دکتر مصدق بود که سخت
درمضيقه مالي قرارداشت. هرروزاعتصاب کارگران، يک مليون تومان که به
پول آن زمان مبلغ هنکفتي بود، به خزانه دولت زيان مي رساند.
نمايندگان دولت عاجزانه به کارگران مي گفتند:« شما دستمرد کارگران بيکارشده نفت
را مي پردازيد، کارخانه را نبنديد»! متاسفانه گردانندگان توده اي کارخانه به
اصراررهبري حزب، گوش شنوائي به اين ندا ها نداشتند وبه ادامه اعتصاب پاي مي
فشردند. درآخرنيزبناچار، با مداخله نيروهاي انتظامي اعتصاب شکسته شد. تعدادي
ازکارگران اخراج شدند. چند مليون خسارت به خزانه دولت وارد شد ودرانظارکارگران
ساده، دولت ملي در برابر کارگران قرارگرفت!
4 – سه روز سرنوشت ساز
درباره رويدادهاي 25 تا 28 مرداد نيز متاسفانه، آقاي عموئي
به توجيه سياست هاي رهبري درآن سه روزسرنوشت سازمي پردازد وبي عملي او دربزنگاه
تاريخي 28 مرداد را رفع و رجوع مي کند. من تنها روي يکي دوموضوع مکث کوتاهي مي
کنم:
الف – آقاي عموئي! خطاي اساسي رهبري
حزب درآن سه روز، تندروي و ميدان داري و قدرت نمائي ها ي خياباني بود. اين کارها،
نيروهاي مياني جامعه وکسبه وبازاريان ومحافل مذهبي ومردم عادي ومتزلزل را به وحشت
انداخت. وحتي پس ازشکست کودتاي25 مرداد، به دشمنان سرکوب شده ودر مانده نهضت ملي
فرصت وامکان داد تا سربرآورند و وارد ميدان شوند. شما، تنها به اتکاء يک خبر، همه
اين تندروي ها و آشوب ها را به حساب توطئه سرويس هاي اطلاعاتي آمريکائي مي گذارد و
به آساني، ازخطاي تاريخي رهبري حزب توده مي گذريد! مي فرمائيد:« بيان مي شود که
حزب توده شعارهاي تندروانه اي را مطرح کرد که موجب جري شدن نيروهاي ديگرشد. ولي
همه شنيديم و خوانديم که زنده ياد طالقاني مي گويد وقتي که من آمدم شبنامه ها
ونامه هاي فراواني ديدم که به نام حزب توده عليه مراجع نوشته شده بود. وچيزهائي
پرتاب کرده بودند به مساجد که بعدش معلوم شد که اين برنامه، برنامه شاپور ريپورتراست
که گروهي بنام «شبکه بدامن» داشت....». ونتيجه مي گيريد:
« نسبت دادن شعارهاي تندروانه» و اين حرف ها به حزب توده،«اتهامي»
بيش نيست!
براي ارزيابي سياست ورفتاررهبري حزب توده درفاصله دوکودتا،
نگاهي به پانوراماي سياسي آن روزهاي کشورالزام آوراست. سحرگاه 25 مرداد، مردم ايران
با اعلاميه مسرت بخش دولت مبني بر شکست کودتا، بيدارشدند. تا ظهر آن روز،
خبرفرارشاه وخلع سلاح گارد شاهنشاهي، دستگيري بسياري ازسران کودتا واعلام رسمي
انحلال مجلس هفدهم، درشهرپيچيد وشوروشوق عمومي را برانگيخت. حاکميت دوگانه دکتر
مصدق – شاه وجنگ فرسايشي دوساله پايان يافته مي نمود. جبهه مخالفان نهضت ملي
سرخورده ازشکست، درماتم ونوميدي فرورفته بودند. شاه دربغداد به فکرمهاجرت به آمريکا
براي کسب وکارکشاورزي و تامين زندگي وامرارمعاش خود وخانواده بود. « سيا» براي
خروج کرميت روزولت وگروه اش وسرلشگرزاهدي ونزديکانش ازايران به وسيله هواپيماي
وابسته نظامي آمريکا، تدارک مي ديد. روز 27 مرداد معاون وزيرخارجه آمريکا درتلگرام
رمزبه کرميت روزولت دستو رداده بود: بند وبساط خودرا جمع وايران را فوري ترک
کند.
دکترمصدق بلافاصله پس ازطلاع ازفرارشاه، درپي تشکيل شوراي
سلطنتي بود. وبا اين قصد با شخصيت هاي برجسته ملي، ازجمله دهخدا ونريمان به شور
ورايزني مي پرداخت. قصد داشت موضوع را به
رفراندم بگذارد. بدين سان کشورمي رفت تا روي آرادي ودموکراسي را ببيند و گام
درشاهراه رشد وترقي واستقلال بگذارد.
درچنين چشم اندازاميد آفريني، آن چه کشور بيش ازهمه بدان نياز
داشت، آرامش وحمايت بي دريغ از دکترمصدق بود. تا با فراغ خاطر، طرح هاي خودراعملي
سازد. آينده چپ ايران نيزاگرنيک مي نگريستيم و ازمنظرمنافع ملي به آن مي اند يشيديم،
درگرو پيروزي دکترمصدق بود.
.
حزب توده ايران درآن هنگام بزرگ ترين سازمان سياسي کشور با
صدها کادرآزموده درپيکار و هزاران عضو جوان مبارز وپرشور بود.اما افسوس که فاقد
رهبري مدبروعاري از سياست واستراتژي ملي بود. تا بتواند اين نيروي سترگ بالقوه را
درصلح وآرامش، درمسير مصالح ملي ودرجهت نيل به
دموکراسي سوق دهد.ولي بد بختانه رهبري حزب درعالم ديگري سير
مي کرد.
پس ازشکست کودتاي
25 مرداد ومتينگ معروف ميدان بهارستان عصر همان روز، که ازسوي جبهه ملي فراخوانده
شده بود وحزب توده نيزبا صفوف گسترده اي درکنارآن حضور داشت، نمايشات وقدرت نمائي
خياباني توده اي ها شدت گرفت. دکترصديقي دربررسي علل پيروزي کودتاي 28 مرداد
ازجمله روي اين موضوع انگشت مي گذارد که:« ازهمان پايان متينگ( بهارستان)، افراد
حزب توده د رشهر پراکنده شدند وهرچه خواستند گفتند وانجام دادند. اين همان چيزي
بود که دشمنان ما ومجريان کودتا مي خواستند ».
تمام صبح وعصر روز 26 مرداد نيزتوده اي ها، متينگ هاي موضعي
متعددي درمراکزپرجمعيت شهر، به راه انداختند وبا حمل شعارها وپلاکاردها ميدان داري
کردند. دربرابر طرح دکنرمصدق براي تشکيل شوراي سلطنتي، به تبليغ شعارمجلس موسسان
پرداختند که همان روزازسوي جمعيت مبارزه با استعمار اعلام شده بود. باحمله به
مجسمه هاي رضاشاه ومحمدرضاشاه، که به جنگ وگريزبا نظاميان وپليس مي انجاميد، شهررا
به آشوب کشاندند. گروه هاي توده اي با ورود به ادارات، دفاتر ومغازه ها، به قصد
پاره کردن عکس شاه ودادن شعارهاي تند وبه اصطلاح تبليغ مردم، براي کسبه وکارمندان
مزاحمت فراهم مي کردند. چه بسا کاربه درگيري ومشاجرات لفظي مي انجاميد.
آقاي عموئي! همين اقدامات نسنجيده تحريک آميزو تندروي هاي
صبح تا شام حزب توده وسازمان جوانان درآن چند روزسرنوشت سازبود که شرايطي فراهم سا
خت تا درآن آشفته بازار، شبکه هاي جاسوسي آمريکا وانگليس، دستجات اجيررا وارد ميدان
کنند . « جمعيت توده اي هاي قلابي» هم صدا با توده اي هاي واقعي، با تقليد
ازهمان شعارهاي حزب توده وتند وتيزکردن آن، به تحريک بيشتر افکارعمومي
پرداختند. وبا ايجاد بيم وهراس، ازخطر به قدرت رسيدن توده اي ها، براي اقدامات بعدي
وکودتا زمينه سازي کنند. اگر فضاي شهرآن گونه که ملييون مي خواستند،آرام نگه داشته
مي شد، دستجات قلابي چگونه قادر بودند به تنهائي دست به چنين ابتکاراتي بزنند؟
هنوزمرکب شعارمجلس موسسان خشگ نشده بود که رهبري حزب ناگهان
شعاربرقراري جمهوري دموکراتيک را ازصبح روز 27 مرداد مطرح ساخت
واعضاي حزب وسازمان جوانان، براي تبليغ آن به خيابان ها ريختند!رهبري حزب با طرح
شعار«برچيده باد سلطنت. پيروزباد جمهوري دموکراتيک» درواقع به جنگ دولت مشروطه خواه مصدق رفت که
رسما وعلنا درکارتدارک شوراي سلطنتي بود.
اعلاميه رهبري حزب بارديگر تهمت ها وترجيع بند هاي گذشته
مانند: « عمال امپرياليسم»،
« سازشکاران»و « شيادان» و...، را ازسرگرفت
ونثار حکومت دکترمصدق کرد. بي اعتنا به اعلاميه هاي شهرباني کل کشور وفرمانداري
نظامي، نيروهاي حزب وسازمان جوانان براي تبليغ جمهوري دموکراتيک وانحلال رژيم
مشروطه سلطنتي که دکترمصدق درپي آن بود، دست به تظاهرات خياباني زدند. اعلاميه
رهبري با اين جمله پايان مي يابد:« برچيده باد سلطنت پهلوي، پيروزباد جمهوري
دموکراتيک... هرکس بخواهد بساط سلطنت را باتشکيل شوراي نيابت سلطنت ويا جانشين
کردن شاه فراري به وسيله مزدور ديگر محفوظ نگه دارد به جنبش استقلال ملي خيانت مي
کند وآب درآسياب استعمارگران مي ريزد»! انصاف بدهيد آيا هدف حمايت ازدولت ملي مصدق
است يا چالش با او؟
ازعصر روز 27 مرداد شبي که فرداي آن فاجعه 28 مرداد رخ داد،
دسته دسته توده اي ها با شعارها وپلاکاردها به دست، درخيابان هاي مرکزي شهربه راه
افتادند وعليه سلطنت و برقراري جمهوري دموکراتيک، شعارمي دادند. جوانان حزب، ارگان
رسمي حزب به ظاهر مخفي و« غيرقانوني» را مي فروختند. درميدان مرکزي سپه جمع بزرگي
ازجوانان توده پارچه بزرگي که روي آن نوشته بود:
« زنده باد حزب توده ايران» دروسط ميدان بازکردند
وعليه شاه شعارمي دادند. کم کم سربازاني که جلو صف بودند درحالي که تفنگ هاي خودرا
روي دست بلند کرده بودند، متقابلا مي گفتند:« زنده بادشاه. مرگ بر خائنين»!
درگيري ها تا پاسي ازشب ادامه داشت. بتدريج نيروهاي طرفدارشاه که مخلوطي بود
ازگروه هاي شبکه هاي جاسوسي آمريکا وانگليس، افسران وسربازاني که جزو نيروهاي
انتظامي بودند وبرخي گروه هاي مذهبي
ودستجاتي ازاوباش که ازسوي آيت الله
بهبهاني وشمس قنات آبادي سازمان دهي شده بودند، وارد ميدان شدند ودرگيري ها
وسرکوب توده اي ها وسعت گرفت.
آقاي عموئي! ملاحظه ه مي فرمائيد که چگونه تندروي هاي حزب
درگستاخ شدن نظامي هاي شاه پرست ودل جرات يافتن گروه هاي طرفدارشاه وسازمان هاي
جاسوسي آمريکا وانگليس براي تجهيز اوباش موثر بوده است. اين حرف ناخوشايند که
رهبري حزب درعرض سه روز، پيروزي مصدق را به شکست مبدل ساخت، پژواک يک حقيقت تلخ
تاريخي است.
قدرت نمائي هاي توده اي ها. توام با شعار برپائي جمهوري
دموکراتيک که جمهوري هاي توده اي اروپاي شرقي را دراذهان تداعي مي کرد، بسياري
ازمردم را به وحشت انداخت ونسبت به آينده کشو ر نگران ساخت. اين فکر قوت گرفت وتبليغ
شد، که درنبود شاه، دکتر مصدق وسازمان هاي سياسي ضعيف هوادار او، توان مقابله با
حزب توده را که ازحمايت دولت شوروي نيز برخورداربود، نخواهند داشت
شما اندرز مي دهيد
که « درآستانه کودتا هيچ چيزخطرناک ترازخالي کردن خيابان ها نيست»! ولي رفيق
محترم، همواره چنين نيست. بل که بستگي به شرايط دارد. با توضيحاتي که خدمتتان عرض
کردم، ملاحظه مي فرمائيد که در فاصله 25 تا 28 مرداد، اتفاقا براي جلوگيري ازکودتا
،خالي کردن
خيابان ها و حفظ آرامش در کشور اهميت حياتي داشت. مي فرمائيد
: « شب بيست وهشتم مرداد حزب هرکوششي کرد براي اجتماع ، با سرکوب رو به رو شد»! اما رفيق محترم! اجتماع آن شب، که با بي اعتناعي به اعلاميه شهرباني کل کشور و
فرمانداري نظامي و به قصد چالش مستقيم با دولت ملي به راه انداخته شده بود. با آن
شعار هاي تحريک آميز ودشمن شاد کن. تلاشي براي هراجتماع نبود که شما مي فرمائيد.
آقاي عموئي! به خاطراين تشنج آفريني هاوآشوب وتحريک
افکارعمومي وبهانه دادن بدست نيروهاي ارتجاعي براي توطئه وکودتا بود که دکترمصدق
التماس مي کرد:« بهترين کمکي که به من مي توانيد بکنيد، افرادتان رااز خيابان ها
جمع کنيد»! مضمون پيام مصدق اين بود: مرا زخير تو اميد نيست، شرمرسان!
متاسفانه شما با پيش کشيدن مطالبي نظير: دستگيرشدن 600
نفردرشب قبل ازکودتا درجريان تظاهرات خياباني وقطع ارتباط دروني شبکه هاي حزبي؛ ارائه
ي روايتي کاملا نادرست ووارونه ازجريان ملاقات دکتر مصدق با سفير آمريکا در 27
مرداد؛ اشاره به تلفن هاي ادعائي کيانوري به منزل دکترمصدق که کم وکيف وصحت آن ها
مورد ترديد است. ويااين استدلال که اگر حزب توده تنها به ميدان مي آمد مي گفتند «
توده اي ها خودشان مي خواستند کودتا بکنند»،مي کوشيدعدم تحرک حزب وتماشاگرماندن اش
درآن
روزتاريخي سرنوشت سازرا توجيه کنيد.. با آن که رقم
600 نفرازابداعات کيانوري است. با اين حال
بنا به آماري که شخص کيانوري مي دهد ، تعداد اعضاي حزب درسي تير1331،
حدود 25000 نفربوده است. لذا رقم 600 نفر، حتي اگردرست هم بوده باشد، به دو درصد
تعدادعضو حزب نمي رسيد! پس اين امر چه جا ومنطقي درتوضيح بي عملي رهبري در روز
28 مرداد دارد ؟!
آقاي عموئي! هم اکنون صدها توده اي سپيدمو وخميده پشت که
حماسه 23 تير را آفريدند وزيرباران گلوله
قدمي عقب ننشستند وازبرابر تانک ها نگريختدد. ودر28 مرداد نيز درخيابان هاي
تهران تمام روز خون دل خوردند ودرانتظار دستور رهبري براي هجوم دليرانه به مشتي
اوباش، بي تابي مي کردند. به يقين با من هم زبانند که توده اي ها، حتي به تنهائي
قادربودند اوباش مزدور بي ايمان را سرجاي خود بنشانند.
بديهي است که چنين اقدامي براي آين که موفق باشد همان گونه که درقطعنامه پلنوم
چهارم به درستي روي آن تاکيد شده است، مي بايست« تحت شعار دفاع ازحکومت قانوني
دکتر مصدق به صورت متشکل کردن تظاهرات نيرومند مردم » صورت مي گرفت.
آقاي عموئي! شما
درجائي ازسخنان تان اشاره وارمي گوئيد:« ماتعدادي افسررزمي بوديم، گروهان
داشتيم و با داشتن همين مقدارواحد رزمي درحوزه هاي سازمان نظامي، طالب آن بوديم که
وارد عمل بشويم وازحيثيت سياسي حزب دفاع کنيم». پس چرا حرف ها وادعا هاي نادرست
وتحريف هاي کيانوري درمورد نظاره گرماندن ودست روي دست گذاشتن حزب در28 مرداد را
تکرار مي کنيد؟
سوال مردم اين است: چرادر27
مرداد، آن روز که اقدامات حزب توده ايران وشعار وخواست هايش درچالش با دولت
دکترمصدق ودرجهت تضعيف او بود، به دستور مصدق دهن کجي مي کند ونيروهاي خودرا به ميدان
مي آورد. اما درفرداي آن در28 مرداد، آن گاه که مي بايست گامي درجهت حمايت کار ساز
ازحکومت مصدق برداشت وبه مقابله دسته هاي اوباش رفت که شعار مرگ برمصدق را درکنار
جاويد شاه سر مي دادند، کسب اجازه قبلي ازاورا شرط قرارمي دهد؟
متاسفانه مطالب نادرست درصحبت هاي آقاي عموئي بسياربيشترازاين
است که دراين يادداشت اشاره کرده ام. ازجمله مي خواستم درباره ترورهاي دوران توتاليتاريسم
استالين صحبت کنم. که ايشان باوجود اذعان به آن، ولي به خاطر تعصبات و باورهاي ايدئولوژيک
که بدبختانه هنوزدربند آن هست، مي کوشد تقليل دهد. و با پيش کشيدن مسائلي نظير جنگ
داخلي درسال هاي آغازين انقلاب روسيه ، اختلافات گارد سفيد وسرخ مربوط به سال هاي1918-1921،
ترورهاي وحشتناک وکشتار مليون ها
انسان بي گناه را که از1937 به بعد ابعاد وحشتناکي به خود
گرفت،« پيش آمدنش را گريز ناپذير» بداند! مي خواستم به بد گوئي ها ومطالب
ناروائي که ايشان درباره خليل ملکي، اين شخصيت برجسته چپ آزاد انديش وملي، نوشته
است پاسخ بدهم. قصدداشتم به اين موضوع بپردازم که چرا دکتر مصدق اصطلاح « توده
اي نفتي- توده اي روسي» را درباره حزب توده بکارمي برده است. مي خواستم در
باره موضع شوروي درقبال دولت دکترمصدق توضيحاتي بدهم. مايل بودم حقيقت ماحراي
برداشتن ايرج اسکندري ازپست دبيراولي وعلت تحميل کيانوري به جاي او را درآستانه
انقلاب بهمن شرح بدهم و....ولي به علت طولاني شدن توضيحاتم، به همين مقدار بسنده مي
کتم. اميدوارم درفرصت ديگري به آن ها نيز بپردازم.
5 - خاطرات ايرج اسکندري
بااين حال، درباره ي
يکي ازموضوعات، به خاطر اهميت آن نمي توانم صرف نظر کنم. به ويژه آن که دونفر
ازکساني که نام برده است، درقيد حيات نيستند. منظورم زنده ياد ايرج اسکندري وفريدون
آذرنور است. وآن دررابطه با مطلبي است که درباره خاطرات ايرج اسکندري مي گويد.
آقاي عموئي درپاسخ به سوالي که ازاو درباره خاطرات ايرج
اسکندري مي شود چنين مي گويد:
« خاطرات ايرج اسکندري قسمت اعظم اش درست است. منتهي با کمال تاسف، تنظيم کنندگان خاطرات اسکندري مدعي هستند که نوارهائي
ازاسکندري داشته اند واين خاطرات را براساس آن ها تنظيم کرده اند. يعني درحيات
اسکندري چنين خاطراتي منتشر نشد. آقاياني که انشعاب کردند ازحزب توده ايران ورفتند
واصولا مارکسيسم- لنينيسم را هم رها کردند ويک چيزديگري شده اند، يعني آقاي آذرنور
و بابک اميرخسروي، اين ها مدعي هستند که ما يک چنين سلسله چيزهائي را تنظيم کرده ايم.
بنابراين من نسبت به تماميت گفتار کتاب هائي تحت عنوان خاطرات ايرج اسکندري منتشر
شده ترديد دارم. بخشي ازآن کاملا درست است، زيرا مستند است وبا اطلاعات خودم
انطباق دارد. درمورد بخشي ازآن هم ازکساني که درجريان اين مسائل بودند پرسيدم، آن
ها هم درست است. ولي مقداري ازآن به هيچ وجه با خاطرات اسکندري تطبيق نمي کند».
ازآن جا آقاي عموئي غيرمنصفانه وبه دورازانتظار، سايه شک
وترديد روي گفته ها ويادمانده ها و شهادت هاي پراهميت زنده يادايرج اسکندري
انداخته است، چند توضيح کوتاه الزام آوراست:
اولا- چاپ خاطرات ايرج اسکندري درزمان حيات وي
ازنظرامکانات فني وعملي امکان پذيرنبود.
زيرا همان گونه که درپايان خاطرات قيد شده است « دو سه ساعت
بعد از آخرين گفتگوي ما با ايرج (28اسفند 1364)، ايشان پاريس را به قصد وين ترک
گفت تا سال نو را همراه دخترانش که مقيم اطريش هستند برگذارکند. قراربود ازآن جا به آلمان دموکراتيک
برود وپس ازمعاينات پزشگي واداي مراسم توديع، براي اقامت قطعي به پاريس مراجعت کند.
بيماري سرطان او که ازهمين پاريس به وخامت گرائيده بود،اما خود وي ازآن باخبر
نبود، درآلمان رفيق ايرج را ازپاانداخت وخلاء بزرگي راپشت سرگذاشت».
شادروان ايرج اسکندري در11 ارديبهشت 1365 يعني کم ترازيکماه
ونيم پس از ترک پاريس درگذشت. فرصتي براي پياده کردن و تنظيم وتايپ وچاپ آن نبود.
همان گونه که درمقدمه برخاطرات، خاطرنشان کرده ايم، قراربراين بود که ايرج پس
ازاستقرار قطعي درپاريس، اساس وقت ونيروي خودرا براي نگارش وتکميل وتدقيق يادمانده هاي ضبط شده ازسوي
مامتمرکزسازد. افسوس که مرگ مهلت نداد.
مطالب ضبط شده درکاست هاراهمرزم وخواننده وسراينده بزرگ ما
آقاي عاشورپوربا دقت وحوصله وزحمت بسيار، پياده کردند. وآقاي ف. ويراستاري آن را
برعهده گرفت. تمام زحمات ماشين کردن وچاپ هم بردوش رفيق ارجمند محمود دشتي افتاد. شادروان آذرنور برهمه اين کارها و تنظيم نهائي ياد
مانده هاي اسکندري نظارت داشت.
اين يادمانده ها 16 سال است که دراختيار عموم قرارگرفته
است. حتي درايران موسسه مطالعات وپژوهش هاي اجتماعي درتهران، البته بدون کسب اجازه
ازما، کتاب را به سال 1372، درشکل و شمايل ديگري منتشر ساخته است. تا به حال هيچ
کس حتي وابستگان حزب توده مطلبي ننوشته وسندي حاوي نادرست بودن اظهارات وروايت هاي
شادروان اسکندري ازرويدادها ارائه نکرده
است.خود شما مي گوئيد:« خاطرات ايرج اسکندري قسمت اعظم
اش درست است». مي فرمائيد:
« بخشي ازآن کاملا درست است، زيرا مستند است وبا اطلاعات
خودم انطباق دارد. درمورد بخشي ازآن هم ازکساني که درجريان اين مسائل بودند پرسيدم،
آن ها هم درست است»! پس برچه اساسي با اطمينان مي گوئيد: « ولي مقداري ازآن
به هيچ وجه با خاطرات اسکندري تطبيق نمي کند». خواهشمندم بفرمائيد چه مقدارش؟
کجايش؟ کداميک ازاظهارات ايشان « به هيچ وجه با خاطرات اسکندري تطبيق نمي کند»؟
کدام خاطرات اسکندري مد نظرتان است؟ به جاي کلي گوئي و شک وترديد انداختن
واذهان جوانان را مشوب کردن، لطقا مورد به مورد تذکر دهيد تا توضيح بشنويد. من اطمينان
دارم شما هيچ موردي نداريد وگرنه به جاي تيردرتاريکي انداختين، نمونه مي آورديد.
اگرنيک بنگريم، ترديد شما متاسفانه، برخاسته ازتعصبات و قيد
هاي حزبي تان است. تصادفي نيست که مي فرمائيد: کساني که اين خاطرات را منتشر کرده
اند ازحزب توده انشعاب کرده، مارکسيسم- لنينيسم را رها کرده چيز ديگري شده اند!
ازديد شما کساني که برمحورنقد سياست هاي خانمان برانداز رهبري حزب توده پس
ازانقلاب؛ وابستگي ودنباله روي حزب ازشوروي ونبود دموکراسي درون حزبي، ازآن حزب جد
ا شده وحزب چپ مستقل وملي ديگري، فارغ ازقيد وبند ايدئولوژي ازجمله لنينيسم، تاسيس
کرده اند ، گناهکارند. حکم مي دهيد: به حرف ها وکارهاي آن ها بايد باترديد نگريست!
آسا اين کونه داوري ها منصفانه است؟
آقاي عموئي! باوربفرمائيد نه گناه است ونه تقصيرماست که
خودرااز« زندان ايدئولوژي» رها ساخته ايم.
بابک اميرخسروي
Email : b.amirkhosrovi@free.fr
ٍ