گفتگوي ويدا هشيار از راديو برابري با
شهاب برهان در باره
« مانيفست جنبش نيروي سوم»
و. ه. – اخيرا جرياني به نام جنبش
دموکراسي خواهي ملت ايران اقدام به انتشار مانيفستي کرده به اسم مانيفست جنبش نيروي
سوم. در اين مانيفست نظرات خودشان را در رابطه با سياست داخلي و خارجي امروز و آينده
ايران انتشار داده اند. شما قبلا در رابطه با فراخوان ملي رفراندم و بيانيه 565
نفر اظهار نظراتي کرده بوديد، بفرمائيد کلا اين مانيفست را چگونه مي بينيد؟
ش. ب. - در
نفس حرکت، روش ها و اهداف تفاوت هاي اساسي نيست؛ خصوصيت اش در اين است که عليرغم جمله بافي هاي فاضل نمايانه ولي بي مايه
و سطحي و گاه بکلي بي معنا، حرف هائي را که فراخوان دهندگان رفراندم و نويسندگان بيانيه
565 نفر از صراحت دادن به آن ها زيرکانه پرهيز کرده اند يا به موضع گيري هاي
متناقض فردي و تعبير و تفسيرها واگذار کرده اند، سر راست و بي شرم و حيا زده است.
از اين جهت سندي است که خودش خودش را لو مي دهد و رسوا مي کند. در مواردي، فضاحت اين
سند رکورد همه بي آبرويان در اپوزيسون را شکسته است!
و. ه. - خود
شما در مورد فراخوان ملي رفراندم و بيانيه 565 نفر، نظرتان اين بود که يکي از مقاصد
اصلي آنان منفعل نگهداشتن توده هاي مردم در جريان جابجائي قدرت سياسي، و جايگزيني
فشار مبارزات توده اي با مداخلات امپرياليستي است. در مانيفست جريان سوم صراحتا
گفته شده که استراتژي اين جنبش، مبارزه فعال است؛ به نافرماني مدني و اعتراض تحريم
انتخابات، اعتصاب و غيره اشاره کرده و
گفته اند که " پيروزي قطعي از
طريق بسيج توده ها بمنظور حمايت از جنبشها و تشكلهاي مبارز امري قطعي و انكار
ناپذير ميباشد ". آيا اين را يکي از خصوصيات و تفاوت هاي اين مانيفست با
بيانيه هاي قبلي نمي بينيد؟
ش. ب. - در ايران وضعيتي نيست
که بشود منکر جنبش هاي موجود شد. مسئله از يکطرف اين است که جنبش ها وجود دارند؛
از طرف ديگر اين است که اين مدعيان آلترناتيو شدن، هم براي فشار بر حکومت و هم براي
اين که مداخلات امپرياليستي پوششي داخلي و مردمي داشته باشد، به حدي از حضور و
حرکت توده اي احتياج دارند. کم و بيش همان وضعيتي که در انقلابات مخملي وجود داشته
است. مسئله ي تلاش براي منفعل کردن توده ها را بايد در مجموعه اين حقايق معني کرد.
قصد همه اين ها بهره برداري از اين جنبش هاي غير قابل حذف است اما بصورت مهار شده
که کنترل اش در دست دارو دسته رهبري باصطلاح انقلاب مخملي باشد و جلو هر گونه ابتکار عمل و حرکت مستقل مردم
گرفته شود. آنان اسم اين حرکات مستقل و ابتکارات توده اي را که خارج از کنترل
خودشان باشد گذاشته اند : هرج و مرج و
آشوب و خشونت طلبي.
خود اين هاهم در توضيح برنامه
مبارزاتي شان همين را گفته اند :
" مهمترين برنامه
ها و اسا سي ترين استراتژي مبارزاتي جنبش نيروي سوم عبارتند از: حتى الامكان
مبارزه مسالمت آميزسياسي با رژيم
جنبش نيروي سوم پيش از هر گزينه بر نخبگان فرهنگي،
سياسي و اجتماعي و تشكلهائي از اين دست، همانند جنبش دانشجوئي، رسانه اي، جنبش
سنديكائي و احزاب سياسي متكي ميباشد" ..." جنبش تلاش ميكند
تا با شعارهاي مشخص و رهبري جمعي اپوزيسيون داخل و خارج را به ائتلاف و شكل دادن و
تشكيل يك ((آلترناتيو)) يا نيروي جايگزين تشويق نمايد
" ... " آلترناتيو اين اميد و اطمينان را بوجود ميآورد كه
فرايند انتقال قدرت حتي المكان بصورت مسالمت آميز انجام پذير، تا شايد بروز هر نوع
هرج و مرج، نا امني و برهم ريختگي اجتماعي در دوران انتقال قدرت جلوگيري شود " ... " جريان سوم قائل بر اين واقعيت نيز
ميباشد كه پيروزي قطعي از طريق بسيج توده ها بمنظور حمايت از جنبشها و تشكلهاي مبارز
امري قطعي و انكار ناپذير ميباشد".
همانطور که اين جملات صريح
نشان ميدهند، از ديد اينان جنبش ها و تشکل ها، نه جنبش ها و تشکل هاي توده اي بلکه
همان نخبگان اند که از بالاي سر توده ها آلترناتيو و رهبري درست مي کنند؛ اين رهبري
از بروز هرنوع هرج و مرج و نا امني و برهم ريختگي اجتماعي – يعني حرکات و ابتکارات
مستقل توده اي - در دوران انتقال قدرت
جلوگيري مي کند؛ ولي براي پيروزي اش به بسيج توده ها در نقش حامي خودش احتياج
دارد. مي بينيد که اين ها هم از اين لحاظ فرقي با رفراندم چي ها و 565 نفري ها
ندارند و مثل همه دموکرات هاي دروغين، توده ها را هميشه تحت کنترل نخبگان و رهبران
و بعنوان سياهي لشکر و وسيله رسيدن به قدرت در نظر مي گيرند.
ُ
و. ه. – آقاي برهان شما در صحبت هاتان به
تکرار گفتيد که اين ها حرف هايشان را اين بار به صراحت و روشني گفته اند. به نظر
شما نظرات شان در زمينه هاي سياسي ، سياست خارجي چه ويژگي هائي دارد و چقدر صراحت
دارد و شما جهت گيري اش را چگونه مي بينيد؟
ش . ب . - همين نگرشي که در
باره نقش توده هاي مردم در انتقال و تصاحب قدرت دارند، مهم ترين مسئله است. ضرب
المثلي مي گويد : بگو دوستت کيست تا بگويم چگونه آدمي هستي! من اين را به مسئله
حاکميت برمي گردانم و ميگويم : بگو چطور قدرت را مي گيري تا بگويم چطور حکومت خواهي
کرد! حکومتي که با سياهي لشکر کردن مردم براي به قدرت رسيدن نخبگان و تحت حمايت
قدرت هاي امپرياليستي به وجود بيايد، در بهترين و دموکراتيک ترين حالت مردم را چيزي
بيش تر از حکومت شوندگان مصلوب الاختيار که فقط به درد رأي دادن به نخبگان و
حاکمان مي خورند، نخواهد دانست.
از طَرفه هاي اين سند، نه فقط
مسکوت گذاشتن جمهوري، ( کاري که فراخوان رفراندم کرده بود ) بلکه حساب باز کردن بي
شرم و حيا براي سلطنت است.ا نوشته اند : " به همان ميزاني
كه يك ((جمهوري)) ميتواند بر مبناي ارزشهاي دموكراتيك شكل بگيرد و مروج و دموكراسي
باشد، يك ساختار ((پادشاهي پارلماني)) هم ميتواند از همان شاخصها برخوردار باشد"!
فقط اين هم نيست؛ در جاي ديگري
از سند از " بيش از هفت هزار سال تاريخ منقوش بر كتيبه ها و ظروف
سفالين، در دل غارها و سينه كوهها، و دو هزار و پانصد و شصت و چهار سال تاريخ مدون
شاهنشاهي" ياد کرده و جنبش نيروي سوم را
با افتخار، اعقاب چنان تمدني دانسته
اند. اين ها اصلا تصادفي نيستند و با گرايشي که از آقاي زارع زاده و هم مسلکان شان مي شناسيم، به دنبال تشکيل يک
شوراي رهبري و يک دولت در تبعيد مرکب از جمهوري خواهان و سلطنت طلبان هستند که
مورد قبول و حمايت آمريکا باشد.
در مورد حق تعيين سرنوشت هم که
از ارکان حاکميت دموکراتيک و از ضروريات دموکراسي در يک کشور چند مليتي است، نوآوري
بي سابقه اي کرده اند!
نوشته اند : " حق تعيين سرنوشت
از بديهي ترين و اساسي ترين حقوق هر فرد بوده و اين حقوق براي آحاد شهروندان،
صرفنظر از هر نوع عقيده، جنسيت و قوميت داراي يك معناست " .
به اين ترتيب، هم خواسته اند اينطور
وانمود کنند که از حق تعيين سرنوشت دفاع مي
کنند و آن را از قلم نيانداخته اند؛ و هم آن را بعنوان يک حق جمعي و مربوط به حاکميت
نفي کرده و به سطح حق هر فرد
تنزل داده و بکلي بي معنايش کرده اند. حق تعيين سرنوشت هر فرد فقط در محدوده زندگي
فردي معني دارد. مثلا يکي بخواهد قصاب، وديگري بخواهد خياط بشود. يکي فيزيک
بخواند، آن يکي تاريخ. ازدواج بکند يا نکند. اما يک فرد با حق تعيين سرنوشت اش در
مورد زندگي جمعي نميتواند چيزي را پيش ببرد. حق تعيين سرنوشت، يعني حق يک جمع؛ حق يک
ملت براي تعيين سرنوشت مشترکشان. اما اين باصطلاح نيروي سوم که دم از دموکراسي هم
ميزند، اکيدا مخالف اين است که يک ملت بتواند بر سرنوشت خودش حاکم باشد.
و. ه. - در زمينه سياست خارجي چي؟
ش . ب. - دو موضوع
خيلي فضاحت بار و خيلي عريان در زير عنوان سياست خارجي مطرح کرده اند که حقيقتا
مو به تن آدم راست مي کند. يکي در رابطه با امپرياليسم است. عيناً ميخوانم:
"جنبش نيروي سوم معتقد است كه در عصر جهاني
شدن، تفكرات ايدئولوژيكي كه دولتها را به استعمارگر و استعمار شونده، امپرپاليسم و
ضد امپر پاليسم، شيطان و رحمان، گرگ و ميش، حامي مظلوم و دشمن ظا لم تقسيم نموده و
روابط بين حكومتها را در چهار چوب ايدئولوژي بصورت سفيد و سياه يا پولاريزه و قطبي
شده درآورده اند منافع ملي ما را در معرض مخاطره جدي قرار داده كه جنبش چنين
انديشه هاي مذمومي را براي كشور بشدت خطرناك ميداند."
از ديد اين حضرات، آنچه در بيخ گوشمان در عراق ميگذرد
و تهديدات آمريکا براي حمله نظامي به ايران، نه در واقعيت، بلکه در ايدئولوژي ست
که اتفاق مي افتند! از ديد اين ها، "منافع ملي" ما را نه امپرياليسم،
بلکه امپرياليست دانستن امپرياليسم در معرض مخاطره قرار ميدهد! اين ها نظرات تازه
باب شده جرياناتي است که در آمريکا و در مداخله نظامي خارجي دنبال ناجي براي خود
از دست حکومت اسلامي مي گردند. حضرات مليت هاي ساکن ايران را بخاطر دفاع از حقوق
ملي شان به سادگي متهم به خيانت مي کنند، اما خودشان از اين که منکر وجود امپرياليسم
و استعمار بشوند و چشم به آنچه در عراق ميگذرد ببندند و کلمه اي از خطري که زندگي
مردم ايران را تهديد مي کند نگويند، شرم نمي کنند. اگر در فراخوان ملي رفراندم و بيانيه 565 نفر
در اين باره سکوت شده بود، اينان با وقاحت تمام به دفاع از امپرياليسم و تطهير آن
برخاسته اند.
البته اين کار را براي انقلاب مخملي شان لازم دارند.
بايد امپرياليسم آمريکا را تأييد کنند و مبشر رهائي و آزادي و دموکراسي وانمودش
کنند تا خودشان مورد تأييد او قرار بگيرند. اين يک طاعون سياه است که دارد در تقريبا
همه طيف هاي اپوزيسيون بورژوائي و خرده بورژوائي رژيم اسلامي گسترش پيدا ميکند.
موضوع فضاحت بار ديگري که در زير عنوان سياست خارجي
مطرح شده، نيروي کار ارزان را امتيازي براي ايران در بازار جهاني به حساب آوردن
است. ببينيد چه ميگويد : از تبديل کشورها به دهکده جهاني حرف مي زند و ميگويد :
" بهمين دليل
نميتوان انتظار داشت كه ملتي تحت عنوان هويت ملي، خود را در درون
مرزهايش محصور كرده و به شيوه دوران ((فئودائي)) تعامل و مناسبات خود را با
جهانيان تنظيم نمايد. در عصر كنوني هر كشوري كه از دانش فني، مهارت و فن آوري،
مواد خام، نيروي كار ارزان، ارتباطات و قدرت تبليغاتي و قدرت
رقابت بيشتري برخوردار باشد و قابليت استفاده صحيح از اينگونه امكانات را داشته
باشد، طبعا اين فرصت را ميبايد كه نقش مهمتري را در اين دهكده ايفا نمايد"
اين جماعت براي آن که ايران در
اين دهکده جهاني نقشي ايفا کند سر راست دارند از نيروي کار ارزان دفاع مي کنند و
آن را يک امتياز مثل دانش فني و تکنولوژي به حساب مياورند. اينها که نمي خواهند به
شيوه فئودالي عمل کنند و داعيه مدرنيسم دارند، مدرنيسم شان اين است که آخرين کلام
تکنولوژي و علوم را با هرچه ارزان تر کردن نيروي کار، يعني با برده داري ترکيب
کنند. شما تصور کنيد که روزي اين ها به حکومت برسند. معناي عدالت اجتماعي و رفاهي
که وعده دادن اش مد شده است چه از آب در
خواهد آمد! کارگر تا زبان به درخواست افزايش دستمزد باز کند، دهانش را با قنداق
تفنگ خورد خواهند کرد تا از " امتياز" ارزاني نيروي کار محافظت کنند. آن
امپرياليسم و استعمار نويني که دارند وجودش را انکار مي کنند، امروزه اساسا جهاني
شدن برده داري سرمايه برپايه همين نيروي کار ارزان است. اينها دارند از اين برده
داري دفاع مي کنند و اسمش را هم گذاشه اند: دفاع از منافع حداکثري ملت!
و. ه. - در زمينه هاي داخلي از جمله
اقتصاد، دولت، دموکراسي، و مسائل اجتماعي شاه بيت هاي مانيفست جريان سوم چه ها
هستند؟
ش . ب. - در همين يک فقره امتياز
شمردن نيروي کار ارزان براي بقول خودشان " مشارکت حداکثري در جامعه جهاني
" بسيار چيزهاي ديگر هم که
لازمه ارزان نگهداشتن نيروي کار و تأمين
شرائط رقابت در بازار کار جهاني است، مستتراست : سرکوب حق تشکل مستقل؛ سرکوب حق
اعتصاب؛ زدن خدمات اجتماعي؛ معافيت سرمايه دارها از پرداخت سهم کارفرمائي و غيره.
البته همين را در قالب دفاع از آنچه که " دولت حد اقلي " ناميده اند، بيان
کرده اند.
اين ديگر تعبير و نتيجه گيري
من نيست، عين نوشته خودشان است که : "جنبش جريان سوم بلحاظ فلسفي
حقوق شهروندي و تشكيل جامعه و جايگاه دولت و حكومت، نگرشي نزديك به ((ليبرال
دمكراسي)) را دنبال ميكند".
نزديک که چه عرض کنم؛ اين ها
خط نئو ليبراليسم؛ خط مارگرت تاچر را دنبال مي کنند.
در رابطه با دموکراسي هم گفتني
زياد است ولي از همه درخشان تر، اين جمله است که جنبش نيروي سوم "د تحقق دمكراسي را در تضمين حق مالكيت خصوصي
بر ميشمارد"! استدلال هم کرده اند که چرا:
"
زيرا
بر اين اعتقاد است كه هر فرد مالك چيزيست كه بوجود آورده، يا در توليد و بوجود
آوردن آن نقش داشته باشد. دسترنج هر كس حاصل وجود او محسوب ميشود. با اين استدلال
محترم شمردن حق مالكيت يكي از ارزشهاي دمكراسي بحساب ميآيد. جامعه أي آزاد
و مدرن تعريف ميشود كه شهروندان آن در معناي واقعي كلمه آزاد باشند تا بتوانند از
تمامي حقوق خود منجمله حق مالكيت در بستر اقتصادي آزاد بهره مند بوده و از آن بهره
برداري نمايند. اين حقوق تحت شرايط سالم و قانومند سلب شدني نخواهد بود".
از
مالکيت خصوصي طوري حرف مي زنند که گوئي کسي قصد لغو حق مالکيت بر مسواک و دوچرخه و
آپارتمان اشخاص را دارد! گوئي کسي ميخواهد حق مالکيت بر حاصل زحمت و دسترنج يک
راننده تاکسي يا يک کارگر يا يک لبو فروش را لغو کند!
تا
جائي که به ما کمونيست ها مربوط ميشود، مخالفت با مالکيت خصوصي، به مالکيت خصوصي
بر ابزار توليد برميگردد که به سرمايه دار امکان ميدهد که حاصل دسترنج ديگران را
تصاحب کند تا به سرمايه اش بيافزايد. مالکيت خصوصي بر ابزار توليد است که به اقليتي
امکان ميدهد ديگران را بر سر دو راهي انتخاب ميان مرگ از گرسنگي يا استثمارشدن
قرار بدهد و حاصل دسترنج شان را تصاحب کند .
اما
مسئله روز نئوليبرال هاي بيرون از قدرت،
در لحظه حاضرترس از لغو مالکيت خصوصي نيست؛ آنان خواستار خصوصي شدن هر آنچه
هم که هنوز در مالکيت دولتي باقي مانده هستند. نويسندگان مانيفست نيروي سوم در توضيح
" دولت حداقلي " نوشته اند که "هيچ گونه انحصاري
بجز امورات نظامي و سياست خارجي براى دولت متصور نخواهد بود". يعني مثلا نفت و پست و آموزش عمومي و بيمارستان هاي دولتي
و بيمه هاي درماني و بازنشستگي و گمرکات و بانک مرکزي و پليس و دستگاه اطلاعات و
امنيت هم به بخش خصوصي واگذار بشوند.
البته
خوشان هم متوجه شده اند که اين الگوي نئوليبرالي که استبداد مطلق بازار را بر مردم
حاکم مي کند و هست و نيست شان را از چنگشان بيرون ميکشد، با وعده عدالت اجتماعي
شان نميخواند. براي حل اين تناقض، گفته اند که با وجود بيداد فقر در کشور، اول
الگوي دولت رفاه را مد نظر مي گيريم و به " نوعي سوسيال دموکراسي "
نزديک ميشويم ؛ بعد "با مشاركت بخش خصوصي و جذب سرمايه گزاريهاي داخلي
و خارجي، - يعني با همان يورش همه جانبه نئوليبرالي- " مبارزه با شكاف طبقاتي و
تبعيض ها آغاز و از نقش دولت مدرن تدريجا كاسته و تحقق دولت حداقلي حاصل خواهد
گرديد" . مثل
اين است که بگويند اول مريض را مداوا مي کنيم؛ بعد ميدهيم اش دست عزرائيل! اين هم
از اقتصاد.
در زمينه ملي هم، نويسندگان
مانيفست نيروي سوم، ضمن مخالفت با حق تعيين سرنوشت به آن شکل رندانه که صحبتش را
کردم، شمشير هنوز بدست نيامده شان را به تهديد مليت هاي ساکن ايران از رو بسته و
نوشته اند که جنبش جريان سوم : " تاكيد دارد حقوق قوميتها
بايد بگونه اي باشد كه به تماميت ارضي كشور كوچكترين خدشه اي وارد نيايد. جنبش
جريان سوم، هرگونه حركت و شعار تجزيه طلبي را، با هر عنوان خيانت تلقي نموده و
نسبت به مرزهاي اين سرزمين مقدس و حفظ حدود و ثغور آن قويا متعهد بوده و هر گونه
گفتار، كردار، و اعمال تجزيه طلبانه را با قاطعييت محكوم مينمايد."
خوب دقت کنيد : "
هرگونه حركت
و شعار تجزيه طلبي را، با هر عنوان خيانت تلقي نموده ..."
با هر عنوان يعني چه؟ يعني همان سياست رژيم
شاهنشاهي و رژيم اسلامي که هر گونه حرکت حق طلبانه و هر شعار مربوط به حقوق ملي را
که هيچ ربطي هم به تجزيه طلبي نداشته، به ميل و تفسير خودشان تجزيه طلبي و خيانت
به سرزمين مقدس قلمداد کرده و خون ها جاري
ساخته اند تا حقوق آن ها رو پايمال کنند.
و. ه. - نوسيندگان مانيفست جريان سوم خيلي بر مدرنيته و
پُست مدرنيته تأکيد دارند و علاقه خاصي هم دارند که خودشان را جزئي از جنبش جهاني
مدرنيته بدانند. با اين توضيحاتي که در مورد مواضع اين ها در قبال مسائل داخلي،
خارجي، دموکراسي داديد رويکرد اين ها به مدرنيته را چگونه توضيح مي دهيد؟
ش. ب. - مدرنيته اين ها در حديست
که تازه دارند به 2546سال تاريخ شاهنشاهي مباهات مي کنند؛ يعني به گذشته هاي پوسيده.
براي پادشاهي
پارلماني چراغ مي دهند و حساب باز مي کنند. مدرنيته اين ها در حدي
است که دموکراسي و سازماندهي دموکراسي را جمع شدن نخبگان و آلترناتيو درست کردنشان از بالاي سر مردم مي دانند. مدرنيسم اين ها در حديست
که فکر مي کنند مالکيت خصوصي است که دموکراسي را تضمين مي کند. اين ها عقب مانده
ترين ايدئولوژي است – تازه ادعا هم کرده اند ايدئولوژيک نيستند. از اين ها گذشته
گفته اند که ماهيت فرهنگي و فلسفي و ارزش هاشان را از مدرنيسم و پُست مدرنيسم ميگردند.
و اگر بخواهيد بدانيد که منظورشان دقيقا چيست کافي است به اين جمله که با زبان
خودشان به روشني گفته اند توجه کنيد :
"جنبش به لحاظ
ماهيت فرهنگي و محور قرار دادن ارزشهاي انساني و استقرار دموكراسي به انديشه جهاني
شدن ((گلو باليزيشن)) نظر دارد".
يعني رسواترين چيزي که آدم بايد
سرش را زير خاک بکند تا بتواند از آن دفاع کند. فرهنگ مدرنيسم و پُست مدرنيسم براي
اين ها فرهنگ و ارزشهاي جهاني شدن نئوليبرالي معروف به گلوباليزاسيون است و شاخص هايش همان هاست که
اشاره کردم از جمله :
مذموم و خطرناک شمردن مخالفت
با امپرياليسم و استعمار.
از نيروي كار ارزان و برده داري مدرن دفاع کردن.
از استبداد بازار آزاد و حذف
مسئوليت ها و تعهدات اجتماعي دولت دفاع کردن.
حق تعيين سرنوشت ملل را نفي
کردن.
اين هاست مدرنيسم و پُست مدرنيسم
اين ها. نه همه امضا کندگان اين بيانيه، ولي آقاي زارع زاده و هم خط هاي ايشان خمينيست
هاي گدشته اند. عبور از خمينيسم به مدرنيسم با خيلي از بقاياي فرهنگ خمينيسم را با
خودش حمل مي کند. منتها عبور از خمينيسم به مدرنيسم به سبک اين ها عين آن است که
کسي که در ساختماني در محاصره آتش است، براي نجات از آتش، خودش را از طبقه سي ام
روي آسفالت پرت کند و تکه پاره کند.
و. ه. – آقاي برهان
تا حالا اظهار نظري رسمي در مورد اين سند نشده.
در واقع اين گفته شما بعنوان اولين اظهار نظر در باره اين مانيفست مي تواند
قلمداد بشود. در صحبت هاي خيلي از سياسيون مي گويند اين سند خيلي راست و ارتجاعي
است. شما گفتيد بگو دوستت کيست تابگويم چگونه آدمي هستي. متاسفانه در پاي اين سند
امضاهاي بسيار زيادي را مي شود ديد؛ افرادشناخته شده را مي شود ديد، از دانشجويان،
روشنفکران، نويسندگان، و کارگران – هر جند تعدادشان زياد نيست، ولي تعدادي هستند.
اين را به نظر شما چطور مي شود توضيح داد؟
ش. ب. – در مورد همه اين
طومارهائي که امروزه مد شده، مي بينيم که خيلي از حاميان وامضا کنندگانشان اصلا
سند را نديده اند. به اعتبار آن که فلان شخص هم امضا کرده امضايشان را داده اند؛ خيلي
ها اسامي اطرافيانشان را کيلوئي مي گذارند. با اين که من از گفتن اين که بخشي از اين
امضا کنندگان ارتجاعي اند، هيچ ترسي ندارم
ولي معتقدم که مسئوليت با تهيه
کنندگان سند است و نه همه حاميان و امضا کنندگاني که ممکن است سند را نخوانده
باشند. اين مسئوليت را نبايد به همه کساني که امضا کرده اند تسري داد. من امضاي
هفت – هشت کارگر را هم در پاي اين سند ديدم اين سئوال براي آدمي پيش مي آيد که آن
با مواضع شديدا ارتجاعي و ضد کارگري مثلا در دفاع از کار ارزان، يک کارگر آگاه
چطور مي تواند اين را امضا کند؟ دو توضيح دارد: يا نا آگاه است و معني اين
نوشته را درک نمي کند؛ يا اين که مرتجع
است. ولي با افراد نمي شود توضيح داد. بايد ديد اين روند و اين جريان چگونه قابل
توضيح است.
اين ها خودشان را به اين
اعتبار جريان سوم ناميده اند که جناح حاکم را يک جريان مي دانند؛ اصلاح طلبان را
جريان دوم مي دانند؛ از اولي بريده اند و از دومي نااميد شده اند؛ و خودشان را
بعنوان نيروي سوم، يعني آلترناتيوي بر وضع موجود تلقي مي کنند. اما حقيقت اين است
که اين ها نمي توانند نماينده نيروي سوم در جامعه ايران باشند. يکي به اين دليل که
پاسخ " نه!" به هر دو جناح رژيم، يک پاسخ آلترناتيو در برابر هر دوي اين
ها، الزاماً به آنچه که اين ها مي گويند محدود نمي شود که بگوئيم راه سوم اين است.
همه آنچه در باره مواضع اينان گفتم، نشان مي دهد که اين ها گذشته از تفاوت هاي جزئي
که با ديگران دارند، در اصول سياسي، اقتصادي، اجتماعي و نگرش به مسائل بنيادي
جامعه، با تمامي طيف هاي ارتجاعي بورژوائي و با همه جناح هاي حکومتي – چه در حمومت
و چه اصلاح طلب – شريک اند و بر يک مدار اند و هيچ جريان سومي نيستند. اما اين که
خيلي ها مي آيند و در پاي اين نوع طومارها امضا مي گذارند، وجود خلائي را نشان مي
دهد. آن نيروي سوم حقيقي و آلترناتيو در برابر رژيم در تماميت اش با اصلاح طلبان
بعنوان يک جريان؛ و اپوزيسيون بورژوائي رژيم بعنوان جريان دوم، يک آلترناتيو کارگري
است که وجود ندارد. از آلترناتيو کارگري منظورم اين نيست که فقط کارگران باشند يا
فقط منافع و خواسته هاي کارگران را بيان کنند. آلترناتتيو کارگري همه جنبش هاي
اجتماعي ايران؛ راديکال ترين مطالبات سياسي ؛ آزادي هاي اساسي را در بر مي گيرد.
اما همين خلائي که هست؛ غياب چنين آلترناتيوي حقيقي، خيلي هائي را که در خط اين نيروهاي
مرتجع نيستند هم وادار مي کند که از سوزش زير پايشان در اين شرائط غير قابل تحمل،
به هر خس و خاشاکي چنگ بزنند که شايد از اينجا راه نجاتي پيدا شود.
و. ه. – چرا اين جريان
سوم با مختصاتي که شما گفتيد، يک جريان کارگري، يک جريان سوسياليستي، با ايده هاي
سوسياليستي کمبودش تا جائي حس مي شود که جرياناتي که شما آن ها را نئو ليبرال ناميديد
بتوانند سر بلند کنند و امضاهاي بي شماري را براي خودشان جمع بکنند؟ جرا وضعيت به
چنين جائي کشيده شده است؟
ش. ب. - خانم هوشيار اين يک داستان بسيار مفصلي است. پايه
اصلي قضيه ضعف جنبش کارگري است. و آن هم اساسا محصول بيست و پنج سال سرکوب مستمر
است که جنبش کارگري را از عناصر آگاه ، عناصر پيشرو اش محروم کرده اند؛ آن ها را سرکوب کرده اند؛
فاصله اي که بين نسل هاي آگاه و مجرب جنبش سوسياليستي و کارگري با نسل پرورده
شده توسط
اين رژيم و در زير فشار در محدوديت ها و زير فشار انواع دستگاه هاي پليسي
نظير خانه کارگر، انجمن هاي اسلامي ، شوراهاي اسلامي کار انداخته اند. اين مشکل زمينه
هاي زيادي دارد که در اين بحث نمي شود همه را توضيح داد. فقط مي خواهم بگويم که اين
مسائل فقط از خواست و اراده برنمي خيزند؛ ولي اگر آگاه هستيم که اين خلا هست و سبب
چنين وضع نامظلوبي در قبال نيروهاي مشتاق آزادي و برابري مي شود، هم نيروهاي آگاهي
که در داخل و در جنبش کارگري فعال هستند؛ و هم آن هائي که در خارج هستند، بايد راه
هائي را جستجو کنند که بر اين خلا غلبه کنند و بتوانند پاسخي براي اين وضعيت برزخي
پيدا کنند. اين وظيفه ايست که ما احساس مي کنيم و بايد با تمام نيرو در جهت آن
تلاش کنيم.
و. ه. – بله آقاي
شهاب برهان؛ در هر حال من جواب کامل از
شما نگرفتم ولي مي گذاريم براي بعد.
ش. ب. – حق باشماست . اميدوارم در فرصت ديگري بيشتر روي اين موضوع
گفتگو کنيم. ن