سهراب سپهری

آراد ايل بيگی
اگرچه در تهران زيست
اما ؛
بفهمی ، نفهمی
« اهل ِ کاشان » بود
با فروغ زيست
بر « فروغ » تاثير گذاشت
از « فروغ » تاثير گرفت ؛
چرت و پرت هائی نوشت
کج و معوج هائی به نام ِ نقاشی « اثر
» گذاشت
( ای کاش پرويز شاپور بود و
کاريکلماتور هائی در اين
باره می نوشت و
به ابراهيم ِ گلستان [ « ا.ب.» ]
- اين عشقِ جاودانهء [؟] فروغ -
تقديم می کرد ) .
« غريبه » ای بود که
صداهای ِ عجيب و غريب شنيد ؛
-
حتی « صدای ِ آب ِ پا » !
نه تاثيری بر زندگی ِ اين و آن گذاشت
و نه تاثيری از زندگی ِ اين و آن گرفت
ونه « انقلابی »
( به جز در خود - هر روز و روزانه )
کرد .
پس رفت ؛
پيش رفت
و رفت و رفت
ودر نهايت .
« انقلابانه » به تحجر ها و :
- حتی به هيچ جا ها !
آمد ( بی صدا )
گفت ( بی صداهای ِ کم و بيش )
نقاشی کرد ( بفهمی و نفهمی )
... و رفت
( بی آنکه خود بخواهد ) :
پُر صدا !
27 ارديبهشت 84 / 17 مه 05