سه شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۷ مه ۲۰۰۵

 

سازمان و تحول سازماني

 

احمد اشکوري

 

پيشگفتار

هدف اصلي در اين مقاله اين است که جنبه هاي تئوريک سازمان و توسعه سازماني بررسي شود و در پرتو تئوري هاي موجود، چشم انداز گسترده تري از برپائي سازمان و در پي آن تحول سازماني ارائه گردد. اميد اين است که اين نوشته مقدمه اي براي بحث و گفتگوي جدي تر در رابطه با برپائي و توسعه و تکامل احزاب و سازمان هاي سياسي در جنبش مبارزاتي ما در داخل و خارج از ميهن گردد، تا بدين وسيله از ناشناخته و ندانسته ها آگاه گرديم و از کجراه ها و کجرويها جلوگيري کنيم.

آماج ديگر اين بود که وضعيت کنوني سازمان هاي اپوزيسيون، بخصوص در خارج از وطن مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، اما به دو دليل از اين مهم صرفنظر شد:

۱-به لحاظ تعريفِ يک سازمان، که بعدا به آن پرداخته خواهد شد،اين تشکل ها در مرز بين سازمان و يک گروه احتماعي در نوسان هستند و اين مسئله چهارچوب هاي تجزيه و تحليل را درهم مي ريزد.

۲- فقدان اطلاعات لازم بدليل بسته بودن اين تشکل ها، تجزيه و تحليل تجربي (آمپريک) از رفتارهاي دروني و اجتماعي آنان را بسيار دشوار مي سازد.

 

خلاصه

در آغاز تلاش مي شود که به اختصار مشخصه ها و تفاوت هاي "جنبش اجتماعي"، "نحله هاي سياسي- اجتماعي"، "احزاب و سازمانهاي سياسي" بيان گردد.

سپس به اهميت و تنوع سازمان ها در جوامع مدرن پرداخته مي شود و در پي آن ويژگي هاي يک سازمان سياسي مورد بحث قرار مي گيرد. در اين راستا استراتژي، ساختار، فرهنگ و تاثيرات متقابل آنها بر يکديگر، موضوع مهم اين يادداشت است.

مهمترين اجزا دمکراسي دروني، "رهبري"، "فراکسيون"، "مشارکت جمعي" ، "چگونگي حل اختلافات" و تصميم گيري موضوع ديگر اين گفتگو است.

ويژگي هاي ديگر از جمله "اهداف سازمان" و "تقسيم کار در سازمان" و توسعه سازماني در اينجا به بحث گذاشته مي شود.

مدرنيزاسيون جوامع باعث تغييرات شگرفي شده است، با در نظر گرفتن اين تغييرات، ويژگي هاي "تشکيلات مدرن" و بخصوص "تشکيلات اعضا" رويکرد ديگري براي گفتگوست.

در پايان به سه عملکر ويژه اينترنت، از جمله "انتقال سريع اطلاعات"، "ايجاد امکان جديد مشارکت دروني" و "امکانات خدماتي" در سازمان پرداخته مي شود.

 

جنبش اجتماعي، نحله هاي اجتماعي، احزاب و سازمان هاي سياسي

جنبش هاي سياسي _ اجتماعي موتور تغييرات اجتماعي در يک جامعه هستند. بطور کلي مي توان جنبش هاي سياسي _ اجتماعي را در سه جزء "جنبش اجتماعي"، "جريانات و نحله هاي سياسي _ اجتماعي، احزاب و سازمان هاي سياسي از هم تفکيک نمود.

 

جنبش اجتماعي

رويگرد مرکزي در جنبش اجتماعي يک مطالبه مشخص است، مشخصه مهم يک جنبش اجتماعي، فقدان تئوري واحد سياسي است و پلوراليسم نقطه قوت يک جنبش اجتماعي است.

نکته آخر اينکه اشکال تشکيلاتي جنبش اجتماعي مي تواند مجموعه اي از سازمان يابي ها باشد، در مواردي هم ديده شده است که جنبش هاي اجتماعي توانسته اند يک ارگان مرکزي براي هماهنگي، مذاکرات و انتقال تجربه ها ايجاد کنند. بعنوان نمونه هاي موفق جنبش اجتماعي مي توان ANC[1] وAttac[2]  را مثال زد.

 

جريان يا نحله هاي سياسي _ اجتماعي

نکته مرکزي در اين نوع حرکت هاي سياسي _ اجتماعي، ايجاد جامعه اي با ارزش ها و موازين جديد مي باشد. در اين فرم سياسي، تلاش مي شود تا با ايجاد تصويري از جامعه جديد و تعيين مرزها و تفاوت هاي آن با جامعه موجود، نيروهاي مختلفي را براي تغييرات اجتماعي به حرکت درآورند. توسعه سازمان در نحله هاي سياسي _ اجتماعي، معمولا يک مجموعه اي از تشکل ها هستند. تفاوت يک نحله سياسي _ اجتماعي و جنبش اجتماعي در اين است که در اين جا هيچوقت اهداف به طور کامل قابل دستيابي نيستند. زيرا همراه با تغييرات و توسعه و تکامل اجتماعي، اهداف نحله هاي سياسي _ اجتماعي نيز توسعه و تکامل مي يابد.

 

سازمان سياسي و احزاب

هدف احزاب و سازمان هاي سياسي، ايجاد تغييرات اساسي در ارزش ها و موازين عمومي زندگي سياسي _ اجتماعي است که مي تواند گاهي خارج از قوانين اساسي قرار گيرد. تفاوت احزاب و سازمان هاي سياسي با جنبش اجتماعي در اين است که اهداف حزبي، فقط به يک خواست مشخص تقليل نمي يابد و تفاوت ان با نحله سياسي _ اجتماعي اين است که در اينجا تلاش مي شود با يک تشکيلات منسجم و منضبط سياسي، اهداف حزبي يا سازماني در عمل تحقق يابد.

 

سازمان

يکي از مهمترين ويژگي هاي جامعه مدرن، سازمان يافتگي آن است. Ziegler[3]  سازمان را چنين تعريف مي کند:

"سازمان تحت عنوان يک سيستم اجتماعي تعريف مي شود که همراه با ارائه يک هويت جمعي و رفتار برنامه اي، هدف مشخصي را دنبال مي کند."

در جامعه سازمان يافته معمولا سازمان يابي هاي متفاوتي وجود دارند. سازمان هائي که هدف و مقصد خويش را تعريف نموده و جهت گيري استراتژيک معيني دارند، سازمان هاي با درجه و پيچيدگي بالاتري شناخته مي شوند. اين نوع سازمان ها معمولا از نقطه نظر ساختاري، حداقل داراي ساختار عمودي و افقي مي باشند. در اين سازمان ها تلاش مي شود که با همکاري و همياري اعضا، به اهداف جامه عمل پوشانده شود. بدين ترتيب سازمان و در پي آن علت وجودي تشکيلات اجراي وظائف معين در عمل است. مثلا در يک بنگاه اقتصادي هدف کسب سود يا توليد محصول مشخص است. در يک سازمان سياسي، هدف رسيدن به قدرت يا پيروزي در انتخابات مي باشد. مهمترين فاکتور در اين جا، ارتباطات، مشارکت و توافق است نه اراده فردي. نوع ديگري از گروههاي اجتماعي يا سازمان اجتماعي هستند که جهت گيري استراتژيک براي هدف معيني ندارند. اعضا در اينجا يک برنامه مشترک را دنبال مي کنند. داراي ايده و علائق متفاوت هستند، مثلا يک کلوپ ادبيات.

در اين نوع سازمان اجتماعي، خواست فردي بسيار قوي تر از اراده جمعي است. مشارکت جمعي و کار گروهي، کمتر اهميت دارد. مسئله ديگر، عدم پيچيدگي اين نوع سازمان يابي است که معمولا همه اعضا در يک سطح با هم قرار دارند.

نوع ديگري از سازمان وجود دارد که بر اساس قواعد معين رفتاري و اتوريته شکل مي گيرد و داراي ساختار معين تشکيلاتي است. مثلا يک "مدرسه"، "دانشگاه خصوصي". در اينجا اعضا يعني دانش اموز يا دانشجو، بايد برنامه اي را که از پيش تنظيم شده است، تعقيب نمايند. سازمان يابي هائي هم وجود دارد که عملا فاقد پيچيدگي هستند. مثلا يک رستوران کوچک با وجود هدف مشخص و تقسيم کار، بدليل فقدان پيچيدگي از نقطه نظر تعريف سازمان، سازمان تلقي نمي شود. اما اگر شبکه اي از رستوران ها را در نظر بگيريم، بدليل پيچيدگي معين ساختاري، مثلا "لجيستيک"، "بازاريابي"، "مالي" و غيره، سازمان تلقي مي شوند.

بدون شک، مرز سازمان هاي موجود در جامعه را نمي توان به روشني از هم تفکيک نمود. گاهي مي تواند ترکيب هاي متفاوتي از مجموعه اي ذکر شده پديد آيد.

 

سازمان سياسي

سازمان هاي سياسي، حلقه مرکزي بين ساختارهاي دولتي و جامعه هستند. تحقيقات نشان مي دهد که مجموعه اي متفاوت از اشکال سازماني وجود دارد. بنا به نظر Morgenstern[4] سازمان هاي سياسي مي توانند ساختار بوروکراتيک و هيرارشي داشته باشند و يا تشکيلاتي واحد از گروههاي مختلف و يا همچنين يک ارگان هماهنگي براي کانديداتوري افراد خاصي باشند.

با وجود اينکه بسيار در مورد تاثيرات منفي بوروکراسي گفته و نوشته شده است، اما به لحاظ تقسيم کار بر اساس عملکردهاي دروني و بيروني، بدون ايجاد يک ساختار بوروکراتيک مورد نياز، انجام وظائف در يک سازمان سياسي غيرممکن است. تقسيم کار موفق در يک سازمان تا حد بالائي، وابسته به همگوني اجتماعي (Integration] درون تشکيلات است. اين همگوني بايد در سه جهت شکل گيرد:

۱- عمودي، يعني تکوين هيرارشي در سازمان

۲- افقي، يعني گسترش ارگانهاي محلي

۳- دياگونال بين تمامي بخش هاي سازماني که پروژه هاي ويژه اي را دنبال مي کنند.

اينکه چگونه اين ساختار برپا مي شود و بسته به پاسخ به اين سئوال است که چه نوع از سازمان مورد نظر مي باشد.

Csilla machos[5] معتقد است که سازمان هاي سياسي به دو نوع کلي تقسيم مي شوند:  „Poliarchi“ و „Oligarchi“ . سازمان از نوع „Poliarchi“ نسبتا سازمانهاي بازي هستند و غير مرکزي برپا مي شوند. براي اعضا، ارگانهاي محلي و گروههاي مختلف درون تشکيلات امکان آزادانه اظهار نظر، تصميم گيري، مشارکت جمعي در نظر گرفته شده است و مهمتر از همه، تقسيم قدرت در ارگانهاي مختلف متحقق گرديده است. موازين و مقرارت داخلي اساسنامه اي، اين حقوق را مورد حمايت قرار مي دهند. در نوع  „Oligarchi“  که سازماني نسبتا بسته است، و مرکزي برپا مي شود، مقررات و موازين طوري تنظيم مي شوند که گروه رهبري قادر است سياست سازمان را تعيين و تصميم گيري و در عمل اجرا کند. بديهي است مرزبندي بين دو نوع ذکر شده، عمدتا تئوريک مي باشد. سازمان هاي سياسي در عمل نشان مي دهند که در قسمت هاي مختلف، کم و زياد به سمت Poli يا  Oliدر نوسان مي باشند.

تحقيقات  [Thoman Poguntke[6]  مويد اين است که احزاب مختلف که بعضا بعنوان احزاب کميته اي يا احزاب توده اي و يا سازمان اعضا ناميده مي شوند، اين يا آن جنبه از دو نوع سازمان Poliarchi  يا Oligarchi را در خود جمع دارند.

 

فراکسيون در سازمان سياسي

فراکسيون در يک سازمان سياسي، توسط محققين علم سياست معمولا تحت عنوان گروههاي مختلف داخلي يک سازمان تعريف مي شود.

Beller   و   Belloni[6] سه نوع فراکسيون را از همديگر متمايز مي کنند:

جريان: گروه داخلي يک تشکيلات که علائق مشترک را در عرصه هاي ايدئولوژي يا پلاتفرم سياسي دنبال مي کنند، اما داراي هيچگونه سازماندهي خاصي نيستند. شخصيت هاي فردي مي توانند در اين نوع جريانات نقش ويژه اي را بازي کنند.

گروههائي که حول  اشخاص شکل مي گيرد: در اينجا قدرت و امکانات دروني تشکيلات نقش زيادي را بازي مي کند و يا اينکه کاريزماي فردي از اهميت بسيار برخوردار است. اين گروه هويت دارد، اما فاقد ساختار سازماني است. بوسيله شخص يا اشخاص رهبري مي شود.

گروه سازمان يافته: در اينجا برخلاف دو گروه قبلي، آنها گروهي متشکل در درون تشکيلات هستند. اغلب گروه داراي نام و سمبل خاصي است. اهداف مشترک اعضاي گروه مي تواند "ايدئولوژي"، پلاتفرم سياسي و يا اينکه قدرت و منافع مادي باشد.

در بعضي موارد، سعي در ارتباط گيري با سازمان هاي ديگر مي شود و يا اينکه جنبشي را در خارج از سازمان مادر هدايت مي کنند.

Morgenstern[7]  احزاب را در رابطه با چگونگي ارتباطشان با فراکسيون در انواع زير از همديگر تفکيک مي کند:

۱- احزاب با درجه بالائي از سازماندهي، داراي فراکسيون هاي مستقل هستند. اين احزاب را "مولتي حزب" مي نامد.

۲- احزاب با فراکسيون هاي نسبتا آزاد

۳- احزاب با فراکسيون هائي با عمر کوتاه، فاقد تشکل و مثل يک جريان عمل مي کنند.

۴- احزاب متمرکز که فاقد فراکسيون هستند

 

رهبري

وظائف رهبري يک سازمان بنا به اعتقاد Scholz[8] در سه وجه از همديگر تميز داده مي شود: استراتژي (راهبردي)، تاکتيکي و اجرائي

در بعد استراتژي، تدوين اهداف کلي و چشم انداز سازي، برنامه ريزِي براي آينده، هدف گذاري تعيين ساختارهاي سازماني و ارگانهاي هدايت کننده و کنترل کننده.

در بعد تاکتيکي که عمدتا وظائف مديريتي را شامل مي شود، آگاهي از روش مديريت نقش هدايت کننده اي را بازي مي کند.

در بعد اجرائي، مسئله فرد در مرکز قرار مي گيرد. از يک طرف رهبري تلاش مي کند که اهداف سازمان را متحقق کند و بدين جهت کوشش مي شود که بر روي رفتار اعضا تاثير گذارد و از طرف ديگر اعضا انتظار دارند که نظرات و پيشنهادات آنها برآورده شود. در اينجا سبک و شيوه رهبري براي حل اختلاف، نقش ويژه اي را بازي مي کند.

شيوه رهبري يعني اينکه به کدام سبک و روش يک سازمان سياسي هدايت مي شود.

Brockermann[9] نوسان بين رهبري با اتوريته و رهبري با کئوپراسيون را به اين شکل تقسيم بندي مي کند.

۱- رهبري تصميم مي گيرد و به اجرا مي گذارد.

۲- رهبري تصميم مي گيرد و اجرا مي کند، اما تلاش مي کند اعضا را قانع نمايد.

۳- رهبري تصميم مي گيرد، اما اجازه مي دهد که اعضا سئوال ها رامطرح نمايند تا بدين وسيله توافق اعضا جلب شود.

۴- رهبري به اعضا اطلاع مي دهد که نظرات خود را مطرح نمايند، قبل از اينکه رهبري تصميم گيري کند.

۵- گروهها يا اعضا پيشنهادات مختلف را ارائه مي دهند و رهبري مي تواند از ميان پيشنهادات تصميم گيري کند.

۶- بعد از اينکه مرزها و چهارچوب هاي مسئله توسط رهبري روشن شد، اعضا مي توانند تصميم بگيرند.

۷_ اعضا تصميم مي گيرند و رهبري فقط نقش هماهنگي را بازي مي کند.

چنانچه ملاحظه مي شود از ۱ تا ۴ شيوه رهبري با اتوريته و تصميم گيري عملا در دست رهبري است. از ۴ تا  ۷، شيوه رهبري کئوپراتيو امکان تصميم گيري بيشتر در دست اعضا است.

بديهي است شيوه رهبري امروزه بايد در مقياس معيني بصورت کئوپراسيون با اعضا باشد، اما اينکه کدام مدل (۵، ۶ و ۷) انتخاب گردد، بستگي به نوع سازمان و شرايط عيني اوضاع دارد.

نکته مهم ديگر مسئله تصميم سازي و تصميم گيري است. اين مساله در علم مديريت جديد، حائز اهميت اساسي است.

Schwartz[10] اشکال مختلف تصميم سازي و در نهايت تصميم گيري را توضيح مي دهد:

 

تصميم سازي و تصميم گيري کارشناسانه

در اينجا نخست موضوع تصميم مورد مطالعه و بررسي کارشناسانه سازمان قرار مي گيرد و در ادامه راه حل ارائه مي شود. در همين مرحله تلاش مي شود آلترناتيوهاي ديگر پيشنهادي هم مورد بررسي قرار گيرد و موضوع در نهايت براي تصميم گيري نهائي آماده شود و پروسه ها و امکانات اجرائي پروژه تعيين مي گردد.

 

تصميم بر اساس مکانيزم قدرت

رهبري سعي مي کند مقاومت ها را برطرف کند و اختلافات را حل نمايد. در اين نوع تصميم گيري آمادگي براي پيشنهاد آلترناتيو هميشه باز است.

تصميم گيريهائي که معمولا بدون هماهنگي و بر اساس درک شخصي از اتفاقات روزمره سياسي، بدون در نظر گرفتن شرايط دروني تشکيلات انجام مي گيرد، تاثير منفي جبران ناپذيري بر مناسبات دروني سازمان برجاي مي گذارد.

 

اهداف سازمان

کيفيت اهداف در يک سازمان و چگونگي اجراي آن، نمايانگر درجه رشد آن سازمان است. طبق نظر Charles Perrow[11] اهداف سازمان در چهارسطح طبقه بندي مي شود:

اهداف عمومي، رسمي و منطقي و غيرمنطقي.

طبيعتا اهداف عمومي سازمان و اهداف رسمي يکي هستند، اما درعمل هميشه اينگونه نيست. بنا به نظر Charles Perrow در بعضي شرايط سازمان براي تامين مشروعيت و اماکن فعاليت، عمدتا روي نقاط مثبت اهدافش تاکيد بيشتر مي کند و آنها را بعنوان اهداف رسمي خود تبليغ مي کند و برخي از اهداف ممکن است در زمان معيني کاملا مسکوت گذاشته شود.

او اهداف اجرائي را نيز به دو گروه اهداف اجرائي منطقي و غيرمنطقي تقسيم مي کند. سوءاستفاده رهبري يا اعضاء را جزء اهداف اجرائي غيرمنطقي مي شمارد. اينکه کدام اهداف اجرائي بعنوان وظيفه عملي روز بايد در دستور کار سازمان قرار گيرد، به تجزيه و تحليل واقعي شرايط روز وابسته است.

در هر صورت اين وظائف بايد مسئله مرکزي مرحله فعلي سازمان را پاسخ دهند.

Perrow چهار وظيفه را جزء وظائف اصلي سازمان مي نامد:

۱- تامين بودجه و توليد اطلاعات و دانش لازم و گسترش آن در سطح سازمان

۲- تامين مقبوليت براي سازمان و مشروعيت بخشيدن به فعاليت هايش

۳- ايجاد مهارت هاي لازم و آموزش نيروي انساني

۴- ايجاد هماهنگي در فعاليت اعضا و ساير سازمان ها

 

تقسيم کار سازماني

يک سازمان سياسي جدي بايد داراي استراتژي معين، ساختار مناسب و فرهنگ سازماني قوام يافته باشد. اين حرف در عمل يعني دارا بودن يک هيرارشي برنامه ريزي شده با عقلانيت علمي و تکوين نرم ها و ارزش هاي رفتاري و ارتباطات سازمان يافته دروني.

مفهوم ساختار يعني که چه کسي و کجا و چه کاري را انجام مي دهد. برپائي چنين ساختاري بايد بر اساس توانائي، قابليت و کيفيت عملگرائي افراد باشد.

يک سازمان احتياج به تقسيم کار بر اساس وظائف دارد تا بتواند مشارکت اعضايش را براي دستيابي به اهداف مشترک هماهنگ کند. تلاش انفرادي عملا امکان برنامه ريزي منطقي و تقسيم کار را در تحول و تداوم فعاليت هاي سازماني به بن بست هدايت مي کند.

ارتقا مشارکت جمعي يک فرايند بي بديل جهت مشروعيت و مقبوليت يک سازمان است.

 

توسعه سازماني

عدم توسعه و تکامل احزاب سياسي عملا توسعه نيافتگي سازماني را در برخواهد داشت. بنا به نظر David Silverman[12] سازمان هاي سياسي  توسعه نيافته بين دو قطب که در يک جهت سازمان سياسي و در جهت ديگر گروه اجتماعي هستند، در نوسان مي باشند. در فورماسيون هائي که سازمان نيستند مثل خانواده، گروه کوهنوردي و غيره عمدتا" اتوريته شخصي و يا وابستگي فردي نقش درجه اول را بازي مي کند، اما سازمان سياسي بر مبناي مکانيزمي برپا مي شود که اهداف آن با اراده جمعي محقق مي شود، در اينجا افراد تنها قادر به انجام آن نيستند.

مشخصه مهم يک سازمان توسعه نيافته فقدان سازمان يابي هاي اقماري يا جنبي آن است. هر قدر که درجه سازمان يافتگي يک سازمان سياسي کمتر باشد و تقسيم قدرت در ارگانهاي مختلف تحقق نيابد، آن سازمان بيشتر ابزار قدرت در گروه يا اشخاص خواهد بود. Robert Miechels[13] يکي از دلائل توسعه نيافتگي سازمان را شکل گيري شيوه رهبري اليگارشي مي داند. او معتقد است که اين تيپ از رهبران بيشتر در صدد اعمال قدرت شخصي هستند تا توسعه و تحول سازمان. او در اين مورد احزاب قطب چپ را مثال مي زند که گرايش سازماني اين احزاب در جهت يک اليگارشي بوده است.

 

تشکيلات مدرن

گسترش تکنولوژي اطلاعاتي و در پي آن توسعه رسانه هاي عمومي مدرن همراه با تحول در روندهاي گلوبال و مدرنيزاسيون جامعه، تغييرات شگرفي را در زندگي اجتماعي سبب شده اند، بديهي است آنچه که براي جامعه صدق مي کند، بايد موضوع يک تشکيلات سياسي نيز باشد، هيچ سازمان سياسي جدي نمي تواند در خارج از حوزه اين تغييرات قرار گيرد و به بقا خود ادامه دهد.

سوال اين است که کدام مدل از سازمان و يا کدام ساختار و پروسه بايد از نو شکل گيرد و يا از نو پديد آيد تا در جهاني که تنها پديده ثابت آن تغيير است، قوام و دوام سازمان تضمين گردد، يا به عبارت ديگر "چگونه ما خود را تغيير دهيم براي اينکه ثابت بمانيم" [16]

 

سازمان اعضا

يکي از راههاي ايجاد يک تشکيلات مدرن، ايجاد سازماني از اعضا است که بتواند تعداد زيادي از سليقه هاي فردي را در خود جمع نمايد و با ايجاد مکانيزم و قواعد و موازين کاري از يکسو حقوق و وظائف را تعيين کند و از سوي ديگر دمکراسي درون تشکيلاتي را با انتقال سريع اطلاعات و مشارکت جمعي تعيين نمايد.

نکته مرکزي در دمکراسي دروني يک تشکيلات مدرن، مسئله مشارکت جمعي در تصميم گيري است. در گذشته زماني که اعضاي معمولي به لحاظ دانش و اندوخته هاي سياسي _ اجتماعي در مقابل رهبران در سطح پائين تر قرار داشته اند و کيفيت دمکراسي درون تشکيلات گونه اي بود که يا اطلاعات لازم انتقال نمي يافت و يا به کندي صورت مي گرفت، تصميم گيري براي رهبري امري ساده بود. اما در تشکيلات مدرن از اعضا که کم و زياد همه در يک سطح قرار دارند، تنظيم روابط بين خواست مشارکت جمعي اعضا و تصميم گيري توسط رهبري مشخصه مهم يک تشکيلات مدرن است.

به عبارت ديگر ايجاد يک هويت جمعي و حل مسائل تنها با اراده جمعي يک فاکتور مهم در رهبري سياسي است.

اما براي اينکه هويت جمعي شکل گيرد، بايد ارزش هاي فردي شناخته شود، مرزها و تفاوت هاي آن با هويت جمعي تعيين گردد، پروسه مدرنيزاسيون جامعه ارزش ها و نرم هاي رفتار فردي و گروهي را تا حدود زيادي دستخوش تغيير قرار داده است، با در نظر گرفتن اين مشخصه بايد به موضوع عضو با ديد تازه اي نگاه کرد.

Michael Brie[15] ارزش هاي فردي اعضا را در پنج سطح مختلف از هم تفکيک مي کند:

۱- قابليت متحد نمودن: اعضا با اين نوع ارزش فردي سازمان را مثل خانواده مي بينند. در اينجا مرز بين کاراکتر شخصي و هويت جمعي درهم مي ريزد. نقطه قوت اين تيپ همگوني با تشکيلات و ضعفش فقدان عقلانيت علمي است.

۲- قابليت ايدولوژيکي: در اينجا عضو بيشتر سازمان را مجموعه اي از اعتقادات تلقي مي کند تا يک ارگان تغيير دهنده.

۳- قابليت تشکيلاتي: در اين جا سازمان بيشتر از ديدگاه پراگماتيستي نگريسته مي شود. دمکراسي دروني جهت تصميم گيري در تشکيلات، مسئله مرکزي اين نوع ارزش گذاري است. بقا سازمان و توانائي عملي آن تا حدود زيادي به همکاري اين نوع اعضا بستگي دارد.

۴- لابي وفادار: اين نوع رفتار براي موفقيت سازمان شايان اهميت است. در اينجا محتواي اهداف سازمان بدقت دنبال مي گردد. افراد با اين کاراکتر در تمامي سطوح سازماني قادر به انجام وظيفه هستند.

۵- مديريت پروژه: براي اعضا با اين نوع ارزش رفتاري، توسعه و تکامل اجتماعي، نقش مهمتر از توسعه سياسي سازمان دارد. فعاليت در ارگانهاي سازماني براي نمايندگان اين نوع رفتار، به پيش فرض هاي معيني وابسته است.

در اختيار داشتن اين گونه اعضا سازمان را تجهيز مي کند تا توسعه و تکامل اجتماعي را بهتر درک کند و از شانس هاي موجود بيشتر استفاده نمايد.

يک تشکيلات مدرن براي بقا احتياج به اعضا جديد، همگونگي و قابليت اجراي وظائف در چهارچوب پروژه هاي ويژه دارد. مهمترين سرمايه اين نوع تشکيلات اعضا هستند. ايجاد مکانيزم هاي جديد براي ارتقا پوياي دمکراسي دروني و يافتن ارزش هاي نو، امري حياتي است.

بعنوان مثال برپائي فراکسيون ها و ايجاد گروههاي مشاور، يکي از مکانيزمهائي است که باعث تقويت مشروعيت تشکيلات در داخل و خارج مي شود.

يک تشکيلات مدرن احتياج به رهبري مدرن دارد و رهبري مدرن بايد به دانش وسيع براي حل مسائل بغرنج دسترسي داشته باشد و اين تنها با يافتن توانائي هاي گوناگون در رشته هاي مختلف و سازماندهي آنها امکان پذير است.

در تشکيلات مدرن بايد بتوان اهداف سياسي کوتاه مدت و ميان مدت را در قالب پروژه هاي ويژه اي تعريف نمود و به مرحله اجرا درآورد. تکنيک مديريت پروژه در اينجا نقش مهمي را بازي مي کند.

تشکيلات مدرن سياسي بايد بتواند مانند يک سازمان يادگيرنده عمل کند. يادگيري از يکسو يک فعاليت انفرادي است که هدفش ارتقا آگاهي، توانائي و عملگرائي فردي است. اما از سوي ديگر در يک سازمان يادگيرنده، يادگيري جمعي ابزاري براي گسترش دانش عمومي سازمان مي باشد.

با توسعه مدرن رسانه هاي عمومي از جمله اينترنت، اين امکان فراهم شده است که اطلاعات و نظرات بسيار سريع و با کمترين هزينه رد و بدل گردد. هر سازمان جدي بايد بتواند از اين شانس استفاده نمايد. مي توان کيفيت دمکراسي دروني سازمان را با استفاده از اينترنت در جهت انتقال سريع اطلاعات و گسترش مشارکت جمعي ارتقا داد.

اما عملکرد يک سازمان جدي سياسي فراتر از يک "حزب يا سازمان در شبکه" است. زيرا شبکه فاقد هيرارشي و مرکزيت است. در شبکه فقط مي توان گروههاي مجازي را بهم گره زد. استفاده از اين امکان بسيار مهم است، اما هرگز نمي تواند جاي يک تشکيلات اعضا را بگيرد.

 

۱۴ /۵ /۲۰۰۵

 

 

منابع :

 

1-        ANC

2-        Attac

3-        Einführung in der Soziologie der Organisation- Hayo Weber (5,6)

4-        International vergleichende Parteienforschung- Thomas Poguntkc

5-        Organisations Strukturen linker Parlaments Parteien in Ostmitteleuropa

6-        Faktionalismus in Politischen Parteien – Patrick Koellner

7-        Morgenstern 2001:238

8-        Führung- Scholz 2000:775

9-        Eindiemensionales Führungsstilkontinuum (Broeckermann 2003:329)

10-   Entscheidungsfindung – Schwarz, P.45

11-   The Analysis of Golls in Comlex Organisation

12-   The Theory of Organisation s.12

13-   Zur Soziologie des Parteienwesens in der modernen Demokratie

14-   Organisation als Erfolgfaktor – Alfred Zawer s.3

15-   PDS- Strategiebildung im Spannungsfeld von gesellschaftlichen Konfliktlinien und Politischer Identität.