سه شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۷ مه ۲۰۰۵

 

رهبري آقاي خامنه اي

و امامزاده سازي هاي تاريخ ايران

 

خدايار آفام

 

« همينکه عده اي در جلب منفعتي هستند و اين منفعت تنها از طريق تمرکز قدرت تحصيل ميشود آن عده به توافق ميرسند که فردي را از راه افسانه سازي و تقديس و با کشف استعدادي که در او سراغ ميکنند به مقام « جبار » ارتقاء دهند. براي اينکار آن عده منفعت طلب به جعل زندگينامه جديدي براي جبار دست ميزنند. براي مثال ميگويند که جبار در کودکي با شير وارد جنگ شده است يا قبل از تولد خوابگزاران در مورد تولد او پيش بيني کرده بودند و بدين صورت قدرت جبار و گذشته او را اسطوره ميکنند.»

مانس اشپربر نويسنده آلماني، نقل از کتاب « نقد جباريت »

 

«رهبر جمهوري اسلامي با الهام الهي و منبع وحي در ارتباط است.»

حجت الاسلام محمدي گلپايگاني رئيس دفتر آيت الله خامنه اي

 

 

فاصله و شکاف عميق ميان حکومتگران ايران با مردم ميهنمان سر به قرن ها ميگذارد بطوريکه ميتوان گفت همواره اصل بر وجود اين شکاف بوده و رهبران و حکومتگراني مانند قائم مقام فراهاني، ميرزا تقي خان  امير کبير و دکتر محمد مصدق تنها استثناء هاي بسيار کميابي بر قاعده بوده اند.

به سراغ مصداق کنوني رهبري سياسي ايران يعني رهبري آيت الله خامنه اي هم که ميرويم مي بينيم شکاف در ماهيت خود همان است که قرن ها بوده، بلکه بواسطه پافشاري روحانيون بر پياده کردن افکار ارتجاعي ديني شان اين شکاف بسيار عميق تر هم شده است. راه اغراق نرفته ايم اگر بگوئيم مردم ايران از شاهان قاجار و پهلوي آن اندازه تنفر نيندوختند که در طول ربع قرن گذشته از روحانيون بر سر حکومت مذهبي.

گذشته از آن، ديکتاتوري مذهبي کنوني ايران موجب استثنائي ديگر بر قاعده ديگري هم شده است. ديکتاتور ها در منطقه خاورميانه کم نيستند ولي اگر نگاهي به کشور هاي ديگر منطقه بيندازيم مي بينيم که آنها قدم بقدم در مقابل مردم کشورهايشان عقب مينشينند. در اردن، يا در مصر و سوريه و کشورهاي شمال آفريقا، همچنانکه در کويت و عربستان و شيخ نشين هاي جنوبي خليج فارس اين عقب نشيني ها هر چند کند ولي بتدريج ملموس ميشوند. حتي در کشور هاي عراق و افغانستان که تحت اشغال مستقيم خارجي هستند، فاصله حکومتگران با مردم کمتر از فاصله حکومتگران کنوني ايران با مردم است.

با گمارده شدن آيت الله خامنه در منصب رهبري تاثيرات بسيار ويرانگر سپردن فرمان حکومت بدست رهبران نالايق مصداق عيني و ملموس تري يافته است. ضعف رهبري ناصالح و جدا از مردم از يکسو گريبانگير خود روحانيون شده است که نتوانستند از فرصت بسيار نادر تاريخي رسيدنشان به حکومت سود جسته و در پهنه اداره امور عمومي جامعه مؤلفه اي ميان ايده آلهاي خود و نيازهاي مردم بوجود آورند. از سوي ديگر، قربانيان فقدان لياقت سياسي و اداري رژيم ولايت فقيه، همه مردم ايران هستند. گوئي در اين سالها روحانيون درهاي خانه يکايک خانواده هاي ايراني را زده باشند و از هر خانواده فرد يا افرادي را براي کشته و شکنجه شدن در زندانها، کشته و معلول شدن در جنگ يا بي خانماني و آوارگي از انان ربوده و در مقابل آن فقري عظيم (بيش از 40 در صد مردم بر اساس آمار رسمي حکومتي زير خط فقر هستند) و خشونت و طلاق و درد مداوم سقوط و از دست دادنها را ميان خانواده هاي ايراني تقسيم کرده باشند.

 

حکومت ارتجاعي روحانيون بهر حال، چه با خميني و چه با هر آيت الله بزرگ و کوچک ديگري، چون پديده اي است ضد مردمي و غير منطبق با زمان و پيشرفت بشريت و سنگ راه تاريخ، محکوم به سقوط است. اما مصداق عيني بحث ما در اينجا در رابطه با چگونگي تراشيدن بت رهبري آيت الله خامنه است که بگمان راقم اين سطور در نفس خود شاخص روشني از انفعال و بن بستي است که روحانيون در کار سياست و حکومتگريشان با آن روبرو هستند.

 

در مجال اين نوشته به بررسي دو علت اصلي فاصله شگفت انگيز حکومتگران روحاني با مردم ايران مي پردازيم:

 

1.      ايستادن شاهان قاجار و پهلوي و نيز روحانيون شيعه در مقابل چرخش تاريخ: 

 

جهانبيني خيمه اي يا قدسي که شاه را فروغ خداوندي ميديد، (همچنانکه شاهان قاجار با تأئيد روحانيون خود را رسمأ ظل الله _ سايه خدا _ ميناميدند ) در واقع همان جهان بيني الهي يا ديني کنوني است که قدرت را ناشي و تفويض شده از سوي خدا و نه مردم دانسته و به اين لحاظ خود را در مقابل مردم مطلقأ جوابگو نمي بيند. در جهان بيني ديني اين مردم هستند که بايد در مقابل حاکمي که نماينده خداست پاسخگو بوده و فرامين او را بدون چون و چرا اجرا کنند.

 

مرگ ناصرالدين شاه در سال 1275 خورشيدي پس از 49 سال سلطنت در حقيقت سمبل و پرچم پايان پذيرش بي چون و چراي جهانبيني خيمه اي و جستجوي «فر ايزدي» در کالبد رهبران سياسي از سوي مردم ايران بود. نسيم آزادي خواهي بر سراسر ايران وزيدن گرفت و ديگر قدرت مطلقه و غير قابل دسترسي براي مردم وجود نداشت. 10 سال بعد جانشين او مظفرالدين شاه ناچار به پذيرش محدوديت اختيارات شاه در ايران شد و فرمان مشروطيت را امضاء کرد.     

 

فريدون آدميت در خصوص انقلاب مشروطيت مينويسد:

 

 " در نظام فکري و سياسي جديد کل مفاهيم مدونات کلاسيک ما ( نصايح الممالک و سياست نامه و اندرزنامه ها) يکسره در هم فرو ميريخت، مدوناتي که در قياس تعقل سياسي جديد به پشيزي نمي ارزد. بدين معني نه حقوق سلطنت پايه الهي داشت، نه پادشاه ميتوانست ادعاي موهوم حقوق " والدين " بر فرزندان را بنمايد و نه فرمانبرداري بيچون و چراي مردم نسبت به پادشاه قابل قبول بود. يعني سلطنت غير قابل تعرض نبود."

(ايدئولوٍژي نهضت مشروطيت چاپ روشنگران 1370، صفحات  33 و 34 )

 

فروريختن "پايه الهي" حکومت را هيچ يک از شاهان قاجار و پهلوي نفهميده و نپذيرفتند و همين مقاومت در مقابل منطق تاريخ موجب شد که هر دو شاه قاجار جانشينان مظفرالدين شاه قاجار ( محمد علي شاه و احمد شاه ) همچنانکه هر دو شاه پهلوي همگي به مرگ در تبعيد تن بدهند.

 

آيت الله خميني هم که در پيري به حکومت رسيد و در ايران مرد همين مقاومت کور را در مقابل منطق تاريخ داشت. بگفته اطرافيانش او در ماههاي قبل از مرگ بارها ريش خود را در دست گرفته و گريه ميکرده است. همان اطرافيان در توجيه گريه او ترس از خدا را مطرح ميکنند اما اگر ساده انديش نباشيم حقيقت امر را بايد در ذلت و حضيض روحي رهبر جباري جستجو کنيم که آن همه کشتار و شکنجه و جنگ و ترور را در مسير براه انداختن و سر پا نگهداشتن حکومت مذهبي خود براه انداخت اما رو در روي مرگ قرار گرفته و به پايان راه رسيده، شکست تمامي جهانبيني ديني خود را آشکارا ميديد.

 

نبايد فراموش کرد که مرگ آيت الله خميني در خردادماه سال 1368 در سن 87 سالگي و پس از چندين سال بيماري، ناگهاني و غير قابل پيش بيني نبود. او چند ماه قبل از مرگ، جانشين رسمي خود يعني آيت الله منتظري را از کار برکنار کرد و با وجوديکه مرگ خود را نزديک ميديد برخلاف ديکتاتورهائي که در قدرت ميميرند جانشيني براي خود تعيين نکرد.

 

بايد خود را بجاي ديکتاتور بگذاريم تا ببينيم چرا او اين «مقام الهي و قدسي» را بي جانشين رها کرد و بپرسيم آيا او ميتوانست رژيم تک ستوني و ديکتاتوري خود را ابتر و مقطوع النسل بجا نگذارد ؟

 

2.  ريزش ساختار محوري قدرت در رژيم روحانيون شيعه:

 

 

پيش از ورود در اين بحث لازم است نگاهي به ساختار و ماهيت قدرت در حکومت کنوني بيندازيم :

 

حکومت روحانيون شيعه در تئوري، و درعمل در نهايت مستقر شده و تسلط يافته آن، حکومتي است که تمامي ساختار و  تشکيلات حکومتي آن بر محور حکومت تک نفره آخوندي موسوم به « ولي فقيه » سوار شده است. در اين نوع حکومت، قوه مجريه يا قوه قضائيه اي مستقل از قدرت و اميال ولي فقيه وجود و معنائي نداشته و وجود هر گونه ارگاني براي قانونگزاري اضافي و دست و پاگير است. به بيان ديگر حکومت ولي فقيه نيازي به قانون نوشته دست بشر عادي ندارد. ولي فقيه که خود را همان «اولي الامر» اشاره شده در آيه 59 سوره نساء قرآن ديده، قوانين الهي ( قرآن و گفتار و رفتار پيغمبر ) لازم الاجرا از سوي مردم را از ميان کوهي از « احاديث » امامان شيعه انتخاب کرده و اجراي دقيق آن قوانين را از مردم ميخواهد. در « تشخيص قوانين الهي » ولي فقيه کاري باصطلاح تخصصي انجام ميدهد که روحانيون انجام آن را تنها در انحصار و لياقت گزيده محدودي از صنف خود مي بينند. بايد ياد آوري کرد که ولي فقيه در اين باصطلاح « تشخيص » دست بسته اي ندارد چرا که احاديثي که از امامان شيعه در مورد قوانين الهي نقل شده به اندازه اي متعدد و گاه متناقض هستند که هر مرجع تشخيص دهنده اي ميتواند برداشت خاص و باصطلاح قرائت خود را از قوانين الهي داشته باشد.

 

در همين حال بايد ياد آوري کرد که قوانين الهي يعني احکام قرآن و گفتار و رفتار لازم الاتباع پيامبر اسلام بسيار وسيع بوده و براي انسان از قبل از ولادت تا پس از مرگ قانون و دستور العمل دارد و نتيجتأ ولي فقيه در مقام ضامن و نگهبان اين قوانين الهي براي همه امور انسان، از چگونگي همخوابگي تا آداب خوردن و پوشيدن و تخليه گرفته تا مجازاتها و روابط تجاري و مدني ميان مردم و غير آن بي هيچ نيازي به مجلس و پارلماني قوانين لازم را در آستين دارد.

 

نتيجه آنکه همه چيز، بمعناي واقعي کلمه، در حکومت ولي فقيه در اختيار مطلق اوست . در مقابل ولي فقيه مردم اعتباري بيش از رمه و گوسفندان ندارند و حتي روحانيون ديگر هم از جهت اهميت حتي تا قوزک پاي ولي فقيه نميرسند. قدرت سياسي و اجرائي ولي فقيه همطراز ديکتاتورهاي معمولي نيست بلکه مشابه او را بايد تنها در ميان ديکتاتورهاي مدعي ايدئولوژي سراغ کرد. ديکتاتور مدعي ايدئولوژي نه تنها جان و مال و امنيت مردم بلکه روح آنها را هم براي خود ميخواهد.

 

آيت الله خميني با اقتدار کاريزماتيک و پيشواگونه اي که داشت (در اوايل کار عده اي عکس او را در ماه جستجو ميکردند و در نيمه دوم سال 1357 بسياري از مردم تب آلوده و بدون آنکه بدانند چرا و يا واقعأ انتخابي کرده باشند براي مدتي به او گرويدند) رژيم خود را بروي تنها ستون و تنها محور ولي فقيه بنا کرد. با مرگ آيت الله خميني نياز حکومت به رهبري که غير قابل دسترس و غير قابل حسابرسي و انتقاد باشد بيشتر از قبل هم شده بود.

 

اما تاريخ نشان داده است که کاريزما حداکثر با سقوط يا مرگ رهبر و پيشوا خاتمه مييابد و جامعه يکي از دو راه حل گذار به اقتدار عقلاني يا سقوط در اقتدار سنتي را در پيش ميگيرد. به بيان ديگر کاريزما را نميتوان ساخت. مردم در مقاطعي ممکن است اشتباه کنند اما نميتوان مثل موم هم آنها را بهر شکلي در آورد.

 

همه از خود پرسيده ايم چه شد آقاي سيد علي خامنه اي که مثل بسياري از آخوندهاي ديگر يک « حجت الاسلام » معمولي بود و آيت الله خميني در پيامي که در سال 1365 براي او فرستاد او را کسي که از اسلام هيپچ چيز نمي داند خواند يک شبه « حضرت آيت الله » و « مقام معظم رهبر انقلاب » شد و بسياري از آيت الله هاي قديمي تر به رهبري او، ظاهرأ و در منظر مردم، گردن گذاشتند؟

 

پاسخ اين سئوال را مانس اشپربر Sperber Manès(1984- (1905نويسنده آلماني در کتاب « نقد جباريت» خود بخوبي داده است. اشپربر مينويسد: همينکه عده اي در جلب منفعتي هستند و اين منفعت تنها از طريق تمرکز قدرت تحصيل ميشود آن عده به توافق ميرسند که فردي را از راه افسانه سازي و تقديس و با کشف استعدادي که در او سراغ ميکنند به مقام « جبار » ارتقاء دهند. براي اينکار آن عده منفعت طلب به جعل زندگينامه جديدي براي جبار دست ميزنند. براي مثال ميگويند که جبار در کودکي با شير وارد جنگ شده است يا قبل از تولد خوابگزاران در مورد تولد او پيش بيني کرده بودند. و بدين صورت قدرت جبار و گذشته او را اسطوره ميکنند.

 

اشپربر اضافه ميکند: بتدريج تکرار افسانه پردازي ها موجب ميشود که امر بر خود جبار هم مشتبه شده و بتدريج او باور ميکند که آنچه در مورد او گفته اند حقيقت دارد و او در شيدائي ( مانيا ) ناشي از قدرت مبتلا به بيماري مهلکي شده و اين بيماري او را از دنياي واقعي به دنياي اوهامات ميبرد.

 

در تاريخ ميهن ما هم از اين نمونه ها بسيار ميتوان آورد. آخرين نمونه مربوط به آيت الله خامنه اي از واضح ترين نمونه هاست و اين اسطوره سازي تا اندازه زيادي هم ناشيانه انجام ميگيرد. سال گذشته حجت الاسلام محمدي گلپايگاني رئيس دفتر رهبر طي يک سخنراني در مسجد جامع ايلام سال گذشته در مورد رهبري چنين گفت «رهبر جمهوري اسلامي با الهام الهي و منبع وحي در ارتباط است.» آقاي گلپايگاني همچنين طي سفري که سال گذشته به ايلام داشت در مسجد جامع اين شهر اضافه کرد : « شناسايي نقشه و توطئه دشمنان اسلام از ويژگي هاى مقام رهبرى است.» به گفته وي، «الهام الهي» نيز در اين امر دخيل مي باشد. رئيس دفتر آيت الله خامنه اي، آنچه را «شناسايي توطئه دشمنان براى به تاخير انداختن انتخابات مجلس هفتم شوراى اسلامي» خواند، از مصاديق «الهام الهي» به آيت الله خامنه اي بر شمرد. شبيه اينگونه گفتار را بارها از زبان ديگر آيت الله ها و حجت الاسلام هاي حکومت اسلامي بخصوص آيت الله مشکيني رئيس مجلس خبرگان هم شنيده ايم.

 

مشابه نقد ارزنده اي را که اشپربر از دنياي مجازي جبار کرده است در درياي بيكران ادبيات مردمي مان هم ميتوان يافت. علامه علي اکبر دهخدا در جلد اول '' امثال و حکم '' از زبان توده هاي مردم در مورد اينگونه تزوير و مردم فريبي ها و سابقه تاريخي ''رهبر معظم انقلاب'' ساختن ها چنين نقل ميكند:

 

"شيادي چند لوحي مزور [ دروغين و جعلي] كه نام فرزندي از ائمه عليهم السلام بر آن ثبت بود در خاك كردند و با روياهاي دروغين خود ساده لوحان را به كاوش زمين و بر آوردن لوح بر انگيختند. لوح بر آمد و دعوي ثابت و توليت خدمت مزار بديشان مسلم و جداول صدقات و نذور از هر سو به آن صوب[ طرف] روان شد. ناچار سپس در انظار عامه قسم بزرگ بر همان مزار شريف بود. تا روزي يكي از شركاء جعل از دستيار خويش مالي بدزديد. صاحب مال بحدس و قياس سارق را شناخته در مطالبت ابرام ميكرد و او هر بار با سوگند دادن غليظ بهمان بقعه منيف بر انكار مي افزود. عاقبت مرد از بي شرمي و وقاحت همكار بحيرت مانده و بي اختيار در ملاء ناس بر خلاف مصلحت خويش فرياد بر آورد كه اي بي آزرم! آخر [ مگر ] نه اين [ است كه] امامزاده را با هم ساختيم!."

 

سيد علي خامنه اي هم در كار '' مقام معظم رهبري " بمثابه همان سنك نوشته جعلي است كه در شب مرگ روح الله خميني توسط غارتگراني چون رفسنجاني، مشکيني ، جنتي، واعظ طبسي، احمد خميني، كروبي، امامي كاشاني، مهدوي كني و محمد يزدي از زير خاك بيرون آورده شد. آنها اين امامزاده " مقام معظم رهبري " را علم كردند تا بتوانند خودشان و آقا زاده هايشان با دستهاي كاملأ باز هر غارتي را  بدون هيچ بازخواستي انجام دهند. زماني كه قوه قضائيه زير دست رهبر، آقازاده آيت الله واعظ طبسي را بعد از غارتي زبانزد عام بعلت " جهل نسبت به قانون '' تبرئه ميكند و يا كوس رسوائي فساد مالي و اخلاقي آقازاده هاي مذكر و مونث هاشمي رفسنجاني را همه ميشنوند بجز رهبر و قوه قضائيه زير نظر او، وقتي که ميبينيم باند هاي غارتگر حکومتي از طريق 400 اسكله غير رسمي هر ساله ميليارد ها دلار اجناس مصرفي خارجي را بدون هيچ کنترلي وارد بازار مصرف ايران کرده و سود هاي غير قابل تصور آن را نصيب خود ميکنند جواب اين سئوال را پيدا ميكنيم كه چرا سنك نوشته جعلي « رهبر معظم انقلاب» را روحانيون قبل از بلند كردن جنازه خميني از زير خاك در آوردند.

 

 

از خود آنها در مورد چگونگي بيرون كشيدن اين سنگ نوشته جعلي از خاك بشنويم:

 

·         محمد هاشمي رفسنجاني برادر رئيس مجمع تشخيص مصلحت، که در آن زمان رئيس راديو و تلويزيون بود، ميگويد: «شب ارتحال امام شب بسيار سختي بود و تقريبا تمام مسئولين كشور حضور داشتند و در آنجا بود كه قبل از اعلام خبر رحلت امام تصميم گرفتند با توجه به امواج تبليغاتي كه عليه نظام جمهوري اسلامي وجود داشت و آن را قائم به حضور امام مي‌دانستند رهبري را برگزينند و آيت‌الله خامنه‌اي با اكثريت آراي حاضران به عنوان رهبر برگزيده شدند.» (محمد هاشمي، مصاحبه با ايسنا، سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۱). خواننده اين سطور توجه دارد كه در اين انتخاب حتي از نظر قانون اساسي رژيم اسلامي دو اشكال عمده وجود دارد. يكي اينكه انتخاب رهبر بايد توسط مجلس خبرگان صورت ميگرفت و نه بيست نفر از آخوندهاي رژيم حاضر بر سر جنازه خميني. دوم اينكه قانون اساسي زمان (مصوب سال 1358 ) از جمله شرايط انتخاب يک فرد را به رهبري "مرجع تقليد" بودن او ذکر کرده بود. شرطي که در مورد آقاي خامنه اي مصداق نداشت.   

 

·         حبيب الله عسگر اولادي در اين رابطه روايت ديگري دارد. او ميگويد: «بعد از رحلت حضرت امام همه نگاه‌ها به حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي دوخته شد. در اولين نشست خبرگان پس از قرائت وصيتنامه حضرت امام پس از مدت‌ها بحث نگاه‌ها به سوي ايشان رفت و ايشان در نطقي ابتدا استنكاف ورزيد اما بالاخره راي قاطع خبرگان به اين مهم تعلق گرفت و اين انتخاب در دو دوره نشان داد انتخاب درستي بوده است. تا آنجا كه بنده اطلاع دارم انتخاب خبرگان تا نهايي شدن بازنگري قانون اساسي موقت بود و قيد موقت داشت، چون طبق قانون اساسي قبلي رهبر بايد مرجع هم مي‌بود و چون مرجعيت ايشان آن موقع فعليت نداشت اين انتخاب قيد موقت داشت و بعد از اصلاح قانون اساسي خبرگان مصوبه‌اي داشت كه آن قيد را برداشت و در ضمن پس از فوت اكابر مراجع كه به‌طور طبيعي مردم متوجه مرجعيت ايشان شدند، آن مرجعيت از قوه به فعل در آمد.» همانگونه که ميبنيم عسگراولادي به  اشکالات و نقائص انتخاب رهبر اشاره کرده و تا تاريخ تغيير قانون اساسي توسط مجلس خبرگان و حتي تا بعد از وفات دو آيت الله مهم وقت يعني مرعشي نجفي و گلپايگاني او را يک " رهبر موقت" ميداند.

 

·         حسين شريعتمداري نماينده ولي فقيه و گرداننده کيهان، که گوبلز وار معتقد است " دروغ هرچه چربتر بهتر" يک قدم فراتر گذاشته و ميگويد که سيد علي خامنه اي در زمان انتخابش به رهبري هم " مرجع مسلم تقليد" بوده ولي بعلت تواضع و حفظ ادب در برابر امام تمايلي به بروز آن نداشته است.

 

·         آيت الله آذري قمي هم در توجيه لزوم خارج كردن يك سنگ نوشته جعلي به هر قيمت از زير خاك در زمان '' انتخاب '' خامنه اي به رهبري رژيم ميگويد: "در صورت نبودن والي واجد شرايط، بايد از والي فاجر [ ظلم كننده ] اطاعت کرد. امارت و فرمانروايي و ولايت فقيه ضرورت حتمي دارد، اگر چه امير نيکوکار و عادل وجود نداشته باشد". البته ديري نپائيد كه آِيت الله آذري قمي تواب شد و توسط ماموران وزارت اطلاعات تحت امر ولايت در اداره اطلاعات قم مورد شكنجه قرار گرفت.

 

·         هاشمي رفسنجاني بزرگترين غارتگر حكومت روحانيون در نماز جمعه 19 خرداد 1368 ( 5 روز پس از مرگ خميني ) در مورد زير پا گذاشتن قانون اساسي حکومت در انتخاب خامنه اي ميگويد : " فقط ميتوانند از جهت قانون اساسي اشکال کنند که شرط مرجعيت را از قانون اساسي حذف کرده اند، که اينهم در طول دوران انقلاب بارها و بارها در قانون اساسي اجازه دادند که ما با اجازه امام در قانون اساسي چيزهائي را نديده ميگرفتيم. اين چيز تازه اي نيست که بگويند. همه ما قبول داريم که رهبري فوق قانون اساسي است و اين را حداقل در زمان امام پذيرفته ايم و عمل کرده ايم. بنابراين اصلأ شبهه وجود ندارد و مبادا کساني القاي شبهه به شما بکنند. از نظر منطق کار، کار درستي است. همچنين با موازين شرعي مطابق است و انشاءالله خير و برکت اين انتخاب را ما درک کنيم." بايد به خواننده اين سطور ياد آوري کرد که تغيير اصل قانون اساسي در مورد شرايط انتخاب رهبر حکومت به 2 ماه بعد از اين خطبه نماز جمعه هاشمي رفسنجاني ( و مرگ خميني ) برميگردد و اينکه او ميگويد "شرط مرجعيت را از قانون اساسي حذف کرده اند" دروغ وقيحانه اي بيش نيست. جمله درست اين ميبود که او ميگفت " شرط مرجعيت ذکر شده در قانون اساسي را رعايت نکرديم". او در همين رابطه ميگويد که اين اصل قانون اساسي را رعايت نکرده اند چرا که بيش از اين هم " بارها و بارها " قانون اساسي را رعايت نکرده اند، اين هم روي بقيه. جالب توجه است که هاشمي رفسنجاني ميگويد با اجازه امامش قانون اساسي را بارها زير پا گذاشته اند ولي نميگويد که اين بار که امامش مرده و هنوز هم جانشيني براي او تعيين نشده ( تا او هم اجازه زير پاگذاشتن باز هم بيشتر قانون اساسي را بدهد) از چه کسي " مجوز " اين کار را گرفته اند. بهر حال استدلال چنان بي پايه است که هاشمي رفسنجاني شبهه دار بودن آن را نفي نکرده و از امت نماز جمعه اي اش ميخواهد که نفهمند و نگذارند شبهه به آنها القا شود.

 

هاشمي رفسنجاني در توجيه چگونگي مونتاژ رهبري و در نماز جمعه بعد از مرگ خميني مرز وقاحت را شكسته و ميگويد: " بياني مهم از حاج احمد آقا نقل کرده اند. حاج احمد آقا وقتي که آيت الله خامنه اي در سفر کره بودند، امام گزارشهاي آن سفر را از تلويزيون ميديدند. از آن منظره ديدار از کره، استقبال مردم و با سخنراني ها و مذاکرات خود در آن سفر، خيلي جالب بود و امام گفته بودند: " الحق ايشان شايستگي رهبري را دارند". تعبير کلمه برادر که ايشان مدتها پيش در يک مناسبتي اين را فرمودند بي معنا نبود. يک دفعه ايشان در نامه اي نوشتند " برادر "، ما آن موقع اصلأ به اين نکات منتقل نشديم.... نکته مهمي که براي ما اهميت دارد، آشنائي ايشان با مسائل کشور است. از همه آن صلاحيتهاي مبارزاتي و علمي و عدالت که بگذريم کسي که ده دوازده سال در کوران مسائل کشور بوده است و جزئيات امور کشور را ميداند...". هاشمي رفسنجاني اضافه ميکند. " يک سئوالي که [ مسلمانان کشور هاي ديگر ] از ما ميکنند، اين است که شما بعد از امام اسم رهبري را گذاشتيد رهبر نظام جمهوري اسلامي و ما اين را قبول نداريم، ما چه بکنيم ؟ بدون رهبر باشيم؟ اين را بعضي هاشان دليل عدول از راه امام تلقي ميکنند و ميگويند :" امام انقلابش را براي ايران نميخواست، براي خارج ايران ميخواست. چرا رهبر منحصر به ايران باشد؟ چرا رهبر ما نباشد؟ اين حرف حسابي است. ما البته مشکل داريم، براي آنها هم بايد انتخاب کنيم."

 

آيا کسي را ميتوان سراغ کرد كه در مواجهه با اين همه وقاحت مشمئز نشود؟

 

ببينيم آخوندي كه از يك طرف دل همه مسلمانان جهان را برده كه ما " چه بكنيم  ما هم رهبر ميحواهيم " و از طرف ديگر وقتي در كنار ديكتاتور كره شمالي ميخرامد بقول سيد احمد خميني و رفسنجاني دل امامش را هم ميبرد مگر همان كسي نيست كه بر وفق نوشته روزنامه كيهان در سال 1366  " رفوزه مكتبي " شناخته شد ؟. بايد ياد آوري کرد که در سال 1365 بر سر  کشاکشهائي که بر سر قانون کار وجود داشت و به دولت اجازه ميداد که کارفرما را ملزم  به پذيرش شروطي كند شوراي نگهبان از خميني نظر خواست. خميني در پاسخ تأکيد کرد که دولت ميتواند شرايطي را به کارفرما تحميل کند. خامنه اي در نماز جمعه 11 ديماه 1366 به تفسير فتواي خميني پرداخت و گفت :" امام که فرمودند دولت ميتواند شرطي بر دوش کارفرما بگذارد، اين هر شرطي نيست، آن شرطي است که در چارچوب احکام اسلامي پذيرفته شده باشد، نه فراتر از آن".  خميني در پاسخ به او در نامه علني 16 ديماه 1366 نوشت " از بيانات جنابعالي در نماز جمعه اين طور ظاهر ميشود که شما حکومت را به معناي ولايت مطلقه اي که از جانب خدا به نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم واگذار شده و از اهم احکام الهي است و بر جميع احکام فرعيه الهيه تقدم دارد صحيح نمي دانيد و تعبير به آنچه اينجانب گفته ام که حکومت در چارچوب احکام الهي داراي اختيار است، به کلي بر خلاف گفته هاي اينجانب است."

 

**********************

 

به رهبري رسيدن آيت الله خامنه اي آخرين نمونه از رهبر تراشي هاي تاريخ ايران است. قدمت اين رهبر تراشي ها به زمان هخامنشيان ميرسد. در آن زمان اشراف کمبوجيه را که نه روح و نه جسم سالمي داشت به رهبري گماشتند تا خود بتوانند بيدريغ مردم را غارت کنند.مهم تر از آيت الله خامنه اي که با يک خيزش مردم سقوط خواهد کرد بيماري کيش شخصيت است. کيش شخصيت يک بيماري است که در اعماق روح بسياري از ما ايرانيان خانه کرده است. بايد به مريد و مراد بازي، به پذيرش نظر ديگري بدون ارضاي فکري و بدون سنجش خاتمه داد. اگر ميخواهيم «بنده» هم باشيم بايد تنها بنده «حقيقت» باشيم. حقيقتي که در برخورد آزادانه افکار و بدور از هر گونه تعصب و دگم بدست آمده باشد و اين محکي است بر شرف انساني ما. بار اصلي اين کار بر دوش درس خوانده هاي ماست که در هر برخورد و بر سر هر چهار راه تنها از حقيقتي که بنده انسان ديگري نيست، دفاع کنند. رهائي واقعي و پايدار ايران در گرو آن است.  

 

 

خدايار آفام

وکيل دادگستري

27 ارديبهشت 1384

 

khodayarafam@hotmail.com