يکشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۵ مه ۲۰۰۵

درختان ايستاده مي ميرند

بازداشت وشکنجه يک وبلاگ نويس در ساوه

اطلاعات.نت:
ماجراي دستگيري، بازداشت وآزار" محمدرضا فتحي" نويسنده نشريات محلي ساوه و وبلاگ نويس را چندي پيش در سايت ديدگاه ، با توضيحي از آقاي علي ناظر خواندم.

سابقه آشنايي من با ايشان به سالهاي اوايل دهه هفتاد ، طي دوران دانشجويي من در دانشگاه يزد بازمي گردد. زماني که او دانشجوي رشته مهندسي نساجي و همزمان ، مسوول انتشار خبرنامه داخلي روابط عمومي دانشگاه يزد و تهيه کننده نشريات داخلي و خبري انجمن اسلامي وجامعه اسلامي دانشجويان بود. يادم هست در يک مقطع زماني که قرار بود دفتر نمايندگي ولي فقيه در دانشگاه يزد ، مجله اي خبري و فرهنگي منتشر کند از تشکيلات دانشجويي خواسته بود تا هرکدام نماينده اي به آنجا بفرستند تا سياستگذاري کنند و مقدمات کار را فراهم آورند.

فتحــي از طرف هر دو تشکيلات انجمن اسلامي و جامعه اسلامي دانشجويان معرفي شده بود و اين همگرايي درانتخاب ايشان ، عصبانيت خيلي ها را بدنبال داشت. انجمن و جامعه ، دو تشکيلات کاملا مخالف هم و دشمنان خوني يکديگر بودند اما ايشان که مطلقا موضع گيري سياسي نداشت و همواره درد مردم کشورش را از ناحيه خرافه گرايي ، اسطوره پرستي و ضعف فرهنگي مي دانست ، لذا تشکيلات دانشجويي مخالف سعي در جلب و جذب ايشان داشتند تا قلم او را به خدمت خود در آورند. او علاوه بر تهيه بولتن داخلي جامعه اسلامي ، اما اطلاعيه ها و اعلاميه هاي مختلف انجمن اسلامي را هم مي نگاشت ودر اختيار آنان مي گذاشت.

همان موقع هم نقد هاي تند وتيز هنري در تحليل نمايش هاي اجرا شده درآن شهر ، درصفحات نشريه محلي پيمان يزد (با مديريت آقاي مسعــود ارکان) منتشر مي کرد که اتفاقا بخاطر استفاده از ادبيات خشن و بي مهابا ، به شدت مورد غضب بعضي از گروههاي نمايشي و هنري قرار گرفت تا آنجا که در يک مورد ، او را از ورود به سالنهاي نمايش منع کردند و راهش ندادند.

ايشان اگر خواننده اين مطلب هست ، حتما توصيه هاي دوستانه مرا بخاطر مي آورد که متاسفانه هرگز آنها را جدي نگرفت واساسا به نصايح ديگران ، گوشش بدهکار نبود و کار خودش را مي کرد.

متاسفانه فتحي با وجود برخورداري از قلم شيوا و توان ارتباط فوري با مخاطب، اما فوق العاده احساسي ، زودرنج و عاطفي با قضايا برخورد مي کند. خواننده به سادگي ، صداقت نوشتاري و حرفهايش را مي پذيرد و به او اعتماد مي کند. البته اين ، سرمايه کمي براي يک صاحب قلم نيست.

من وقتي مطلب خداحافظي و اعلام پايان دادن به علاقه نويسندگي را در وبلاگش ساوه جم(www.savehjam.blogspot.com) خواندم يادم آمد حرفهاي دوستانه اي را که بارها وبارها به او گوشزد مي کردم: اينکه وقتي يک نويسنده وارد نقد و قضاوت اجتماعي شد بايد احساس وعاطفه را کنار بگذارد و از برداشت شخصي خودش چشم پوشي کند. من اتفاقا چنين روزي را برايش پيش بيني مي کردم که چه بسا بخاطر يک انتقاد ساده و بي ريا ، دچار مشکلات جدي بشود. اين را مي توان ازآخرين نوشته بر روي وبلاگش دريافت که اظهار کرده پس از شکايت فرماندار ساوه ونماينده عالي دولت از او و انجام بازجويي هاي متعدد و طي دوران بازداشت و دستبند و زنجير ، روزهاي زندگي اش به اشک و اندوه وحسرت تبديل شده است. چرا که اينجا ديگر طرف انتقاد او يک کارگردان نمايش يا گروه هنري نيست که با مديري مثل فرماندار يک شهرستان سرشاخ شده که دست کم در همان نقطه جغرافيايي ، از قدرت تنبيهي بسيار بالايي برخوردار است.

او نوشته که کار نويسندگي را براي هميشه کنار مي گذارد و مي خواهد حرفهايش را درتنهايي زمزمه کند. به نظرم اين بهترين کاري است که در حق خودش مي کند چرا که اين بچه مسلمان اصلاح طلب ، اگر کارش را به همان صورت ادامه مي داد احتمالا تا يکي دو سال ديگر سرنوشتش به کفر و ارتداد و الحاد و از اين قبيل مسائل مي رسيد .آدمي که در همه چيز شک مي کند و حتي براي اثبات وجود خورشيد در وسط ظهر تابستان هم بايد برايش دليل و برهان آورد همان بهتر که دور اين کارها را خط بکشد وعجالتا چشم از مشکلات و معضلات هولناکي که مردم هموطنش به آن دچار آمده اند بپوشاند وبگذارد تا اين چرخ ، به روال خود بچرخد. دانشجويان همکلاسي ما بخاطر مي آورند کلاسهاي معارف اسلامي را که به عرصه مناظره مستقيم بين او و استاد درس معارف تبديل مي شد.

از سوي ديگر کنار گذاشتن کار نويسندگي براي او و بي تفاوت گذشتن از درد مردمي که در کنارشان زندگي مي کند برايش در حکم مرگ تدريجي است. اين را با اطمينان مي گويم . اين آغاز" پايـــان" اوست البته اگر به وعده اي که داده عمل کند. انساني که با ديدن يک فرد معلول ، بچه فقير و آدم گرسنه يا معتاد ، ساعتها در خود فرو مي رود و صدايش در نمي آيد قطعا نمي تواند اين فشار و استرس را براي هميشه تحمل کند و همين، او را به سرنوشت دردناکي دچار خواهد کرد که از زندان وشکنجه و بازداشت چيزي کم ندارد. همين است که من ، فرجام کارش را سخت و دردناک مي بينم. يک انسان ايده آليست وآرمانگرا همچون او ، در جامعه امروزي، که نرخ آزادي انسان از پول خون آدمي افزون تر است ، سرنوشتي بس عبرت آموز فراروي خويش دارد. او دارد ايستاده مي ميرد.

اگر از ديد سياسي هم به قضيه نگاه کنيم ، به بند کشيدن يک منتقد محلي و معترض آرمانگرا بخاطر نوشته هايش در وبلاگ ، حتي به فرض تشويش اذهان عمومي (که به نظرم اتهام احمقانه اي بيش نيست) بيانگر اين مسئله است که متاسفانه حاکمان تهران ، دانسته يا ندانسته به يک ديکتاتوري و استبدادفکري دچار گرديده اند و دارند روز به روز بر اين فشار مي افزايند.

رضافتحي، يک زماني، مدافع سرسخت حاکمان تهران بود و آنها را ناجيان مستضعفين و فقيران جامعه مي دانست که بدنبال توسعه عدالت در جامعه هستند. من اميدوارم با اين اتفاقاتي که برايش افتاده ، دست کم ساعتي را بنشيند و پيش خودش قضاوت کند. با شناخت عميقي که از روحيات وي دارم ، بعيد مي دانم که او ديگر معتقد به آن چيزي باشد که در گذشته از آن دفاع مي کرد. همين پشيماني برايش کافيست و بهترين تنبيهي است که مي توان برايش متصور بود.
به بند کشيدن آدمي که حتي يک کلمه از نوشته هايش، در خدمت منافع شخصي ، حزبي و سياسي نيست و تنها غم نان مردم دارد ، آيا چه دليلي هست براي زجر دادن و شکنجه وآزار و تحقير او؟! در سايت ديدگاه خواندم که دادستان ساوه با هماهنگي فرماندار آن شهر علاوه بر بازرسي از منزلش ، اما براي تنبيه روحي و شکستن وجهه اجتماعي اش ، وي را همراه مامور و دستينــد از خيابانها گذرانده و به دادگاه برده اند. تنها من مي دانم که بر او چه رفته است. کنار گذلشتن نويسندگي را به اوتبريک مي گويم . من براي همه اين اتفاقات متاسفم و برايش در هرکجا که هست سلامتي و توفيق آرزو مي کنم. اين تنها کاري است که از دست يک همکلاسي قديمي مقيم خارج از کشور ساخته است.

مهــرداد يک همکلاسي سابق( اهل شيــراز

http://www.ettelaat.net/news.asp?id=5154