جمعه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۳ مه ۲۰۰۵

 

«همت ها پستي گرفته»

 

 

  • امپرياليسم آمريکا را چطور مي توان نگران استقرار دموکراسي در ايران دانست؟ چقدر بايد جاهل يا مغرض باشيم که چنين امر غير معقولي را بپذيريم؟ رژيم هاي نظامي آمريکاي لاتين را چه کسي بر سر کار آورد و تقويت کرد؟ مصدق و آلنده و سوکارنو و امثال آنها را چه کسي سرنگون کرد؟

 

 

تراب حق شناس

مدير مسئولِ سايت: انديشه و پيكار

 

تنظيم سؤالات طوري‌ست که کسان ديگري شايد بتوانند به تک تک نکات آنها پاسخ دهند  ولي من نمي‌توانم، زيرا با پيش‌فرض‌هايي که در سؤالات آمده نظير وجود «اصلاح طلبان حکومتي»، «يکدست‌تر شدن»، يا تعبير «حکومت اسلامي ايران»، «شکاف‌هاي درون حکومتي» و ... موافق نيستم. در نظر امثال من «اصلاح طلبان...» هرگز ماهيتي طبقاتي جدا از ديگر بخش‌هاي رژيم نداشته‌اند (‌چنان كه منافع سياسيِ واحدي در حفظ رژيم داشته‌اند‌) هميشه يکدست بوده‌اند. حکومت يا به تعبير درست، رژيم، نيز پيش از آن که «اسلامي» باشد سرمايه داري‌ست (سرمايه داري‌اي که يک بوروکراسي متمرکز و سرکوبگر دولتي لازمه‌ي آن است تا بتواند جامعه‌اي به شدت ناهمگون و متحول و پويا را کنترل و استثمار کند، تا قشري انگلي بتواند از قبل کل جامعه امکان حيات داشته باشد) و از نام اسلام، تنها به مثابه‌ي ابزار سود مي‌جويد و من اين را در جاي ديگر نشان داده‌ام (1). با تعبير «شکاف‌هاي درون حکومتي» هم موافق نيستم و مي بينيم از آنجا که اختلاف‌ها خانگي و به گفته‌ي خودشان در حد «اختلاف سليقه» بوده هرگز به تعارض و نفي طرف مقابل نکشيده است. حتا يک نمونه وجود ندارد که اين «چاقو دسته‌ي خودش را بريده باشد»! پس بهتر است در باره‌ي اختلاف‌ها مبالغه نکنيم. از سال 59 که براي «حل اختلاف» بين بني صدر (رئيس جمهوري) و رجائي (نخست وزير «مقلد امام»)، نماز وحدت جعل کردند تا زنداني کردن نوري و آقاجري و... (2) قاعده‌ي «اختلاف خانگي» و «سليقگي» همه جا حاکم بوده است. نمونه‌هاي نفي و تصفيه مثل آيت الله شريعتمداري و قطب زاده از اين قاعده مستثني‌ست زيرا آن‌ها پا را از دايره خارج گذارده بودند.

در مورد سؤالات ديگر نکاتي که بتوان بر آن‌ها دست گذاشت فراوان است که در سطور آينده به برخي از آن ها اشاره خواهم کرد. در اينجا پاسخ کوتاهم را با ذکر نکاتي ادامه مي‌دهم که براي من و امثال من پايه‌ي داوري و موضع گيري نسبت به رژيم است:

اولا ـ مسأله‌ي مديريت اين نظام سرمايه داري، چه در قالب مذهبي بيان شود و چه نشود، مسأله‌ي من نيست. جدال ما با رژيم، «بي لياقت» دانستن او نيست تا در اين ميان جايي براي خود باز کنيم! بگذريم که در استثمار وحشيانه‌ي نيروي کار و خدمت به سرمايه داران، رژيم «معجزه» هم کرده است! چنين اهتمام و هدفي مناسب کساني‌ست که به نام اپوزيسيون داخل يا خارج کشور و با زدودن همه‌ي مرزهاي ديرين و جدي، که سابقاً ادعايش را داشته و هنوز گاه دارند، به رقابت با دزدان و غارتگران حاکم مي پردازند تا احياناً سهمي يا سهم بيشتري به دست آورند و در اين راه حتا با ستمگران جامعه‌ي بين المللي يعني عمدتاً امپرياليسم آمريکا همصدا مي‌شوند و به ادعاهاي قلابي بوش دخيل مي بندند. مسأله اين نيست که آيا قشري که هر بار نمايندگي سياسي حفظ چنين سيستمي را به عهده دارد با کدام ايدئولوژي وحدت دروني خود را از يک طرف، و سرکوب ايدئولوژيک و تحميق توده‌اي را از طرف ديگر، به پيش مي برد. اين ايدئولوژي توجيه گر مي تواند ناسيوناليسم باشد يا مذهب يا انواع ليبراليسم و حتا ساختارهاي ايدئولوژيک بلوک شرق سابق.

ثانياً ـ من به نظامي اعتقاد دارم که متضمن منافع و مصالح اکثريت جامعه باشد يعني مصالح کارگران، زحمتکشان، مصالح شايد هشتاد در صد جامعه که بايد براي يک نان بخور و نمير چند شيفت، زن و مرد، کار کنند و همواره هَشتِ‌شان در گروي نُهِ شان باشد، آنها که مجبورند با تن دادن به استثمار مضاعف در مضاعف، سودهاي کلان به جيب سرمايه‌داران حاکم و اعوان و انصارشان سرازير کنند، مصالح جواناني که با همه‌ي کسب صلاحيت هاي علمي و فني کار پيدا نمي کنند، مصالح آنها که از هر حقي محروم‌اند و آرزو مي کنند از کشوري که برايشان به جهنم تبديل شده تا بهشت سرمايه‌داران باشد فرار کنند. من به نظامي اعتقاد دارم که از جمله متضمن مصالح کساني باشد مانند کودکان خياباني، زناني که در نتيجه‌ي فقر به خودفروشي پناه برده‌اند و جواناني که چون آينده‌شان تيره است به مواد مخدر يا به خلافکاري ها و تبهکاري‌ها افتاده‌اند و هزاران نفرشان در زندان‌هاي به اصطلاح «غير سياسي» مي‌پوسند (3) ... نظامي متضمن مصالح آنان که دهانشان را مي‌دوزند و قلم‌شان را مي‌شکنند و حتا به قتل مي رسانند مبادا بر خلاف رژيم سخني ابراز دارند... من به نظامي اعتقاد دارم که نه سرکوب کننده‌ي آگاهي و تشکل و ابتکار توده‌اي بلکه تبلور همه‌ي اينها باشد. به اعتقاد من هر دسته‌اي و هرکسي که بر اين نظام سرمايه داري حکم براند، بايد براي تأمين منافع اقليت بهره‌مند از اين نظام، منافع اکثريت جامعه را قرباني کند.

ثالثاً به نظر من، اگر فرض بگيريم که هدف از اين تأمل‌ها و سؤال و جواب ها درباره‌ي اوضاع سياسي رژيم ايران و «انتخابات»، پيدا کردن راهي براي استقرار دموکراسي در ايران باشد بايد گفت که طبق تعريف، بايد مصلحت و نظر اکثريت جامعه (که بدان اشاره شد) مد نظر باشد که تنها در اين صورت دموکراسي معنا مي دهد. اما متأسفانه در اغلب بحث هايي که براي «اپوزيسيون» داخل و خارج مطرح است چنين نظري وجود ندارد و بحث ها در حد رفتن آخوند و آزادي مشروب خوردن پايين آمده است. حتا حيات ميليون‌ها ستمديده به کلي فراموش مي شود. سقف برنامه هاي سياسي در مقايسه با 80 سال پيش (4) بسيار تنزل کرده و به تعبير شاعر «همت ها پستي گرفته» است.

رابعاً ـ «فشار و تهديد آمريکا» در هرجا که باشد، چه ايران و چه جاهاي ديگر، اساساً براي وادار کردن رژيم حاکم به تسليم در برابر اراده‌ي آمريکا ست. همين و بس. مسأله‌ي امثال بوش هرگز دموکراسي نبوده و نيست. دموکراسي، برعکس، مسأله‌ي توده هاي به جان آمده‌ي ايراني از مشروطيت به بعد است که زير چکمه‌ي پهلوي ها به خاک سپرده شد و بعد هم رژيم جمهوري اسلامي همان برخورد را ادامه داد و تکميل کرد. دموکراسي، مسأله ي شهروندان ايراني ست که طي يک قرن سه بار شوريده اند و هربار حرکت مردم به شکست کشيده شده است. امپرياليسم آمريکا را چطور مي توان نگران استقرار دموکراسي در ايران دانست؟ چقدر بايد جاهل يا مغرض باشيم که چنين امر غير معقولي را بپذيريم؟ رژيم هاي نظامي آمريکاي لاتين را چه کسي بر سر کار آورد و تقويت کرد؟ مصدق و آلنده و سوکارنو و امثال آنها را چه کسي سرنگون کرد؟ جالب اين است که کلينتون هم چند هفته پيش مجددا اعتراف کرد که آمريکا با کودتاي 28 مرداد راه آزادي را بر مردم ايران بست (سايت بي بي سي، 16 فوريه 2005). ولي هستند کساني که از اين «امامزاده» باز معجزه طلب مي کنند زيرا مصلحت حقير امروزشان چنين چيزي را ايجاب مي کند. آمريکا صدام حسين را نه به خاطر ديکتاتوري وحشتناکش بلکه به خاطر عدم اطاعتش از «نظم نوين» آمريکا سرنگون کرد و يک کشور و ملت را صد سال به عقب، به دوران طوايف مذهبي و عشيره اي رجعت داد. مگر رژيم قذافي که تسليم شد، امروز آمريکا آن را به عنوان نمونه ي يک رژيم حرف شنو مثال نمي زند؟

اما «بحران هسته اي» هم که در جاي ديگري بدان اشاره کرده ام (5) باز در قالب همين تسليم قابل حل است. به گمان من اگر رژيم ايران به اين تسليم تن دهد (و بعيد نمي دانم که بدهد) حتا مي تواند بمب اتمي داشته باشد. مگر رژيم پاکستان که دارد به اصطلاح دموکراتيک است؟ همين چند روز پيش سلاح هاي تازه‌اي هم به آن داده اند که نگراني هند را برانگيخته است. آمريکا نه با ديکتاتوري مسأله دارد نه با «حکومت مذهبي». چرا گوشمان را مي بنديم و حرفهاي بوش را بلافاصله پس از انتخاب مجددش نمي شنويم که گفت: «احساس مي کنم که حالا خدا خود در کاخ سفيد است». نومحافظه کاران حاکم بر کاخ سفيد همه از مسيحيان افراطي بنيادگرا و جانبداران بي قيد و شرط صهيونيسم اند. مصالح آمريکا با خرافات مذهبي بيشتر و بهتر تأمين مي شود و همواره چنين بوده است. ما نه خدمات روحانيت ايران را به رژيم کودتاي 28 مرداد و آنتي کمونيسم‌اش فراموش کرده‌ايم و نه نقش آمريکا در سازماندهي و تأمين مالي و تسليحاتي به اصطلاح مجاهدين افغان و نه نقش عربستان سعودي در دامن زدن به باندهاي فاشيستي «اسلامگرا» در افغانستان و سپس در الجزاير و مصر و... و سوء استفاده شان از نارضايتي هاي ستمديدگان و نيز اعتقادات مذهبي آنان براي دست زدن به جنايت هاي بي حساب، که همه بهانه هايي هستند در توجيه جنگ صليبي اي که سرمايه‌ي جهاني براي استقرار «نظم نوين»اش بدان احتياج دارد. نتيجه‌ي مداخله‌ي نومحافظه کاران آمريکايي در افغانستان و عراق سرکوب و نابودي نيروهاي مترقي و لائيک و از بين بردن دستاوردهاي اجتماعي طي صد سال گذشته است و بالاخره وضعي که در افغانستان و عراق شاهديم که قدرت «اسلاميون» در آن بلامنازع است.

اما درباره‌ي سؤال 3 و «انتخاباتي» که در راه است بايد عرض کنم با توجه به تجارب 25 سال گذشته، امروز قاعدتاً جاي توهمي به اينکه اگر سران رژيم جا به جا شوند وضع بهتر مي شود وجود ندارد و من آرزو مي کنم که بايکوت يکپارچه و آگاهانه‌ي توده‌اي جواب مردم به رژيم باشد، رژيم دغلکاري که در دروغگويي و سرکوب کارگران و زحمتکشان و به خون کشيدن کمونيست ها و نيروهاي مترقي، بهترين همدست امپرياليسم آمريکا ست. و بالاخره همراه با اين اميد که بکوشيم اين بايکوت زمينه‌ي گسترش و تعميق حرکت هاي سازمان يافته‌ي توده‌اي را در صفوف همه‌ي طبقات و اقشار خلقي فراهم نمايد تا مبارزه‌اي درخور با شعار: «دموکراسي براي انقلاب، انقلاب براي دموکراسي» پا بگيرد و پيش برود. همينجا بايد به اين نکته اشاره کرد که اتخاذ موضع اصولي و چپ به معناي کنار گود نشستن و عدم مداخله‌ي سياسي نيست. هرجا و هرزمان که داوي وجود داشته و امکان تحقق يکي از خواست هاي توده‌اي واقعاً در کار باشد بايد در درون همين مناسبات طبقاتي غير مقبول هم به مبارزه ادامه داد و تاکتيک مناسب اتخاذ کرد. دلخوش داشتن به اينکه هيچ پيشرفت و دستاوردي بدون دگرگوني کامل مناسبات حاکم ممکن نيست فقط موضعي‌ست ظاهراً راديکال، اما راحت و چه بسا غير مسؤولانه و محافظه کارانه. شرط حرکت به سوي هدف استراتژيک داشتن تاکتيک هاي مناسب است و اين هميشه جسارت مي خواهد.

در باره‌ي تهديدهاي مداخله‌ي نظامي هم بايد بگويم که اگر برخلاف تصور و آرزوي من، آمريکا به هر دليل جنايت جنگي و ضد بشري خود را که در عراق مرتکب شده در ايران تکرار کند بايد با مبارزه‌ي توده‌اي و مقاومت همه جانبه، هم عليه اشغالگر و هم عليه رژيم جمهوري اسلامي که مهم‌ترين مسبب اين همه جنايت طي 25 سال گذشته بوده در برابرش ايستاد و به نوبه‌ي خود در شکست امپرياليسم جهاني و استقرار آزادي و برابري در ايران و جهان، همراه با کل بشريت به جان آمده، وظيفه و سهم خويش را ادا کرد. بايد ريشه‌ي نوميدي و تسليم طلبي را خشکاند و براي اين جنگ سرنوشت ساز دراز مدت که چه بسا چندين نسل بايد در تدارک نظري و عملي آن تلاش مجدانه کنند آماده شد. در اوضاع کنوني که توازن قوا در هيچ جا به سود ستمديدگان نيست و تهاجم سرمايه ي امپرياليستي و همدستان طبيعي ارتجاعي‌اش در همه جا بيداد مي‌کند، چاره مقاومت است و مقاومت، حتي اگر گام نخست آن يک موضع گيري براي تاريخ‌باشد.

 

1ـ مقاله ي «جايگاه اسلام در رژيم جمهوري اسلامي» (سايت www.peykarandeesh.org )

2ـ فقط مقايسه ي زندان اينان با زندان مخالفان واقعي که کسي جاي گورهاي دستجمعي شان را هم به درستي نمي داند، حقيقت را بر هر ناظر جدي آشکار مي کند.

3ـ معمولا از زندانيان سياسي به حق دفاع مي شود ولي از قربانيان ديگر اين سيستم ظالمانه که «زندانيان عادي» هستند کمتر کسي نام مي برد. وضع« زندانيان عادي» مسأله ي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و در نهايت طبقاتي بسيار مهمي ست که کسي عملا براي آن فرياد نمي کشد، در صورتي که اين هم به حق بايد در دستور کار مبارزان اجتماعي و حقوقي قرار گيرد.

4ـ رجوع شود به «سندي از جنبش شورائي در ايران»، برنامه ي حزب ستاره ي بختياري، (1300) که به نقل خسرو شاکري ارائه دهنده ي سند، «برنامه اي بود براي انطباق نظام شورائي با زندگي قبيله اي در ايران، يعني زندگي اي که در آن زمان هنوز بر بخش مهمي از جامعه سلطه داشت»، مندرج در کتاب جمعه که زير نظر احمد شاملو منتشر مي شد (گويا) شماره ي 25، تهران 1358.

5ـ مقاله ي «نه گفتن» به ديکتاتو هاي رايج (سايت پيشين).

 

*